یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا
یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

ستاره |‌ سرویس محتوای کمک درسی – کتاب داستان راستان اثر ارزشمند استاد مطهری (ره) شامل حكايات آموزنده بسياری درباره شخصيت، رفتار، رهنمودها و سيره زندگی پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم است. مطالعه این کتاب تعریفی جدید از جامعه اسلامی ارائه می‌دهد که بسیار جذاب و سرشار از حکمت و بزرگی و مهربانی است. در این مطلب داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری را می‌خوانید. امیدواریم این ۵ داستان کوتاه مورد پسند شما قرار بگیرد. 

 

مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – عليه‏السلام – وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حوله‏ای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد.یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

علی (ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد.

علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر می‌خواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار. همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمی‌بود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.

امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: شيعه حقيقی بايد اين طور باشد.”

داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه. 598

 

 

شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. » سوابق تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.

همین كه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمک به تو آماده ایم. » آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » .

پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمک دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم.» مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:

«آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. » 

 

شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که‏ خیلی فقیر و تنگدستم ” .
امام : ” هرگز دعا نمی‏کنم ” .
– ” چرا دعا نمی‏کنید ؟ ! “
” برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزی را پی‏جویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو می‏خواهی در خانه‏ خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! “

 

 

مردی از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق (ع) تعریف می‌کرد.

  به خصوص یکی از هم‌سفران خویش را بسیار می‌ستود که چه مرد بزرگواری بود: «ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یک‌سره مشغول طاعت و عبادت بود، همین که در منزلی فرود می‌آمدیم او فوری به گوشه‌ای می‌رفت و سجّاده‌ی خویش را پهن می‌کرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد.»

  امام: «پس چه کسی کارهای او را انجام می‌داد؟ و که حیوان او را تیمار می‌کرد؟»

– البته افتخار این کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدّس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت.

– بنابراین همه‌ی شما از او برتر بوده اید.

 

امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها.

– شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.

– مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود.

– اگر این نسبت ها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.

مشاهده ی این همه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.

 

 

همراهان گرامی؛ امیدواریم داستان های منتخب این مطلب را پسندیده باشید و به مطالعه کامل تر کتاب ارزشمند داستان راستان شهید مطهری رهنمون شوید. پیشنهاد می‌کنیم داستانی از رشادت های امیرالمومنین در میدان نبرد و یک داستان درباره زندگی امام موسی کاظم (ع) و بزرگواری ایشان را نیز در ستاره بخوانید.

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

خوبه خوبه
اصلا عالیه

یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.

ستاره |‌ سرویس محتوای کمک درسی – کتاب داستان راستان اثر ارزشمند استاد مطهری (ره) شامل حكايات آموزنده بسياری درباره شخصيت، رفتار، رهنمودها و سيره زندگی پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم است. مطالعه این کتاب تعریفی جدید از جامعه اسلامی ارائه می‌دهد که بسیار جذاب و سرشار از حکمت و بزرگی و مهربانی است. در این مطلب داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری را می‌خوانید. امیدواریم این ۵ داستان کوتاه مورد پسند شما قرار بگیرد. 

 

مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – عليه‏السلام – وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حوله‏ای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد.یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

علی (ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد.

علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر می‌خواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار. همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمی‌بود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.

امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: شيعه حقيقی بايد اين طور باشد.”

داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه. 598

 

 

شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. » سوابق تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.

همین كه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمک به تو آماده ایم. » آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » .

پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمک دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم.» مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:

«آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. » 

 

شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که‏ خیلی فقیر و تنگدستم ” .
امام : ” هرگز دعا نمی‏کنم ” .
– ” چرا دعا نمی‏کنید ؟ ! “
” برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزی را پی‏جویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو می‏خواهی در خانه‏ خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! “

 

 

مردی از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق (ع) تعریف می‌کرد.

  به خصوص یکی از هم‌سفران خویش را بسیار می‌ستود که چه مرد بزرگواری بود: «ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یک‌سره مشغول طاعت و عبادت بود، همین که در منزلی فرود می‌آمدیم او فوری به گوشه‌ای می‌رفت و سجّاده‌ی خویش را پهن می‌کرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد.»

  امام: «پس چه کسی کارهای او را انجام می‌داد؟ و که حیوان او را تیمار می‌کرد؟»

– البته افتخار این کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدّس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت.

– بنابراین همه‌ی شما از او برتر بوده اید.

 

امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها.

– شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.

– مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود.

– اگر این نسبت ها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.

مشاهده ی این همه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.

 

 

همراهان گرامی؛ امیدواریم داستان های منتخب این مطلب را پسندیده باشید و به مطالعه کامل تر کتاب ارزشمند داستان راستان شهید مطهری رهنمون شوید. پیشنهاد می‌کنیم داستانی از رشادت های امیرالمومنین در میدان نبرد و یک داستان درباره زندگی امام موسی کاظم (ع) و بزرگواری ایشان را نیز در ستاره بخوانید.

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

خوبه خوبه
اصلا عالیه

یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.

ستاره |‌ سرویس محتوای کمک درسی – کتاب داستان راستان اثر ارزشمند استاد مطهری (ره) شامل حكايات آموزنده بسياری درباره شخصيت، رفتار، رهنمودها و سيره زندگی پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم است. مطالعه این کتاب تعریفی جدید از جامعه اسلامی ارائه می‌دهد که بسیار جذاب و سرشار از حکمت و بزرگی و مهربانی است. در این مطلب داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری را می‌خوانید. امیدواریم این ۵ داستان کوتاه مورد پسند شما قرار بگیرد. 

 

مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – عليه‏السلام – وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حوله‏ای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد.یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

علی (ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد.

علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر می‌خواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار. همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمی‌بود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.

امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: شيعه حقيقی بايد اين طور باشد.”

داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه. 598

 

 

شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. » سوابق تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.

همین كه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمک به تو آماده ایم. » آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » .

پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمک دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم.» مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:

«آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. » 

 

شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که‏ خیلی فقیر و تنگدستم ” .
امام : ” هرگز دعا نمی‏کنم ” .
– ” چرا دعا نمی‏کنید ؟ ! “
” برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزی را پی‏جویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو می‏خواهی در خانه‏ خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! “

 

 

مردی از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق (ع) تعریف می‌کرد.

  به خصوص یکی از هم‌سفران خویش را بسیار می‌ستود که چه مرد بزرگواری بود: «ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یک‌سره مشغول طاعت و عبادت بود، همین که در منزلی فرود می‌آمدیم او فوری به گوشه‌ای می‌رفت و سجّاده‌ی خویش را پهن می‌کرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد.»

  امام: «پس چه کسی کارهای او را انجام می‌داد؟ و که حیوان او را تیمار می‌کرد؟»

– البته افتخار این کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدّس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت.

– بنابراین همه‌ی شما از او برتر بوده اید.

 

امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها.

– شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.

– مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود.

– اگر این نسبت ها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.

مشاهده ی این همه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.

 

 

همراهان گرامی؛ امیدواریم داستان های منتخب این مطلب را پسندیده باشید و به مطالعه کامل تر کتاب ارزشمند داستان راستان شهید مطهری رهنمون شوید. پیشنهاد می‌کنیم داستانی از رشادت های امیرالمومنین در میدان نبرد و یک داستان درباره زندگی امام موسی کاظم (ع) و بزرگواری ایشان را نیز در ستاره بخوانید.

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

خوبه خوبه
اصلا عالیه

یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.

داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری را از سایت هاب گرام دریافت کنید.

 

میهمانان علی (ع)

مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – علیه‏السلام – وارد شدند. علی(ع) با اکرام و احترام بسیار آنها را در صدر مجلس نشانید و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسید. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حوله‏ای و طشتی و ابریقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشوید. میهمان خود را عقب کشید و گفت: مگر چنین چیزی ممکن است که من دست هایم را بگیرم و شما بشویید. علی(ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نیست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع کارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع کرد. آخر علی(ع) او را قسم داد که: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع کار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد. علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و کامل بشویی، همان طوری که اگر قنبر می خواست دستت را بشوید می شستی، خجالت و تعارف را کنار بگذار. همین که از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفیه گفت: دست پسر را تو بشوی. من که پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر این پسر در اینجا نمی بود و تنها خود این پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا که پدر و پسری هر دو حاضرند، بین آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

امام حسن عسکری(ع) وقتی که این داستان را نقل کردند، فرمودند: شیعه حقیقی باید این طور باشد.”

داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه. 598

 

سلام دوستان عزیزم. با خودم فکر کردم که بهتره به مناسبت میلاد با سعادت امیرمومنان حضرت علی علیه السلام. داستانی از زندگی ایشان رو از کتاب ارزشمند و گران سنگ استاد شهید علامه مطهری نقل کنم. امیدوارم که خداوند علی اعلی به همه ما توفیق استفاده از این سرمشق های نورانی زندگی رو عنایت فرماید. انشاالله.

منبع مطلب : mehreaabi.blogfa.com

مدیر محترم سایت mehreaabi.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

1-              خواهش دعا

شخصی
باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من
دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که‏ خیلی فقیر و تنگدستم ”
. امام : ” هرگز دعا نمی‏کنم ” . – ” چرا دعا نمی‏کنید ؟ ! ” ”
برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که
روزی را پی‏جویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو می‏خواهی در خانه‏ خود
بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! “

2-              بستن زانوی شتر

قافله
چندین ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مرکبها پدید گشته
بود . همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود ، قافله فرود آمد . رسول
اکرم نیز که همراه قافله بود ، شتر خویش را خوابانید و پیاده‏ شد . قبل از
همه چیز ، همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را
فراهم کنند . رسول
اکرم بعد از آنکه پیاده شد ، به آن سو که آب بود روان شد ، ولی‏ بعد از
آنکه مقداری رفت ، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید ، به طرف مرکب‏ خویش
بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب باخود می‏گفتند آیا اینجا را برای فرود
آمدن نپسندیده است و می‏خواهد فرمان حرکت بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها
منتظر شنیدن فرمان بود . تعجب جمعیت‏ هنگامی زیاد شد که دیدند همینکه به
شتر خویش رسید ، زانوبند را برداشت‏ و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به
سوی مقصد اولی خویش روان شد .

فریادها
از اطراف بلند شد : ” ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی که‏ این کار را
برایت بکنیم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما که با کمال افتخار برای
انجام این خدمت آماده بودیم ” . در
جواب آنها فرمود : ” هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید ، و
بدیگران اتکا نکنید ، ولو برای یک قطعه چوب مسواک باشد.


3-              همسفر حج

مردی
از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای‏ امام صادق
تعریف می‏کرد ، مخصوصا یکی از همسفران خویش را بسیار می‏ستود که ، چه مرد
بزرگواری بود ، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم . یکسره مشغول طاعت و
عبادت بود ، همینکه در منزلی فرود می‏آمدیم او فورا به گوشه‏ای می‏رفت ، و
سجاده خویش را پهن می‏کرد ، و به طاعت و عبادت‏ خویش مشغول می‏شد . امام : ” پس چه کسی کارهای او را انجام می‏داد ؟ و که حیوان او را تیمار می‏کرد ؟ ” – البته افتخار این کارها با ما بود . او فقط به کارهای مقدس خویش‏ مشغول بود و کاری به این کارها نداشت . – ” بنابر این همه شما از او برتر بوده‏اید ” .

4-              غذای دسته جمعی

همینکه
رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمین
نهادند ، تصمیم جمعیت براین شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند. یکی از اصحاب گفت : ” سر بریدن گوسفند با من ” . دیگری : ” کندن پوست آن بامن ” . سومی : ” پختن گوشت آن بامن ” . چهارمی : . . . رسول اکرم : ” جمع کردن هیزم از صحرا بامن ” . جمعیت : ” یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید ، ما خودمان‏ با کمال افتخار همه اینکارها را می‏کنیم ” . رسول
اکرم : ” می‏دانم که شما می‏کنید ، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده‏اش را
در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که ، برای خود نسبت به‏ دیگران
امتیازی قائل شده باشد “. سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد

منبع مطلب : motahhari93.mihanblog.com

مدیر محترم سایت motahhari93.mihanblog.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

داستان راستان نوشته مرتضی مطهری کتابی در باب فضایل و کرامات پیامبر اسلام (ص) و خاندان اوست. این کتاب در قالب 125 داستان که ریشه در تعلیمات اسلامی دارد به رشته تحریر درآمده است. مرتضی مطهری که مجتهدی عالم بر فقه و فیلسوفی اندیشمند بود، توانسته مفاهیم اخلاقی و اجتماعی را با لحنی ساده و قابل فهم بیان کند. قهرمان‌های کتاب او از پیشوایان بزرگ دین و شخصیت‌های بزرگوار علمی و فقهی انتخاب شده‌اند. با اینکه کتاب داستان راستان در قالب روایتی داستانی نوشته شده است، ولی می‌توان در بطن کتاب مقصود مطهری را به راحتی درک کرد و آن تعریفی جدید از جامعه اسلامی است. او در بحبوحه دهه 40 شمسی که ریشه‌های مدرنیته با شمایل غربی به شکلی روزافزون در حال رشد بود، کتاب خود را منتشر کرد. حرکت او در زمان خودش بسیار جسورانه بود که با استقبال گسترده مردم همراه بود، ولی بازخورد اصلی کتابش بعدها در انقلاب اسلامی نمایان شد. اثر پرفروش او اگرچه نامش را به عنوان مجتهدی با اندیشه متفاوت بر سر زبان‌ها انداخت، ولی امروزه دیگر آثارش از مرز حوزه‌های علمیه و فقهی و علاقه‌مندان به پژوهش در مسائل دینی بیشتر نرفت.

کتاب داستان راستان نقل داستان‌هایی از ائمه و معصومین اسلام است. توجه به زندگی این بزرگواران در طول تاریخ همیشه حرکتی برای موضوعیت بخشیدن به مفاهیم اسلامی بوده است. این کتاب نیز از این قاعده مستثنا نیست و در داستان‌هایش به فرازهایی از زندگی و سیره این بزرگواران می‌پردازد. هدف مرتضی مطهری از نگارش این اثر، آموزش نسل‌ها با شیوه زندگی پیشوایان دیدنی و تمسک جستن به اندیشه اسلامی به عنوان تنها راه سعادت بوده است.

می‌توان ادعا کرد که تاکنون اثری متفاوت به مانند کتاب داستان راستان که با لحنی ساده به زندگی معصومین بپردازد نگاشته نشده است. این کتاب که از زمان انتشارش تا به امروز در شمار پرمخاطب‌ترین آثار دینی بوده است، در مَجال توصیف نمونه‌ای منحصر به فرد از تعریف جامعه آرمانی و اسلامی است. مرتضی مطهری یا بیانی شیوا محتوای داستان‌هایش در کتاب را از طریق احادیث، کتب تواریخ، احکام و حکایت‌های دینی از سیره خاندان نبوی ارجاع گرفته است.

هر چند کتاب‌هایی که با این مضمون نوشته شده اند بی‌شمارند، ولی ارائه سبکی متفاوت که ناشی از تحولات اجتماعی و ضرورت‌های فرهنگی بوده، کاری تازه و بی‌بدیل است. مطهری با درک درست از مقتضیات زمانه خود، در مسیر روشنفکری دینی پای می‌گذارد – با اینکه بعد از این کتاب دیگر به چنین جریانی ملحق نمی‌شود – ولی به تناسب اوضاع جامعه و نیازهای دینی، اثری منحصر به فرد ایجاد می‌کند.

او که همیشه در آثارش به دنبال پاسخگویی و روشن کردن مسائل دیدنی بوده، در داستان راستان بیشتر طراح مسائل است. با اینکه پاسخ از همان نخست روشن است، یعنی پیروی از مفاهیم اخلاقی که پیشوایان بزرگ دین با آنها زندگی پربارشان را گذراندند. کتاب مجموعه‌ای شامل بر 125 داستان با الهام از پیامبر اسلام (ص) و بزرگان مکتب تشیع می‌باشد که در 2 جلد نگاشته شده است. نگارش جلد اول با 75 داستان در سال 1339 و جلد دوم با 50 داستان در سال 1343 انجام شده است.

همان‌گونه که در بالا بیان شد، نثر کتاب به سادگی بیان شده است و تأثیرگذاری آن تا حدی است که می‌توان از داستان‌های کتاب برای آموزش کودکان نیز بهره برد. با این حال، کتاب برای عموم مردم قابل فهم است و خواننده می‌تواند به راحتی با داستان‌هایش ارتباط برقرار کند. سادگی لحن کتاب از نظر مطهری جهت برخورداری از مرجعی سودمند برای توضیح مسائل مشکل دینی بوده است. مفاهیم سنگین دینی یا فقهی باید با مقیاس اندیشه عموم مردم اندازه‌گیری شود، به این معنا که سادگی در بیان مسائل دشوار خود به تنهایی هنری بزرگ است.

طبقه بندی داستان های کتاب بر طبق اندیشه، علم، احترام، دوری از تعصب، تصورات غلط از دین و کج‌اندیشی‏ها و افراط و تفریط‌ها، عمل نیکو، اعمال اخلاقی و عبادی (تقوا و زهد)، پرهیز از غرور، غفلت، مال اندوزی، خوردن مال حرام، شرکت در مسائل اجتماعی، رعایت عزت نفس، تواضع، حقوق دیگران، اهمیت کار و تلاش برای روزی حلال، ایستادگی در برابر زور و ستم، قضاوت صحیح، تحمل سختی‌ها، توجه به خداوند در همه امور و موارد بسیار دیگر اشاره کرد.

در کشف حقیقت داستان ها باید این نکته را بیان کرد که مطهری از نصیحت گویی مستقیم دوری کرده است، او تنها ذهن خواننده را برای پروراندن موضوع و نتیجه ‌گیری نهایی آماده می‌کند. عناوین داستان‌ها موضوع اصلی را لو نمی‌دهند تا جذابیت روایت در نزد مخاطب زنده بماند. به طور کلی، اثر او چیزی در حد بیان حکایت‌هایی پند آموز فراتر نمی‌رود.

می توان حدس زد که رسالت مطهری در این کتاب و دیگر آثارش ایجاد فضایی برای راهنمایی تعالیم اسلامی در بطم جامعه است. کلام او تنها در تئوری نمی‌ماند، بلکه درصدد این است که اندیشه اسلامی در جامعه پیاده سازی شود. او در این کتاب با استفاده از کُتب حدیث، تراجم و تواریخ نیز به دنبال روح واقعی دین است. حتی در این مسیر او به رجال شیعه اشاره نمی‌کند، بلکه از افراد صالح سنّی نیز در کتابش یاد می‌کند.

نام کتاب نیز برگرفته از کسانی است که راه راست که همان دین خداوند است را پی گرفته‌اند که قرآن آنها را «صدّیقین» می‌نامد. بنابراین از این جهت هم می‌تواند این موضوع را روشن کرد که داستانهای کتاب خیالی نیستند، بلکه برگرفته از زندگی واقعی بزرگان دینی با حفظ امانت در کلام نوشته شده‌اند. با این حال، اثر داستانی مرتضی مطهری می‌تواند تجربه منحصر به فرد خواندن کتابی دینی با شیوه بیانی متفاوت را برای خواننده فراهم کند.یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

برای دانلود کتاب داستان راستان در نسخه الکترونیکی پی‌دی‌اف (PDF) به سایت فیدیبو مراجعه کنید، همچنین اگر از گوش فرادادن به داستان بیشتر از خواندن لذت می‌برید، خرید آنلاین نسخه کامل و یا خلاصه آن را در قالب کتاب صوتی پیشنهاد می‌دهیم.

در رکاب خلیفه

علی (علیه‌السلام) هنگامی که به سوی کوفه می‌آمد، وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند. کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها عبور می‌کند، به استقبالش شتافتند، هنگامی که مرکب علی به راه افتاد، آنها در جلو مرکب علی (ع) شروع کردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا می‌دوید، این چه کاری است که می کنید؟»

این یک نوعی احترام است که ما نسبت به امراء و افراد مورد احترام خود می‌کنیم. این سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است.

اینکار شما را در دنیا به رنج می‌اندازد و در آخرت به شقاوت می‌کشاند. همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار می‌کند خودداری کنید. به‌علاوه این کارها چه فایده‌ای به حال آن افراد دارد؟

شکایت همسایه

شخصی آمد حضور رسول اکرم و از همسایه‌اش شکایت کرد که مرا اذیت می‌کند و از من سلب آسایش کرده. رسول اکرم فرمود: «تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه‌ات راه نینداز، بلکه روش خود را تغییر دهد.» بعد از چندی دومرتبه آمد و شکایت کرد. این دفعه نیز رسول اکرم فرمود: «تحمل کن.»

برای سومین بار آمد و گفت: یا رسول‌الله این همسایه من، دست از روش خویش بر نمی‌دارد و همان طور موجبات ناراحتی من و خانواده‌ام را فراهم می‌سازد.

این دفعه رسول اکرم به او فرمود: «روز جمعه که رسید، برو اسباب و اثاث خودت را بیرون بیاور و سر راه مردم که می‌آیند و می‌روند و می‌بینند بگذار، مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایت او را به همه مردم بگو.» شاکی همین کار را کرد.

همسایه موذی که خیال می‌کرد، پیغمبر برای همیشه دستور تحمل و بردباری می‌دهد، نمی‌دانست آنجا که پای دفع ظلم و دفاع از حقوق به میان بیاید، اسلام حیثیت و احترامی برای متجاوز قائل نیست. لهذا همین‌که از موضوع اطلاع یافت، به التماس افتاد و خواهش کرد که آن مرد، اثاث خود را برگرداند به منزل. در همان وقت متعهد شد که دیگر به هیچ نحو موجبات آزار همسایه خود را فراهم نسازد.

آیت‌الله مرتضی مطهری در سال 1298 هجری شمسی در فاریمان در استان خراسان متولد شد. او در دوران کودکی علاقه‌مند به یادگیری بود و استعداد بزرگی از خود نشان می‌داد. او در سن 12 سالگی مقدمات علوم اسلامی، منطق، فلسفه و فقه اسلامی را در مشهد آموخت. چند سال بعد به قم رفت و با امام خمینی (ره) آشنا شد.

او تا پایان عمر خود مطالعات فلسفه الهی و دیدگاه مادی‌گرایی را ادامه داد و به این ترتیب او توانست دو فلسفه را جدا کند و آنها را مقایسه کند و بدین طریق بر اعتبار دیدگاه همه جانبه اسلام تأکید کرد. سپس مطهری شروع به نوشتن کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» کرد، اثری تا 20 سال پیش از انقلاب اسلامی در مدارس فلسفه و فقه مورد توجه قرار می‌گرفت.

در طول این مدت علاوه بر سخنرانی و تحقیقاتی که در زمینه‌های مختلف فرهنگ اسلامی انجام داد، در چندین سخنرانی در مورد فقه اسلامی، ادبیات، فلسفه، موضوعات اجتماعی و تاریخی شرکت کرد. پس از آمدن به تهران در سال 1337، مطهری مبارزه‌های علمی و سیاسی خود را با رژیم پهلوی آغاز کرد، بنابراین او برای سخنرانی خود در برابر شاه در سال 1320 دستگیر شد. پس از آن، نام او به عنوان یکی از مخالفان رژیم باقی ماند.

آگاهی نسل جوان از اهداف مهم مرتضی مطهری بود و او بسیاری از کتاب‌های خود همچون «داستان راستان» نوشت که به عنوان بهترین کتاب سال 1944 توسط سازمان بین‌المللی یونسکو معرفی شده بود.

این استاد بزرگ نیز در پیروزی انقلاب اسلامی که تحت رهبری امام خمینی (ره) بود، نقش ویژه‌ای داشت. در نهایت دشمنان اسلام او را در سال 1958 به شهادت رساندند. بنابراین روز شهادت او به نام «روز معلم» نام‌گذاری شد.

در حدود 72 عنوان کتاب از استاد مرتضی مطهری نوشته شده است که در زیر برخی از مهمترین آنها را آورده‌ایم:

– آزادی معنوی

– آشنایی با علوم اسلامی

– اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب

– اصول فلسفه و روش رئالیسم

– امدادهای غیبی در زندگی بشر

– انسان کامل

– انسان و ایمان

– جاذبه و دافعه علی

– جامعه و تاریخ

– حماسه حسینی

– خدمات متقابل ایران و اسلام

– فلسفه تاریخ

از این اثر مطهری مجموعه تلویزیونی به کارگردانی «اکبر حر» و «هوشنگ پاکروان» ساخته و در سال های 1360 تا 1361 به نمایش درآمد. در هر قسمت این کار داستانی از کتاب نقل می‌شود. همچنین بارها انیمیشن‌های تلویزیونی مختلفی از این کتاب در قالب کارتون برای کودکان و نوجوانان ساخته و پخش شده است.

قصه‌گویی از دیرباز به عنوان بهترین شکل آموزش شناخته می‌شده است، زیرا مخاطب با تفکر و تصویرسازی از داستان با آن به شکلی شخصی همزادپنداری می‌کند؛ این موضوع درباره این کتاب نیز صادق است. مطهری با طرح داستان‌هایی پندآموز در بازگو کردن اندیشه و اخلاقیات دینی در بیانی ساده به مخاطب موفق عمل می‌کند.

او به دور از پیچیدگی‌های لفظی که فهم بسیاری از موضوعات دینی را دشوار می‌کند، توانسته اثری ساده و در عین حال پرمعنا خلق کند. مطهری در کتابش بهترین راه سعادت را پیروی از اصولی می‌داند که بزرگان دینی در قرون گذشته به حقیقت واقعی آن رسیده‌اند.

منبع مطلب : fidibo.com

مدیر محترم سایت fidibo.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

عشاق الحسین : کتاب داستان راستان کتاب خوبی هست حتما امتحان کنید

خو : عالی

عالی : عالی

.الو بلا شلو بلا سمیتیخسپژنمصدیمپیخژ

نه بابا عالی بود

ببخشید در مورد کیست

لزار😔😥😲😔😪😲😲😥

بسیار خوبه توصیه میکنم از این برنامه استفاده کنید

ههه خخخ ههه خخخ ههه خخخ ههه خخخ هههه😐

.

سلام ، لطفا داستان های کوتاه هم بزارین

ببخشید میخواستم بگم که لطفا داستان های کوتاه داستان راستان رو هم بزارین

نمی دونن برای تحقیق می خواستم ولی متن خیلی جالبی داشت

عالی

عالی

عالی

این ها خیلی خوبه حتما استفاده کنید

عالی

کتاب داستان راستان کتاب خوبی هست حتما امتحان کنید

این مطالب توسط ربات جمع آوری شده است در صورت نارضایتی به ما اطلاع دهید تا
محتوای مطلب شما را حذف کنیم.

داستان زندگی امامان از کتاب داستان راستان را از سایت هاب گرام دریافت کنید.

داستان راستان نوشته مرتضی مطهری کتابی در باب فضایل و کرامات پیامبر اسلام (ص) و خاندان اوست. این کتاب در قالب 125 داستان که ریشه در تعلیمات اسلامی دارد به رشته تحریر درآمده است. مرتضی مطهری که مجتهدی عالم بر فقه و فیلسوفی اندیشمند بود، توانسته مفاهیم اخلاقی و اجتماعی را با لحنی ساده و قابل فهم بیان کند. قهرمان‌های کتاب او از پیشوایان بزرگ دین و شخصیت‌های بزرگوار علمی و فقهی انتخاب شده‌اند. با اینکه کتاب داستان راستان در قالب روایتی داستانی نوشته شده است، ولی می‌توان در بطن کتاب مقصود مطهری را به راحتی درک کرد و آن تعریفی جدید از جامعه اسلامی است. او در بحبوحه دهه 40 شمسی که ریشه‌های مدرنیته با شمایل غربی به شکلی روزافزون در حال رشد بود، کتاب خود را منتشر کرد. حرکت او در زمان خودش بسیار جسورانه بود که با استقبال گسترده مردم همراه بود، ولی بازخورد اصلی کتابش بعدها در انقلاب اسلامی نمایان شد. اثر پرفروش او اگرچه نامش را به عنوان مجتهدی با اندیشه متفاوت بر سر زبان‌ها انداخت، ولی امروزه دیگر آثارش از مرز حوزه‌های علمیه و فقهی و علاقه‌مندان به پژوهش در مسائل دینی بیشتر نرفت.

کتاب داستان راستان نقل داستان‌هایی از ائمه و معصومین اسلام است. توجه به زندگی این بزرگواران در طول تاریخ همیشه حرکتی برای موضوعیت بخشیدن به مفاهیم اسلامی بوده است. این کتاب نیز از این قاعده مستثنا نیست و در داستان‌هایش به فرازهایی از زندگی و سیره این بزرگواران می‌پردازد. هدف مرتضی مطهری از نگارش این اثر، آموزش نسل‌ها با شیوه زندگی پیشوایان دیدنی و تمسک جستن به اندیشه اسلامی به عنوان تنها راه سعادت بوده است.یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

می‌توان ادعا کرد که تاکنون اثری متفاوت به مانند کتاب داستان راستان که با لحنی ساده به زندگی معصومین بپردازد نگاشته نشده است. این کتاب که از زمان انتشارش تا به امروز در شمار پرمخاطب‌ترین آثار دینی بوده است، در مَجال توصیف نمونه‌ای منحصر به فرد از تعریف جامعه آرمانی و اسلامی است. مرتضی مطهری یا بیانی شیوا محتوای داستان‌هایش در کتاب را از طریق احادیث، کتب تواریخ، احکام و حکایت‌های دینی از سیره خاندان نبوی ارجاع گرفته است.

هر چند کتاب‌هایی که با این مضمون نوشته شده اند بی‌شمارند، ولی ارائه سبکی متفاوت که ناشی از تحولات اجتماعی و ضرورت‌های فرهنگی بوده، کاری تازه و بی‌بدیل است. مطهری با درک درست از مقتضیات زمانه خود، در مسیر روشنفکری دینی پای می‌گذارد – با اینکه بعد از این کتاب دیگر به چنین جریانی ملحق نمی‌شود – ولی به تناسب اوضاع جامعه و نیازهای دینی، اثری منحصر به فرد ایجاد می‌کند.

او که همیشه در آثارش به دنبال پاسخگویی و روشن کردن مسائل دیدنی بوده، در داستان راستان بیشتر طراح مسائل است. با اینکه پاسخ از همان نخست روشن است، یعنی پیروی از مفاهیم اخلاقی که پیشوایان بزرگ دین با آنها زندگی پربارشان را گذراندند. کتاب مجموعه‌ای شامل بر 125 داستان با الهام از پیامبر اسلام (ص) و بزرگان مکتب تشیع می‌باشد که در 2 جلد نگاشته شده است. نگارش جلد اول با 75 داستان در سال 1339 و جلد دوم با 50 داستان در سال 1343 انجام شده است.

همان‌گونه که در بالا بیان شد، نثر کتاب به سادگی بیان شده است و تأثیرگذاری آن تا حدی است که می‌توان از داستان‌های کتاب برای آموزش کودکان نیز بهره برد. با این حال، کتاب برای عموم مردم قابل فهم است و خواننده می‌تواند به راحتی با داستان‌هایش ارتباط برقرار کند. سادگی لحن کتاب از نظر مطهری جهت برخورداری از مرجعی سودمند برای توضیح مسائل مشکل دینی بوده است. مفاهیم سنگین دینی یا فقهی باید با مقیاس اندیشه عموم مردم اندازه‌گیری شود، به این معنا که سادگی در بیان مسائل دشوار خود به تنهایی هنری بزرگ است.

طبقه بندی داستان های کتاب بر طبق اندیشه، علم، احترام، دوری از تعصب، تصورات غلط از دین و کج‌اندیشی‏ها و افراط و تفریط‌ها، عمل نیکو، اعمال اخلاقی و عبادی (تقوا و زهد)، پرهیز از غرور، غفلت، مال اندوزی، خوردن مال حرام، شرکت در مسائل اجتماعی، رعایت عزت نفس، تواضع، حقوق دیگران، اهمیت کار و تلاش برای روزی حلال، ایستادگی در برابر زور و ستم، قضاوت صحیح، تحمل سختی‌ها، توجه به خداوند در همه امور و موارد بسیار دیگر اشاره کرد.

در کشف حقیقت داستان ها باید این نکته را بیان کرد که مطهری از نصیحت گویی مستقیم دوری کرده است، او تنها ذهن خواننده را برای پروراندن موضوع و نتیجه ‌گیری نهایی آماده می‌کند. عناوین داستان‌ها موضوع اصلی را لو نمی‌دهند تا جذابیت روایت در نزد مخاطب زنده بماند. به طور کلی، اثر او چیزی در حد بیان حکایت‌هایی پند آموز فراتر نمی‌رود.

می توان حدس زد که رسالت مطهری در این کتاب و دیگر آثارش ایجاد فضایی برای راهنمایی تعالیم اسلامی در بطم جامعه است. کلام او تنها در تئوری نمی‌ماند، بلکه درصدد این است که اندیشه اسلامی در جامعه پیاده سازی شود. او در این کتاب با استفاده از کُتب حدیث، تراجم و تواریخ نیز به دنبال روح واقعی دین است. حتی در این مسیر او به رجال شیعه اشاره نمی‌کند، بلکه از افراد صالح سنّی نیز در کتابش یاد می‌کند.

نام کتاب نیز برگرفته از کسانی است که راه راست که همان دین خداوند است را پی گرفته‌اند که قرآن آنها را «صدّیقین» می‌نامد. بنابراین از این جهت هم می‌تواند این موضوع را روشن کرد که داستانهای کتاب خیالی نیستند، بلکه برگرفته از زندگی واقعی بزرگان دینی با حفظ امانت در کلام نوشته شده‌اند. با این حال، اثر داستانی مرتضی مطهری می‌تواند تجربه منحصر به فرد خواندن کتابی دینی با شیوه بیانی متفاوت را برای خواننده فراهم کند.

برای دانلود کتاب داستان راستان در نسخه الکترونیکی پی‌دی‌اف (PDF) به سایت فیدیبو مراجعه کنید، همچنین اگر از گوش فرادادن به داستان بیشتر از خواندن لذت می‌برید، خرید آنلاین نسخه کامل و یا خلاصه آن را در قالب کتاب صوتی پیشنهاد می‌دهیم.

در رکاب خلیفه

علی (علیه‌السلام) هنگامی که به سوی کوفه می‌آمد، وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند. کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها عبور می‌کند، به استقبالش شتافتند، هنگامی که مرکب علی به راه افتاد، آنها در جلو مرکب علی (ع) شروع کردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا می‌دوید، این چه کاری است که می کنید؟»

این یک نوعی احترام است که ما نسبت به امراء و افراد مورد احترام خود می‌کنیم. این سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است.

اینکار شما را در دنیا به رنج می‌اندازد و در آخرت به شقاوت می‌کشاند. همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار می‌کند خودداری کنید. به‌علاوه این کارها چه فایده‌ای به حال آن افراد دارد؟

شکایت همسایه

شخصی آمد حضور رسول اکرم و از همسایه‌اش شکایت کرد که مرا اذیت می‌کند و از من سلب آسایش کرده. رسول اکرم فرمود: «تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه‌ات راه نینداز، بلکه روش خود را تغییر دهد.» بعد از چندی دومرتبه آمد و شکایت کرد. این دفعه نیز رسول اکرم فرمود: «تحمل کن.»

برای سومین بار آمد و گفت: یا رسول‌الله این همسایه من، دست از روش خویش بر نمی‌دارد و همان طور موجبات ناراحتی من و خانواده‌ام را فراهم می‌سازد.

این دفعه رسول اکرم به او فرمود: «روز جمعه که رسید، برو اسباب و اثاث خودت را بیرون بیاور و سر راه مردم که می‌آیند و می‌روند و می‌بینند بگذار، مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایت او را به همه مردم بگو.» شاکی همین کار را کرد.

همسایه موذی که خیال می‌کرد، پیغمبر برای همیشه دستور تحمل و بردباری می‌دهد، نمی‌دانست آنجا که پای دفع ظلم و دفاع از حقوق به میان بیاید، اسلام حیثیت و احترامی برای متجاوز قائل نیست. لهذا همین‌که از موضوع اطلاع یافت، به التماس افتاد و خواهش کرد که آن مرد، اثاث خود را برگرداند به منزل. در همان وقت متعهد شد که دیگر به هیچ نحو موجبات آزار همسایه خود را فراهم نسازد.

آیت‌الله مرتضی مطهری در سال 1298 هجری شمسی در فاریمان در استان خراسان متولد شد. او در دوران کودکی علاقه‌مند به یادگیری بود و استعداد بزرگی از خود نشان می‌داد. او در سن 12 سالگی مقدمات علوم اسلامی، منطق، فلسفه و فقه اسلامی را در مشهد آموخت. چند سال بعد به قم رفت و با امام خمینی (ره) آشنا شد.

او تا پایان عمر خود مطالعات فلسفه الهی و دیدگاه مادی‌گرایی را ادامه داد و به این ترتیب او توانست دو فلسفه را جدا کند و آنها را مقایسه کند و بدین طریق بر اعتبار دیدگاه همه جانبه اسلام تأکید کرد. سپس مطهری شروع به نوشتن کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» کرد، اثری تا 20 سال پیش از انقلاب اسلامی در مدارس فلسفه و فقه مورد توجه قرار می‌گرفت.

در طول این مدت علاوه بر سخنرانی و تحقیقاتی که در زمینه‌های مختلف فرهنگ اسلامی انجام داد، در چندین سخنرانی در مورد فقه اسلامی، ادبیات، فلسفه، موضوعات اجتماعی و تاریخی شرکت کرد. پس از آمدن به تهران در سال 1337، مطهری مبارزه‌های علمی و سیاسی خود را با رژیم پهلوی آغاز کرد، بنابراین او برای سخنرانی خود در برابر شاه در سال 1320 دستگیر شد. پس از آن، نام او به عنوان یکی از مخالفان رژیم باقی ماند.

آگاهی نسل جوان از اهداف مهم مرتضی مطهری بود و او بسیاری از کتاب‌های خود همچون «داستان راستان» نوشت که به عنوان بهترین کتاب سال 1944 توسط سازمان بین‌المللی یونسکو معرفی شده بود.

این استاد بزرگ نیز در پیروزی انقلاب اسلامی که تحت رهبری امام خمینی (ره) بود، نقش ویژه‌ای داشت. در نهایت دشمنان اسلام او را در سال 1958 به شهادت رساندند. بنابراین روز شهادت او به نام «روز معلم» نام‌گذاری شد.

در حدود 72 عنوان کتاب از استاد مرتضی مطهری نوشته شده است که در زیر برخی از مهمترین آنها را آورده‌ایم:

– آزادی معنوی

– آشنایی با علوم اسلامی

– اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب

– اصول فلسفه و روش رئالیسم

– امدادهای غیبی در زندگی بشر

– انسان کامل

– انسان و ایمان

– جاذبه و دافعه علی

– جامعه و تاریخ

یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

– حماسه حسینی

– خدمات متقابل ایران و اسلام

– فلسفه تاریخ

از این اثر مطهری مجموعه تلویزیونی به کارگردانی «اکبر حر» و «هوشنگ پاکروان» ساخته و در سال های 1360 تا 1361 به نمایش درآمد. در هر قسمت این کار داستانی از کتاب نقل می‌شود. همچنین بارها انیمیشن‌های تلویزیونی مختلفی از این کتاب در قالب کارتون برای کودکان و نوجوانان ساخته و پخش شده است.

قصه‌گویی از دیرباز به عنوان بهترین شکل آموزش شناخته می‌شده است، زیرا مخاطب با تفکر و تصویرسازی از داستان با آن به شکلی شخصی همزادپنداری می‌کند؛ این موضوع درباره این کتاب نیز صادق است. مطهری با طرح داستان‌هایی پندآموز در بازگو کردن اندیشه و اخلاقیات دینی در بیانی ساده به مخاطب موفق عمل می‌کند.

او به دور از پیچیدگی‌های لفظی که فهم بسیاری از موضوعات دینی را دشوار می‌کند، توانسته اثری ساده و در عین حال پرمعنا خلق کند. مطهری در کتابش بهترین راه سعادت را پیروی از اصولی می‌داند که بزرگان دینی در قرون گذشته به حقیقت واقعی آن رسیده‌اند.

منبع مطلب : fidibo.com

مدیر محترم سایت fidibo.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

 

میهمانان علی (ع)

مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – علیه‏السلام – وارد شدند. علی(ع) با اکرام و احترام بسیار آنها را در صدر مجلس نشانید و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسید. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حوله‏ای و طشتی و ابریقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشوید. میهمان خود را عقب کشید و گفت: مگر چنین چیزی ممکن است که من دست هایم را بگیرم و شما بشویید. علی(ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نیست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع کارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع کرد. آخر علی(ع) او را قسم داد که: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع کار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد. علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و کامل بشویی، همان طوری که اگر قنبر می خواست دستت را بشوید می شستی، خجالت و تعارف را کنار بگذار. همین که از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفیه گفت: دست پسر را تو بشوی. من که پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر این پسر در اینجا نمی بود و تنها خود این پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا که پدر و پسری هر دو حاضرند، بین آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.

امام حسن عسکری(ع) وقتی که این داستان را نقل کردند، فرمودند: شیعه حقیقی باید این طور باشد.”

داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه. 598

 

سلام دوستان عزیزم. با خودم فکر کردم که بهتره به مناسبت میلاد با سعادت امیرمومنان حضرت علی علیه السلام. داستانی از زندگی ایشان رو از کتاب ارزشمند و گران سنگ استاد شهید علامه مطهری نقل کنم. امیدوارم که خداوند علی اعلی به همه ما توفیق استفاده از این سرمشق های نورانی زندگی رو عنایت فرماید. انشاالله.

منبع مطلب : mehreaabi.blogfa.com

مدیر محترم سایت mehreaabi.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

قافله‏ای که به حج می‏رفت

قافله‏ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت ، همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد ، وبعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.در بین راه مکه و مدینه ، در یکی از منازل ، اهل قافله با مردی مصادف‏ شدند که با آنها آشنا بود . آن مرد در ضمن صحبت با آنها ، متوجه شخصی‏ درمیان آنها شد که سیمای صالحین داشت ، و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود ، در لحظه اول او را شناخت . باکمال تعجب از اهل قافله پرسید : این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می‏شناسید ؟ – نه ، او را نمی‏شناسیم ، این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد . مردی‏ صالح و متقی و پرهیزگار است . ما از او تقاضا نکرده‏ایم که برای ما کاری‏ انجام دهد ، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به‏ آنها کمک بدهد .- ” معلوم است که نمی‏شناسید ، اگر می‏شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی‏شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند ” .- ” مگر این شخص کیست ؟ ” – ” این ، علی بن الحسین زین العابدین(ع) است ” .جمعیت آشفته به پاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند . آنگاه به عنوان گله گفتند : ” این چه کاری بود که شما با ما کردید ؟ ! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم ، و مرتکب گناهی بزرگ بشویم ” . امام : ” من عمدا شمارا که مرا نمی‏شناختید برای همسفری انتخاب کردم ، زیرا گاهی با کسانی که مرا می‏شناسند مسافرت می‏کنم ، آنها به خاطر رسول خدا(ص) زیاد به من عطوفت و مهربانی می‏کنند ،نمی‏گذارند که من عهده‏دار کار و خدمتی بشوم ، از اینرو مایلم همسفرانی‏ انتخاب کنم که مرا نمی‏شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می‏کنم تابتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم ” ( 1 ) .

 

پاورقی : . 1 بحار ، جلد 11 ، چاپ کمپانی ، صفحه 21 ، و در صفحه 27 بحار ،

جمله‏هایی هست که امام می‏فرماید : ” اکره ان آخذ برسول الله ما لا اعطی‏ مثله » ” ، و در روایتی هست که فرمود : ” ما اکلت بقرابتی من رسول‏

الله قط » ” .

GetBC(244);

حسین | 11:52 – دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۱

منبع مطلب : mohebeen.blogfa.com

مدیر محترم سایت mohebeen.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

این مطالب توسط ربات جمع آوری شده است در صورت نارضایتی به ما اطلاع دهید تا
محتوای مطلب شما را حذف کنیم.


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


ادامه خواندن کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


pdf كتاب داستان راستانDownloads-icon


خلاصه کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان و راستان pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


سوالات فصل 12 علوم هشتم pdfDownloads-icon


سوالات فصل 12 علوم هشتم pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


ادامه خواندن کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


pdf كتاب داستان راستانDownloads-icon


خلاصه کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان و راستان pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


سوالات فصل 12 علوم هشتم pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


ادامه خواندن کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


pdf كتاب داستان راستانDownloads-icon


خلاصه کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان و راستان pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


سوالات فصل 12 علوم هشتم pdfDownloads-icon


سوالات فصل 12 علوم هشتم pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان به صورت pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان مطهری pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


ادامه خواندن کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


pdf كتاب داستان راستانDownloads-icon


خلاصه کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان و راستان pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


سوالات فصل 12 علوم هشتم pdfDownloads-icon


سوالات فصل 12 علوم هشتم pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


ادامه خواندن کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


pdf كتاب داستان راستانDownloads-icon


خلاصه کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


کتاب داستان و راستان pdfDownloads-icon


pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


دانلود pdf داستان راستان شهید مطهریDownloads-icon


خلاصه داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود کتاب داستان راستان pdfDownloads-icon


دانلود pdf کتاب داستان راستانDownloads-icon


سوالات فصل 12 علوم هشتم pdfDownloads-icon

  چند داستان کوتاه، جالب و آموزنده از کتاب «داستان راستان»، اثر استاد شهید مرتضی مطهّری، این جا قرار دادم که امیدوارم مفید واقع بشوند 🙂

هم‌چنین فایل pdf این کتاب را نیز می‌توانید از لینک مقابل دریافت کنید: دانلود فایل pdf «داستان راستان»

 

    «هم‌سفر حج»

یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

 

  مردی از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق تعریف می‌کرد.

  به خصوص یکی از هم‌سفران خویش را بسیار می‌ستود که چه مرد بزرگواری بود: «ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یک‌سره مشغول طاعت و عبادت بود، همین که در منزلی فرود می‌آمدیم او فوری به گوشه‌ای می‌رفت و سجّاده‌ی خویش را پهن می‌کرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد.»

  امام: «پس چه کسی کارهای او را انجام می‌داد؟ و که حیوان او را تیمار می‌کرد؟»

– البته افتخار این کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدّس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت.

– بنابراین همه‌ی شما از او برتر بوده اید.

 

 

     «مستمند و ثروتمند»

 

  رسول اکرم (ص) طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرت‌شان حلقه زده بودند و او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یکی از مسلمانان – که مرد فقیر ژنده پوشی بود – از در رسید و طبق سنّت اسلامی – که هر کس در هر مقامی هست، همین که وارد مجلسی می‌شود باید ببیند هر کجا جای خالی است همان‌جا بنشیند و یک نقطه مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا می‌کند در نظر نگیرد – آن مرد به اطراف متوجّه شد، در نقطه‌ای جای خالی یافت، رفت و آن‌جا نشست.

  از قضا پهلوی مرد متعیّن و ثروتمندی قرار گرفت.

  مرد ثروتمند جامه‌های خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید.

  رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت: «ترسیدی که چیزی از فقر او به تو بچسبد؟»

– نه یا رسول‌الله!

– ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند؟

– نه یا رسول‌الله!

– ترسیدی که جامه‌هایت کثیف و آلوده شود؟

– نه یا رسول‌الله!

– پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی؟

– اعتراف می‌کنم که اشتباهی مرتکب شده‌ام  و خطا کردم. اکنون به جبران این خطا و به کفاره‌ی این گناه حاضرم نیمی از دارایی خود را به این برادر مسلمان خود که درباره‌اش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم.

  مرد ژنده‌پوش: «ولی من حاضر نیستم که بپذیرم.»

  جمعیت: «چرا؟»

– چون می‌ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود آن‌چنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد.

 

     «غزالی و راهزنان»

 

  غزالی، دانشمند شهیر اسلامی، اهل طوس(روستایی در نزدیکی مشهد) بود. در آن وقت؛ یعنی، در حدود قرن پنجم هجری، نیشابور مرکز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دارالعلم محسوب می‌شد. طلّاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور می‌آمدند. غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد و سال‌ها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد کسب فضل نمود و برای آنکه معلوماتش فراموش نشود و خوشه‌هایی که چیده از دستش نرود، آ‌نها را مرتّب مینوشت و جزوه میکرد. آن جزوهها را که محصول سال‌ها زحمتش بود، مثل جان شیرین دوست می‌داشت.

  پس از سالها عازم بازگشت به وطن شد. جزوهها را مرتّب کرده در توبرهای پیچید و با قافله به طرف وطن روانه شد. از قضا قافله با یک عده دزد و راهزن برخورد کرد. دزدان جلو قافله را گرفتند و آن‌چه مال و خواسته یافت می‌شد یکی یکی جمع کردند.

  نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید. همین که دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالی شروع به التماس و زاری کرد و گفت: «غیر از این، هرچه دارم ببرید و این یکی را به من واگذارید.»

  دزدها خیال کردند که حتماً در داخل این بسته متاع گران قیمتی است. بسته را باز کردند، ولی جز مشتی کاغذ سیاه شده چیزی ندیدند.

  گفتند: «این‌ها چیست و به چه درد می‌خورد؟»

  غزالی گفت: «هر چه هست به درد شما نمی‌خورد، ولی به درد من می‌خورد.»

– به چه درد تو می‌خورد؟

– این‌ها ثمره‌ی چند سال تحصیل من است. اگر این‌ها را از من بگیرید، معلوماتم تباه می‌شود و سال‌ها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر می‌رود.یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

– راستی معلومات تو همین است که در این‌جاست؟

– بلی.

– علمی که جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست، برو فکری به حال خود بکن.

– این گفته‌ی ساده و عامیانه، تکانی به روحیه‌ی مستعد و هوشیار غزالی داد. او که تا آن روز فقط فکر می کرد که طوطی‌وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط کند، پس از آن در فکر افتاد که کوشش کند تا مغز و دِماغ خود را با تفکّر پرورش دهد و بیش‌تر فکر کند و تحقیق نماید و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد.

غزالی میگوید: «من به‌ترین پندها را، که راهنمای زندگی فکری من شد، از زبان یک دزد راهزن شنیدم.»

 

 

با اندکی ویرایش و تصحیح

پدرام شاکری نوا

بیست و پنجم تیر ماه سال یک هزار و سی‌صد و نود و دو خورشیدی

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

اکبرپور، حبیب الله، 1381. معجزات امام کاظم علیه السلام. مشهد: نشر دقت.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

مرحوم شيخ مفيد رضوان اللّه تعالى عليه حكايت نموده است :روزى شخصى از حضرت جوادالا ئمّه ، امام محمّد تقى عليه السلام سؤ ال شد: چرا اكثر مردم از مرگ مى ترسند و و از آن هراسناك مى باشند؟امام جواد عليه السلام در پاسخ اظهار داشت : چون مردم نسبت به مرگ نادان هستند و از آن اطّلاعى ندارند، وحشت مى كنند.و چنانچه انسان ها مرگ را مى شناختند و خود را از بنده خداوند متعال و نيز از دوستان و پيروان و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار مى دادند، نسبت به آن خوش بين و شادمان مى گشتند و مى فهميدند كه سراى آخرت براى آنان از دنيا و سراى فانى ، به مراتب بهتر است .پس از آن فرمود: آيا مى دانيد كه چرا كودكان و ديوانگان نسبت به بعضى از داروها و درمان ها بدبين هستند و خوششان نمى آيد، با اين كه براى سلامتى آن ها مفيد و سودمند مى باشد؛ و درد و ناراحتى آن ها را برطرف مى كند؟چون آنان جاهل و نادان هستند و نمى دانند كه دارو نجات بخش خواهد بود.سپس افزود: سوگند به آن خدائى ، كه محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله را به حقّانيّت مبعوث نمود، كسى كه هر لحظه خود را آماده مرگ بداند و نسبت به اعمال و رفتار خود بى تفاوت و بى توجّه نباشد، مرگ برايش بهترين درمان و نجات خواهد بود.و نيز مرگ تاءمين كننده سعادت و خوش بختى او در جهان جاويد مى باشد؛ و او در آن سراى جاويد از انواع نعمت هاى وافر الهى ، بهره مند و برخوردار خواهد بودیک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

اختصاص شيخ مفيد: ص 55 

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

امام جواد علیه السلام : عزّت مؤمن در بى‌نيازى و طمع نداشتن به مال و زندگى ديگران است.

🌸 ولادت با سعادت امام جواد علیه السلام بر شیعیان مبارک باد 🌸 

 

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

امام هادی علیه السلام:

خداوند، دنیا را سرای بلاو آزمایش و آخرت را سرایابدی قرار داده است .

و گرفتاری دنیا را سببپاداش آخرت ساختهو ثواب آخرت را عوضبلای دنیا قرار داده است

📚 تحف العقول، ص 483

🥀شهادت امام هادی علیه السلام🥀بر امام زمان عج و شما خوبان🥀تسلیت باد…

داستانک(رحمت و مهربانی)

مهربانی امام هادی علیه السلام نسبت به دیگران حتی دشمنان در حدیث زیر میتواند این حقیقت را اثبات کند.متوکل در اثر دمل روی بدنش، در بستر مریضی افتاده بود. بیماری او چنان بود که هیچ کس جرأت نمیکرد، برای جراحی کارد تیز به بدن او رساند. از این رو مادرش نذر کرد اگر متوکل از این بیماری بهبود یابد مقدار فراوانی از مال خود را به امام هادی علیه السلام بدهد.فتح بن خاقان به متوکل پیشنهاد کرد اگر کسی را نزد امام هادی علیه السلام بفرستی و از او راه چاره ای برای این بیماری بخواهی، شاید او دارویی بشناسد که با استفاده از آن بهبود یابی. متوکل گفت: کسی را نزد او بفرست. کسی را نزد امام فرستادند. وقتی او بازگشت پیغام آورد که پشکل حیوانی را که زیر پا مالیده شده، بگیرید وآن را با گلاب بخیسانید و بر محل دمل بگذارید که به اذن خدا سود بخش است. برخی از کسانی که پیش متوکل بودند، از شنیدناین سخن به خنده افتادند. فتح بن خاقان به آنها گفت: چه زیان دارد که سخن او را نیز تجربه کنیم؟ به خدا سوگند من امیدوارم به آنچه او گفته، بهبودی خلیفه حاصل گردد. از این رو مقداری پشکل آورده، با گلاب خیساندند و بر موضع دمل نهادند. در نتیجه سر دمل باز شد و هرچه در آن بود، بیرون آمد.مادر متوکل از بهبودی فرزند خود بسیار خوشحال شد و ده هزار دینار مختوم به مهر خود برای آن حضرت فرستاد و متوکل هم از بستر بیماری برخاست.

منبع : بحار الانوار، ج۵۰، ص۱۶۸؛ سید محمد تقی مدرس، زندگانی حضرت امام علی النقی علیه السلام، ص ۳۸، ترجمه محمد صادق شریعت؛ محمد باقر مجلسی، جلاء العیون، ۱۲۴۲؛ علی اشرف خلخالی، راه و روش ائمه، ص ۳۶۳؛ حمیدرضا کفاش، راه سعادت، صص۳۶۲-۳۶۱. 

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

شخصی خدمت امام مجتبی(علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای فرزند امیر مؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده، به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس می دارد و نه به خردی صغیران ترحم می کند.حضرت که تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن، برخاستند و نشستند و فرمودند:«کیست این دشمن تا داد تو را از او بگیرم؟»عرض کرد: دشمن من، فقر و پریشان حالی است.حضرت اندکی سر به زیر افکندند و سپس سر برداشتند و به خدمتکار خود فرمودند:«آنچه مال نزد تو موجود است، بیاور»او نیز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد و امام در پایان فرمود: «تو را به خدا سوگند می دهم که هرگاه بار دیگر این دشمن به تو حمله ور گردید و ستم ورزید، او را نزد من بیاور تا او را از تو دور گردانم»

محمد رضا غیاثی کرمانی، سیره اخلاقی امام حسن مجتبی(علیه السلام)، مؤسسه انتشارات حضور، 1385، چ1، صص24و25؛ به نقل از: بحارالانوار، ج43، ص 350.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻧﻮﺭﻯ ﻧﻘﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻰ ﻧﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻌﻴّﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﻧﺠﻔﻰ ﻋﺎﺯﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺁﻗﺎ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﻰ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻰ ﻛﻪ ﻛﻔﻴﻞ ﺧﺪﻣﺖ ﻭ ﺍﻣﻴﻦ ﺧﺮﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻳﻢ. ﻣﻦ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻧﻴﻢ ﺩﺭﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺸﻬﺪ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻣﺪّﺕ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺮﺟﻰ ﻣﺎ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﻰ ﺷﻨﺎﺧﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻗﺮﺽ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ. ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻣﺸﺐ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﻴﺴﺖ. ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﻰ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﻣﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﻄﻬّﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﺮﺩﻳﻢ. ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﭘﻬﻠﻮﻯ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺷﻴﺦ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻛﻴﺴﻪ ﺍﻯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺷﻴﺦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻰ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭﻯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣّﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻴﺦ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍَﻣﺎ ﻋَﻠِﻤﺖَ ﺍِﻥﱠﱠ ﻟِﻜُﻞﱢﱢ ﺍِﻣﺎﻡَ ﻣَﻈﻬَﺮ ﻭ ﺍِﻥﱠﱠ ﺍﻟﺎِﻣﺎﻡ ﻋَﻠﻰﱢﱢ ﺑﻦِ ﻣﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮّﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣُﺘَﻜَﻔﱢﱢﻞ ﻟِﺎَﺣﻮﺍﻝِ ﺍﻟﻐُﺮﺑﺎﺀ: ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺍﻣﺎﻣﻰ ﻣﻈﻬﺮﻯ ﺍﺳﺖ؟ ﻭ ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻛﻔﻴﻞ ﺣﺎﻝ ﻏﺮﻳﺒﺎﻥ ﺍﺳﺖ! ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻛﻴﺴﻪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ. ﻣﻬﺪﻯ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﻛﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ. ﻣﻦ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ، ﻏﺬﺍ ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩﻡ. ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭﻗﺘﻰ ﻃﻌﺎﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺷﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪ ﻛﺮﺩﻯ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻏﺬﺍﻯ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﺰ ﺷﺐ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﻭ ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﻛﻴﺴﻪ ﺍﻫﺪﺍﻳﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﻴﺴﻪ ﺳﻴﺼﺪ ﺍﺷﺮﻓﻰ ﺑﻮﺩ. (1)

1-ﺩﺍﺭﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻧﻮﺭﻯ: ﺝ 2، ﺹ 258داستان هایی از علماء

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرّحیم

 صاحب کتاب «شرایع» که از فقها و دانشمندان بزرگ شیعه است در کتاب «فضائل علی بن ابی طالب(علیه السلام)» می نویسد که: «ابراهیم بن مهران گفت: در شهر کوفه تاجری بود به نام ابو جعفر و در کسب [و کارش]، روش بسیار پسندیده ای داشت؛ تجارت او آمیخته به اغراض مادّی و ازدیاد ثروت نبود؛ بلکه بیشتر توجّه به خشنودی و رضایت خدا داشت. هر گاه یکی از سادات، چیزی از او به قرض می خواست، هیچ گونه عذر و بهانه ای نمی آورد و به او می داد و به غلامش می گفت: بنویس علی بن ابی طالب(علیه السلام) فلان مبلغ قرض کرده و آن نوشته را به همان حال می گذاشت. مدّت زیادی بر این روش گذرانید تا ورشکسته شد و سرمایه خود را از دست داد.

روزی غلام خود را گفت: دفتر حساب را بیاور و هر یک از مدیونین که فوت شده اند، نام آنها را از دفتر محو کن!؛ ولی از کسانی که زنده بودند، دستور داد مطالبه نماید. این کار هم جبران ورشکستگی او را نکرد. یک روز بر در منزل نشسته بود، مردی رد شد و از روی تمسخر گفت: چه کردی با کسی که همیشه به نام او قرض می دادی و دل خوش کرده بودی که نامش را در دفتر می نویسی [منظورش امیرمؤمنان، علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود]؟ تاجر از این سرزنش، اندوهگین شد و با همان اندوه، روز را شب کرد؛ شب در خواب حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را دید؛ حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) به امام حسن(علیه السلام) فرمود: پدرت کجاست؟ [حضرت] علی(علیه السلام) عرض کرد: من در خدمت شمایم! فرمود: چرا طلب این مرد را ادا نمی کنی؟ حضرت عرض کرد: اکنون آمده ام در خدمت شما بپردازم و کیسه سفیدی محتوی هزار اشرفی به او داد و فرمود: بگیر این حقّ تو است و از گرفتن خودداری مکن! بعد از این هر یک از فرزندان من قرض خواست به او بده، دیگر مستمند و فقیر نخواهی شد! ابو جعفر از خواب بیدار شد؛ دید کیسه ای که در دست دارد؛ آن را برداشت و به زوجه خود نشان داد؛ زنش ابتدا باور نکرد، گفت: اگر حیله ای به کار برده ای و با این وسیله می خواهی در حقوق مردم مسامحه کنی از خدا بترس و نیرنگ و تزویر را ترک کن! تاجر جریان خواب خود را شرح داد. زن گفت: اگر به راستی خواب دیده ای و حقیقت دارد، آن دفتر را نشان بده؛ چون دفتر را بررسی کردند، معلوم گردید هر جا قرض به نام علی بن ابی طالب(علیه السلام) بوده، مبلغ آن محو و ناپدید شده است![1]،[2]

پی نوشت

[1] الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب(علیه السلام)، ابن شاذان قمی، أبو الفضل شاذان بن جبرئیل، محقق / مصحح: شکرچی، علی، مکتبة الأمین، قم، 1423 ق، چاپ اول، ص 27.

[2] اسلام و کمکهای مردمی، مکارم شیرازی، ناصر، تهیه و تنظیم، فرازمند، جواهر السلطان، نسل جوان، قم، 1383 ش، چاپ اول، ص 185

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

محمد بن ابي العلاء مي گويد: شنيدم يحيي بن اكثم چنين مي گفت: روزي از امام جواد عليه السلام مسائل مختلفي را سؤال كردم و همه را پاسخ داد. به حضرت گفتم: به خدا سوگند! مي خواهم چيزي را از شما بپرسم، ولي شرم مي كنم.امام فرمود: «أنا أخبرك قبل أن تسألني، تسألني عن الامام»؛ بدون آن كه تو سؤال كني من پاسخ مي دهم. مي خواهي بپرسي امام كيست؟گفتم: آري، به خدا سوگند! سؤال من همين است. حضرت فرمود: امام منم.عرض كردم: نشانه اي بر اين ادعا داريد؟ در اين هنگام عصايي كه در دست آن حضرت بود، به سخن آمد و گفت: او مولاي من و امام زمان و حجت خدا است. «فكان في يده عصا، فنطقت فقالت انه مولاي امام هذا الزمان و هو الحجة». (كافي، ج 1، ص 353). 

فصل انگور که می‌شود

روضه خوان تو می‌شویم

یا جوادالائمه

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

شهادت امام جواد علیه السلام تسلیت باد 

 

بسم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش‌ رنگی خواست.حضرت هم به او هدیه داد، بی‌ چشم داشت و کریمانه.وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند:«أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی، عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ» یعنی «من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد».کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می‌ کنم) بپذیرد.سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است!مردم بارها دیده بودند درستی پیش‌ بینی‌ هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی‌ کشی؟پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟

او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟

📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۴۲، صفحه ۱۸۶

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

رسول اکرم(ص) شبی نماز مغرب و عشا را به جای می آورد. مردی از میان صف برخاست و گفت: مردی غریبم، و این سؤال را در وقت نماز حضرت رسول(ص) می کنم. به من غذا دهید.

رسول(ص) گفت: ای دوست، ذکر غربت نکن که بسیار غمگین شدم. غریبان چهار نوع اند.  گفتند: یا رسول الله کدام اند ایشان؟گفت: مسجدی در میان قوم که در او نماز نکنند و قرآنی در دست قومی که آن را نخوانند و عالِمی در میان قومی که از احوال او خبر نداشته باشند و از او دلجویی نکنند. سپس گفت: کسی هست که از عهدة معیشت این مرد برآید؟ خداوند او را در بهشت برین جا دهد!

حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) برخاست و دست فقیر گرفت و بُرد به خانه فاطمه(س) و گفت: ای دختر رسول خدا، به این مهمان رسیدگی کن. فاطمه(س) گفت ای پسر عموی رسولِ خدا، در خانه به جز کمی گندم نداشتیم و از آن غذایی درست کرده ام. بچه ها گرسنه هستند و تو روزه داری و غذا کم است. برای یک نفر بیشتر نیست. گفت: حاضر کن. او رفت و غذا را آورد.  امیر المؤمنین(ع) به غذا نگاه کرد. کم بود. با خود گفت: اگر من غذا نخورم شایسته نیست و اگر بخورم، برای مهمان کافی نیست. دست مبارک را دراز کرد. به خاطر همین، چراغ را خاموش می کنم و خاموش کرد. آنگاه به حضرت خیر النساء گفت: چراغ را دیرتر روشن کن تا مهمان غذایش را کامل بخورَد. بعد چراغ را بیار. و حضرت امیرالمؤمنین(ع) دهان مبارک را تکان می داد و وا نمود می کرد که غذا می خورَد. و در واقع نمی خورد. تا اینکه مهمان غذایش را کامل خورد و سیر شد.

حضرت خیر النساء(س)، چراغ را آورد و گذاشت. مقدار غذا به همان اندازه اول بود. پس امیرالمؤمنین به مهمان گفت: چرا غذا نخوردی؟ گفت: یا اباالحسن، من خوردم و سیر شدم. ولیکن خدای تعالی، برکت به غذا داده است. آنگاه از آن غذا امیرالمؤمنین خورد و حضرت خیر النساء و شاهزاده ها(ع) نیز خوردند و به همسایه ها نیز دادند از برکتی که خداوند به آنها داده بود.

صبح زود که حضرت امیرالمؤمنین به مسجد آمد، رسول(ص) گفت: یا علی، چه طور بودی با مهمان؟ گفت: بحمدالله، یا رسول الله، خوب بود. رسول(ص) گفت: خداوند تعجب کرد از آن کاری که تو با آن فقیر کردی، از خاموش کردن چراغ و غذا نخوردن به خاطر مهمان. گفت: یا رسول الله، به شما چه کسی خبر داد؟ گفت: جبرئیل به من خبر داد. و این آیه را آورد: (وَ یؤثرُونَ عَلی اَنفسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصةُ) [و دیگران را بر خویش ترجیح می دهند؛ هر چند خود نیازمند باشند» (حشر: 9)]

منبع حوزه نت 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

روزی امیرالمؤمنین از مسجد خارج شد و از کنار محل نگهداری حیوانات که سی رأس گوسفند در آنجا نگه داری می شد، عبور کرد و فرمود: به خدا قسم اگر من به تعداد این گوسفندان، نیرو داشتم، حاکم را از حکومتش برکنار می کردم؛ وقتی عصر شد، تعداد 360 نفر با علی بیعت کردند که تا پای جان در کنار او بجنگند. حضرت به آنها فرمود: بروید و سرهای خود را بتراشید و در محله احجار الزیت حاضر شوید.

حضرت سر خود را تراشید و در محل قرار حاضر شد ولی از بیعت کنندگان جز ابوذر، مقداد،  حذیفه، عمار و سلمان که در آخر آمد، کسی دیگری حاضر نشد. حضرت در این هنگام دست به آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا این قوم مرا تنها گذاشته و ناتوان کردند، همانگونه که بنی اسرائیل هارون را ناتوان گذاشتند.

📕کافی، ج8، ص 33، ح5

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

امام صادق عليه السّلام فرمودند: 

سه خصلت علامت نفاق است، گر چه صاحبش اهل نماز و روزه باشد: دروغگويى، خلف وعده و خيانت در امانت.

📕تحف العقول/ 229 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

يعقوب سراج مي گويد: به حضور امام صادق عليه السلام رفتم،ديدم در كنار گهواره پسرش موسي عليه السلام ايستاده، و موسي عليه السلام در گهواره بود، و مدتي با او راز گفت، پس از آنكه فارغ شد، به نزديكش رفتم، به من فرمود:«نزد مولايت در گهواره برو و براو سلام كن» من كنار گهواره رفتم و سلام كردم،موسي بن جعفر عليه السلام (درآن هنگام كودك در ميان گهواره بود) با كمال شيوايي، جواب سلام مرا داد، و به من فرمود: «برو آن نام را كه ديروز بر دخترت گذاشته اي عوض كن و سپس نزد من بيا،زيرا خداوند چنان نام را ناپسند مي داند»[يعقوب مي گويد: خداوند دختري به من داده بود ونام او را حميرا گذاشته بودم]امام صادق عليه السلام به من فرمود:«برو به دستور او(موسي) رفتار كن تا هدايت گردي» من هم رفتم و نام دخترم را عوض كردم.

اصول كافي حديث11 باب مواليد الائمه عليهم

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

مردی از نوادگان عمر بن خطاب در مدینه، امام كاظم (علیه السلام) را آزار می داد و هرگاه ایشان را می دید، به امام دشنام می داد.برخی از اطرافیان به حضرت گفتند اجازه بفرمایید این مرد را به قتل برسانیم.امام كاظم (علیه السلام) آنان را از این كار به شدت منع كرد و سراغ نشانی مرد دشنام گو را گرفت.گفتند در فلان منطقه از مدینه كشاورزی می كند.

امام، سوار بر مركب به سویش رفت و او را در مزرعه اش دید.با الاغش داخل مزرعه شد.آن مرد فریاد زد زراعت ما را لگدمال نکن!امام با مرکب از داخل زراعت به سوی مرد رفت تا نزدیک او رسید.

پیاده شد، در كنارش نشست، با او شوخی و مزاح كرد و به او فرمود چه مقدار خسارت بر زراعت تو وارد كردم؟گفت صد دینار.فرمود امید داری چقدر محصول به دست بیاوری؟گفت علم غیب ندارم.فرمود گفتم چقدر امید داری؟گفت امید دارم دویست دینار محصول به دست آورم.

امام كاظم (علیه السلام) كیسه ای به او داد كه در آن سیصد دینار بود و فرمود زراعت تو بر جایش باقی است و خداوند آنچه امید داری را به تو روزی می كند.مرد بلند شد و سر مبارک حضرت را بوسید و خواست تا از تقصیرش درگذرد.امام تبسمی كرد و بازگشت.

امام كاظم (علیه السلام) به مسجد رفت و مرد دشنام گو را دید كه در مسجد نشسته است.وقتی نگاهش به امام افتاد، گفت خداوند می داند رسالت خود را كجا قرار دهد.یاران امام به سوی آن مرد رفتند و گفتند داستان چیست، تو تا به حال به گونه ای دیگر سخن می گفتی؟مرد گفت شنیدید الآن چه گفتم و شروع به دعا كردن برای امام كاظم (علیه السلام) كرد.

گفتگوها میان مرد و یاران امام ادامه یافت.وقتی امام كاظم (علیه السلام) به خانه اش بازمی گشت، به اطرافیانش كه پیش از آن می خواستند مرد را بكشند فرمود كاری كه شما می خواستید انجام دهید بهتر بود یا آنچه من انجام دادم؟من با این مقدار پول، كارش را اصلاح كردم و از شرش در امان گشتم.

 منابع:۱. بحارالانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱۰۲۲. مناقب ابن شهر آشوب، جلد ۴، صفحه ۳۱۹

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

على علیه السلام با سپاهیان اسلام براى سركوبى پیمان شكنان به سوى بصره حركت مى كردند.

در نزدیكى بصره به محل (ذى قار) رسیدند. در آنجا براى رفع خستگى و آماده سازى سپاه توقف نمودند. عبد الله بن عباس ‍ مى گوید:

من در آنجا به حضور امیر المومنین على رسیدم ، دیدم (رئیس مسلمانان ، فرمانده كل قوا) خود كفش خویش را وصله مى زند.

حضرت روى به من كرد و فرمود:

ابن عباس ! این كفش چه قدر مى ارزد؟ قیمت آن چه قدر است ؟

گفتم :

ارزشى ندارد.

فرمود:

سوگند به خدا! همین كفش بى ارزش از ریاست و حكومت شما براى من محبوب تر است . مگر این كه بتوانم با این حكومت و ریاست حق را زنده كنم و باطل را براندازم .

آرى ! ارزش یك حكومت ، بسته به آن است كه در سایه اش حق زنده و باطل نابود گردد و گرنه چه ارزشى دارد؟

داستان های بحار جلد 3

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

شيخ صدوق (ره) از ابو هاشم جعفرى نقل می ‏كند كه گفت: 

از نظر معاش، در تنگناى سختى قرار گرفتم، به حضور امام هادى عليه السّلام رفتم، اجازه ورود داد، وقتى كه در محضرش نشستم، فرمود:

«اى ابو هاشم! در مورد كدامين نعمتى كه خداوند به تو داده می توانى شكرانه‏ اش را بجا آورى؟».

من خاموش ماندم، و ندانستم كه چه بگويم؟ آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود:

«خداوند، ايمان را به تو روزى داد، و به خاطر آن، بدنت را از آتش دوزخ حرام كرد، و عافيت و سلامتى را روزى تو گردانيد، و تو را به اطاعتش يارى نمود، و به تو قناعت بخشيد، و تو را از اينكه خوار گردى و آبرويت برود، حفظ كرد، اى ابو هاشم، من در آغاز، اين نعمتها را به ياد تو آوردم، چرا كه گمان نمودم می خواهى از آن كسى كه آن نعمتها را به تو بخشيده به من شكايت كنى؟ و من دستور دادم صد دينار به تو بپردازند، آن را بگير».

 

منبع: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم علیه السلام, شیخ عباس قمی, ص430  

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

شهادت امام علی النقی (ع) تسلیت باد

 

مردی به محضر امام سجاد (علیه السلام) آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد.امام سجاد (علیه السلام) فرمود بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مصیبت است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر عبرت می گرفت، مصائب دنیا برای او آسان می شد.

۱- هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست.

۲. هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد، و اگر ار راه حرام باشد عِقاب دارد و این حساب و عِقاب در دادگاه الهی در انتظار او است.

۳. مصیبت سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟

اگر به راستی در فكر این سه مصیبت باشد، گرفتاری های مادی در برابر آنها ناچیز است و آسان خواهد شد.

منبع: داستان دوستان، محمدمحمدی اشتهاردی

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

يكى از خدمت گزاران امام صادق عليه السلام به نام سالمه مى گويد:  حضرت وقت احتضار (از شدت اثر سمى كه به او داده بودند) بى هوش  بود، هنگامى كه به هوش آمد، فرمود: به حسن افطس هفتاد دينار بدهيد و به فلانى اين مقدار و به ديگرى فلان مقدار. عرض كردم : به كسى اين همه پول مى دهيد كه شمشير كشيد و قصد كشتن شما را داشت ؟ در پاسخ فرمود: آيا مايل نيستى من از كسانى باشم كه خداوند درباره آنها مى فرمايد: ((والذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب )) آرى ! اى سالمه ! خداوند بهشت را آفريد و بويش را خوب و مطبوع قرار داد و بوى دل انگيز بهشت از مسافت دو هزار سال به مشام مى رسد و همين بوى خوش به مشام دو دسته نمى رسد: عاق پدر و مادر و قاطع صله ارحام . 

 📙داستان های بحارالانوارجلد4

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

حضرت صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام روایت می کند : علی علیه السلام با مردی از اهل ذمّه همراه شد . مرد ذمّی به او گفت : ای بنده خدا ! قصد کجا داری ؟

حضرت فرمود : کوفه . هنگامی که بر سر دوراهی راه ذمّی تغییر کرد حضرت هم مسیرش را از کوفه به مسیر ذمّی تغییر داد . ذمّی گفت : تو خیال کوفه نداشتی ؟ فرمود : آری خیال کوفه داشتم . ذمّی گفت : راه را رها کردی ؟ فرمود : دانستم .گفت : در حالی که دانستی چرا همراه من شدی ؟ فرمود : این از کمال خوش رفاقتی است که مرد دوستش را هنگام جدایی مشایعت کند و پیامبر ما این گونه به ما فرمان داده است . ذمّی گفت : پیامبر این چنین گفته است ؟ حضرت فرمود : آری . ذمّی گفت : تنها پیرو واقعی او کسی است که از او در کارهای باارزش پیروی کرده است و من نزد تو شهادت می دهم که من هم بر طریقه و روش تو هستم . پس ذمّی با علی علیه السلام بازگشت و زمانی که حضرت را شناخت مسلمان شد

کافی : 2 / 670 ، باب حسن الصحابه و حق الصاحب فی السفر ، حدیث 5 ؛ وسائل الشیعه : 12 / 134 ، باب 92 ، حدیث 15863

چند روز پس از رحلت پیامبر صلی اللّه علیه و آله مردی به محضر فاطمه علیه السلام مشرف شد و عرض کرد: ای دختر رسول اللّه چیزی نزد شما به یادگار گذاشته است تا مرا از آن بهره مند سازی؟فاطمه علیه السلام به کنیز خود فرمود: آن نوشته رابیاور.کنیز بدنبال نوشته رفت اما آن را پیدا نکرد.فاطمه علیه السلام فرمود: آن را پیدا کن که ارزش آن برای من برابر حسن و حسین است.کنیز به جستجو پرداخت تا آن را پیدا کرد و به خدمت آن حضرت آورد. در آن نوشته آمده بود:از مومنین نیست کسی که همسایه اش از آزار او در امان نیست و کسی که به خداوند و روز قیامت ایمان دارد سخن خوب می گوید یا سکوت می کند.خداوند انسان خیره، بردبار و عفیف را دوست دارد و انسان بدزبان، کینه توز و گدای اصرار کننده را دشمن می دارد. حیا از ایمان است و ایمان سبب ورود در بهشت می باشد و فحش از بی شرمی سبب ورود در جهنم است. 

بحار النوار، ج 43، ص 82و 83.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

امام باقر (علیه‌ السلام) فرموده‌ اند اگر خواستی بدانی که در تو خیری هست یا نه، به دلت بنگر.اگر اهل طاعت خدا را دوست داشت و از اهل معصیت بدش می‌ آمد، در تو خیری هست و خداوند تو را دوست می‌ دارد؛ اما اگر دلت از اهل خدا بدش می‌ آید و اهل معصیت را دوست می‌ دارد، در تو هیچ خیری نیست و خداوند تو را دوست ندارد و هر انسانی با کسی‌ است که او را دوست دارد.

📚 منبع: اصول کافی، جلد ۳، صفحه ۱۹۲

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

“ابن سکیّت” عالمی بزرگ بود، از امام رضا علیه السلام پرسید: «چرا خدا موسی علیه السلام را با معجزه ی ید بیضا (دست درخشان)، و عیسی علیه السلام را با معجزه ی طب، و محمد صلی الله علیه و آله وسلم را با معجزه ی سخن فرستاد؟»

امام رضا علیه السلام فرمودند: «خدا وقتی موسی علیه السلام را فرستاد؛ زمان، زمان سِحر و جادو بود و خدا چیزی به او داد که از عهده ی هیچ یک از جادوگران ساخته نبود…

وقتی عیسی علیه السلام را فرستاد؛ روزگار پزشکی و پیشرفت علوم پزشکی بود و خدا چیزی به عیسی علیه السلام داد که از عهده ی هیچ پزشکی ساخته نبود مثل زنده کردن مرده… و وقتی محمد صلی الله علیه و آله وسلم را فرستاد؛ روزگار سخنوری بود و خدا به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم معجزه ای داد که سکه ی آنان را از رونق انداخت…» “ابن سکیّت” گفت: «والله هیچ کس را مثل تو ندیده ام و نخواهم دید!»(1)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 ابن علوان می گوید: در خواب دیدم که کسی می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به بصره آمده اند!»پرسیدم: «کجا هستند؟» گفت: «در خانه ی فلانی». رفتم و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دیدم که نشسته اند و اصحابشان همراه آن حضرت اند. در مقابل پیامبر طبقی از رطب بود. ایشان مرا که دید مشتی رطب برداشت و به من مرحمت کرد. آن ها را شمردم؛ هجده دانه بود. از خواب برخاستم… 

شنیدم که امام رضا علیه السلام به بصره آمده اند، پرسیدم: «کجا هستند؟» گفتند: «در خانه ی فلانی». رفتم و ایشان را در همان جایی دیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دیده بودم. یارانش با او بودند و نزد آن حضرت طبقی رطب بود.

امام رضا علیه السلام مرا که دیدند، مشتی رطب برداشتند و به من دادند، شمردم؛ هجده دانه بود.  گفتم: «کاش بیشتر بدهید!»  فرمودند: «اگر جدّم بیشتر داده بود، من هم می دادم».(1)

 

 

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

امام رضا علیه السلام فرمودند:

«هر کس منِ غریب را زیارت کند، در روز قیامت، در سه موقعیت نزد او خواهم آمد تا او را از وحشت و خطر آن برهانم؛

– هنگامی که نامه های عمل مردم از چپ و راست به پرواز در آید

– هنگام عبور از صراط

– و وقتی که میزان عمل برای سنجش اعمال مردم گذاشته شود».(1)

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

روایت است که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رو می‏کند به یگانه فرزند عزیزش، وجود مقدس صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها، آن‌کسی که درباره‏اش می‏گوید: «بِضْعَةٌ مِنّی:‏ او پاره جگر من است» و می‏فرماید: «یا فاطِمَةُ اعْمَلی بِنَفْسِک:‏ دخترکم! خودت برای خودت عمل کن.‏ انّی لااغْنی عَنْک شَیئاً: من به درد تو نمی‏خورم، از انتسابت با من کاری ساخته نیست.» تعلیمات مرا بپذیر و دستورات مرا عمل کن، مگو پدرم پیغمبر است. پدرم پیغمبر است، به دردت نمی‏خورد، به دستور پدرت عمل کردن به دردت می‏خورد. شما وقتی زندگی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را مطالعه می‏کنید، می‏بینید در فکر این انسان کانّه وجود ندارد که من دختر پیغمبر آخرالزمان هستم. حدیث است که وقتی به محراب عبادت می‏ایستاد، بدنش به لرزه درمی‌آمد، ماهیچه‏های بدنش می‏لرزید، از خوف خدا گریه می‏کرد. شب‌های جمعه را تا صبح نمی‏خوابید و می‏گریست.

احیای تفکر اسلامی، ص 47

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مردی در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد (علیه السلام) رسید.حضرت فرمود چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالى؟آن مرد عرض کرد ای فرزند رسول خدا، از پدر شما شنیدم که مى‌ فرمود بهترین روز شادى انسان، روزى است که خداوند توفیق انجام کارهاى نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینى موفق بدارد.

امروز نیازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه کردند و به خواست خداوند گرفتاری‌ هایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادى به من دست داده است.حضرت فرمود به جانم سوگند که شایسته است که چنین شاد و خوشحال باشى، به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنى.

📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۱۵۹

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

سلمان فارسی می گوید: روزی حضرت فاطمه (س) را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر دارد. در شگفت ماندم و تعجب کردم، گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و روم بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های زربافت به تن می کنند و این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران قیمت بر سر دارد و نه لباس های زیبا. فاطمه (س) پاسخ داد: ای سلمان! خداوند بزرگ لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.

حضرت زهرا (س) سپس به محضر پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) آمدند و گفتند:

یا رسول اللّه سلمان از لباس ساده من تعجب مى کند! قسم به خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است که زیرانداز شبانه من و على پوست گوسفندى است که روزها علوفه شترمان را بر روى آن مى ریزیم،  و شب ها بر روی او میخوابیم و بالش ما نیز قطعه پوستى است که درون آن از لیف درخت خرماست.

📚بحارالانوار ج43 ص 87 ح 9نهج الحیاة، فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 162

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 

حسین بن موسی بن جعفر علیهم السلام می گوید: 

روزی آفتابی همراه امام رضا علیه السلام از شهر بیرون آمدیم تا سری از املاک آن حضرت بزنیم؛

امام فرمودند: «آیا با خودتان بارانی آورده اید؟» 

گفتیم: «نه؛ هوا آفتابی است، از باران هم خبری نیست، چه نیازی به بارانی؟!» 

امام فرمود: «من که بارانی برداشته ام…» 

هنوز اندکی نرفته بودیم که هوا ابری شد و باران شدیدی باریدن گرفت و همه ی ما خیس آب شدیم! 

اعلام الوری، ص 323    

  اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم  

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ازْدی به طواف کعبه اشتغال داشت و شش دور را انجام داده بود و می خواست دور هفتم را انجام دهد، که چشمش در سمت راست کعبه، به گروهی از حاجیان افتاد که گرد جوانی خوشرو و خوشبو حلقه زده اند. او دارای هیبتی مخصوص بود و برای حاضران سخن می گفت. ازدی به حضورش مشرّف می شود و سخنانش را می شنود.

ازدی می گوید: خوش سخن تر از او کسی ندیدم و زیباتر از کلامش، کلامی نشنیدم، پرسیدم: این کیست؟

گفتند: فرزند رسول خداست که سالی یک روز، برای دوستان خاص خود، ظاهر می شود و سخن می گوید. ازدی به حضرتش عرض می کند: مرا هدایت کنید.

حضرت سنگریزه ای کف دستش می نهد. ازدی دستش را می بندد.

کسی از او می پرسد: چه به تو داد؟ ازدی می گوید: سنگریزه. ولی وقتی که دستش را باز می کند، می بیند طلاست.

سپس حضرت به وی می فرماید: حجت بر تو تمام شد و حق بر تو آشکار گردید.

آیا مرا می شناسی؟ ازدی می گوید: نه. فرمود: انَا الْمَهْدی وَ انَا قائِم الزَّمان؛ من مهدی قائم زمانه هستم که زمین را از عدل و داد پر خواهم کرد، وقتی که از ظلم و جور پر شده باشد. زمین هرگز از حجت خالی نمی ماند و مردم هرگز بدون رهبر نیستند. این امانتی است نزد تو که بجز برای برادران حق جوی خود، به کسی نگو.[1]

پی نوشت

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 177.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

ابوجعفر خثعمی که یکى از اصحاب امام جعفر صادق (علیه السلام) است حکایت کند روزى حضرت صادق (علیه السلام) کیسه‌ اى که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود اینها را تحویل فلان سید بنى‌ هاشم بده و به او نگو توسط چه‌ کسى ارسال شده است.خثعمى گوید هنگامى که نزد آن شخص تهى دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم، پرسید این پول از طرف چه‌ کسى براى من فرستاده شده است؟و سپس گفت خداوند جزاى خیرش دهد.صاحب این کیسه، هر چند وقت یک‌ بار، مقدار پولى را براى ما مى‌ فرستد و ما زندگى خود را با آن تأمین و سپرى مى‌ کنیم؛ و لیکن جعفر صادق (علیه السلام) با آن‌ همه ثروتى که دارد، توجهى به ما ندارد و چیزى براى ما نمى‌ فرستد و هرگز به یاد ما فقرا نیست!

📚 منبع: امالی شیخ طوسی، جلد ۲، صفحه ۲۹۰

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

 سيد امير علام مى گويد:

شبى براى زيارت حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام مشرف شده بودم، آخر شب بود در حال گردش در حرم بودم ناگاه متوجه شخصى شدم كه به طرف ضريح امامعليه‌السلام مى رود. وقتى نزديك تر شدم، او را شناختم. او استاد دانشمند و فاضل متقى، مولا احمد اردبيلى بود.

من در گوشه اى خود را پنهان نمودم و مراقب او شدم. (كه او در اين ساعت از شب و در تاريكى و خلوت به دنبال چيست؟)

او به طرف در ضريح كه طبق معمول بسته بود رفت، وقتى نزديك در رسيد، در ضريح به روى او گشوده شد! داخل شد. كمى كه وقت كردم، متوجه شدم كه گويا آهسته با كسى نجوا مى كند.

وقتى بيرون آمد، در بسته شد، و به سوى مسجد كوفه به راه افتاد.

من نيز در پى او به راه افتادم. مقابل مسجد كوفه رسيديم، او وارد شد و در محرابى كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام در همان جا به شهادت رسيده بود، ايستاد، پس از مدت زيادى بازگشت و از مسجد خارج شد و به طرف نجف به راه افتاد.

من همچنان در تعقيب او بود تا اين كه به مسجد حنانه رسيديم. ناگهان سرفه ام گرفت: و نتوانستم خود را كنترل كنم، او متوجه شد.

برگشت و مرا شناخت. گفت: تو مير علام هستى؟

گفتم: آرى.

گفت: اين جا چه مى كنى؟

گفتم: از زمانى كه شما وارد حرم اميرالمؤمنين عليه‌السلام شديد، همراه شما بودم. شما را به صاحب آن قبر قسم مى دهم جريان امشب را از ابتدا، تا انتها براى من تعريف كنيد؟

گفت: به شرطى مى گويم كه تا من زنده ام، آن را براى كسى تعريف نكنى.

وقتى به او كاملا اطمينان دادم، گفت: مسايل مشكلى برايم مطرح شده بود كه پاسخ آن ها را نمى دانستم. به دلم افتاد كه آن ها را از حضرت علىعليه‌السلام بپرسم. همان طور كه ديدى وقتى مقابل در ضريح رسيدم، بدون استفاده از كليد، در ضريح به رويم گشوده شد. داخل ضريح مقدس شدم و در آنجا به درگاه خداوند تضرع نمودم. تا اين كه صدايى از قبر به گوشم رسيد كه به مسجد كوفه برو و آن را از قائم ماعليه‌السلام كه امام زمان تو است بپرس!

و همان طور كه ديدى، در محراب مسجد كوفه پاسخ آن ها را از ايشان دريافت كرده، بازگشتم.[1]

پی نوشت

[1] بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۷۴ و ۱۷۵.

 

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام پر است از لحظاتی نورانی و شگفت انگیز که دل شیفتگان را می برد. از کتاب «دیوان خدا» نوشته نعیمه دوستدار که براساس منابع موثق تدوین یافته چند داستان برگزیده ایم که تقدیم عاشقان اهل بیت علیهم السلام می کنیم:

مردی از نوادگان انصار خدمت امام رضا علیه السلام رسید. جعبه ای نقره ای رنگ به امام داد و گفت: «آقا! هدیه ای برایتان آورده ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است.که از اجدادم به من رسیده است».

حضرت رضا علیه السلام دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهای پیامبر است». مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد و چیزی نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روی آتش گرفت. هرسه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موی پیامبر صلی الله علیه و آله روی آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.

حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت.

امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: « سلیمان! … این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!…یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم… با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم… آیا این کافی نیست؟!»

مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید». امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوش آمدی!» «ببخشید که دیروقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبورکرد که دراین وقت شب، مزاحم شما شوم»؛ امام لبخندی زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده ای میهمان دوست هستیم».

در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرونشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم».امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک می کرد، فرمودند: «ما خانواده ای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».

از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام ؛ نه!… فقط باورم نمی شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.

آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب می شد اگر می توانستم امام را آزمایش کنم.در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!… چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!»

فکر کردم که امام با من شوخی می کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست…». هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می آمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم می پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.

به سخنان امام گوش می دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در همین موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: «کمی آب بیاورید!»

خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت، آب بخورم، اوّل خودشان مقداری از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.

نه! نمی شد. اصلاًنمی توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید».

وقتی خادم برای امام رضا علیه السلام آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکّر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت درازکردم. شربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!… بنوش که تشنگی ات را از بین می برد.

بعد از شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ، همه درباره امام بعدی دچار شک و تردید شده بودند. همان سال برای زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مکّه رفتم.

یک روز، کنار کعبه، علی بن موسی الرضا علیه السلام را دیدم. با خود گفتم: «آیا کسی هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟» هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا علیه السلام اشاره ای کردند و گفتند: «به خدا قسم! من کسی هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است».

خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبوده ام و با صدای بلند چیزی گفته ام. اما خوب که فکر کردم، یادم آمد که حتی لب هایم هم تکان نخورده اند. با شرمندگی به امام رضا علیه السلام نگاه کردم و گفتم: «آقا!… گناه کردم… ببخشید!… حالا شما را شناختم. شما امام من هستید». حرف «ابن ابی کثیر» که به این جا رسید، نگاهش کردم … بغض راه گلویش را گرفته بود.

حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم… حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.

«پسرم! چرا با ما نمی آیی؟»

«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم».

«بگو پسرم!»

«پدر! آیا مرا دوست دارید؟»

«البته پسرم!»

«اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟»

«حتما پسرم».

«پدر!… چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».

سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و… .

من و «احمد بَزَنطی» در دِه صَریا در مورد سن حضرت رضا علیه السلام صحبت می کردیم. از احمد خواستیم که وقتی به حضور امام رسیدیم، یادآوری کند که سن امام را از خودشان بپرسیم.

روزی توفیق دیدار امام، نصیب مان شد. آن موقع، ما، جریان سؤال از سن امام را به کلّی فراموش کرده بودیم، امّا به محض این که احمد را دید، پرسید:

«احمد! … چند سال داری؟»

سی و نه سال.

امام فرمود: «امّا من چهل و چهار سال دارم».

روز عجیبی بود. فرستاده مأمون خلیفه عباسی آمده بود تا امام را از مدینه به سوی خراسان روانه کند. چهره و حرکات امام، همه و همه، نشانه های جدایی بودند. وقتی خواست با تربت پیامبر صلی الله علیه و آله وداع کند، چند بار تا کنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایی را نداشت.

طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام کردم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جای مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، امّا با دیدن اشک امام، دلم گرفت. سکوت تلخی روی لب هایم نشست. امام فرمودند:

«خوب مرا نگاه کن!… حرکتم به سوی شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست… سجستانی!… بدن من در کنار قبر هارون پدر مأمون دفن خواهد شد».

کنار امیرالمؤمنین علی علیه السلام نشسته بودم. امام نگاهی به من کردند و فرمودند:

«نعمان!… سال ها بعد، یکی از فرزندان من در خراسان با زهر کشنده ای شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، علی است. اسم پدرش هم مانند اسم پسر«عمران»، موسی است. این را بدان! هرکس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید… به خاطر پسرم علی».

حرف امام که تمام شد، سکوت کردم و به گلیم کهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست!… امّا من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا علیه السلام را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و برای محبتم به اهل بیت علیهم السلام او را زیارت کنم».

به امام نگاه کردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید می کرد.یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا

تنگ دست بودم و روزگارم به سختی می گذشت. یکی از طلبکارهایم برای گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا علیه السلام را ببینم. می خواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتی صبر کند.

زمانی که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمه ای بخورم. بعد از غذا، از هر دری سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلاً به چه منظوری به صریاء آمده بودم. مدّتی که گذشت، حضرت رضا علیه السلام ، اشاره کردند که گوشه سجاده ای را که در کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته ای هم کنار پول ها قرار داشت. یک روی آن نوشته بود: «لا اله الاّ اللّه ، محمد رسول اللّه ، علی ولی اللّه ». و در طرف دیگر آن هم این جملات را خواندم: «ما تو را فراموش نکرده ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیّه اش هم خرجی خانواده ات است».

همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «دهِ سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهی به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».

امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهی به صحرا کردیم. اثری از آب نبود. نگران برگشتیم. امّا از تعجّب زبانمان بند آمد. امام با دست شان مقداری از خاک را گود کرده بود و چشمه ای ظاهر شده بود. وارد «سناباد» شدیم. کوهی نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگ های سنگی می ساختند. امام به تخته سنگی از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند:

«خدایا!… غذاهایی را که مردم با دیگ های این کوه می پزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!»

فکر می کنم خدا به برکت دعای امام، به کوه، نظر خاصی کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگ هایی بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد.

روز بعد، پس از کمی استراحت، امام به طرف محلی که «هارون» پدر مأمون در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتی جار زدند که امام می خواهد قبر هارون را زیارت کند، امّا امام با یک حرکت ساده، نقشه های مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطی در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند: این جا قبر من خواهد شد… شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد… و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد. بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجده ای طولانی، چیزهایی را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.

زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام پر است از لحظاتی نورانی و شگفت انگیز که دل شیفتگان را می برد.
بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبراکرم صلی الله علی…

وداع امام رضا(ع) با پسرشیخ صدوق رحمه الله از محول سجستانی آورده است:
«وقتی که فرستاده ی مامون برای بردن امام رضا علیه السلام از خراسان به مدینه آمد، من آنجا بودم. امام علیه السلام به منظور خدا …

شناسنامه

زندگی سیاسی امام هشتم
شهیدی، سید جعفر
91

امام رضا علیه السلام هشتمین امام شیعه اثنا عشری است و پیامبر(ص) نام وی را به صراحت ذکر فرموده: علی فرزند موسی، فرزند محمد، فرزند علی، …

این مساله جزء معتقدات برخی از فرقه های اسلامی است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعری که خود او نیز به همین مطلب عقیده مند بود.
بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنب…

به دنبال اطلاع یافتن از این حادثه، آقایان سیدعلی خامنه ای، عباس واعظ طبسی و آیت الله حسنعلی مروارید به همراه تعدادی دیگر از علما پیاده به سوی بیمارستان راه می افتند و ضمن حرکت در خیابان ها از مردم می …

  آقائی و بزرگواری ائمه علیهم السّلام در نزدیکی نجف اشرف، در محلّ تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیّب» که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤ منین علیه السّلام از آنجا عب…

احکام ماه محرم مشتمل بر مسائل مختلف عزاداری ها، خرافات در عزاداری، نذر، وقف، مداحی زنان و… است که در ده جلسه جمع آوری و ارائه می شود:

اختلاف درباره اسباب نزول برخی آیات و سور، از جمله مباحث مطرح در دانش اسباب نزول است. سورۀ هل أتی از جمله مهم ترین سور اختلافی است که ارزیابی شأن نزول و شبهات پیرامونی آن، داوری صحیح و نقادانه را می طل…

با شروع محرم، حیات مجدد و نفحه ای از نفحات عاشورا در عالم دمیده می شود: «انّ لربّکُم فی ایامِ دَهرِکم نَفَحاتٌ اَلا فَتَعرَّضُوا لَها» یکی از این نفحات، تکرار محرم است. حقیقتاً نسیمی از آستان مقدس و ا…

معرفی موانع موجود همکاری دولت و ملت و نحوۀ تأثیرگذاری آنها بر پایداری انقلاب اسلامی، هدف محقق از نگارس این مقاله بود. تحقیق حاضر با الهام از رویکردهای آسیب شناسی، به تأثیر موانع همکاری دولت و ملت به ع…

از منظر فلاسفه اسلامی و به‌ویژه ابن ‌سینا، فلسفه عهده‌دار اثبات مبادی سایر علوم است. از دید ابن ‌سینا طب یکی از شاخه‌های فرعی حکمت طبیعی می‌باشد که مبادی تصوری و تصدیقی خود را از حکمت طبیعی و در نهایت…

هر چه زندگی انسان پیچیده تر می شود و از حالت ابتدایی و بسیط خارج می شود، مسأله ی اخلاق هم شکل گسترده تر و پیچیده تری به خود می گیرد و تعریف اخلاقی روابط انسان ها در جامعه مشکل تر و تشخیص مصادیق اخلاقی…

حدیث کِساء، حدیثی در فضیلت پیامبر(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) است. واقعه حدیث کِساء در خانه ام سلمه، همسر پیامبر روی داد. پیامبر اکرم (ص) هنگام نزول آیه تطهیر، خود و خاندان خویش را با پارچ…

زندگینامه شهید مصطفی احمدی روشنگردآوری توسط پایگاه حوزهشهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی د…

زیارت جامعه کبیره که اقیانوسی مواج از معارف الهی و مضامین عالی مشتمل بر معرفی مقام ائمه علیهم السلام است؛ از امام هادی علیه السلام به ما رسیده است. زیارت جامعه که به تعبیر علامه مجلسی(ره) از نظر سند و…

یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا
یک داستان کوتاه از زندگی امامان از کتاب داستا
0

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *