خواص دارویی و گیاهی
مترادف:
life imprisonment
1.
She is doing life for murder.
1. او به خاطر قتل دارد حبس ابد میگذراند.
2.
The judge gave him life.
2. قاضی به او حکم حبس ابد داد.
معنی کلمه زندگی به زبان انگلیسی
جمع: lives,
مترادف:
being
existence
متضاد:
death
non-existence
1.
He doesn’t know what he really wants out of life.
1. او نمیداند که واقعا چه چیزی از زندگی میخواهد.
2.
He lost his life in the Great War.
2. او زندگیاش را در جنگ بزرگ [جنگ جهانی اول] از دست داد.
3.
I’m not sure I want to spend the rest of my life in this town.
3. من مطمئن نیستم که آیا میخواهم بقیه زندگیام را در این شهر بگذرانم یا نه.
4.
Life’s too short to worry about money!
4. زندگی بیش از حد کوتاه است که نگران پول باشی!
5.
Unfortunately, accidents are part of life.
5. متاسفانه، سوانح بخشی از زندگی هستند.
مترادف:
real-time
متضاد:
recorded
1.
a live concert
1. یک کنسرت زنده
2.
a live recording
2. یک ضبط زنده
معنی کلمه زندگی به زبان انگلیسی
3.
This evening there will be a live broadcast of the debate.
3. امشب، یک برنامه زنده از آن مناظره پخش خواهد داشت.
1.
live animals
1. حیوانات زنده
1.
Don’t touch that wire – it’s live!
1. به آن سیم دست نزن، برق دارد!
گذشته: lived,
گذشته کامل: lived,
مترادف:
breathe
exist
have life
متضاد:
be dead
die
1.
He lives in a house with four other students.
1. او در یک خانه با چهار دانشجوی دیگر زندگی میکند.
2.
Most students live on campus.
2. بیشتر دانشجوها در پردیس (دانشگاه) زندگی میکنند.
3.
She lived her whole life in a little town in New Mexico.
3. او تمام زندگیاش را در یک شهر کوچک در “نیومکزیکو” زندگی کرد.
4.
We live in Seattle.
4. ما در “سیاتل” زندگی میکنیم.
5.
Where do you live?
5. کجا زندگی میکنی؟
گذشته: lived,
گذشته کامل: lived,
1.
He’s not expected to live for more than a few months.
1. انتظار نمیرود که او چندین ماه بیشتر زنده باشد [بماند].
متضاد:
without
1.
a woman with brown eyes
1. یک زن با چشمان قهوه ای
2.
He lives with his grandmother.
2. او با مادربزرگش زندگی میکند.
معنی کلمه زندگی به زبان انگلیسی
3.
I was with Sylvia at the time.
3. من آن موقع با “سیلویا” بودم.
4.
I’m going to France with a couple of friends.
4. من قصد دارم به همراه چند تا از دوستانم به فرانسه بروم.
متضاد:
without
1.
I was shaking with fear.
1. من از ترس می لرزیدم.
مترادف:
nation
realm
state
1.
The climate is cooler in the eastern part of the country.
1. آب و هوا در قسمت شرقی کشور سردتر است.
2.
Which is the largest country in South America?
2. در آمریکای جنوبی کدام کشور بزرگترین است؟
معنی کلمه زندگی به زبان انگلیسی
مترادف:
countryside
landscape
terrain
متضاد:
city
1.
He lives out in the country somewhere.
1. او در جایی در روستا زندگی میکند.
2.
Would you prefer to live in the country instead in town?
2. آیا زندگی در روستا را به جای شهر ترجیح میدهی؟
1.
Not everybody likes country music.
1. هر کسی از موسیقی کانتری خوشش نمی آید.
فهرست سايتها
آشپزي
معنی کلمه زندگی به زبان انگلیسی
10
دیدگاهتان را بنویسید