نويسنده ي بابا لنگ دراز

نويسنده ي بابا لنگ دراز
نويسنده ي بابا لنگ دراز

صفحه‌هایی برای ویرایشگرانی که از سامانه خارج شدند بیشتر بدانید


فهرست
انتقال به نوار کناری
نهفتن

بابا لنگ‌دراز (به انگلیسی: Daddy Long Legs) یک رمان نامه‌نگارانه دنباله‌دار، اثر جین وبستر، نویسندهٔ آمریکایی است.[۱]
[۲]
این رمان اولین بار در سال ۱۹۱۲ منتشر شد. این داستان ماجراهای قهرمانش را، که یک دختر جوان به نام «جودی آبوت» است، در سال‌های تحصیل در کالج روایت می‌کند. جودی برای یک مرد ثروتمند و خیّر که تابه‌حال او را ندیده‌است نامه می‌نویسد.

بابا لنگ‌دراز موفق‌ترین کتاب جِین وبستر است.

بابا لنگ‌دراز نخست به‌صورت دنباله‌دار در مجله آمریکایی خانه بانوان منتشر می‌شد که سرانجام در سال ۱۹۱۲ به صورت کتاب منتشر شد و به فروش بالایی دست یافت. این کتاب تنها یک اثر داستانی ساده نبود، بلکه برانگیزاننده تحرکی برای بهبود وضعیت نگهداری از کودکان یتیم نیز بود. در سال ۱۹۱۴ نمایش‌نامه موفقی از آن با اقتباس خود وبستر بر روی صحنه رفت. در سال ۱۹۱۹ نیز فیلمی صامت با بازی مری پیکفورد از روی آن ساخته شد. وبستر در سال ۱۹۱۴ دشمن عزیز را به عنوان دنباله‌ای برای بابا لنگ‌دراز منتشر کرد.
نويسنده ي بابا لنگ دراز

تاکنون چندین فیلم سینمایی و برنامه تلویزیونی از روی این کتاب ساخته شده‌است که برخی از آن‌ها عبارتند از:

نگاره‌ای از صفحه ۳۵ ویرایش ۱۹۱۹ کتاب

جودی در بسکتبال (صفحه ۴۰)

کاریکاتور بابا لنگ دراز اثر جودی (صفحه ۴۵)

اخبار ماهانه جودی (صفحه ۶۳)

جودی بیمار (صفحه ۶۹)

نگاره‌ای در صفحه ۲۰۵ ویرایش ۱۹۱۹ کتاب

این یک مقالهٔ خرد ادبیات است. می‌توانید با گسترش آن به ویکی‌پدیا کمک کنید.

صفحه‌هایی برای ویرایشگرانی که از سامانه خارج شدند بیشتر بدانید


فهرست
انتقال به نوار کناری
نهفتن

بابا لنگ دراز با نام اصلی بابا لنگ دراز من (به ژاپنی: 私のあしながおじさん، Watashi No Ashinaga Ojisan) یک مجموعه تلویزیونی انیمه ژاپنی است که در سال ۱۹۹۰ بر مبنای رمان بابا لنگ‌دراز به قلم جین وبستر ساخته شده‌است. انیمه بابا لنگ‌دراز بخشی از مجموعه تئاتر شاهکار جهان است.[۱] بابا لنگ‌دراز در سال ۱۹۹۰ جایزه بهترین فیلم تلویزیونی را از آژانس فعالیت‌های فرهنگی کودکان ژاپن دریافت کرده‌است.
[۲]

انیمهٔ بابا لنگ‌دراز که توسط استودیو ژاپنی نیپون انیمیشن ساخته شده‌است؛ در بین کشورهای آسیایی و اروپایی از محبوبیت خاصی برخوردار است این مجموعه از جاودانه‌ترین انیمه‌های قدیمی می‌باشد. کارتونی با داستانی قدرتمند و شیوا که فقر و سختی کودکان یتیم را به تصویر می‌کشد.

جودی اَبوت دختر بچه یتیمی است که با پشتیبانی مالی حامی مرموز خود که جودی او را با نام جان اسمیت می‌شناسد، می‌تواند به دبیرستان راه یابد. او فقط يک بار سایه او را دیده است و به‌ خاطر پاهای درازش، او را بابا لنگ دراز صدا می‌زند. در مقابل خوبی‌های حامی ‌اش تنها کاری که باید انجام دهد این است که هر ماه برایش نامه بنویسد، بدون اینکه انتظار دریافت پاسخ نامه‌هایش را داشته باشد.
نويسنده ي بابا لنگ دراز

دختر سرزنده و باهوشی است که پدر و مادرش را هنگامی که نوزاد بود از دست می‌دهد. پس از مرگ والدينش او را در خیابان بایسون نیویورک پیدا کردند و به‌ پرورشگاه جان گریر سپردند. جایی که استعداد نویسندگی اش را پرورش داد و به‌ واسطه يکی از مقاله‌هایش توانست توجه جان اسمیت را به خود جلب کند و بورس تحصیلی برای دبیرستان خصوصی یادبود لینکلن را بگیرد. جودی که جان اسمیت را نمی‌شناسد او را بابا لنگ‌دراز می‌نامد و دلیل اینکه هيچ خانواده ای ندارد او را خانواده خودش می‌داند. جودی بسیار پرحرف و عاشق داستان ‌گویی است. هم اتاقی های او در مدرسه سالی مک‌براید و جولیا پندلتون هستند.

دختر شیرین اما خجالتی، که یکی از هم اتاقی‌های جودی در دبیرستان یادبود لینکلن است. آن‌ها بعد‌ها دوستان خوبی برای يکديگر می‌شوند. جولیا اغلب سالی را به خاطر قامت کوچک و چاقی اش دست می‌اندازد. اما سالی برخلاف ظاهرش دختر بسیار مصمم و با اراده ای است.

دختر ثروتمند و مغروری است. او بسیار قد بلند و زیبا است و یکی دیگر از هم اتاقی های جودی در دبیرستان است. آنها اوایل با یکدیگر کنار نمی‌آمدند. جولیا اغلب سعی می‌کرد پرده از راز زندگی جودی بردارد با این حال او سرانجام به‌ همراه‌ سالی‌ بهترین دوست جودی می‌شود.

مدیر خوابگاهی است که جودی در آن جا زندگی می‌کند. او تمایل دارد خود را خشمگین وعصبانی نشان دهد تا احساسات خود را پنهان کند. او بدش می‌آید که او را خانم خطاب کنند، چرا که هنوز مجرد است. با این حال به‌ نظر می‌رسد که می‌خواهد ازدواج کند.

عموی جولیا پندلتون، که با جودی در دبیرستان ملاقات‌ می‌کند. او بر خلاف دیگر پندلتون‌ها که به لباس، پول و مادیات اهمیت می‌دهند علاقه چندانی به مادیات ندارد. او بعد ها عاشق جودی می‌شود.

منشی جان اسمیت است.

برادر بزرگتر ‌ سالی، ستاره معروف تیم فوتبال دانشگاه پرینستون است. وی به جودی علاقه‌مند میشود اما جودی تنها او را دوست خود خطاب میکند، تا جاییکه بالاخره متوجه میشود جودی به شخص دیگری علاقه‌مند است ، به جولیا که از همان ابتدا او را دوست میداشته، روی می آورد و سرانجام این دو باهم ازدواج میکنند.

کاپیتان تیم فوتبال دانشگاه پرینستون است. مردی آرام اما غیر قابل اعتماد است.

هم اتاقی جدید جودی است. و یک سال از جودی بزرگتر است. او بعد از مرخصی یک ساله ‌اش به خاطر بیماری تنفسی ‌ای که داشت با جودی هم کلاس می‌شود. او در زمینه شعر گفتن و ورزش کردن مهارت دارد و یکی از بازیکنان معروف بسکتبال مدرسه بود. جودی از او متنفر بود چون که او همیشه از
رمانی که جودی می‌نوشت انتقاد می‌کرد. اما بعد‌ها رابطه خوبی با یکدیگر پیدا کردند.

مدیر پرورشگاه جان گریر است. بچه‌‌های پرورشگاه از او متنفر بودند چون که او در زمینه نظم و انظباط بسیار سخت‌گیر بود. اما در واقع بچه‌ها او را خیلی دوست داشتند. زمانی که جودی در دبیرستان بود بازنشسته شد.

یکی از کارمندان پرورشگاه سنت جورج است. او زنی قوی، شوخ طبع و فعالی است و بچه‌ها عاشق او هستند.

رمان بابا لنگ دراز  یکی از صد رمان برتر جهان می باشد و بسیار مناسب جهت قدم گذاشتن در عرصه نویسندگی و آموزش نویسندگی می باشد

بابا لنگ دراز │ کمپین صد رمان برتر

نام کتاب :بابا لنگ دراز

نویسنده کتاب :جین وبستر

ژانر کتاب :ادبیات کودک و نوجوان

نويسنده ي بابا لنگ دراز

قالب ادبی :رمان

زبان : انگلیسی

 تاریخ چاپ :   ۱۹۱۲

شخصیت اصلی : جودی ابوت

آلیس جین چندلر وبستر (Alice Jane Chandler Webster)نویسنده داستان بابا لنگ دراز است او در سال های ۱۸۷۶- ۱۹۱۶ زندگی می کرده است. این بانوی نویسنده آمریکایی  در نیویورک و در یک  خانواده ای ادب دوست و اهل مطالعه به دنیا آمد. او خواهر زاده نویسنده بزرگ مارک تواین است و پدرش نیز یکی از بزرگ ترین ناشران زمان خود است .

به همین خاطر او نیز به نویسندگی علاقه پیدا کرد و تحت تأثیر این خانواده ادبی به حوزه ادبیات نوجوان علاقه پیدا کرد.او که در خانواده ای فرهنگی رشد یافته بود استعداد خود را در نویسندگی پیدا کرد.او به اتفاقات اطراف خود توجه ویژه ای داشت زیرا می‌خواست در مورد آن ها به روشی خلاقانه بنویسد.

جین  وبستر که از اختلاف طبقاتی بسیار رنج می برد اثری ارزشمند به نام داستان بابا لنگ دراز را خلاق کرد که در آن داستان جودی ابوت از طبقه ای فقیر و پندلتون از خانواده ای غنی را بازگو می کند. بعد از انتشار این اثر در سال۱۹۱۲  جین وبستر به شهرت جهانی در حوزه نوجوان رسید و نام خود را در این حوزه جاودانه کرد.

شیوه نگارش داستان بابا لنگ دراز و داستان جودی ابوت به گونه ای است که هر فردی به راحتی آن را درک می کند زیرا در آن به مسائل سرگرم کننده ، عواطف و احساسات انسانی، صبر ، عجله و خشم به تصویر کشیده شده است. در این داستان جودی ابوت مظهر فقر است که با تلاش می خواهد خود را از این منجلاب نجات دهد.

جین وبستر دو سال پس از انتشار داستان بابا لنگ دراز و داستان جودی ابوت در ادامه این داستان به نام دشمن عزیز منتشر کرد که آن هم در نوع خود بی‌نظیر است.


رمان بابا لنگ دراز یکی از برترین رمان ها و نام آشناترین رمان های تاریخ رمان نویسی و نویسندگی در دنیاست . در ادامه قصد داریم که خلاصه رمان بابا لنگ دراز را برایتان بگوییم . اما به این امر توجه داشته باشید که ” خلاصه ی داستان بابا لنگ دراز ” ، هیچ گاه تمام زیبایی های ادبی ، شاکله ی داستان و محتوا و هدف اصلی داستان را بهمراه نخواهد داشت .

از سوی دیگر ، به این علت که قرار است بسیاری از مخاطبین ما ، به مطالعه ی این کتاب بپردازند ، در خلاصه ی داستانجودی ابوت نکات مجهولی بنا کرده ایم که حس کنجکاوی شما را تحریک کرده تا بتوانید با شور و شوق بیشتری به مطالعه ی این کتاب بپردازید و لذت وافی را از این کتاب ببرید. پس با ما همراه باشید که یک خلاصه ای قصه بابا لنگ دراز را بخوانیم و بعد که مشتاق این خلاصه داستان جودی ابوت شدید ، به کتابفروشی ها سری بزنید و یک نسخه از داستان بابا لنگ دراز ارزشمند بابا لنگ دراز را تهیه کنید و بخوانید .

رمان بابا لنگ دراز نیز ، یکی دیگر از رمان های مشهور در جهان است که در ایران نیز سر و صدای بسیاری بر پا کرده است. این رمان نیز البته یکی دیگر از آن دسته رمان هایی است که اقتباس های هنری آن بیش از خود رمان شهرت دارد . بابا لنگ دراز یکی از مشهور ترین کارتون های سریالی در جهان است که در ایران نیز دارای هوادارن بسیار می باشد و درست مانند آن شرلی خاطرات چندین نسل را در دل خود داراست .

اما بعد ، باید به این نکته اشاره کنیم که این رمان ، یکی از متفاوت ترین رمان هایی است که در بازار کتاب ادبیات داستانی آن هم در حوزه ی  ادبیات کودک و نوجوان ارائه شده است. این کتاب یک ساختار متفاوت ، طرح ریزی بدیع و یک گستردگی محتوایی را شامل است که باعث خاص شدن این کتاب و همچنین قرار گیری در زمره ی برترین کتاب های جهان شده است. این کتاب ، یکی از خواندنی ترین رمان هایی است که می توان در طول دوره ی مطالعاتی صد رمان برتر به آن رجوع کرد .

اما بیش از هر چیزی باید به یک نکته اشاره کرد و آن ذکر این نکته است که این رمان برای نویسندگان و برای کسانی که قصد دارند که کتاب خود را در حوزه ی ادبیات داستانی به انتشار برسانند ، بسیار مفید است. این کتاب سرشار از آموزه های نویسندگی است که در ادامه به تک تک آن ها می پردازیم و سعی می کنیم که تمامی موارد مربوط به آن را مورد بررسی قرار دهیم. با این اوصاف ، دیگر نوبت آن است که مروری بر روی خلاصه ی این کتاب داشته باشیم و از خط داستان و شیوه ی نگارش آن بهره مند شویم .

در این خلاصه کتاب ، دو نکته را بخاطر بسپارید. نخست آنکه این رمان به دلیل نامه محور بودن ، نیاز به خوانش تمام و کمال دارد و آنچه که ما در این مقاله به عنوان خلاصه ی کتاب آورده ایم صرفا اشاره به روند داستان جودی ابوت است و نمی تواند آنچنان که باید و شاید داستان بابا لنگ دراز را در اختیار شما بگذارد . اما بعد ، نکته ی بعدی ذکر این مسئله است که برای بخش نامه ها بعضا نامه ها خلاصه شده اند و بعضی از نامه ها نیز با استفاده و اقتباس از ترجمه ی مترجمین ایران زمین طراحی و تدوین شده اند که در بخش مربوطه از آن ها نام برده شده و ترجمه ی آنان به شما معرفی خواهد شد .

“چهارشنبه های اول هر ماه ، از جمله روزهایی بود که همیشه کلی استرس را همراه خود داشت. جون که باید کلی کارها را جمع و جور می کردیم و بعد هم کلی سعی میکردیم تا که مراسم را برگزار کنیم و آخرش هم فردایش که می شد ، همه چیز را فراموش می کردیم . این ماجرا برای امروز و فردا هم نیست. مدتهاست که چهارشنبه های اول ماه ما این طور می گذرد. بعد تازه برگزاری یک مراسم ساده هم که نیست. باید از صفر تا صدش را خودت درست کنی .

باید تمامی اتاق ها ، وسایل آن ها و هر جایی که به ذهنت می رسد ، تمیز باشد . تمیز هم که می گویم ، منظورم گردگیری نیست. باید همه چیز برق بزند. این تازه اول ماجراست . بعد از آن باید به سراغ این بچه یتیم های وروجک بروی که یک جا بند نمی شود و تو باید با تمام شیطنت هایشان کنار بیایی و لباس های تمیز تنشان کنی و با آنها مرور کنی که امشب به کسی بی ادبی نکنند و حرف بدی نزنند .

اما از میان این همه بچه ها ، یک نفر بود که می شد به او اعتماد کرد و همه چیز هم همیشه روی گردن او بود. او کسی نبود چز جودی. او بزرگترین کودک بین بچه ها بود و همیشه تمامی مسئولیت ها می افتاد گردن او و کلی رنج را تحمل می کرد تا که هیچ گاه مشکلی برای مراسم پیش نیاید .

این چهارشنبه ای هم که قرار بود مراسم برگزار کنیم تمام شد و حالا جودی روبروی پنجره ی عمارت نشسته بود و خسته تر از آنچه که فکر کنید به آسمان نگاه می کرد . آخر او تمام روز را در آشپزخانه و آبدارخانه با این همه بچه های یتیم سر و کله می زد و برای همه ی شان ساندویج درست می کرد و قرار بود که هر کدام از این ساندویچ ها را نیز تمیز و بدون عیب و نقص برای این وروجک ها آماده کند که مبادا یکی شان غر بزند و بگوید که مال من کمتر از دیگری است و مال او بیشتر از من چیز میز دارد. او خسته تر از آنی بود که بشود تصورش کرد ، اما دیگر کاری بود که گذشته بود و فردا همه ی این خستگی ها از تن او هم خارج می شود. ولی از این ها که بگذریم مراسم خوب برگزار شد .

خانم ها و آقایانی که امروز دعوت بودند که شامل اعضای هیئت امنا و یک سری از خیرین می شدند ، از تمام بخش ها بازدید کردند و بعد هم گزارش ماهیانه مطالعه شد و همه راضی تر از همیشه ، اما با عجله و سرعتید وصف نکردنی به خانه هایشان رفتند تا که تا یکماه دیگر از شر بچه هایی که بقول خودشان و خیر سرشان به سرپرستی گرفته بودندشان راحت شوند .

اما از این ها که بگذریم ، جودی این میان خیلی زحمت می کشید. جودی قوه ی تخیل بسیار بالایی نیز داشت. او در عالم رویا سیر می کرد و برای خودش خیالات بسیاری داشت. به این فکر می کرد که کاش روزی برسد که سوار یکی از این ماشین های اعیانی بشود و تا یک خانه ی با شکوه برود . او باز هم حتما با همین افکار به آسمان زل زده بود که ناگهان یکی از بچه های پرورشگاه برای او خبر آورد که مادام لیپت ، رییس پرورشگاه او را به دفترش خواسته است .

جودی که نگرانی درون چهره اش موج میزد به سمت رییس پرورشگاه رفت. موقعی که از راه پله ها پایین می رفت ، مردی توجهش را جلب کرد. مردی که قد بلندی داشت و او را از پشت دیده بود. وقتی که چراغ های اتومبیل روشن ، شد مرد با یک پاهای دراز دیده شد که جودی به خنده افتاد. مادام لیپت ، وقتی که جودی را دید ، برای او توضیح داد که : ” آن مردی که آن لحظه دیدی ، یکی از ثروتمندترین افرادی است که در این یتیم خانه حضور دارد و به هیئت امنا وابسته است. او پیش از این در این جا دو نفر را به سرپرستی قبول کرده بود .

دو پسر را و آن ها را به مدرسه و دانشگاه فرستاد و تمام مخارج تحصیل آن ها را به عهده گرفته است. اما بعد ، باید این را بگویم که او هرگز سمت دخترها نمی رود و از دخترها کسی را به سرپرستی نگرفته است. اما با این وجود دیروز که در جلسه صحبت از آینده تو می شد ، کمی اوضاع پیچیده شد. ” . اما بعد ، جودی کمی استرسش بیشتر شد و مادام لیپت ادامه داد که : ”  ببین ما در این پرورشگاه تنها افرادی را می توانیم نگه داریم که شانزده سال داشته باشند. یعنی تا شانزده سالگی می توانیم بچه ها را این جا نگه داریم اما بعد از آن دیگر باید بروند سراغ زندگی شان و راهی دیگر برای زندگی شان پیدا کنند . اما تو الان هجده سال سن داری و دو سال هم اضافه تر اینجا مانده ای. ما در کمیته مدام سر این قضیه بحث کردیم که تو اینجا بمانی یا نه .

اما مادمازل پریچارد ، یکی از انشاهای تو را خواندو گفت که تو یکی از کسانی هستی که بسیار استعداد داری. همان مردی که دم درب ورودی دیدی و پاهایی دراز داشت ، کسی بود که به انشای مزخرفت واکنش نشان داده و قرار شده که تو را به خاطر همین انشای چرت و پرتت به دانشکده بفرستد . ” . و بعد کمی مکث کرد و از آنجا دید که جودی چیزی نمی گوید دوباره ادامه داد که ”  جودی ، این مرد به این امر باور دارد که تو انسان بسیار قوی در حوزه ی تخیل هستی. این مرد باور دارد که تو می توانی نویسندگی را ادامه بدهی و به زودی یک نویسنده ی بزرگ شوی. او قبول کرده است که هزینه پانسیون و تحصیل تو در دانشکده را مستقیما بپردازد و تو چهار سال در آنجا درس بخوانی .

همچنین گفته است که در این چهار سال ماهی سی و پنج دلار نیز به تو پرداخت کند که از حقوق من نیز بیشتر است . این پول هم یک منشی به شما می دهد . ولی یک شرط هم برای این کارش وجود دارد. ” . جودی چشمهایش علامت سوال شد و رییس پرورشگاه بدون اینکه توجهی به چهره ی جودی کند شرط مرد را گفت :

” آن مرد گفته است که تو باید در ازای ماهیانه ای که می گیری برای او یک نامه بفرستی. هر ماه یک نامه باید بنویسی و جزییات زندگی خودت را برای این مرد شرح دهی. درست مثل اینکه داری برای پدر و مادرت نامه می نویسی. این تنها شرطی است که این مرد برای تو قرار داده است. اسم این آقا برای تو فاش نمی شود و دوست دارد که همیشه ناشناس بماند اما تو در این نامه ها سعی کن او را به نام ژان اسمیت خطاب کنی. همچنین این نکته را نیز به خاطر داشته باش که این نامه ها اصلا جوابی هم در پی نخواهند داشت . ” .

جودی ابوت پس از اینکه به دانشگاه ورود پیدا می کند . هر ماه نامه هایی را برای بابا لنگ دراز می نویسد . این نامه ها را در ادامه برایتان آورده ایم. این نکته را به یاد داشته باشید که این کتاب بر اساس نامه های ارسالی جودی ابوت به بابا لنگ دراز طرح ریزی شده است و اتفاقات داستان بابا لنگ دراز بر اساس این نامه ها پیش می رود .

اولین نامه ی وی در ۲۴ سپتامبر برای بابا لنگ دراز فرستاده می شود : ” نامه نوشتن به کسی که انسان ندیده و نمی ‎شناسد کمی خنده دار است، اصلاً برای من نامه نوشتن خیلی کار عجیب و غریبی محسوب می شود و دور از انتظار است. آخر هر چقدر فکر می کنم می بینم که من کسی را نداشتم که برایش نامه بنویسم بنابراین اگر نامه‌های من درجه یک نیست امیدوارم ببخشید .

من همه عمر تنها بوده‎ام، ناگهان یک نفر پیدا شده که نسبت به من و سرنوشت آینده من اظهار علاقه کرده است و از همه مهم تر آنکه فرصتی را برای من فراهم کرده است که درس بخوانم و آدم مهمی شوم. لذا من تمام این تابستان راجع به شما فکر کرده‌ ام .

شاید باورتان نشود اما فکر می‎کنم خانواده‎ای پیدا کرده‎ام. حالا نمی‎دانم شما را چه خطاب کنم، چون هیچ اطلاعی از شما ندارم. ولی آنچه مسلم است شما پاهای درازی دارید و من تصمیم گرفته ام، شما را بابالنگ دراز خطاب کنم، امیدوارم به شما برنخورد، این شوخی بین ما دو نفر خواهد بود و به مادام لیپت هم نخواهیم گفت. ” . این نخستین نامه ای بود که جودی ابوت برای بابا لنگ دراز نوشت و طبق قراری هم که داشتتند ، قرار بود که نامه ها به هیچ وجه جوابی هم در پی نداشته باشد .

دومین نامه ای که از وی به دست بابا لنگ دراز رسیده است ، نامه ای است که در یک اکتبر ارسال شده است. در این نامه اینطور نوشته شده است که  : ”  بابالنگ دراز عزیز من عاشق دانشکده هستم و بیش از همه عاشق شما که مرا به دانشکده فرستادید، آنقدر خوشحالم که از شدت هیجان خوابم نمی برد. شما نمی دانید اینجا با پرورشگاه «ژان گریر» چقدر فرق دارد . دلم برای دخترانی که نمی‎توانند به این دانشکده بیایند می‎ سوزد . “

سومین نامه ی جودی ابوت ، در تاریخ ۱۰ اکتبر برای بابا لنگ دراز فرستاده می شود. شاید بپرسید که هنوز یک ماه نشده است که نامه ی دوم برای بابا لنگ دراز ارسال می شود اما جودی از وقتی که احساس خوبی به نامه نوشتن پیدا می کند ، سعی می کند که به طرق مختلف نامه های بسیاری را برای بابا لنگ دراز بنویسد .

در این نامه جودی از زندگی اش و از کلاس و دوستانش برای او می گوید و سعی می کند که فضای دانشکده را برای بابا لنگ دراز توضیح و شرح دهد. ” شما نمی‌دانید خرید کردن برای من چقدر خوشایند است که شخصاً یک پنج دلاری بدهم و بقیه‎اش را پس بگیرم. برای اینکه من هیچ وقت بیش از چند سنت پول نداشته‎ام. آه بابا جونم! من قدر این ماهانه را خوب می‎ دانم . ” .نويسنده ي بابا لنگ دراز

چند روز بعد نامه ی دیگری برای بابا لنگ دراز می فرستد و در آن نامه می گوید که در دانشکده همه او را جودی صدا می زنند و او به جودی معروف شده است . ” بابا لنگ دراز عزیز، من اسمم را عوض کرده‌ام. در دفتر البته اسم من همان جودی است ولی همه مرا «جودی» صدا می ‎کنند . کاش مادام لیپت سلیقه بیشتری در انتخاب اسم اطفال به خرج می ‎داد . می ‎خواهید یک چیزی برایتان بگویم؟ من سه جفت دستکش چرمی خریده‎ام، من تا حالا دستکش حقیقی با پنج انگشت نداشته‌ام حالا هر نیم ساعت یکبار آنها را از کشوی میز بیرون می‎آورم و دستم می‎ کنم . ” .

او از آن پس دیگر تمام وقایع و اتفاقاتی که مربوط به  دانشکده بوده است را برای بابا لنگ دراز می فرستد و سعی می کند که همه چیز را با بابا لنگ دراز در میان بگذارد . ” باباجون آنقدر که تفریح‎های دانشکده برای من ناراحت کننده است درس‎های آن مشکل نیست . بیشتر اوقات من نمی‎فهمم دخترها چه می‎گویند و برای چه می ‎خندند . شوخی ‎های آنها مربوط به گذشته است که همه کس جز من در آن سهیم است. احساس می‎ کنم در این دنیا بیگانه هستم و زبان مردم را نمی فهمم. در اینجا کسی نمی‎داند که من در یتیم‎خانه بزرگ شده‎ام. من به سالی گفتم که پدر و مادرم فوت کرده‎اند و یک آقای مسنی مرا به دانشکده فرستاده . نمی ‎دانید چقدر دلم می‎خواهد مثل سایر دخترها باشم ولی خاطره «موسسه خیریه ژان گریر» که دورنمای دوران طفولیت من است بزرگترین تفاوت بین من و آنهاست ” .

۲۵ اکتبر که می شود نامه ی بعدی به دست بابا لنگ دراز می رسد. در این نامه اینطور نوشته شده است که : ” من در تیم بسکتبال پذیرفته شدم. دانشکده روز به روز بهتر و بهتر می‌شود. من دخترها، معلم‌ها، کلاس‌ها و باغ دانشکده وتمام خوراکی‎های آن را دوست دارم . قرار بود فقط ماهی یکبار برای شما نامه بنویسم، در صورتی که هر چند روز یکبار چندین ورق سیاه کرده‎ام. آخر من آنقدر هیجان‎زده شده بودم که هر وقت ماجرایی تازه می ‎دیدم دلم می ‎خواست راجع به آن با یک نفر صحبت کنم. امیدوارم این پرچانگی مرا ببخشید . “

۱۹دسامبر نامه ی بعدی  اش را ارسال می کند : بابا لنگ دراز عزیز دوست دارم بدانم شما چه شکلی هستید، خیلی پیر هستید یا فقط یک کمی؟ تمام سرتان بی مو است یا فقط یک قسمت آن؟ من عکس شما را آنطور که فکر می‎کنم، کشیده ام در حاشیه تعدادی از نامه‎ها جودی تصاویر ساده‎ای برای نشان دادن احساس خود نقاشی کرده است. جودی در ادامه ی نامه ی خود نوشته است که : من با خودم این قول را داده ام که شبها کتاب های غیر درسی بخوانم، برای اینکه ۱۸ سال از عمرم را به نوعی بدون هیچ بار و بری به پایان رسانده ام برایم دردناک است و دوست دارم که از این به بعد بیشتر مطالعه کنم و نکات بیشتری را بیاموزم . “.

تعطیلات فرا رسیده بود و دیگر نوبت آن بود که جودی نیزز به تعطیلات برود . بابا لنگ دراز پیش از اینکه عید برسد ، برای عیدی به جودی ابوت پنج لیره طلا می دهد و جودی ابوت نیز در نامه ای برای او از حس این عیدی گرفتن تعریف می کند و به او می گوید که به چه سان این عیدی برای او شیرین بوده است و با آن روزگار خوشی را سپری کرده است . او کلی خرید می کند و برای بابا لنگ دراز از خرید هایش می نویسد .

اما در همین دوران بوده است که کم کم به این فکر می کند که این مرد مهربان که برایش نامه می نویسد و او هم برایش کلی مایه می گذارد ، چه شکلی است.اما جودی حسابی دختر قدر شناسی می شود. از او هر روز خبرهای موفقیت در این سو و آن سو دانشکده به گوش می رسد. او رو به شعر نوشتن می اورد و پس از مدتی کوتاه یکی از اشعارش در مجله ماهانه دانشکده به چاپ می رسد . اما این خبر خوشحال کننده برای او تنها چند دقیقه شاد باقی می ماند و سریع خبری دیگر به گوش او می رسد که حاکی از مردود شدن او در درس ریاضیات و نثر لاتین است .

او پس از مدتی با تلاش بسیار این دو درس را قبول می شود و برای بابا لنگ دراز نامه ای می نویسد تحت این عنوان که او چقدر برایش محبت کرده است. اما در یکی از شب ها  که جودی از تمام دنیا سیر شده بود دست به قلم شده و نامه ای اعتراضی برای بابا لنگ دراز می نویسد . در این نامه به او می گوید که : ” بابا لنگ دراز . من این همه برای تو نامه نوشته ام و تو یکی اش را هم پاسخ نداده ای . اصلا فکر می کنم که تو این نامه را نمی خوانی و تنها مرا معطل کرده ای که این نامه ها را بنویسم و منم دیگر برای تو نامه ای نمی نویسم. این طوری که نمی شود ، من هر روز نامه بنویسم و تو حتی یکی از آن ها را نیز جواب ندهی . ” .

یک هفته می گذرد و جودی دلش برای بابا لنگ دراز تنگ می شود. از سویی دیگر هم وقتی به این فکر می کند که بابا لنگ دراز چقدر برای او زحمت کشیده است ، شرمنده می شود و یک نامه برایش می نویسند. ” بابالنگ دراز عزیز، من حقیقتاً دختر بدی هستم ، خواهشمندم نامه هفته گذشته را فراموش کنید . شبی که آن را نوشتم تنها، دلتنگ و بیچاره بودم و گلویم درد می‎کرد . شش روز است که در بهداری بستری هستم و این اولین باری است که قلم و کاغذ به من داده شده و اجازه داده اند بنشینم، در تمام این مدت به فکر آن نامه بوده‎ام و یقین دارم تا شما مرا نبخشید، حالم خوب نخواهد شد . ” .

۱۲ ژوئیه  ، نامه ی دیگری به دست بابا لنگ دراز رسید : ” بابالنگ دراز عزیز، منشی شما لاک ویلو را از کجا می‎شناخته ؟ من جداً علاقه‌مندم که بدانم برای اینکه این مزرعه ابتدا متعلق به آقای جرویس پندلتن بوده و او آن را به خانم سمپل که دایه او بوده بخشیده، چه تصادف غریبی؟ هنوز که هنوز است، خانم سمپل آقای پندلتن را «آقای جروی» می‎خواند و تعریف می‎کند که چه بچه شیرینی بوده . از وقتی که فهمیده من آقای پندلتن را می‎شناسم احترام من دو برابر شده است .

۲۵ سپتامبر ، دیگر نامه ی جودی ابوت به دست بابا لنگ دراز می رسد. در این نامه جودی ابوت سعی می کند که ماجرای هم اتاقی جدیدش را برای بابا لنگ دراز تعریف کند و از سوی دیگر نیز تلاش می کند که حال و هوای شروع سال تحصیلی جدید را برای بابا لنگ دراز تعریف کند . در این نامه این طور نوشته شده است که : ” من و سالی بهار گذشته تصمیم گرفتیم هم‎اتاق باشیم و ژولیا می‎خواست حتماً با سالی بماند برای چه نمی‎دانم، هیچ وجه تشابهی بین آنها نیست. فکر کنید جودی ابوت یتیم ساکن سابق ژان گریر هم ‎اتاق با یک پندلتن، حقیقتاً که اینجا سرزمین عجیبی است . ” .

جودی از زندگی مشغول کننده منزل سالی تعریف کرده و از چکی که به عنوان عیدی از طرف بابا لنگ دراز دریافت کرده تشکر کرده است، او نمای بیرون و دکوراسیون داخل خانه سالی را توصیف کرده و نوشته این خانه شبیه خانه‎هایی است که از موسسه ژان گریر با کنجکاوی و آرزومندانه به آنها می ‎نگریسته و بالاخره به آرزوی خود رسیده و توانسته داخل خانه‎ای را به چشم ببیند .

جودی اعضای خانواده سالی را معرفی کرده و توضیح داده است که سالی برادری خوشگل، بلند قد و چهارشانه به اسم جیمی دارد که در دانشکده پرنیستن درس می‎خواند. همچنین خانواده سالی به افتخار جودی در منزل خود مهمانی داده‎اند وجودی برای اولین بار در یک مهمانی خانوادگی شرکت کرده است .

همیشه یک نکته برای جودی ابوت مورد ابهام بود و آن شخصیت بابا لنگ دراز بود. اما در نامه‎های بعدی جودی کنجکاوی‎های خود را درباره اصل و نسبش به زبان طنز نوشته همچنین درباره کادویی که از جیمی ماک براید دریافت کرده نوشته و توضیحاتی درباره درسها و استادانش و امتحانات داده و اینکه به نوشته‎های شکسپیر خصوصاً هملت علاقمند شده است و با علاقه خاصی آن را مطالعه می‎کند . جودی ابوت از تاریخی که به دانشکده رفته بود تا زمانی که سال دوم را به پایان برساند ، تغییرات زیادی را در زندگی خود تجربه کرده است .

او توانسته بود به درک جدیدی از زندگی برسد و از سوی دیگر نیز ماجراهایی در زندگی خود به چشم دیده بود که برایش دنیایی جدید را بوجود آورده بود. او همچنان دوست داشت بداند که بابا لنگ دراز کیست. دوست داشت ببیند که چه کسی پشت این نامه ها حضور دارد. اما همچنان هیچ خبری از بابا لنگ دراز نبود .

۲۵ مارس بود که نامه ی بعدی را برای بابا لنگ دراز فرستاد. ” بابا لنگ دراز عزیز گمان نمی کنم لازم باشد من از اینجا بروم، در اینجا آنقدر چیزهای خوب گیرم می‎آید که انصاف نیست آنها را بگذارم و بروم» جودی خبر برنده شدنش را در مسابقه داستان های کوتاه مجله ماهانه مدرسه با خوشحالی اعلام کرده است .

این اتفاق برای او بسیار مهم بود. چرا که او در روزی که خبر سرپرستی اش را توسط بابا لنگ دراز شنید ، با این پیش زمینه روبرو شده بود که بابا لنگ دراز به او گفته است که : ” جودی ابوت در نویسندگی مهارت دارد و قوه ی تخیل خوبی دارد و اگر به دانشکده برود مطمنا نویسنده ی بزرگی خواهد شد . ” ، و حالا که توانسته بود در این حوزه یک جایزه بدست آورد برایش به شدت افتخار آمیز بود. او در ادامه نوشته :

«جمعه آینده به همراه ژولیا و سالی به نیویورک خواهیم رفت تا برای بهار خرید کنیم و روز بعد با «آقا جروی» به تاتر می‎رویم. ژولیا شب در منزل خودشان می ‎خوابد اما من و سالی در هتل می‌ خوابیم . من در عمرم به هتل و تاتر نرفته‌ ام . می ‎خواهید باور کنید یا نکنید نمایشنامه‌ای که تماشا خواهیم کرد «هملت» است! آنقدر از این پیشامد هیجان ‎زده شده‎ام که به سختی خوابم می‌ برد . ” .

۷ آوریل ، نامه ی بعدی به دست بابا لنگ دراز رسید . “بابا لنگ دراز عزیز وای! نیویورک چقدر بزرگ است. گمان می‎کنم یک ماه طول بکشد تا من از تأثیری که این دو روز در من گذاشته حالم جا بیاید. من هرگز اینقدر چیزهای زیبا مثل آنچه در ویترین مغازه ‎های نیویورک است ندیده ام . من وسالی و ژولیا صبح شنبه رفتیم خرید .

ژولیا به مغازه ای رفت که دیدنش نفس مرا بند آورده بود. دیوارها سفید و طلائی. ژولیا روی صندلی مقابل آئینه نشست و ده، دوازده تا کلاه امتحان کرد و دو تا از قشنگ‎ترین آنها را خرید. گمان نمی‎کنم لذتی از این بالاتر باشد که آدم جلوی آئینه بنشیند و کلاهی انتخاب کند و بخرد بدون اینکه ابتدا بخواهد قیمت آن را در نظر بگیرد. بعد از اینکه خرید ما تمام شد آقای پندلتن را در رستوران ملاقات کردیم .

بعد از ناهار به تأتر رفتیم. آقای جروی به هریک از ما یک دسته گل بنفشه و سوسن داد. چقدر مرد مهربانی است! از آنجا که من فقط اعانه‎دهندگان را دیده بودم هیچ وقت از مردها خوشم نمی‎آمد ولی عقیده‎ام دارد عوض می‎شود. یازده صفحه نوشتم نترسید الان تمام می‎کنم . ” .

جودی یک اتفاق جدید را در زندگی تجربه می کند . خانواده سالی از جودی ابوت دعوت می کنند که برود و تعطیلات را با آن ها باشد. جودی ابوت این مسئله را به گوش بابا لنگ دراز می رساند. اما بعد ، این نامه از سوی منشی بابا لنگ دراز جواب داده می شود . بابا لنگ دراز این بار به نامه ی جودی جواب می دهد و به او می گوید که :

” با این سفر موافق نیست . ” . جودی بسیار به بابا لنگ دراز اصرار می کند اما به هیچ وجه بابا لنگ دراز نظرش را تغییر نمی دهد و مجبور می شود که آن سال را نیز به مثابه دیگر سال هایی که در ییلاق لاک ویلو سپری می کرد ، سپری کند. اما او از این تصمیم بابا لنگ دراز بسیار ناراحت می شود و تا دو ماه برای او هیچ نامه ای نمی نویسد . او دوست داشت که آن سال با سالی به تعطیلات برود ، اما بعد ، بابا لنگ دراز کاری کرد که زندگی برای او کمی غمگین شود و احساس راکدی کند. این قضیه برای او بسیار سخت و دلگیرانه به اتمام رسید .

اما بعد از مدتی دل جودی ابوت به رحم آمد و دوباره نامه دادن هایش را شروع کرد. اما بعد ، اتفاقی که باید برای جودی ابوت می افتاد و بابا لنگ دراز آن را انتظار می کشید ، رخ داد. او توانست اولین جایزه ی رسمی اش را در نویسندگی به مبلغ پنجاه دلار کسب کند. او در نامه ی بعدی برای بابا لنگ دراز این گونه می نویسد که ” بابای عزیز . آقا جروی رفته و دل همه ما برایش تنگ شده . تا دو هفته دیگر دانشکده باز می‎شود. داستان جودی ابوت یا داستان بابا لنگ دراز که به مجله فرستاده بودم قبول شده، ۵۰ دلار، بفرمایید! بنده نویسنده شدم . در ضمن کمک هزینه تحصیلی دوساله نصیب من شده که مخارج تحصیل و پانسیون را تأمین می ‎کند . خیلی از این پیشامد خوشحالم چون حالا دیگر باری به دوش شما نخواهم بود و تنها پول جیبی برای من کفایت می‎ کند .” .

جودی دوباره به دانشکده باز می ‎گردد و در نامه‎ای برای بابالنگ دراز توصیف می ‎کند که چطور ژولیا که دو روز زودتر از او به دانشکده رسیده، به شکلی تجملی چیدمان اتاق‎شان را انجام داده و او خود را با این تجملات غریبه می ‎بیند . او همچنین از مخالفت بابالنگ دراز با دریافت کمک هزینه ابراز ناراحتی کرده و با توضیح اینکه در آینده قصد دارد قروض خود را بپردازد، اعلام می ‎کند به هیچ وجه حاضر نیست این کمک هزینه را از دست بدهد .

جودی در نامه دیگری خبر می‎ دهد که ژولیا از او دعوت کرده تعطیلات کریسمس را نزد آنها به نیویورک برود . او از روبرو شدن با خانواده پندلتن وحشت دارد و قلباً امیدوار است بابالنگ دراز با این مسافرت مخالفت کند . چه او از ماندن در دانشکده و مطالعه در اوقات فراغت بیشتر لذت می‎برد تا مصاحبت با خانواده ژولیا . در نامه بعدی جودی به توصیف جشن هایی که به مناسبت آغاز سال میلادی در دانشکده برپاشده پرداخته است. برادر سالی، جیمی ماک براید وهم دانشکده ای او، از طرف جودی و سالی به یکی از این جشنها دعوت شده بودند. جودی نحوه برگزاری مراسم حتی چگونگی لباس‎های خود و دوستانش را موبه‎مو توصیف کرده است .

جودی دانشجوی سال آخر است . او مدیر مجله ماهانه دانشکده شده است. اکنون او آرزو دارد که روزی پاریس را ببیند . کتابی که وی در ایام تابستان نوشته و برای مجله ای فرستاده رد شده و ناشر چند انتقاد اساسی از نوشته او کرده‌است. جودی مجدداً کتابش را می‎ خواند و بعد آن را از بین می ‎برد . او تصمیم می ‎گیرد روحیه خود را قوی ‎تر کند . و در قسمتی از نامه‌اش می‌نویسد: «کسی نمی‌تواند مرا متهم به بدبینی کند، اگر روزی شوهر و دوازده بچه‌ام در اثر زلزله در عرض یک روز زیر خاک بروند، روز بعد با قیافه‌ای باز و متبسم به دنبال شوهر دیگری می‌گردم ” .

۱۹ ژوئن ، روز فارغ التحصیلی جودی ابوت می شود. او نامه ای در این باب به بابا لنگ دراز می نویسد و سعی می کند که روز جشن فارغ التحصیلی را برای بابا لنگ دراز توصیف کند. “من فارغ التحصیل شدم. جشن مطابق معمول برگزار شد. از گل‎هایی که فرستاده بودید متشکرم . تابستان در لاک ویلو خواهم بود. محیط اینجا برای یک نویسنده زیبا و الهام بخش است . در ماه اوت آقا جروی برای یک هفته یا بیشتر و جیمی ماک براید هروقت که شد در طول تابستان به لاک ویلو می‎آیند . ” .

جودی پس از مدتی نامه ای برای بابا لنگ دراز می نویسد که بسیار محتوای غمگینی دارد. “بابالنگ دراز عزیز. شما کجا هستید. شما را به خدا به یاد من باشید. من خیلی تنها هستم و دلم می‎خواهد یک نفر به یاد من باشد. آه بابا کاش شما را می‎شناختم آن وقت هرگاه یکی از ما غمگین بود یکدیگر را دلداری می‎دادیم. گمان نمی‎کنم بتوانم بیش از این در لاک ویلو بمانم. خیال دارم از اینجا بروم. من بیماری تنهایی دارم و تشنه خانواده هستم !”.

۱۶ اکتبر ، نامه ای توسط منشی بابا لنگ دراز به دست جودی ابوت می رسد. جودی توسط نامه ای که از منشی بابالنگ دراز دریافت می‎کند متوجه می‎شود در مدت یک ماه گذشته او به شدت بیمار بوده است. او از جودی خواسته که ناراحتی خود را برایش بنویسد. جودی مفصلاً برای بابالنگ‌ دراز ـ که او را تنها نماینده و جانشین خانواده‌اش می‌داند ـ از ویژگی‌های اخلاقی آقا جروی تعریف کرده است و خاطرنشان کرده چقدر با او که ۱۴ سال از خودش بزرگ‎ تر است تفاهم اخلاقی دارند و در نهایت به صراحت می‎ نویسد که عاشق آقای جروی است و دیوانه ‎وار دوستش دارد ، اما به پیشنهاد ازدواج او جواب رد داده است .

چرا که خود را لایق او نمی ‎داند و نمی ‎تواند برای او توضیح دهد که بچه ‎ای سر راهی است . درهر حال بین او و آقاجروی سوءتفاهم پیش آمده و احساسات یکدیگر راجریحه‎دار کرده‎اند و آقاجروی با این فکر که جودی تمایل دارد با جیمی ماک براید ازدواج کند، او را ترک کرده است . ” . تمامی این قضایا بیش از دو ماه بود که اتفاق افتاده بود و جودی خبری از آن نداشت. تا این که نامه ی ژولیا به دست او می رسد و به او می گوید که عمو جروی در کانادا به بیماری سخت ذات الریه دچار شده است و بستری است .

او نامه ای می نویسد و در پایان به این امر اشاره می کند که  : ” من بسیار غمگنیم و می دانم که شما هم بسیار رنج می برید ، اما من نمی دانم که چه باید کنم ؟ خواهشا به من کمک کنید. ” .

بابا لنگ دراز زمانی که این نامه جودی را دریافت می کند ، تصمیم می گیرد که با وی دیدار کند . این دیدار پایان تمام سالها انتظار جودی ابوت برای دیدن بابا لنگ دراز است .

داستان بابا لنگ دراز  شخصیت های قابل توجهی دارد که هر کدام بار بخشی از داستان را به دوش می کشند. هر چند که رمان  بابا لنگ دراز  بر اساس یک خط داستانی شخصیت محور/ رویداد محور پیش می رود و به قولی بخش  حادثه محور آن بر شخصیت محوری آن غالب است ، اما از سویی دیگر نیز می توانیم به جرئت بگوییم که شخصیت های مکمل آن در طول قصه بابا لنگ دراز نقش بسزایی در برجسته شدن نقش اصلی این رمان داشته اند و از این رو می توان هر کدام از آنها را تحلیل کرد. تحلیل هایی که برای شخصیت ها شکل می گیرد ، می تواند به شکل های متفاوت باشد. شما می توانید تحلیل های روانشناختی داشته باشید .

می توانید تحلیل ادبی داشته باشید ، اما باید بگوییم که بهترین نوع تحلیل شخصیت ها این است که ابتدا به فضای ذهنی جین وبستر سفر کنیم و سپس تحلیل کاراکترها را انجام دهیم. ما در این بخش یعنی تحلیل شخصیت ها ، سعی خود را بر آن گذاشته ایم که تا می توانیم به اعماق زندگی جین وبستر سفر کرده و او را در زمان خودش به همراه داستان خارق العاده اش ، یعنی  بابا لنگ دراز مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم .

شما نیز می توانید برای این مطالعه ی این بخش دو رویکرد داشته باشید. نخست اینکه پیش از مطالعه ی کتاب ، تحلیل این شخصیت ها را مطالعه کنید و بنای خود را بر آن بگذارید که در طول مطالعه ی این رمان با پیش فرض هایی که در این بخش به دست می آورید ، بسیار هدفمند و تحلیلگرانه این رمان را بخوانید و یا اینکه رویکرد دوم را انتخاب کنید .

یعنی آنکه بگذارید پس از خواندن کتاب و مروری بر تمامی شخصیت های این کتاب ، آنگاه نظر خودتان را با نظری که ما در این بخش تحلیلی برایتان ارائه داده ایم تطبیق دهید و بنیید که چه میزان نظر شما و نظر جین وبستر در نوشتن  بابا لنگ دراز  هم سو بوده است. به هر طریق هر کدام از این رویکردها را در پیش می گیرید ، حتما و حتما به این بخش سری بزنید .

چرا که تحلیل شخصیت ها باعث می شود که شما نیز یک تحلیل جامع از بخش های مختلف قصه بابا لنگ دراز داشته باشید و این بخش های مختلف این امکان را به شما می دهند که شما برای همیشه رمان را در خاطر بسپارید. پس حتما بخش تحلیل شخصیت ها را جدی بگیرید. اما همانطور که گفتیم ، شخصیت های قصه بابا لنگ دراز  نسبت به دیگر داستان هایی که در این بخش بررسی کردیم ، بسیار ساده تر و خطی تر نگارش شده اند .

عمدتا افراد این داستان باب لنگ دراز نقش های کوچک اما تاثیر گذاری در طول داستان داشته اند _ به جز شخصیت های اصلی که در ادامه با آن ها آشنا خواهید شد _  اما دیالوگ هایی که آن ها بیان می کنند باعث نقش تاثیر گذار آن ها می شوند .

پس  می توانیم از این بخش هم یک درسی داشته باشیم و آن این است که شخصیت پردازی ها در یک داستان حتما لزومی به مدت زمان حضور یک شخصیت در یک داستان ندارد بلکه شما می توانید در کوتاه ترین زمان ممکن و تنها با اشاره به این امر که دیالوگ های خوبی را به کار ببرید و یا فضاسازی مناسب داشته باشید ، یک شخصیت پردازی بی نظیر و ماندگار داشته باشید و داستان تان را پیش ببرید. این هدفی است که شما باید دنبال کنید. چه در حوزه ی داسنان نویسی و چه در حوزه ی نقد ادبی توجه به این نکته می تواند به شما بسیار کمک کند .

نخستین شخصیتی که قصد پرداختن به آن را در طول این تحلیل داریم ، شخصیت جودی ابوت است . جودی ابوت ، نقش اول داستان بابا لنگ دراز است و همه ی اتفاقات داستان به گرد او و با حضور او اتفاق می افتد. در تحلیل شخصیت جودی ابوت این گونه گفته اند که : ” جودی ابوت ، دختری بسیار خوش مشرب و باهوش است که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده است و به یتیم خانه رفته است .

او بر خلاف همه ی افرادی که در یتیم خانه حضور دارند ، انسانی بسیار اهل فکر و تلاش است. اما او در سن ۱۸ سالگی با یک اتفاق مهم در زندگی خودش در یتیم خانه مواجه می شود و آن ذکر این نکته است که افراد در ینیم خانه تنها تا ۱۶ سالگی می توانند زندگی کنند ، اما جودی ابوت تا ۱۸ سالگی در یتیم خانه بود و تمام آن دو سال اضافه زیستن در یتیم خانه را به کار برای یتیم خانه پرداخت .

او استعداد نویسندگی بالایی دارد. البته این هم به بودن در یتیم خانه و شب های تنهایی او بر می گردد. او از زمانی که خواندن و نوشتن را آموخت ، شروع به نوشتن کرد. نوشتن یکی از تفریحات او بود. او خیلی زود فهمید که قوه ی تخیل خوبی دارد و نوشته های خوبی را از خود برجای می گذارد و همین امر باعث شد که انشاها و نوشته های او در بین اعضای هیئت امنا دست به دست شود تا که یکی از این متن ها باعث شد که او به سرپرستی پذیرفته شود و به دانشکده برای تحصیل برود .

این امر ماجرایی بسیار پیچیده دارد . در یکی از جلسات هیئت امنا ، که بر روی پذیرش و سرپرستی بچه ها صحبت می شده است ، بابا لنگ دراز یکی از متن های جودی ابوت را می خواند و در او استعداد نویسندگی می بیند و تلاش می کند که او را به دانشکده بفرستد و از او یک نویسنده ی بزرگ بسازد . جودی ابوت زندگی بسیار عجیبی را در دانشکده می گذارند. او در دانشکده عاشق مطالعه می شود و شروع به نوشتن می کند. خیلی زود نوشته هایش پیشرفت می کند و باعث می شود که جایزه های فراوانی برای او بدست بیاید و تبدیل به یکی از نویسنده های مطرح در زمان دانشکده شود. او همچنین عاشق مطالعه کردن می شود .

او تلاش می کند که بهترین رمان های دوره ی خود را بخواند و با بیشترین میزان از سطح سواد به جامعه رفته و در آن موثر واقع شود. او در تمام طول دوره ی دانشگاه ، به دنبال آن است که به سراغ تجربه های جدید برود و سعی می کند که همه چیز را با دقت فراوان ببیند و به رشته ی تحریر در بیاورد . اما در یک نگاه کلی می توان این چنین گفت که جودی ابوت نماد یک انسان موفق است که از صفر شروع کرده و به موفقیت می رسد. یکی دیگر از نکات جالبی که در این میان وجود دارد ، ذکر ای نکته است که او با وجود تمام حمایت هایی که بابا لنگ دراز او می کند. ، تلاش می کند که مستقل نیز باشد. بعنوان مثال بیشتر هدایا و یا مبالغ اضافه ای که به او پرداخت می شود را قبول نکرده و سعی می کند که خودش به آن درجه از موفقیت برسد که همه چیز را با پول خودش تهیه کند .

نکته ی پایانی که در باب شخصیت او باید خدمتتان عرض کنیم ، ذکر این نکته است که او در پایان داستان بابا لنگ دراز بر روی یک دو راهی میان یک زندگی مدرن و یا یک زندگی سنتی می ماند و در نهایت تصمیم می گیرد که راحت ترین راه را انتخاب کند و روش زندگی سنتی را در پیش گیرد. البته نمی دانیم که به چه اندازه شرایط برای نوشتن این بخش از تحلیل آزاد است ، اما باید به این نکته توجه داشته باشید که جودی ابوت و بابا لنگ دراز در انتهای داستان با یکدیگر ازدواج می کنند .

در واقع پس از دیداری که این دو با یکدیگر دارند ، وارد یک رابطه ی عاشقانه با یکدیگر می شود که متاسفانه این بخش به کل در ایران سانسور شده و یا دچار انحراف داستان شده است و بسیاری از کسانی که این داستان را شنیده اند و یا آن را به تماشا نشسته اند ، با این انحراف خط اصلی داستان مواجه بوده اند .

اما در نتیجه ، جودی یک انسان بسیار مستقل ، بلند پرواز و صاحب اندیشه می باشد که تلاش های بسیاری در راه رسیدن به آرزوهایش می کند. او سعی می کند که تمام موانع پیش رو را برداشته و تلاش می کند که تا جایی که ممکن است ، به هیچ احدی در زندگی تکیه نکند و خود راه زندگی خود را بپیماید. او انسانی است که برای زندگی ارزش قائل است و معنی تک تک واژه های زندگی را در دل نامه هایی که برای بابا لنگ دراز می نویسد ، معنا می کند .

سالی دختری بسیار با مزه و مهربانی است. او در دورانی که جودی ابوت در دانشکده مشغول به تحصیل است ، هم اتاقی جودی است و در تمام مدت طول داستان با او رابطه ی بسیار قوی و نزدیکی دارد. سالی انسانی بسیار خوش مشرب است و در بیشتر مواقع سعی می کند که موجبات خنده و شادی جودی را فراهم کند و به او حس خوبی از زندگی بدهد. او یکی از مشوقین جدی جودی در راه رسیدن به آرزوهایش است و بسیار او را در نویسندگی تحسین می کند .

جولیا نیز یکی دیگر از هم دوره ای های جودی ابوت در طول دوران تحصیل وی می باشد. او از خانواده ای بسیار ثروتمند پا به کالج گذاشته است و بسیار نیز مغرور می باشد. او همیشه سعی در آن دارد که رازهای مخفی زندگی جودی ابوت را کشف کند. او رابطه ی چندان نزدیکی با جودی نداشته و به گونه ای با هم سازگاری ندارند .

جوآنا مدیر خوابگاهی بود که جودی در طول تحصیل در آن زندگی می کرده است. او همیشه روحیه ای خشن دارد و سعی می کند که همیشه احساساتش را پنهان کند. البته جودی به این حس می رسد که عصبانیت او تنها یک ماسک روی چهره ی اوست و او در دل انسانی بسیار مهربان است و تنها این کار را برای مدیریت خوابگاه می کند تا که بقیه از او حساب ببرند. او از اینکه او را یک زن بنامند ، متنفر است. چرا که او هنوز دوشیزه است ، اما باز هم در دل ، عاشق این است که ازدواج کند و یک زندگی تشکیل دهد .

او عموی جولیا است و یکی از سرمایه داران بزرگ و تجار معروفی است که همه او را می شناسند. اما نکته ی جالب اینجاست که او با نامی مستعار در داستان ظاهر می شود و او همان بابا لنگ دراز است. در واقع جودی در بسیاری از مواقع با شخصیتی  به نام جروی دیدار می کرده است ، در حالی که این شخیت همان بابا لنگ دراز خود او بوده است که مدت های برای دیدنش انتظار کشیده است. با این حال او و جودی در انتهای داستان با یکدیگر ازدواج می کنند .

والتر منشی بابا لنگ دراز است که نامه های بابا لنگ دراز را برای جودی می فرستد و از سویی دیگر نیز نامه های جودی را تحویل می گیرد و به دست بابا لنگ دراز می رساند.

جیمی برادر سالی می باشد و یکی از فوتبالیست های مشهور تیم مدارس است. او پسری بسیار مهربان است و جودی را نیز بسیار مورد احترام قرار می دهد .

لئورنا نیز یکی دیگر از هم دوره ای های جودی است. این شخصیت از نگاه جودی بسیار تنفر بر انگیز است و تمام آنچه که ما از این شخصیت در دست داریم ، برداشت های جودی از اوست. او یک سال از دیگر دوستانش بزرگ تر است و از نگاه جودی تنفر برانگیز ترین انسانی است که تا به حال در عمر خودش دیده است. دلیل این تنفر نیز کاملا مشخص است . او رمانی را که جودی به رشته ی تحریر در آورده است را مورد نقد قرار میدهد و این عمر جودی را بسیار از او دلگیر می کند .

مادام لیپت ، سرپرست یتیم خانه ای است که جودی در آن بزرگ شده است. او روحیه ای بسیار جدی و منظم دارد و همه ی بچه های آسایشگاه از جمله خود جودی نیز از او می ترسند. او کسی است که تمام تلاشش را می کند که جودی به یک سرپرست برسد و در جلسه ی هیئت امنا نیز تلاش می کند که یک سرپرست برای او پیدا شود . اما او کلا نگاه مهربانانه ای به بچه های ینیم خانه خصوصا جودی ندارد. حتی زمانی که وی خبر پیدا شدن سرپرست به جودی را می دهد ، گفتاری بسیار ملامت گرانه دارد و جودی را صاحب ارزش نمی داند.

مری لامبرت ، یکی از کارکنان یتیم خانه است. او زنی بسیار قوی و شوخ است و در همه حال جودی را برای رسیدن به آرزو هایش تشویق می کند . او تنها دلگرمی جودی برای رسیدن به یک زندگی بهتر است .

رمان بابا لنگ دراز ، همیشه یکی از مورد توجه ترین رمان های ژانر ادبیات کودک و نوجوان در دنیا بوده است. این رمان نه تنها به لحاظ مفهوم ، بلکه به لحاظ نویسندگی و تکنیک های فنی نویسندگی نیز بسیار مورد ستایش واقع می شده است . اگر بخواهیم تحلیلی روی این رمان داشته باشیم ، به ناچار باید هم بعد نویسندگی آن را مورد بررسی قرار دهیم و هم به سراغ ابعاد مفهومی آن بپردازیم  ، چرا که این دو منظر از تحلیل در این رمان به طور وصف ناپذیری لاینفک از یکدیگر می باشند. ابتدا به امر قصد داریم که ساز و کار نویسندگی و تکنیک های مربوط به آن را در این رمان مورد نقد و بررسی قرار دهیم تا سپس بتوانیم با دید بازتری تحلیل مفاهیم را خدمت شما دوستان ارائه کنیم .

یکی از مهم ترین بخش های داستان نویسی که ما به کرات در کتاب تابلوهای راهنمای رمان نویسی به آن اشاره کردیم ، بحث ایده پردازی است. ایده ها در ذهن شکل می گیرند ، پرداخت می شوند و بر روی کاغذ می آیند. ایده ها گونه های مختلف دارند که همه ی این گونه ها در انواع ایده پردازی کتاب تابلوهای راهنمای رمان نویسی مورد بحث واقع شده است ، اما بعد ، آنچه که مهم است ، ذکر این نکته است که شما از چه گونه ای از ایده پردازی در طول نگارش رمان خودتان بهره بگیرید .

یکی از گونه های ایده پردازی ، بحث الهام گرفتن از اجتماع و وقایع اجتماعی است. جین وبستر نویسنده ی این کتاب ، در دو بخش شروع به پردازش یک داستان اجتماعی می کند که حول محور یک شخصیت می گردد ، اما در یک روند خطی ، به زندگی او در گذر اتفاقات اجتماعی و شخصیتی می پردازد .

با این اوصاف می توان گفت که ایده ی اصلی و بن مایه ی نگاه جین وبستر در این کتاب ، یک ایده ی حقیقی از دنیای غیر واقعی بوده است که غیر واقعی بودن آن را در بخش دیگر کتاب شاهد هستیم و در ادامه به آن خواهیم پرداخت. بعد از اینکه یک نویسنده ایده را یافت و آن را شناخت و شیوه ی طرح ریزی آن را پیدا کرد ،نیاز به ان دارد که آن را پردازش کند و پس از پردازش نسبت به بیان آن اقدام کند. در واقع شیوه ی پردازش و شیوه ی بیان دو اصل دیگری است که پس از ایده یابی ، نویسنده نیاز به توجه به آن دارد .

طبیعتا پردازش ایده ، چیزی نیست که ما یا شمای مخاطب آن را بفهمیم و درک کنیم ، چرا که جز نویسنده هیچ کس نمی داند که این ایده چگونه پردازش شده است و چه تکنیکی برای پردازش آن مورد بهره بوده است ، اما در باب بیان آن می توان به صراحت نظر داد که ایجاد یک فضای گفتگو محور از طریق نوشتن مکرر نامه ها ، همان روش بیان جین وبستر در طول این داستان بوده است .

ایده ی نامه نگاری و یا نامه محوری در نوشتن رمان ، مسئله ی بسیار نویی نیست ، بهر طریق رد بسیاری از رمان ها نقش نامه ها و دست نوشته ها بسیار جدی است و افراد بسیاری از این تکنیک استفاده کرده اند ، اما این مسئله زمانی جدی می شود که شما با استفاده از یک شیوه ی بیان ، به عنوان مثال نامه نگاری ، پیرنگ خودتان را نیز طراحی کنید. آنچه که ما در این رمان می بینم ، ذکر این نکته است که چندین پیرنگ ، از جمله پیرنگ سریالی و متحد المرکز ، با توجه به شیوه ی نامه نگاری مورد نگارش قرار گرفته است .

اگر بخواهیم یک نکته ی جدید به شما دوستان بگوییم و در طی تحلیل این رمان ، این مسئله را به شما آموزش دهیم ، باید بگوییم که همانطور که شما یک پیرنگ می نویسد ، یک شیوه ی پردازش پیرنگ نیز باید طراحی کند .

جین وبستر در این رمان ، قدرت نویسندگی و ابداع خود در نوشتن یک داستان را به نمایش گذاشته و با استفاده از پیرنگ های نوین در ادبیات داستانی ، نامه نگاری را به عنوان شیوه ی بیان پیرنگ خود مورد استفاده قرار داده است. این نامه ها ، خود به خود ایده ای غیر حقیقی را وارد داستان کرده و تک به تک اتفاقات را دور از یک فضای رئالیستی به نمایش می گذارد. این نخستین درسی است که شما می توانید از این کتاب یاد گرفته و آن را در نوشته های خود لحاظ کنید .

مسئله ی دومی که باید در جریان نویسندگی و نوشتن یک داستان به آن توجه کنیم ، بحث پردازش های مکانی و زمانی است و علاوه بر این دو عنصر ، بحث شخصیت پردازی است. یکی از چالش هایی که شاید به جرات بگوییم بیشترین وقت را از نویسندگان در نوشتن یک رمان می گیرد ، بحث پردازش های مکانی و زمانی و از آن مهم تر و خساس تر بحث شخصیت پردازی است .

اگر کتاب تابلوهای راهنمای رمان نویسی را مطالعه کرده باشید ، به این نکته پی می برید که ما تمامی راه های شخصیت پردازی و پردازش مکان و زمان را برایتان نوشته ایم ، اما باز هم به این مسئله بر می خوریم که نویسندگان تازه کار و جوان روی شخصیت پردازی بسیار در گیرند .

اما وقتی متن هایشان را می خوانیم ، می بینیم که شخصیت پردازی بی نظیری دارند ، اما تجربه ی پردازش آن بصورت حرفه ای را ندارند. از همین نقطه به شما دوستان می گوییم که کتاب بابا لنگ دراز یکی از بهترین تجربه های شما در زمینه ی یادگیری و تمرین شخصیت پردازی و پردازش مکان و زمانی است .

خب ، حالا برای اینکه این تمرین ها را هدفمند انجام دهید ، باید چه کنید؟ بهترین راه رفتن به سراغ نامه ها است. هر کدام از این نامه ها چون برای بابا لنگ دراز نوشته شده است و بابا لنگ دراز هیچ حضوری در صحنه ندارد ، بهترین نمونه برای شخصیت پردازی است .

در واقع در دل این رمان که شما خواننده ی آن هستید ، یک خواننده ی دیگر نیز وجود دارد و آن خود بابا لنگ دراز است. پس نویسنده یکبار برای شما باید شخصیت پردازی کند و یکبار برای بابا لنگ دراز و این جاست که اوج کار او را شاهد خواهیم بود و می توانیم از آن بعنوان بهترین انواع شخصیت پردازی و پردازش زمان و مکان بهره بگیریم. مطمئن باشید که حتی بسیاری از نویسندگان حرفه ای کشورمان نیز هنوز هنوزه از این دست تمرین ها را دارا هستند. پس هیچ نگران تمرین کردن نباشید. هر چه بیشتر تمرین کنید ، بیشتر خواهید آموخت .

سومین آموزه ای که این کتاب به لحاظ آموزش نویسندگی به ما یاد میدهد ، بحث لحن در نگارش متن است. ببیند ، وقتی که شما یک ژانر برای نوشته ی خود انتخاب می کنید و قصد دارید که در یک ژانر خاص رمان بنویسید ، پس بسیار مهم است که مخاطب خودتان را بشناسید و از همه مهم تر آنکه برای کارتان یک لحن انتخاب کنید .

بعنوان مثال ، شما وقتی که می خواهید برای کودکان و نوجوانان یک کار بنویسید ، باید به این امر واقف باشید که مخاطب شما یک کودک است ، پس باید به بهترین شکل ممکن همه چیز را کنار یکدیگر چیده و برای تک تک بخش هایی که در رمان پردازش می کنید ، لحنی کودکانه در نظر بگیرید .

چینش واژگان ، موقعیت ها و بسیاری از مطالب دیگر می تواند شما را در این مهم یاری دهد. اگر بخواهیم یک مثال برایتان بزنیم و آن را درک کنید ، بهترین کار برای شما این است که به نوع نوشتار نامه های جودی ابوت دقت کنید .

اگر این نامه ها را زیر و رو کنید ، خواهید دید که نوع نوشتار او ، از استفاده کردن از کلمات بچگانه ، تا نوع نگاه او به دنیا همه نشانگر سن و جنسیت اوست. این امر را بسیار مورد دقت قرار دهید . بعنوان مثال اگر قرار است که در جایی از نوشته هایتان مکالمه نویسی و یا دیالوگ نویسی داشته باشید ، جایگاه هر شخصیت با توجه به سن و سال و جنسیت را مورد توجه ویژه قرار دهید .

اما از بحث نویسندگی که بگذریم به بحث مفاهیم در رمان بابا لنگ دراز می رسیم. اگر مطالعه ای بر روی نقدهای مفهومی در این کتاب داشته باشید ، دو نکته ی بارز در این رمان می بیند ، نخست بحث شخصیت جودی ابوت به عنوان یک قهرمان و دوم بحث ازدواج جودی ابوت و بابا لنگ دراز .

در باب مورد نخست باید اینطور گفت که در تاریخ ادبیات ، قهرمان های بسیاری پا به عرصه ی رمان ها گذاشته اند که از این میان ، سهم کمی از قهرمان های داستانی ، نصیب زنان شده است. اگر همین الان از شما بخواهند که اسم سه قهرمان داستانی را بنویسید ، مطمئنا هر سه نامی که شما از آن یاد می کنید ، جنسیت مذکر خواهند داشت .

سکسیم و یا برتری جویی جنسی ، چیزی است که در ادبیات نیز نفوذ کرده است. البته این امر به طور مشخص تقصیر ادبیات نیست ، به این دلیل که ادبیات آینه ی تمام نمای اندیشه های جمعی است و یک نویسنده نیز در جامعه زندگی می کند و طبیعتا تحت تاثیر افکار جامعه نوشته هایی را به ثمر می رساند که همسو با جریان جامعه است .

اما این میان ، همسو شدن با جامعه ، با تمام محاسنی که دارد ، یک غفلت را در ادبیات و شخصی که متنی را به رشته ی تحریر در می آورد ، ایجاد می کند. در واقع یک وظیفه خطیر این میان بر روی دوش یک ادیب وجود دارد که گاها تحت هیچ شرایطی با همسو شدن با مردم جامعه به ثمر نمی رسد و به سامانی نمی رسد .

وظیفه ی یک ادیب آگاهی بخشی و برداشتن حصار محدودیت ها است. اگر یک ادیب در جریان های فکری خود را تسلیم کند ، آنگاه نباید این انتظار را از ادبیات داشت که برای جامعه موثر واقع شود و یا آنکه به دردی از جامعه بپردازد و موجبات بهبودی وضعیت را برای جامعه فراهم کند. با این اوصاف ، می توان این چنین گفت که نویسندگانی که برای آگاهی تلاش می کنند ، حتی اگر خلاف جهت جامعه حرکت کنند ، قلمی ماندگار تر و با ارزش تر از نویسندگان هستند که در مسیر جریان جامعه حرکت می کنند و بر یک اشتباه تکراری پافشاری می کنند .

پس توجه داشته باشید که وظیفه ی یک ادیب پیش از هر چیز آگاهی بخشی است. اما بعد ، تفکر برتری جویی جنسی در یک دوره ی تاریخی در ادبیات دچار یک تحول می شود. از اواخر قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم ، اوج این تغییرات در ادبیات است . نویسندگان بسیاری علی الخصوص زنان ، سعی کردند که با وارد کردن شخصیت های قهرمان آن هم با جنسیت زن این تابو را برای همیشه در ادبیات شکسته و به گسترش آگاهی در مورد نقش زنان بپردازند .

بسیاری از این نویسندگان سعی کرده اند که به طور مستقیم این مسئله را نمایان کنند و در این حوزه به جنگ بپردازند. اما از سویی دیگر نیز بسیاری از نویسندگان سعی کرده اند که با تفکری میانه رو به خلق یک شخصیت قهرمان بدون نگاه افراطی بپردازند. دراین دوره ی تاریخی که تحولی در فکر برتری جویی جنسی بوجود آمده و موجبات برقراری یک برابری میان مردان و زنان حتی در ادبیات شده است ، بسیاری از نویسندگان راه افراط را در پیش گرفته اند و موجبات یک جنبش ادبی به نام فمنیسم را خلق کرده که آن نیز به نوعی دیگر ، افتادن از آن سوی بام است. با این اوصاف ، رمان بابا لنگ دراز یکی از آن رمان هایی است که در عین تعادل و تعدیل ، یک شخصیت قهرمان آن هم از جنس مونث را خلق کرده است و سعی کرده است که بدون هیچ برتری جویی ، او را در سایه ی یک شخصیت داستانی پرورش داده و آن را به اوج شهرت برساند .

جین وبستر ، در این مورد یکی از تاثیر گذاران در ادبیات غرب محسوب می شود. او توانست با خلق شخصیتی به نام جودی ابوت شرایطی را فراهم کند که در طی آن بسیاری از زنان و دختران در غرب و در بسیاری از کشورهای دیگر با الگو قرار دادن جودی ، به مقام های بزرگی دست پیدا کنند. حتی در این باب یکی از نشریات آمریکایی گزارشی تهیه کرده است که شخصیت های مهم سیاسی ، اجتماعی و ادبی در دنیا ، چه الگوهایی در زندگی خود داشته اند که سهم عظیمی از این افراد آن شرلی و جودی ابوت را به عنوان الگوهای خود نام برده اند .

پس در یک نتیجه گیری به این نکته دقت داشته باشید که بدون هیچ گونه افراطی و بدون هیچ گرایش فکری می توان داستانی نوشت که سرنوشت ساز بود. اما سوالی مهم تر این میان وجود دارد و آن ذکر این مسئله است که این شخصیت یعنی جودی ابوت چه ویژگی در خود داشت که تبدیل به یک قهرمان جهانی شد .

اگر بخواهیم به طور بسیار شفاف بگوییم ، باید به این امر اشاره کنیم که جودی ابوت نماد مقاومت و استقامت است. او در یتیم خانه بزرگ شده است و این به تنهایی خود نشان از یک عقب ماندگی  به لحاظ فرصت های زندگی  ، در این شخصیت میدهد ، اما با این اوصاف ، می بینیم که او به چه میزان آرزوهای بزرگ دارد و برای رسیدن به آن ها تلاش می کند .

در واقع قهرمان پروری جین وبستر ، کاملا بسته به اندیشه های جودی ابوت است و هیچ کار خارق العاده ای از این شخصیت نظیر غیب شدن و رد شدن از دیوار و این ها را نمی بینیم ، بلکه ما تنها شخصیتی را می بینیم که روی پای خودش و بر اساس آرزوهایش شروع به ساختن زندگی خویش می کند .

اگر داستان را خوانده باشید ، خواهید دید که او چگونه به یک نویسنده ی معروف تبدیل می شود و بسیار از این راه شهرت کسب می کند. هر کدام از این ها را کنار هم بگذاریم ، در می یابیم که به چه میزان این شخصیت ، صبور و پر استقامت ظاهر شده است. بیش از این زیاده گویی در این باب نمی کنیم ، چرا که خود شما دیگر استاد هستید در این باب .

اما بعد مسئله ی دوم ازدواج جودی ابوت و بابا لنگ دراز می باشد. روی این بخش تمرکز زیادی نخواهیم کرد ، چرا که این بخش همان بخش سانسور شده ی ماجرای جودی ابوت و بابا لنگ دراز در روایت هنری و ادبی این رمان در ایران است. تنها به این نکته اشاره می کنیم که جودی ابوت با ازدواج با بابا لنگ دراز ، خود را بر سر دو راهی سنت و مدرنیته قرار می دهد .

اما او انتخاب می کند که یک زندگی شخصی و محدود داشته باشد تا اینکه بخواهد آزادانه به شهرت دست پیدا کند. این انتخاب از نظر بسیاری از منتقدین نماد تشکر و سپاس او از بابا لنگ دراز برای مدت ها تامین مالی او می باشد و بسیاری دیگر نیز به این امر اشاره می کنند که تلاش جین وبستر برای قهرمان سازی در این داستان با این اتفاق تبدیل به یک تراژدی می شود و نشان از سرنوشت بی فرجام زنانی می دهد که علی رغم تلاش های بسیار باز هم در گیر و دار محدودیت های جنسی اسیر می باشند .

تحلیل این رمان نیز به پایان رسید. این رمان یکی از رمان هایی است که لذت زندگی را به شما هدیه میکند و شما را برای جندین روز از دور غوغای جهان به خود مشغول خواهد کرد. اما مسئله ی مهم تری در این رمان وجود دارد که قصد بیان آن را داریم و آن ذکر این مسئله است که این رمان یکی از رمان هایی است که قطع به یقین در زمره ی کتاب های انگیزشی قرار می گیرد. شاید برایتان غیرملموس باشد که یک رمان انگیزشی بخوانید و فکر کنید که همچین چیزی اصلا در جهان وجود ندارد. اما ااگر بخواهیم حقیقت امر را بگوییم ، باید به این نکته اشاره کنیم که همیشه قرار نیست که ما برای رسیدن به موفقیت کتاب های آموزشی آن را بخوانیم .

گاها نیاز است که رمان های انگیزشی مثل آن شرلی ، مثل بابا لنگ دراز ، مثل کتاب شکست قانون استاد تیموری را بخوانیم و از منظری متفاوت به قضیه نگاه کنیم. این امر به ما این امکان را می دهد که ذهن خود را با داستان ها همراه کرده و در موقعیت مناسب از آن ها بهره بگیریم. یکی از نکات بسیار بارزی که رمان ها دارند ذکر این نکته است که شما می توانید با همگام شدن با شخصیت ها و یاد گرفتن اصول زندگی آن ها ، این موارد را دز زندگی خودتان نیز پیاده کنید. در واقع شما می توانید و این امکان را دارید که با الگو قرار دادن قهرمانان داستان ها از تجربیات آن ها برای داشتن زندگی بهتر بهره بگیرید .

همانطور که در مقدمه ی مربوط به این کتاب خدمت شما دوستان عرض کردیم ، بابا لنگ دراز از آن دسته رمان هایی است که درایران بیشتر از سوی اقتباس های هنری ای که از روی کتابش صورت گرفته است به شهرت رسیده است. اما با این اوصاف ، کتاب بابا لنگ دراز نیز ، یکی از کتاب هایی است که در ایران با اقبال خوبی مواجه شده است. چرا که این کتاب ، اصل و اساس داستان بابا لنگ دراز را که مردم بیش از چندین نسل با آن خاطره داشته اند را برای مخاطبان امروزی آشکار می کند .

شاید ارجاع به کلمه ی اصل و اساس کمی بخواهد این میان شبهه پراکنی کند. اما به جد این قضیه همچنان برای ما نیز شبهه برانگیز است که چرا چندین روایت از این کتاب موجود است و ما نسخه های مختلفی از داستان را شنیده ایم. اما آنچه که بسیار واضح است ، ذکر این نکته ست که این داستان در ترجمه ، چه در کارتون و چه در بعضی از نسخه های کتاب ، دچار یک سانسور و یا انحراف در داستان شده است اما باز هم این کتاب ، با تمامی حاشیه هایی که برایش پیش آمده است ، یکی از کتاب های خواندنی و شیرین ادبیات کودک و نوجوان می باشد .

این کتاب یکی از پیشنهاد های ویژه ی ما برای مطالعه است و می توان گفت که احساسی که شما از این کتاب خواهید گرفت یقینا برایتان غیر قابل وصف خواهد بود. این کتاب حتی در لیست کتاب های مورد علاقه ی استاد تیموری به منظور خود یابی و تلاش برای رسیدن به موفقیت نیز می باشد .

اما از هر چه بگذریم ، سخن مهم تری وجود دارد و آن ذکر این نکته است که بهترین ترجمه های این کتاب را چه مترجمانی به ثمر رسانده اند و بهترین ترجمه های برای خوانش این کتاب ، از چه مترجمینی می باشد. نخستین ترجمه و بهترین ترجمه ای که می توانیم به شما پیشنهاد کنیم ، ترجمه ی جناب محسن سلیمانی است که یک ترجمه ی بسیار کلاسیک و پر از تکنیک را به به ثمر رسانده اند. این مترجم بزرگوار ، علاوه بر ترجمه ی کتاب ، قدرت نویسندگی خویش و قدرت پردازش ادبی خود را نیز در ترجمه ی این کتاب به نمایش گذاشته اند که الحق و الانصاف ترجمه ی این کتاب را به یکی از بهترین ترجمه های تاریخ ترجمه ی ایران از متنی کلاسیک تبدیل کرده است .

جا دارد که حالا صحبت از ترجمه ی متون کلاسیک شد ، به این نکته نیز اشاره کنیم که ترجمه ، علمی است که این روزها با بسیاری از دیگر شاخه های علوم انسانی ارتباط نزدیک دارد و امروزه بیشتر نظریه های مربوط به علم ترجمه ، بر مبنای ارتباطات میان رشته ای بنا شده است و به جهان علم صادر می شود .

یک مترجم ، زمانی می تواند ترجمه ی خوبی ارائه کند که شناخت مناسبی به زبان خویش ، در یک بعد چند گانه داشته باشد. یک مترجم باید فرهنگ شناسی زبان خویش را به بهترین شکل ممکن آموخته باشد و به آن مسلط باشد. و از سوی دیگر نیز یک مترجم باید جامعه شناسی زبان و روانشناسی متن را نیز به درستی بداند تا که  یک ترجمه ی بی نقص روانه ی بازار کند. همه ی این موارد که خدمتتان عرض کردم در سوی مقابل نیز معنا پیدا می کند .

یعنی یک مترجم باید به تمام موارد فوق در زبان مبدا نیز مسلط باشد. اگر هر کدام از این موارد در ی ترجمه لحاظ نشود ، متن ترجمه شده دارای بوی ترجمه خواهد بود. بوی ترجمه عبارتی است که بها الدین خرمشاهی در کتاب ترجمه کاوی به آن اشاره کرده است و اگر بخواهیم تعریف مختصری از آن داشته باشیم باید بگوییم که زمانی که شما یک متن را ترجمه می کنید و به دست مخاطب می رسانید ، مخاطب به هیچ وجه نباید این احساس را در هنگام مطالعه داشته باشد که شما یک متن غریبه را با زبانی بسیار ناهمگون ترجمه کرده اید .

در واقع وقتی که شما با یک متن داستانی روبرو می شوید و آن را بسیار مقطع و تلگرافی بدون استفاده از تکنیک های ترجمه ، ترجمه میکنید ، شما بافت متن را بهم زده و مخاطب شما هیچ لذتی از متنی که شما ترجمه کرده اید ، نخواهد برد. اما زمانی که شما به تمامی جوانب زبان آگاه باشید و تمامی زوایای علم ترجمه را نیز آموخته باشید ، آنگاه متنی ترجمه خواهید کرد که گویی به قلم یک نویسنده ی ایرانی به رشته ی تحریر در آمده است و تنها اسامی و مکان و زمان آن کاملا به یک زبان دیگر وابسته می باشد .

این هنر ترجمه است که یک مترجم بتواند به گونه ای کتاب های ادبیات داستانی را ترجمه کند که همان روانی ، سهل خوانی و همگونی بافت متن در زبان مبدا ، در زبان مقصد نیز دیده شود. آقای سلیمانی کسی است که چنین ترجمه ای را برای ما فراهم آورده است .

از سوی دیگر اما این نکته را نیز به خاطر داشته باشید که در تمام مدتی که ما کمپین صد رمان برتر را با هم پشت سر گذاشته ایم ، تمامی ترجمه های پیشنهاد شده ی ما دقیقا تمامی مواردی که در چند خط بالا گفتیم را دارا بوده اند و برای ما این امر بسیار مهم بوده است که ما ترجمه ای را خدمت شما دوستان ارائه کنیم که بهترین بازخورد احساسی و ادبیاتی متن را در شما ایجاد کند.اما اگر بخواهیم چند ترجمه ی خوب دیگر نیز خدمتتان معرفی کنیم باید بگوییم که ترجمه ی مهرداد مهدویان نیز از ترجمه های قابل قبول از این کتاب می باشد که می توانید به آن رجوع کنید .

چند ترجمه ی دیگر از جمله ترجمه ی خانم شایسته ابراهیمی ، آقای شاهین  نیز از این کتاب وجود دارد که مورد بررسی دقیق تیم مطالعاتی ما نبوده است ، اما اگر کسی از شما دوستان از این مترجم ، بابا لنگ دراز را خوانده است ، بازخورد هایش را به ما اعلام کند که ما در لیست بهترین ترجمه ها از ایشان نیز نام ببریم .

البته هر دوی این مترجمین از بزرگترین مترجم های ما در ایران زمین هستند. اما بهر طریق ما جانب انصاف در معرفی و پژوهش کار را رعایت کرده و بدون بررسی کتاب ، نظری در باب این ترجمه ها نخواهیم داد. پس این را به شما دوستان و اعضای کمپین مطالعاتی می سپریم که ما را در این باب کمک کنید .

هر رمانی یک سری از دیالوگ های ماندگار دارد که دانستن آن ها باعث می شود که انسان دارای یک شمای ادبی و یک وجهه ی ادبی والاتر نسبت به سایر رمان خوان ها باشد و با دید عمیق تری ، تکه هایی از پازل تفکرات ادبی خود را رقم بزند. در ادامه ما نیز بخش های ماندگاری از رمان بابا لنگ دراز را که در طی این سالها به شهرت بسیاری در میان مردم رسیده اند خدمت تان تقدیم می کنیم و امیدواریم که مورد استفاده ی شما دوستان نیز واقع شود .

۱- جایگاه رمان بابا لنگ دراز در جهان چیست ؟

رمان بابا لنگ دراز یکی از برترین رمان ها و نام آشناترین رمان های تاریخ رمان نویسی و نویسندگی در دنیاست . در ادامه قصد داریم که خلاصه رمان بابا لنگ دراز را برایتان بگوییم . اما به این امر توجه داشته باشید که ” خلاصه ی داستان ” ، هیچ گاه تمام زیبایی های ادبی ، شاکله ی داستان و محتوا و هدف اصلی داستان را بهمراه نخواهد داشت .

۲- ماندگارترین جمله رمان بابا لنگ دراز چیست ؟

بابالنگ دراز عزیز . شما کجا هستید. شما را به خدا به یاد من باشید . من خیلی تنها هستم و دلم می‎خواهد یک نفر به یاد من باشد. آه بابا کاش شما را می‎شناختم آن وقت هرگاه یکی از ما غمگین بود یکدیگر را دلداری می‎دادیم. گمان نمی‎ کنم بتوانم بیش از این در لاک ویلو بمانم. خیال دارم از اینجا بروم. من بیماری تنهایی دارم و تشنه خانواده هستم .

آموزش نویسندگیصد رمان برتر جهانتبلیغ نویسینامه عاشقانهدریافت شابکانشانویسیخاطره نویسیقصه کودکانهچاپ کتاب


امتیاز بدی، من انرژی می گیرم.شاد باشید و پرانرژی دوست عزیز

درباره ما

مقالات

محصولات

تماس با ما

تمامی حقوق این سایت متعلق به تیم مطالعاتی تیموری می باشد

CopyRight 1401@

امتیاز بدی، من انرژی می گیرم.شاد باشید و پرانرژی دوست عزیز

جهت استفاده بیشتر از خدمات سایت ما ثبت نام کنید

ارسال اطلاعات ، لطفاً منتظر بمانید …

برای استفاده از خدمات ابتدا وارد شوید

ورود به سایت

ورود به سایت

ورود با رمز عبور یکبار مصرف

جهت استفاده بیشتر از خدمات سایت ما ثبت نام کنید

ثبت نام

بازیابی پسورد

جهت استفاده بیشتر از خدمات سایت ما ثبت نام کنید

تایید کد

جواب و پاسخ نویسنده بابا لنگ دراز در حل جدول بازی جدولانه از سایت جوابگو دریافت کنید.

جواب : جینوبستر, جین وبستر.

مترجم کتاب بابالنگدراز مرحوم محسن سلیمانی است.

این مطالب توسط ربات جمع آوری شده است در صورت نارضایتی به ما اطلاع دهید تا محتوای مطلب شما را حذف کنیم.

آليس جين چندلر وبستر (Alice Jane Chandler Webster).

خلاصه رمان بابا لنگ دراز

نامه‌هاي جروشا ابوت به بابا لنگ دراز

24 سپتامبر

1 اكتبر

نويسنده ي بابا لنگ دراز

10 اكتبر

چهارشنبه

25 اكتبر

15 نوامبر

19دسامبر

اواخر تعطيلات

4 آوريل

30 مه

9 ژوئن

ييلاق لاك ويلو

12 ژوئيه

15 سپتامبر

25 سپتامبر

12 نوامبر

21 دسامبر، ورسستر ماساچوست

شنبه ساعت 09:30

25 مارس

7 آوريل

10 آوريل

2 ژوئن

5 ژوئن

صبح جمعه

شنبه

25 اوت

10 سپتامبر

26 سپتامبر

20 دسامبر

11 ژانويه

4 ژوئيه

13 اكتبر

14 دسامبر

5 مارس

4 آوريل

17 مه

19 ژوئن

نويسنده ي بابا لنگ دراز

2 ژوئيه

27 اوت

19 سپتامبر

16 اكتبر

صبح پنجشنبه

داستان شب/ بابا لنگ دراز- قسمت دهم


آخرين خبر/ «بابا لنگ‌دراز عزيزم سلام…»؛ احتمالا اين عبارت براي خيلي از ما آشنا باشند. درواقع يا بارها آن را خوانده‌ايم يا موقع تماشاي کارتون محبوب دوران کودکي‌مان آن را از زبان دختر دوست‌داشتي قصه يعني جودي آبت شنيده‌ايم که هميشه مشغول نوشتن براي مردي مهربان است. جين وبستر درباره‌ي رمان بابا لنگ دراز (Daddy Long Legs)، جايي ‌در دفتر خاطراتش نوشته بود که نمي‌تواند بي‌احترامي دختران ثروتمند نسبت به دختران فقير را تحمل کند و همين مسئله باعث نوشتن رمان شد. در واقع مي‌توان گفت که اين کتاب با احساسات واقعي او آميخته شده است. او در رمان بابا لنگ دراز علاوه بر جنبه‌هاي سرگرم کننده به عواطف و احساسات لطيف انساني مثل بخشش، نوع دوستي، صبر و پايداري و… نيز اشاره مي‌کند. اين داستان به شيوه‎اي بيان شده که هر فردي، در هر سن و سال، ارتباط خوبي با آن برقرار مي‌کند.قسمت قبل:

1399/11/13 – 22:15

نويسنده ي بابا لنگ دراز

24 مارس شايد هم 25بابا لنگ دراز عزيزفکر نمي کنم بتوانم به بهشت بروم. (خيلي هم راهت دادن) اين جا آنقدر چيزهاي خوب به دست مي آورم که انصاف نيست آن دنيا هم آنها را به دست بياورم.گوش کنيد چه اتفاقي افتاده.جروشا ابوت جايزه ي مسابقه ي داستان کوتاه را که ماهنامه ي دانشکده سالي يک بار برگزار مي کند برده است (جايزه ي 25 دلاري) و او تازه سال دوم است! بيشتر شرکت کننده ها دانشجويان سال آخر هستند. وقتي ديدم اسمم را اعلام کرده اند باورم نمي شد راست باشد، شايد هم بالاخره دارم نويسنده ي بزرگي مي شوم. کاش خانم ليپت اسم به اينمزخرفي روي من نگذاشته بود.به علاوه اينکه من براي بازي در تئاتر فصل بهار انتخاب شده ام، در نمايشنامه ي (هر طور دلت مي خواهد) در فضاي باز. من در نقش سليا دخترخاله ي روزاليند بازي مي کنم.و بالاخره اينکه: من وجوليا و سالي جمعه ي بعد به نيويورک مي رويم که براي بهار مقداري خريد کنيم و شب را مي مانيم و روز بعد هم با آقاي جروي به تئاتر مي رويم. آقاي جروي ما را دعوت کرده. آن جا جوليا در منزل خودشان اقامت مي کند و من و سالي هم به هتل مارتا واشنگتن مي رويم. تا حالا خبر به اين مهيجي شنيده بوديد؟ (نه فقط تو شنيدهبودي) من تا حالا در عمرم نه هتل رفته ام و نه به تئاتر؛ فقط يک دفعه به تئاتر رفته ام و آن هم موقعي بود که کليساي کاتوليک جشني برگزار و يتيم هاي پرورشگاه را دعوت کرد. ولي نمايش درست و حسابي اي نبود و به حساب نمي آيد.فکر مي کنيد چه نمايشي را قرار است ببينيم؟ هملت. فکرش را بکنيد (کرده که دعوتت کرده ديگه) قبلا چهار هفته ي تمام اين نمايشنامه را در کلاس شکسپير خوانديم و من آن را از حفظم.آن قدر از اين سفر هيجان زده ام که به زور خوابم مي برد.خداحافظ بابا جون.دنياي ما پر از سرگرمي است.ارادتمند هميشگي جوديبعد التحرير: همين الان به تقويم نگاه کردم. بيست و هشتم است.بعدالتحرير دوم: امروز کمک راننده ي تراموايي را ديدم که يک چشمش آبي و چشم ديگرش قهوه اي بود. به نظرتان به درد اين نميخورد که شخصيت تبهکار يک داستان جنايي باشد؟7آوريلبابا لنگ دراز عزيزواي! نيويورک خيلي بزرگ نيست؟ ووستر جلوي آن هيچ است. شما واقعا در اين شلوغي زندگي مي کنيد؟ فکر نمي کنم من تا چند ماه ديگر هم بتوانم بعد از تاثير گيج کننده ي اين دو روز به حالت عادي خودم برگردم. نمي دانم از کجا شروع کنم و تمام چيز هاي شگفت انگيزي را که ديده ام برايتان بگويم. اگرچه فکر کنم شما خودتان ميدانيد چون آنجازندگي مي کنيد.اما به نظرتان خيابان هايش جالب نيست؟ و مردم و فروشگاه هايش. من تا حالا هيچوقت اين قدر چيزهاي قشنگ که توي ويترين اين فروشگاه هاست نديده ام. آدم دلش مي خواهد همه ي عمرش را سر پوشيدن اين لباس ها بگذارد.من و سالي و جوليا صبح شنبه رفتيم خريد. جوليا به باشکوه ترين فروشگاهي که در عمرم ديده بودم رفت. ديوارهايش سفيد و طلايي بود، قالي هاي آبي و پرده هاي ابريشمي ابي  صندلي هاي طلايي داشت. يک خانم خيلي خوشگل با موهاي طلايي و لباس مشکي بلند ابريشمي لبخند زنان به استقبالمان آمد. اولش فکر کردم ما آمده ايم به اين خانم سربزنيم و با آن خانم دست داديم ولي انگار آمده بوديم کلاه بخريم يا حداقل جوليا ميخواست بخرد. جوليا جلوي آيينه نشست و ده، دوازده تا کلاه را که يکي از آن يکي قشنگ تر بود امتحان کرد و دوتا را که از همه قشنگ تر بود خريد.تصور نمي کنم در زندگي لذتي بالاتر از اين باشد که آدم جلوي آيينه بنشيند و هر کلاهي را که دلش ميخواد بدون اينکه قيمتش را در نظر بگيرد بخرد!بابا جون شکي نيست که نيويورک به سرعت خصوصيت بردبارانه اي را که پرورشگاه جان گرير با صبر بسيار براي خود ساخته است از بين خواهد برد.بعد از اينکه خريد ما تمام شد آقاي جروي يا همان پندلتون را در رستوران شري ديديم. لابد به شري رفته ايد نه؟ آن جا را در ذهن تان مجسم کنيد بعد هم سالن غذاخوري جان گرير را با روميزي هاي مشمايي و ظروف سفالي سفيدي که حق نداريد بشکنيد و کارد و چنگال هاي دسته چوبي تصور کنيد و ببينيد من چه حسي داشتم. من ماهي را با چنگال عوض خوردم ولي پيشخدمت با مهرباني بدون اينکه کسي بفهمد چنگال ديگري به دستم داد.بعد از ناهار به تئاتر رفتيم. مبهوت کننده و عالي و باورنکردني بود. هرشب خوابش را مي بينم.آيا شکسپير آدم بي نظيري نيست؟اجراي روي صحنه ي هملت خيلي بهتر از هملتي است که ما در کلاس تجزيه و تحليل کرديم. من قبلا آن را تحسين مي کردم ولي حالا واي بي نظير است!اگر ناراحت نمي شويد من ترجيح مي دهم هنرپيشه شوم تا نويسنده. دوست نداريد دانشکده را ول کنم و به مدرسه ي عالي هنرهاي نمايشي بروم؟ آن وقت هميشه يک بليت از نمايش هاي خودم را براي شما مي فرستم و از زير چراغ هاي جلوي صحنه به شما لبخند ميزنم. فقط لطفا يک گل سرخ رز به جا دکمه اي تان بزنيد تا من دقيقا بدانم به چه کسي بايد لبخند بزنم. چون اگر اشتباهي به کس ديگري لبخند بزنم خيلي بد مي شود.ما شنبه شب برگشتيم و شام را در قطار سر ميزهاي کوچک با چراغ هايي که نورشان صورتي بود و خدمتکارهايش سياه پوست بودند خورديم. من تا آن موقع نشنيده بودم که در رستوران قطار شام بخورند و بدون اينکه متوجه شوم همين را گفتم.جوليا پرسيد: مگر تو کجا بزرگ شده اي؟با تواضع تمام گفتم: در دهکده.گفت: تا حالا مسافرت نرفتي؟گفتم: نه تا روزي که به دانشکده آمدم. آن موقع هم فاصله ي ما تا دانشکده همه اش 160 مايل بود و ما توي راه غذا نخورديم.از وقتي اين چيزهاي مسخره را ميگويم جوليا واقعا به من علاقمند شده. خيلي سعي ميکنم حرفي از دهانم نپرد ولي خيلي تعجب ميکنم-که بيشتر وقت ها هم تعجب ميکنم- يک چيزي مي پرانم. هيجده سال را در پرورشگاه جان گرير گذراندن و بعد يکدفعه به دنيا پرت شدن واقعا تجربه ي گيج کننده اي است.ولي دارم خودم را وفق مي دهم و ديگر آن اشتباه هاي ناجور گذشته را نمي کنم و وقتي با دخترهاي ديگر هستم اصلا احساس ناراحتي نمي کنم. قبلا وقتي مردم به من نگاه ميکردند از خجالت دست و پايم را گم مي کردم و احساس مي کردمکه همه تشخيص ميدهند اين لباس نو مال خودم نيست و من همان لباس چيت پوش سابقم ولي حالا نمي گذارم اين فکرها عذابم بدهند.يادم رفت راجع به گل ها برايتان بگويم. آقاي جروي به هر يک از ما يک دسته گل بزرگ بنفشه و سوسن بري داد. به نظرتان مرد نازنيني نيست؟ من قبلا به خاطر ديدن مردهاي هيئت امنا از مردها خوشم نمي آمد ولي عقيده ام دارد عوض مي شود.نامه شد يازده صفحه! شجاع باشيد الان تمام مي کنم.ارادتمند هميشگي، جوديدهم آوريلآقاي پولدار عزيزبفرماييد چک 50 دلاري شما ضميمه ي نامه است. خيلي از لطف شما ممنونم ولي احساس مي کنم نميتوانم قبول کنم. مقرري ماهانه ام براي خريد کلاه هايي که لازم دارم کافي است. معذرت ميخواهم آن چيزهاي مسخره را راجع به فروشگاه کلاه هاي زنانه نوشتم. فقط بخاطر اينکه تا قبل از آن چنين جايي را نديده بودم.با وجود اين نمي خواستم گدايي کنم و ترجيح مي دهم بيشتر از آنچه مجبورم خيرات قبول نکنم.ارادتمند شما،جروشا ابوت

يازدهم آوريلبابا جون بسيار عزيزممي شود لطفا مرا به خاطر نامه اي که ديروز نوشتم عفو کنيد؟ بعد از اينکه آن را پست کردم پشمان شدم و سعي کردم آن را از پست خانه بگيرم ولي کارمند مزخرف پست آن را به من پس نداد.الان نصف شب است و من ساعت ها بيدار مانده ام و همه اش فکر ميکنم که من واقعا چه آدم عوضي اي هستم. خيلي يواش در اتاق مطالعه را بسته ام تا جوليا و سالي را بيدار نشوند و روي رختخواب نشسته ام و با يک ورق کاغذ که از دفترچه ي تاريخم کنده ام و به شما نامه مي نويسم.فقط ميخواستم بگويم که معذرت ميخواهم. حرف هايم راجع به چکي که فرستاده بوديد خيلي بي ادبانه بود. ميدانم که منظورتان محبت به من بود. شما بابا جون من آنقدر نازنين هستيد که راجع به قضيه ي مسخره اي مثل کلاه ان همه به خودتان زحمت داديد. من بايد چک را بسيار مودبانه تر پس مي فرستادم.ولي در هر صورت بايد پس مي فرستادم. وضع من با دخترهاي ديگر فرق ميکند .آنها ميتوانند خيلي طبيعي و راحت از مردم هديه قبول کنند. آنها برادر، خواهر، پدر و عمو و عمه دارند ولي من با هيچکس رابطه ي خويشاوندي ندارم. من دلم ميخواهد وانمود کنم که شما خويشاوند من هستيد و با اين فکر دلم را خوش کنم. ولي البته ميدانم که نيستيد. من واقعا تنها هستم و بايد پشت به ديوار با دنيا مبارزه کنم. هر وقت راجع به آن فکر ميکنم نفسم بند مي آيد. بعدش اين فکر را از سرم بيرون مي کنم و به تظاهر ادامه ميدهم. ولي بابا جون مي بينيد که من نميتوانم بيشتر از آنچه بايد پول قبول کنم. چون روزي ميخواهم اين پولها را پس بدهم و هرچقدر هم که نويسنده ي بزرگي بشوم نميتوانم يک همچينبدهکاري هاي کلاني داشته باشم.من عاشق کلاه هاي قشنگ هستم. ولي نبايد به خاطر آن آينده ي خودم را گرو بگذارم.شما مرا براي اين گستاخي مي بخشيد نه؟ من عادت بدي دارم که تا به چيزي فکر ميکنم فوري آن را پست ميکنم و بعد بدون اينکه بعدش بشود کاري کرد آن را پست ميکنم. اما اگر گاهي ظاهرا بي فکر و نمک نشناس به نظر مي آيم اصلا منظور بدي ندارم. من هميشه قلبا به خاطر زندگي، آزادي و استقلالي که به من داده ايد از شما ممنونم. دورانکودکي من دوران طولاني، تلخ و نفرت انگيز بود ولي الان هر لحظه از روز آنقدر شادم که باورم نميشود راست است. طوري که احساس ميکنم قهرمان خيالي يک کتاب داستانم.ساعت دو و ربع بعد از نيمه شب است. من الان ميخواهم يواشکي پاورچين پاورچين بروم بيرون و اين نامه را پست کنم. شما بعد از نامه ي قبلي اين يکي را دريافت ميکنيد؛ بنابراين وقت زيادي نداريد تا راجع به من فکرهاي بد بکنيد.

شب بخير بابا جون.هميشه دوستتان دارم.جودي

چهارم مهبابا لنگ دراز عزيزشنبه ي گذشته روز رژه بود، يک روز تماشايي. اولش همه ي کلاس ها در حالي که لباس کتان سفيد پوشيده بودند رژه رفتند. دانشجويان سال آخر چترهاي ژاپني آبي و طلايي و سال سومي ها پرچم هاي زرد و سفيد در دست داشتند. دست بچه هاي کلاس ما بادکنک هاي زرشکي بود و چون دائم دستمان شل مي شد و بادکنک ها ميرفتند آسمان خيلي قشنگ شده بود. سال اولي ها کلاه کاغذي سبز با نوار هاي رنگي بلند سرشان گذاشته بودند. دسته اي موزيک از شهر آورده بودند که لباس هاي يک دست آبي داشتند. ده دوازده نفر آدم بامزه هم که مثل دلقک هاي سيرک بودند در فواصل برنامه ها تماشاچي ها را سرگرم مي کردند.جوليا لباس مردهاي شکم گنده ي دهاتي را پوشيده بود و سبيل گذاشته بود و يک گردگيري از پارچه ي کتان و يک چتر گل و گنده در دست داشت. پاتسي مورياتي (يا در حقيقت پاتريچي .تا حالا همچين اسمي به گوشتان خورده بود؟ خانم ليپت هم نميتواند بهتر از اين اسم انتخاب کند) که دختري است قد بلند و لاغر، زن جوليا بود(چي ميگه؟) وکلاه مسخره و سبزي يک وري، روي گوشش گذاشته بود. در تمام نمايش آنها صداي قهقهه ي خنده بلند بود. جوليا نقش خودش را خيلي خوب بازي ميکرد. من اصلا توي خواب هم نميديدم که کسي از خانواده ي پندلتون-با عرض معذرت از آقاي جروي-آن قدر استعداد بازي کمدي داشته باشد. اگرچه من آقاي جروي را يک پندلتون واقعي نميدانم. همانطورکه شما را به عنوان يکي از اعضاي هئت امنا ي پرورشگاه به رسميت نميشناسم.من و سالي جزو اين نمايش نبوديم براي اينکه در مسابقات شرکت داشتيم. خب فکر ميکنيد چه شد؟ (آبش و کشيديم چلو شد) هردوي ما حداقل در بعضي مسابقه ها برنده شديم!اولش در پرش طول شرکت کرديم و باختيم، ولي سالي پرش با نيزه را (با پريدن هفت پا و سه اينچ) برد و من در دوي سرعت برنده شدم (با اختلاف هشت ثانيه)

آخرش خيلي به نفس نفس افتاده بودم ولي خيلي کيف داشت. تمام کلاس بادکنک هاي شان را تکان مي دادند و هورا مي کشيدند و دم گرفته بودند:-جودي ابوت چش شده؟-حالش خوبه.-حال کي خوبه؟-جودي اب…بوت!و اين افتخاري واقعي بود بابا جون. بعد بدو بدو به چادر رختکن برگشتم و بدنم را با الکل تميز کردند و يک ليمو دادند که بمکم. مي بينيد که ما هم مثل ورزشکارها کاملا حرفه اي هستيم! برنده شدن در مسابقات به خاطر کلاس خيلي خوب است. چون هر کلاسي که تعداد پيروز هايش بيشتر باشد آخر سر برنده ي جام قهرماني سال مي شود. امسال دانشجويان سال آخر با 70 امتياز برنده ي جام قهرماني شدند.کانون ورزش هم به همه ي برندگان در سالن ورزش شام داد. شام خوراک خرچنگ (اه) و بستني شکلاتي بود که آنها را به شکل توپ بسکتبال درآورده بودند.ديشب تا نصف شب رمان جين اير را مي خواندم. بابا جون سن شما آن قدر هست که شصت سال پيش يادتان مانده باشد؟ اگر اين طوري است آيا واقعا مردم آن موقع مثل آدم هاي رمان جين اير حرف مي زدند؟خانم بلانش متکبر به خدمتکار ميگويد: اي فرومايه از پرحرفي دست بردار و فرمان مرا اجرا کن. آقاي روچستر وقتي منظورش آسمان است از جايگاه ابرها حرف ميزند و آن زن ديوانه مثل کفتار ميخندد و پرده هاي دور تخت را آتش ميزند و تور عروسي را پاره ميکند و گاز ميگيرد. اين رمان يک اثر رمانتيک ناب است با وجود اين همين طور ميخواني وميخواني و ميخواني. نميدانم چطور يک دختر توانسته همچين کتابي بنويسد، مخصوصا دختري که در کليسا بزرگ شده. در وجود خواهران برونته چيزي هست که مرا شيفته ي خودشان ميکنند: کتاب هايشان و زندگي و روحيه شان. از کجا چينين روحيه اي را به دست آوردند؟ وقتي قسمت مشکلات جين کوچولو را در مدرسه ي خيريه ميخواندم آنقدرعصباني شدم که مجبور شدم بروم بيرون و قدم بزنم. چون دقيقا حس ميکردم او چه کشيده. و به خاطر اين که خانم ليپت را ميشناختم ميتوانستم آقاي براکل هرست را پيش خودم مجسم کنم.بابا جون خشمگين نشويد من نميخواهم به طور غير مستقيم بگويم که جان گرير مثل موسسه ي خيريه ي لوود است. ما غذا و پوشاک فراوان، آب کافي براي شست و شوي خودمان، و يک کوره در زير زمين داشتيم ولي اي دو موسسه شباهت هاي زيادي به همديگر دارند. زندگي هاي ما کاملا يکنواخت و بدون هيجان بود. هيچ اتفاق جالبي رخ نميداد غير از بستني روز يکشنبه که حتي آن هم تکراري بود. در تمام هجده سالي که من آن جا بودم فقط شاهد يک ماجرا بودم: وقتي که انبار هيزم آتش گرفت. دراين موقع ما را مجبورکردند نصق شب از خواب بلند شويم و لباس بپوشيم تا اگر يک وقت ساختمان آتش گرفت آماده باشيم ولي ساختمان آتش نگرفت و مارا دو مرتبه به رختخواب هايمانبرگرداندند.

همه دوست دارند گاهي با اتفاق هاي غافلگير کننده رو به رو شوند .اين ميل شديد بشر ميلي کاملا طبيعي است. ولي زندگي من تا روزي که خانم ليپت مرا به دفتر خواست و گفت آقاي جان اسميت ميخواهند مرا به دانشکده بفرستند يک نواخت بود .تازه موقع اعلام اين خبر هم آنقدر طولش داد که من از شنيدنش زياد جا نخوردم.ميدانيد بابا به نظر من مهم ترين ويژگي آدمها تخيل آنهاست. چون آدم ميتواند با کمک تخيل خودش را جاي ديگران بگذارد. به علاوه تخيل آدم را مهربان و دلسوز و با شعور ميکند. پرورشگاه بايد تخيل بچه ها را پرورش بدهد اما جان گرير فوري کوچکترين کورسوي تخيل را خاموش ميکرد. از طرف ديگر فقط ويژگي وظيفه شناسي بچه ها را تقويتميکرد. به نظر من بچه ها نبايد معني اين کلمه را ياد بگيرند، اين کار زشت و نفرت انگيز است.ب لکه بايد هر کاري را عاشقانه انجام بدهند.صبرکنيد آن پرورشگاه يتيماني را که من ميخواهم رئيسش شوم ببينيد! من شب ها با اين فکر شيرين به خواب ميروم. نقشه ي آن را با جزئيات ريزش در ذهن ترسيم ميکنم: خوراک، پوشاک، درس، تفريح.

ادامه دارد…

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديدinstagram.com/akharinkhabar

تبلیغات


(۰۸:۰۴) ۱۴۰۱/۰۶/۲۴


(۲۲:۴۹) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۲۲:۲۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۲۲:۱۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۲۱:۵۳) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۲۱:۲۲) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۲۰:۳۸) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۹:۵۳) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۹:۱۱) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۸:۴۴) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۷:۳۶) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۷:۰۳) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۶:۳۶) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۶:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۵:۲۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۵:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۴:۳۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۴:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۳:۳۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۳:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۲:۳۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۲:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۱:۳۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۱:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۱۰:۳۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳

نويسنده ي بابا لنگ دراز


(۱۰:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۰۹:۳۱) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۰۹:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۰۸:۳۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۰۸:۰۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۳


(۲۲:۵۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۲۲:۱۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۲۱:۴۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۲۱:۱۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۲۰:۴۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۲۰:۱۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۹:۴۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۹:۱۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۸:۴۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۸:۱۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۷:۴۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۷:۰۹) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۶:۴۷) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۶:۱۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۵:۴۵) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۵:۲۰) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۴:۴۴) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۴:۰۸) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۳:۲۹) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲


(۱۲:۵۷) ۱۴۰۱/۰۶/۲۲

یکی از پررنگ ترین خاطره های
کودکی من، تماشای کارتون بابا لنگ دراز است و شخصیت دوست داشتنی جودی ابوت.

“آليس
جين چندلر وبستر”، در 24 ‌‌جولاي سال 1876 ميلادي در “فلوريدا” به دنيا
آمد. او تنها فرزند خانواده بود. كودكى‌اش در خانواده‌اى گذشت كه به ادبيات و نشر
انديشه و فرهنگ، توجه ويژه‌اى داشتند.

داستانهاى او سرشار از
پرداختن به جزييات است و اين ويژگى بر گيرايي آثار او مى افزايد. اين نويسنده‌ي سخت كوش، با آفرينش رمان
“بابا لنگ دراز”، به خواست قلبى‌اش رسيد. او سالها در انديشه‌ي نوشتن
داستانى بود كه تهيدستي، عشق، تلاش و انسان دوستى را در بر گيرد و همه‌ي اين ويژگي‌ها
را در اين داستان گنجاند. انتشار اين كتاب با پيشباز منتقدين و كارشناسان ادبى
روبرو شد.

يك سال پس از اين كاميابي،
او رمان “دشمن عزيز” را نوشت؛ كتابى كه با وجود آزادي داستان، به گونه‌اي،
ادامه‌ي داستان “بابا لنگ دراز” است و به خوبى، روند پيشرفت انديشه‌ي
نويسنده را در برخورد با مسايل مهم و انساني بشر نمودار مى‌سازد.نويسنده ي بابا لنگ دراز

منبع

او با مطرح کردن عقاید خود
در قالب رمان بابا لنگ دراز، برای همیشه نام خود را در لیست زنان تکرار نشدنی
تاریخ بشریت اضافه کرد.

کتاب جین وبستر با به تصویر
کشیدن زندگی اسفناک یک کودک پرورشگاهی و تجربه ی تلخ نداشتن پدر و مادر و خانواده،
در عین حال داشتن عزت نفس برای جبران محبتی که در حقش شده و اصرار در باز پرداخت
شهریه ای که صرف دانشگاه رفتنش صرف گشته،  حرف
های زیادی برای گفتن دارد.

با برخی از جملات زیبای این
نویسنده ی بزرگ آشنا شوید:

واقعا عجیب است آدم نداند
کیست. کمی هم هیجان آور و خیال انگیز است. می شود حدس های زیادی زد: شاید من
امریکایی نباشم. خیلی ها آمریکایی نیستند. بعید نیست از نسل های رومی های باستان
باشم. شاید هم دختر یک دزد دریایی باشم. احتمال دارد دختر یک روس تبعیدی باشم و لابد
جایم در زندان های سیبری ست. احتمال کولی بودنم هم میرود. همین طور هست، من آدمی
سرگردان و آواره هستم هرچند تا به حال فرصتی برای پرورش این خصوصیت خود نداشته ام.

حاشیه: از یک چیز خیالم راحت
است: من چینی نیستم!

آدم وقتی در آن واحد در پنج
رشته تحصیل میکند، حسابی گیج میشود.

استاد شیمی میگوید: محقق
واقعی کسی است که به نکات ریز و جزئی توجه کند.
استاد تاریخ میگوید: مراقب باشید سرتان به جزئیات گرم نشود. آنقدر از موضوع فاصله
بگیرید که نمایی کلی دستتان بیاید.

شخصا نظر استاد تاریخ را می
پسندم. اگر بگویم که ویلیام فاتح در سال 1492 آمد و کریستف کلمب در سال 1100 یا
1.66 یا نمی دانم کی امریکا را کشف کرد، استاد این جزئیات را ندیده میگیرد. به
همین سبب آدم وقتی تاریخ میخواند احساس امنیت و راحتی میکند. ولی موقع خواندن شیمی
چنین حسی ندارد.

نمی توانم لذتی بیشتر از این
در زندگی وجود داشته باشد که آدم جلوی آینه بنشیند و بدون در نظر گرفتن قیمت، هر
کلاهی را که دلش میخواهد انتخاب کند.

به نظر من اگر مردی چهل و
هفت سال به چیزی معتقد باشد و در اعتقادش کوچکترین تغییری ندهد، باید مثل موجودی
کمیاب در موزه نگهداری شود.

برای به راه آوردن یک مرد یا
باید با او تندی کنی یا باید چاپلوسیش کنی.

من فهمیده ام در برخورد با
مردها باید سیاست به خرج داد. اگر رگ خوابشان را به دست بیاوری، مثل گربه خرخر می
کنند و اگر نتوانی این کار را بکنی، به صورتت چنگ می اندازند.

بابا وقتی فکرش را میکنی که
مردان هیچ سر و کاری با ساتن و توری و پارچه های دست دوز و قلاب دوزی ایرلندی
ندارند، حس میکنی زندگی مردان خیلی بی رنگ و بوست. زن هرچه باشد به هرچیزی مثل
بچه، میکروب، شوهر یا خدمتکاران یا متوازی الاضلاع یا باغبانی یا افلاطون علاقه
داشته باشد، ذاتا به لباس توجه دارد. در هر حال این یک ویژگی غریزی ست که همه ی زن
های دنیا را به هم پیوند داده است.

من رمز خوشبختی واقعی را
چشیده ام، باید حال را دریابی، نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده
باشی. باید قدر لحظاتی را که در اختیار داری بدانی. مثل کشاورزی: آدم، هر می تواند
در یک زمین پهناور بذر بپاشد، همین می تواند کشاورزی خود را به یک قطعه کوچک محدود
کند. من هم می خواهم کشت و کارم را به یک قطعه ی کوچک محدود کنم. می خواهم از لحظه
لحظه ی عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت میبرم!

اگر روزی شوهر و دوازده
فرزندم را از دست بدهم، صبح روز بعد با لبخند بیدار میشوم و دنبال شوهر دیگری
میگردم.

%PDF-1.6
%
32 0 obj
>
endobj

62 0 obj
>/Filter/FlateDecode/ID[]/Index[32 58]/Info 31 0 R/Length 131/Prev 199441/Root 33 0 R/Size 90/Type/XRef/W[1 3 1]>>stream
hbbd“`b“ )D_ǃHFm0)Y
&OH)0[LIY0
&j&H@0l(
“SA dw

400,000 ریال

«بابا لنگ‌دراز» عزیز دیشب خواب مسخره‌ای دیدم. خواب می‌دیدم به یک کتاب‌فروشی رفته‌ام و فروشنده کتاب تازه‌ای به نام «زندگی و نامه‌های جودی ابوت» برایم آورده. کتاب را به‌وضوح می‌دیدم. جلدش از پارچه‌ی قرمز بود و عکسی از پرورشگاه جان گریر روی آن بود.

5 در انبار

«بابا لنگ دراز» رمان معروف و پرفروش جین وبستر، ماجرای دختر یتیمی به نام جودی ابوت را بازگو می‌کند. جودی، دختر خیال‌پرداز و داستان‌سرای این اثر، به واسطه‌ی توجه مردی نیکوکار به دانشکده فرستاده می‌شود و آن مرد برای همیشه لقب «بابا لنگ‌دراز» را از او می‌گیرد.

جین وبستر این رمان نوجوان را در قالب نامه‌هایی نوشته است که جودی به «بابا لنگ‌دراز» می‌فرستد. مؤسسه‌ی انتشارات قدیانی، ۱۱ دوره ناشر نمونه‌ی کشور،  این اثر را در مجموعه‌ی رمان‌های کلاسیک به چاپ رسانده است.نويسنده ي بابا لنگ دراز

مهرداد مهدویان

۱۳۹۸

قدیانی

288

9786002511096

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه شما *

نام *

ایمیل *

نويسنده ي بابا لنگ دراز
نويسنده ي بابا لنگ دراز
0


منتشر شده

در

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *