داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی
داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

‹:دانلود:›Downloads-icon


‹:دانلود:›Downloads-icon


‹:دانلود:›Downloads-icon

داستان کوتاه عربی با ترجمه فارسی 

در آن لحظه از خدایم طلب بخشش و عفو کردم و قرآن را به دست گرفته و تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم

داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

داستان کوتاه عربی با ترجمه فارسی

قصة وعبرة..

داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

صدم شاب امرأة عجوز بدراجته ,,

وبدل أن يعتذر لها ويساعدها على النهوض

أخذ يضحك عليها !،، ثم استأنف سيره …

لكن العجوز نادته قائلة : لقد سقط منك شيئاً
!

فعاد الشاب مسرعاً وأخذ يبحث فلم يجد شيئاً

فقالت له العجوز : لا تبحث كثيراً ,

لقد سقطت “رجولتك” ولن تجدها
ابداً

الحياة لا قيمة لها ..!!

إذا تَجرّدت من الأدب ، الذوق ، والإحترَام

جوانی با دوچرخه اش به پیره
زنی زد

وبه جای اینکه از او عذرخواهی
کرده وکمک کند از جا برخیزد شروع کرد به مسخره کردن !،، سپس راهش را از سر گرفت  …

ولی پیره زن اورا صداکرد
وگفت :چیزی از تو افتاد !

جوان بازگشت وشروع کرد به
جستجو کردن ولی چیزی نیافت

پیره زن گفت زیاد جستجو نکن

جوانمردیت افتاد وهرگز آن را نمیابی

دنیا ارزشی ندارد ..!!

اگر خالی از ادب ،سلیقه ،واحترام
باشد ..

قصة وعبرة..

داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

دخل طفل صغير لمحل الحلاقة فهمس الحلاق للزبون : هذا أغبى طفل في العالم

انتظر وأنا سأثبت لك.. فوضع الحلاق 5 ريال في يد و ريال واحد في اليد  الأخرى….. نادى الطفل وعرض عليه المبلغين أخذ
الطفل الريال ومشى!!

قال الحلاق: ههههه ألم أقل لك؟ ذا الطفل لا يتعلم أبدا  وفي كل مرة يكرر نفس الأمر !!

عندما خرج الزبون قابل الطفل خارجاً من محل الآيس كريم تقدم منه وسأله
لماذا تأخذ الريال كل مرة ولا تأخذ ال5 ريالات ؟؟؟  قال الطفل : لأنه فى اليوم الذي سأخذ فيه ال5 ريالات
سوف تنتهي اللعبة !

لا تحتقر إنساناً ولا تستصغر شخصاً

ولا تعيب مخلوقاً !! فالغبي فعلاً : هو منيظن أن  الناس أغبياء.

کودکی وارد مغازه ی آرایشگاه
شد وآرایشگر در گوش مشتری گفت این بچه نادان ترین بچه دنیاست

صبر کن برایت ثابت میکنم
پس پنج ریال در یک دست ویک ریال در دست دیگرش گذاشت ….کودک را صدا زد وهردو مبلغ
را نشانش داد وکودک یک ریال را برداشت ورفت !!

آرایشگر گفت هههه بهت نگفتم
!!این بچه هرگز یاد نمی گیرد وهربار همین را تکرار میکند

وقتی مشتری خارج شد کودک
را بیرون بستنی فروشی دید پیشش رفت وپرسید 
چرا  همیشه یک ریال را برمیداری وپنج
ریال را برنمی داری ؟ گفت چون روزی که پنج ریال را بردارم بازی تمام خواهد شد !

انسانی را کوچک مکن وهیچ
کس را کم به حساب نیاور وعیب مخلوقی را نگیر ! چون کودن حقیقی کسی است که مردم را کودن
می پندارد .

قصة وعبرة..

في إحدى الجامعات سأل الدكتور طلابه:

إذا كان هناك ٤ عصافير على الشجرة وقرر
٣ منها الطيران، فكم بقي على الشجرة ؟

فأجاب الجميع “واحد”،

وفجأه اختلف معهم أحد الطلاب وقال الذي
بقي “٤” عصافير، فكان الإنبهار..!!

فسأله الدكتور كيف ذلك؟

فقال: لقد قلت “قرروا” ولم تقل
“طاروا” واتخاذ القرار لا يعني تنفيذه..!

وكانت الإجابة الصحيحة بالفعل..!!

هذه القصة تلخص حياة بعض الاشخاص تجد في
حياتهم الكثير من الشعارات والكلمات الرنانة، تجدهم نجوماً في المجالس  وبين الأصدقاء، لكنهم ليسوا كذلك في حياتهم الحقيقية..

 الكثير يتكلم و القليل  يفعل..!

فكونك (تقرر) شيء..

 وكونك (تفعل) شئ آخر..

دریکی از دانشگاه ها استاد
از دانشجویان پرسید

اگر ۴ گنجشک روی درخت باشد
وسه تای آنها تصمیم پرواز بگیرد ،چند گنجشک روی درخت  باقی می ماند؟

همه جواب دادند “یکی

وناگهان یکی از دانشجویان
بابقیه مخالف شد وگفت ۴ گنجشک ،که باعث تعجب وحیرت شد!!

استاد از او پرسید چه طور
مگه ؟

گفت شما گفتی تصمیم گرفتند
ونگفتی پریدند وتصمیم گیری به معنای انجام نیست

وجواب واقعا درست بود
..!

این داستان خلاصه زندگی خیلی
هاست که در زندگیشان شعارها وکلمات موزونی میابی ودر میان  جمع هاودوستان می درخشند ولی در زندگی واقعیشان
اینگونه نیستند

بیشتر صحبت می کنند وکمتر
عمل میکنند

پس اینکه تصمیم بگیری یک
چیز هست ….

واینکه انجامش بدی یه چیز
دیگه ..

قصة وعبرة..

عندما كنت طفل…

في كل مره أشتري علبه ألوان… أرمي القلم
“الابيض” جانبا و حين تسألني أمي… لماذا؟

أقول لها: لا يلون…

و بعد أن كبرت…

أيقنت جيدا لماذا الأبيض لا يلون?

لأنه صادق و نقي لا يزيف الحقائق و لا يعطيها
لون سوي لونها الحقيقي و لو كنت أعلم بذلك ما فرطت فيه أبدا…

ياليتنا لم نفرط في أقلامنا البيضاء و قلوبنا
الطاهرة

فنحن نحتاج القلم الأبيض في كل تصرفاتنا

نحتاج القلم الأبيض لنمحو به أخطاءنا

نعم نحتاج ليعود النقاء إلى حياتنا

وقتی کودک بودم….

هربار بسته مداد رنگی میخریدم
…قلم سفید را گوشه ای می انداختم ووقتی مادرم می پرسی چرا ؟

میگفتم رنگ نمی کند

وبعد از اینکه بزرگ شدم

به خوبی فهمیدم که چرا سفید
رنگ نمی کند ؟

چون راستگو وپاک است حقیقت
را پوشالی نمی کند وبه ان  جز رنگ واقعیش نمیزند
واگر این را می دانستم هیچگاه در موردش کوتاهی نمی کردم

ای کاش در مورد قلمهای سفیدمان
ودلهای پاکمان کوتاهی نمی کردیم

چون ما در همه کارهایمان
به قلم سفید نیازمندیم

نیازمندیم تا بدان اشتباهاتمان
را پاک کنیم

بله برای بازگشت پاکی به
زندگی مان به آن نیازمندیم

قصة وعبرة..

ﺟﻠﺲ ﺭﺟﻼﻥ ﻗﺪ ﺫﻫﺐ ﺑﺼﺮﻫﻤﺎ ﻋﻠﻰ ﻃﺮﻳﻖ زوجة أحد
الملوك ﻟﻤﻌﺮﻓﺘﻬﻤﺎ ﺑﻜﺮﻣﻬﺎ…

ﻓﻜﺎﻥ ﺃﺣﺪﻫﻤﺎ ﻳﻘﻮﻝ:

 “ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺭﺯﻗﻨﻲ ﻣﻦ ﻓﻀﻠﻚ”

ﻭﻛﺎﻥ ﺍﻵﺧﺮ ﻳﻘﻮﻝ:

 “ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺭﺯﻗﻨﻲ ﻣﻦ ﻓﻀﻞ زوجة الملك”

ﻭﻛﺎﻧﺖ زوجة الملك ﺗﻌﻠﻢ ﺫﻟﻚ ﻣﻨﻬﻤﺎ ﻭﺗﺴﻤﻊ،
ﻓﻜﺎﻧﺖ ﺗﺮﺳﻞ ﻟﻤﻦ ﻃﻠﺐ (ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻠﻪ) ﺩﺭﻫﻤﻴﻦ.

ﻭترسل ﻟﻤﻦ ﻃﻠﺐ (ﻓﻀﻠﻬﺎ) ﺩﺟﺎجه ﻣﺸﻮﻳّﺔ ﻓﻲ
ﺟﻮﻓﻬﺎ ﻋﺸﺮﺓ ﺩﻧﺎﻧﻴﺮ.

فكان ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺪﺟﺎﺟﺔ ﻳﺒﻴﻊ ﺩﺟﺎﺟﺘﻪ ﻟﺼﺎﺣﺐ ﺍﻟﺪﺭﻫﻤﻴﻦ،
ﺑﺪﺭﻫﻤﻴﻦ ﻛﻞّ ﻳﻮﻡ ، ﻭﻫﻮ ﻻ ﻳﻌﻠﻢ ﻣﺎ ﻓﻲ ﺟﻮﻓﻬﺎ ﻣﻦ ﺩﻧﺎﻧﻴﺮ، ﻭﺃﻗﺎﻡ ﻋﻠﻰ ﺫﻟﻚ ﻋﺸﺮﺓ ﺃﻳﺎﻡ ﻣﺘﻮﺍلية.

ﺛﻢ ﺃﻗﺒﻠﺖ زوجة الملك ﻋﻠﻴﻬﻤﺎ ﻭسألت طالب
ﻓﻀﻠﻬﺎ:

 ﺃﻣﺎ ﺃﻏﻨﺎﻙ ﻓﻀﻠﻨﺎ؟

ﻗﺎﻝ: ﻭﻣﺎ ﻫﻮ؟

ﻗﺎﻟﺖ؛ مئة ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻓﻲ ﻋﺸﺮﺓ ﺃﻳﺎﻡ.  ﻗﺎﻝ: ﻻ ، ﺑﻞ الدﺟﺎﺟﺔ ﻛﻨﺖ ﺃﺑﻴﻌﻬﺎ ﻟﺼﺎﺣﺒﻲ ﺑﺪﺭﻫﻤﻴﻦ!

فضحكت وقاﻟﺖ:

 “طلبت ﻣﻦ ﻓﻀﻠﻨﺎ ﻓﺤﺮمك ﺍﻟﻠﻪ، ﻭﺫﺍﻙ ﻃﻠﺐ ﻣﻦ ﻓﻀﻞ
ﺍﻟﻠﻪ ﻓﺄﻋﻄﺎﻩ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺃﻏﻨﺎﻩ”

ﻭﻣﻦ ﺍﻋﺘﻤﺪ ﻋﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ فما ﺫﻝّ ﻭﻻ ﻗﻞّ ﻭﻻ ﺿﻞّ
ﻭﻻ ﻣﻞّ ..

دو مردی که بینائی خود را
ازدست داده بودند سر راه همسر پادشاه نشستندچون به لطف وبخشش او آگاه بودند 

یکی ازآنها می گفت :

 “پروردگارا از لطفت مرا روزی ده “

ﻭدیگری می گفت :

 “پروردگارا از لطف همسر پادشاه روزیم ده

وهمسر پادشاه می شنید ، وبرای
آنکه( لطف خدا) را می طلبید دودرهم میفرستاد

وبرای کسی که (لطفش )را می
طلبید مرغ بریانی میفرستاد که در شکمش ده دینار بود ،

ومالک مرغ بریان هرروز مرغش
را به مالک دودرهم میفروخت ونمی دانست که در شکم مرغ  دینار است وهمین کار را ده روز پیاپی انجام داد

همسر پادشاه آمد واز آنکه
لطفش را می طلبید پرسید آیا لطف ما تورا بی نیاز نکرد ؟

گفت مگر چه بود ؟

گفت صد دینار در ده روز

گفت نه بلکه مرغ را دودرهم
به دوستم میفروختم !

همسر پادشاه خندید وگفت

تو لطف ما را خواستی وخدا
محرومت کرد واو لطف خدا را خواست و به او عطا کرد وبی نیازش کرد

هرکس به خدا اعتماد کند خوار
و  کوچک وگمراه ورنجیده نمی شود .

قصة وعبرة..

ضاع حذاء طفل في البحر..

فكتب الطفل على الساحل هذا البحر لص
..!!

وليس ببعيد منه كان رجل صياد وقد اصطاد
الكثير من السمك

فكتب على الساحل إن هذا البحر سخي ..!!

وغرق شاب في البحر ..

فكتبت امه الثكلى على الساحل ..إن هذا البحر
قاتل ..!!

رجل عجوز اصطاد-لؤلؤة من البحر ..

فكتب على الساحل إن هذا البحر كريم
..!!

ثم جاء الموج العالي فغسل كل ماكتب على
الساحل ..

لاتهتم لكلام الآخرين إن كنت تريد أن تصبح
بحراً .

کفش کودکی در دریا گم شد

به روی ساحل نوشت این دریا
دزد است!!

وصیادی که خیلی از او دور
نبود وماهی بسیاری صید کرده بود

 به روی ساحل نوشت این دریا سخاوتمند است

وجوانی در دریا غرق شد
..

پس مادر عزادارش بر ساحل
نوشت ..این دریا قاتل است

پیرمردی مرواریدی از دریا
گرفت …

 بر ساحل نوشت این دریا بخشنده است

سپس موجی مرتفع آمد وهر آنچه
بر ساحل نگاشته شده بود راشست.

اگر میخواهی دریا باشی به
حرف مردم توجه نکن .

قصة وعبرة..

وعد الحر دين …!!

 رجع الملك إلى قصره في ليلة شديدة البرودة، ورأى
حارسًا عجوزًا واقفًا بملابس رقيقة. فاقترب منه الملك وسأله: ألا تشعر بالبرد.

فردّ الحارس: نعم أشعر بالبرد، ولكنّي لا
أمتلك لباس دافئ، فلا مناص لي من التحمّل.

فقال له الملك: سأدخل القصر الآن وأطلب
من أحد خدمي أن يأتيك بلباس دافئ.

فرح الحارس بوعد الملك، ولكن ما أن دخل
الملك قصره حتى نسي وعده.

وفي الصباح كان الحارس العجوز قد فارق الحياة
وإلى جانبه ورقة كتب عليها بخط مرتجف: “أيّها الملك، كنت أتحمّل البرد كل ليلة
صامدًا، ولكن وعدك لي بالملابس الدافئة سلب منّي قوّتي وقتلني”.

وعودك للآخرين قد تعني لهم أكثر مما تتصوّر.
فلا تخلف وعدًا، فأنت لا تدري ما تهدم بذلك

مرد است و قولش!!

درشبی بسیار سرد پادشاه به
کاخش بازگشت وپیرمرد نگهبانی را با لباس های نازکی دید ،به او نزدیک شد وازاو پرسید
سردت نیست ؟

نگهبان جواب داد البته که
سردم هست ولی لباس گرمی ندارم وچاره ای جز تحمل ندارم

پادشاه به اوگفت الان وارد
کاخ خواهم شد وبه یکی از نوکران میسپارم که لباسی گرم برایت بیاورد

نگهبان از وعده پادشاه خوشحال
شد ولی هنوز پادشاه واردقصر نشده بودکه وعده اش رافراموش کرد

وصبحگاه که نگهبان ازدنیا
رفته بود درکنارش برگه ای گذاشته بود که باخطی لرزان بروی آن نوشته بود”ای پادشاه
من هرشب با استقامت سرما را تحمل میکردم ولی وعده ی لباس گرمت انرژی مرا گرفت ومرا
ازپا درآورد

وعده هایت به دیگران گاهی
بیش از گمان تو برایشان مهم است پس زیر قولت نزن چون نمیدانی باخلف وعده چه چیز را
ویران میکنی ..

قصة وعبرة..

رجل عمره تسعين عام عانى من مشكلة مياه
على العين ولم يتمكن من الرؤية لعدة ايام  وبعد
ازدياد الالم و المعاناة

زار طبيب وأقترح عليه ان يعمل عملية

… ووافق الرجل على الفور للتخلص من الالم
بعد نجاح العملية حضر الدكتور الى المريض واعطاه بعض الادوية وكتب له الخروج مع فاتورة
المستشفى وعندما نظر لها الرجل بدأ في البكاء فقال له الطبيب اذا كانت الفاتورة باهظة
السعر عليك ممكن ان نعمل لك تخفيض يناسبك

قال الرجل:

ليس هذا مايبكيني مايبكيني هو ان الله اعطاني
نعمة البصر تسعون عام ولم يرسل لي فاتورة مقابل ذلك

كم انت كريم يالله على عبادك ولا ندرك نعمك
الا بعد مانفقدها

یک داستان،یک درس

مردی نودساله ای به مشکل
آب چشم دچار شد وچند روزی از نعمت بینایی محروم بود وپس از زیاد شدن درد ورنج به پزشک
مراجعه کرد وبرای راحت شدن از دردبه او پیشنهاد عمل جراحی داد

پس از موفقیت عمل دکتر پیش
مریض آمد ومقداری دارو به او داد وترخیصش را همراه فاکتور بیمارستان نوشت

وقتی پیرمرد به آن نگاه کرد
شروع به گریه کردن نمود وپزشک به اوگفت اگر مبلغ فاکتورسنگین است، میشود تخفیف گرفت

مرد گفت

این باعث گریه من نشده ،آنچه
مرا گریاند این است که خداوند نود سال به من نعمت بینایی داد ودر مقابل برایم فاکتوری
نفرستاد

ای خدا چه قدر نسبت به بندگانت
بخشنده ای وماقدر نعمت های تورا نمیدانیم مگر بعد از اینکه نعمت هارا از دست بدهیم .

قصة وعبرة..

كان هناك رجل بناء يعمل في أحدى الشركات
لسنوات طويله، فبلغ به العمر أن أراد ان يقدم إستقالته ليتفرغ لعائلته ،

فقال له رئيسه : سوف أقبل أستقالتك بشرط
أن تبني منزلا أخيرآ ، فقبل رجل البناء العرض على مضض ،وأسرع في تخليص المنزل دون
(( تركيز وإتقان))

ثم سلم مفاتيحه لرئيسه؛فابتسم رئيسه وقال
له : هذا المنزل هدية نهايه خدمتك للشركه طول السنوات الماضيه فصدم رجل البناء وندم
بشده انه لم يتقن بناء منزل العمر .. “

هكذا هي العباده التى تكون على مضض وسرعه
من غير اطمأنان وتركيز

” فأعلم أن عبادتك في النهايه لك وليست
لله..

یک داستان یک درس

مرد بنائی سال های زیادی
در یکی از شرکت ها کار میکرد وسنش به مقداری رسید که خواست استعفایش را تقدیم کند تا
درخدمت خانواده باشد

رئیسش گفت استعفایت را می
پذیرم بشرط اینکه آخرین منزل را بسازی. مرد بناء شرط را با سختی وفشار پذیرفت وبدون
دقت ومحکم کاری به تمام کردن منزل شتافت

سپس کلیدها را به رئیس داد
ورئیسش لبخندی زد وگفت این منزل هدیه پایان خدمت تو در این شرکت است ،مردبناء شوکه
شد واز اینکه در خانه عمرش دقت نکرده بسیار پشیمان شد

عبادتی که با فشار وشتاب
باشد اینگونه هست نه آرامشی دارد ونه دقتی

“بدان که عبادتت در
پایان برای توست نه برای خدا….

قصة وعبرة..

كما تدين تدان

رجل فقير .. زوجته تصنع الزبدة

وهو يبيعها في المدينة لإحدى البقالات

وكانت الزوجة تعمل الزبدة على شكل كرة ووزنها
كيلو وهو يبيعها على صاحب البقالة ويشتري بثمنها حاجات البيت وفي أحد الايام شك صاحب
المحل بالوزن .. فقام بوزن كل كرة من كرات الزبده فوجدها (900) جرام فغضب من الفقير
وعندما حضر الفقير في اليوم التالي قابله بغضب وقال له لن أشتري منك ؛ لأنك تبيعني
الزبدة على أنها كيلو ، ولكنها أقل من الكيلو بمئة جرام حينها حزن الفقير ونكس رأسه
ثم قال نحن يا سيدي لا نملك ميزاناً، ولكني اشتريت منك كيلو من السكر! وجعلته لي مثقالاً
؛ كي أزن بها الزبدة.

تيقنوا تماماً أنَّ

(مِكْيَالُكَ يُكَالُ لَكَ بِهْ)

هردست بدهی میگیری

مرد فقیری .. همسرش کره درست
میکرد واو برای یکی از بقالی های شهر میفروخت

وهمسرش کره را دائره ای شکل
در وزن یک کیلو درست میکرد واو میفروخت وبا پولش وسائل خانه را تهیه میکرد روزی صاحب
مغازه در وزن شک کرد …وهرکدام از کره ها را که وزن کرد (900) گرم بود

از دست فقیر عصبانی شد وروز
بعد هنگامی که فقیر آمد با او برخوردی با عصبانیت داشت وبه او گفت دیگه ازتو خرید نمی
کنم چون تو کره را به عنوان یک کیلو می فروشی ولی صدگرم کمتر است

فقیر ناراحت شد وسرش را به
زیر انداخت سپس گفت آقا ما ترازو نداریم ولی من یک کیلو شکر ازشما خریدم وآن را ترازو
کردم تا با آن کره را وزن کنم

کاملا مطمئن باشید

(با پیمانه خودت برایت پیمانه
میکنند  )

قصة وعبرة..

سحر الکلام

عندما عاد اديسون الصغير الى بيته، قال
لأمه:

هذه رسالة من ادارة المدرسة.

اغرورقت عیونها بالدمع وهى تقرأ لإبنها
الصغير فحوى الرسالة، حيث قرأت له التالي :

“إبنك عبقري والمدرسة صغيرة عليه وعلى
قدراته، عليك أن تعلميه بالبيت”.

مرت السنوات وتوفيت أم أديسون .. الذي تحول
الى أكبر مخترع بالتاريخ البشري ..

وفي أحد الايام وهو يبحث بخزانة والدته،
وجد رسالة كان نصها:

“إبنك غبي جدا؛ فمن صباح الغد لن ندخله
الى المدرسة”

بكى اديسون لساعات طويلة وبعدها كتب في
دفتر مذكراته:

اديسون كان طفلا غبيا ولكن بفضل والدته
الرائعة تحول لعبقري.

الكلمة الطيبة والرسائل الإيجابية لمن حولنا
في غاية الأهمية ..

جادوی سخن

وقتی ادیسون خردسال ،به خانه
بازگشت به مادرش گفت این نامه ی مدیریت مدرسه است

ومادر با خواندن مضمون نامه
اشک در چشمانش جمع شد وقتیکه متن ذیل را  خواند

“فرزندت نابغه است ومدرسه
برای او و توانایی های او کم است وباید درخانه اورا آموزش دهی “

سالها گذشت ومادر ادیسون
که به بزرگترین مخترع تاریخ بشریت تبدیل شده بود ، درگذشت

ودریکی از روزها که در کمد
مادرش جستجو می کرد نامه ای را یافت که متن آن این بود

فرزند شما خنگ است و او را
از فردا به مدرسه راه نمی دهیم 

ادیسون چندین ساعت گریست
سپس در دفتر خاطراتش نوشت

ادیسون بچه ی خنگی بود ولی
با لطف مادرش نابغه شد

سخن خوب ونامه های مثبت برای
اطرافیانمان در نهایت اهمیت است .

قصة وعبرة..

قصة طائر اللقلق

رآى مزارع ذات مرة بعض الطيور تخرب الذرة
التي زرعها حديثاُ، فقام بنصب شبكة في حقله للإمساك بها، وعندما ذهب لتفقد الشبكة في
الصباح التالي، وجد عدداً من الطيور المخربة وكان معها طائر اللقلق . بدأ طائر اللقلق
يصرخ حررني أرجوك لم آكل من هذه الذرة التي زرعتها ولم أفعل أي شيء مؤذٍ لك أنا مجرد
طائر لقلق مسكين كما ترى أنا من أكثر الطيور المطيعة وأحترم والدي وأمي أنا…. لكن
المزارع قاطعه وقال له : قد يكون كل هذا صحيحاً بما يكفي، يمكنني قول هذا لكني أمسكت
بك مع تلك الطيور المدمرة لمحاصيلي، وعليك أن تعاني مع الجماعة التي تم إمساكك برفقتها،
ثم هم فذبحها جميعاً فكانت نهاية اللقلق بسبب رفقته!

يحكم عليك الناس من خلال الرفقة التي تكون
معها، فاحرص على مرافقة الصالحين .

قصه لک لک پرنده

یک بارکشاورزی چند پرنده
را دید که ذرت هایی که تازه کاشته را خراب میکنند پس برای گرفتن آنها اقدام به نصب
توری در مزرعه نمود

وصبح روز بعد وقتی برای بازدید
تور رفت تعدادی از پرندگان خراب کاررا  دیدکه
با آنها یک لک لک بود

لک لک شروع  به فریاد زدن کرد

آزادم کن آزادم کن خواهش
میکنم

من چیزی از ذرت هایی که کاشته
ای نخوردم وهیچ کاری که موجب آزار تو باشد انجام ندادم  من همانطور که میبینی یک لک لک بیچاره هستم  من مطیع ترین پرنده هستم به پدر ومادرم احترام میگذارم
من… کشاورز کلامش را قطع کرد وبه او گفت شاید همه اینها که گفتی درست باشد

ومن میتوانم این را بگویم
که  من تورا با پرندگانی که محصول خراب می کنند،
گرفتم

وتوهم باید با پرندگانی که
دستگیر شده اند ،رنج بکشی سپس همه آنها را سر برید وسرانجام لک لک، به خاطر همراه شدن
او با دیگران بود

مردم تورا از راه همراهانت  قضاوت میکنند ،پس بر همراهی خوبان حریص باش ..

قصة وعبرة..

حكمة الله

سخر رجل من حكمة الله وقال لأحد المؤمنين:

“لو كان الله حكيماً، لخلق حبة البلح
كبيرة لأن النخلة ضخمة، واما البطيخة لصنعها صغيرة لأن نبتة البطيخ صغيرة”.

لم يجب المؤمن على هذا الاعتراض مع أنه
كان واثقاً من حكمة الله الفائقة.

وفي أحد الأيام، بينما كان هذا الرجل غير
المؤمن مستلقياً ونائماً في ظلّ النخلة، اذا بحبّة بلح تسقط على وجهه، فقام مذعوراً
ولمّا اكتشف ما حدث،

قال: “كان خيراً أن الحبّة صغيرة،
لو كانت كالبطيخة لهشّمت رأسي! “.

لا تتسرع في الحكم على الاشياء .. انظر
جيدا وامعن النظر من جديد فربما هناك حكمة لم تراها بعد………..

حکمت خدا

فردی حکمت خدا رامسخره کرد
وبه یکی ازمومنین گفت

“اگر خداوند حکیم بود
،دانه ی خرمای نارس را بزرگ خلق میکرد چون درخت خرما بزرگ است وهندوانه را کوچک می
آفرید چون بوته آن کوچک است”

مومن با اینکه به حکمت والای
خدا اطمینان داشت ،به این اشکال جوابی نداد

وروزی آن مرد بی ایمان در
سایه درخت خرما دراز کشیده بود وخواب بود که ناگهان دانه ی خرمایی بر صورتش افتاد هراسان
بلند شد ووقتی به جریان پی برد، گفت” خوب شد که دانه، کوچک بود اگر مثل هندوانه
بزرگ بود که سرم را خرد می کرد ،!”

هرچیز را زود قضاوت مکن،
خوب دقت کن ودوباره تامل کن شاید حکمتی باشد که تو هنوز نیافته ای ..

قصة وعبرة..

انتقل رجل مع زوجته الى منزل جديد

وفي صبيحة اليوم الاول وبينما يتناولان
وجبة الافطار قالت الزوجة مـُـشيرة من خلف زجاج النافذةالمطلة على الحديقة المشتركة
بينهما وبين جيرانهما انظر يا عزيزي إن غسيل جارتنا ليس نظيف لابد أنها تشتري مسحوقا
رخيصا و دأبت الزوجة على إلقاء نفس التعليق في كل مرة ترى جارتها تنشر الغسيل و بعد
شهر اندهشت الزوجة عندما رأت الغسيل نظيفا على حبال جارتها و قالت لزوجها انظر

لقد تعلمت اخيرا كيف تغسل !!!!

فأجاب الزوج :  عزيزتي

لقد نهضت مبكرا هذا الصباح ونظفت زجاج النافذة
التي تنظرين منها

قد تكون أخطاؤك هي التي تريك اعمال الناس
خطأ فأصلح عيوبك قبل أن تنتقد عيوب الاخرين ولا تنسى من راقب الناس مات هما

مردی باهمسرش به خانه ای
نو رفتند وصبح روز اول هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ،زن از پشت پنجره ی روبه باغ
مشترک میان خودشان وهمسایگان اشاره کرد وگفت عزیزم نگاه کن لباسهای همسایه تمیز نیست
حتما او پودر ارزانی میخرد و زن به همین تفسیر عادت کرد وپس از یک ماه وقتی زن لباسها
را بر بند لباس تمیز یافت تعجب کرد وبه شوهرش گفت

نگاه کن بالاخره یادگرفت
چگونه بشوید

همسرش جواب داد عزیزم من
امروز صبح زود از خواب بیدار شدم وشیشه ای که از آن نگاه میکردی پاک کردم

گاهی اشتباهاتت همانی است
که کار مردم را اشتباه جلوه میدهد پس قبل از اینکه عیب دیگران را انتقاد کنی عیب هایت
را اصلاح کن وفراموش نکن هر که مواظب مردم باشد از غم می میرد .

ویکی پاوه | سایتی برای همه ایرانیان | گلچینی از بهترین مطالب اینترنت | آخرین مطالب روز دنیا و مطالب علمی و دانستنیها | ویکی پاوه

قالب های رايگان وردپرس. ژانویه 17, 2021. سئو سایت وردپرس..

127 · داستان های قرآنی کوتاه به زبان عربی. داستان قرآنی در مورد پیامبران. Trend دانلود رمان صیف مع العدو. متن عربی با فعل امر همراه ترجمه فارسی ۱۳۹۷/۰۸/۰۷. فعل امر در داستان کوتاه عربی همراه با ترجمه فارسی ۱۳۹۷/۰۶/۲۱. داستان کوکب خانم به همراه ترجمه عربی..

داستان قرآنی کوتاه به زبان عربی و ترجمه فارسی مشاوره تجارت با کشورهای عربی – اعزام مترجم همزمان عربی – مترجم عربی فارسی در عراق و عمان – راننده مسلط به عربی..

داستان کوتاه شیر به زبان عربی باترجمه فارسی دانلود 10415..داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

حکایت کوتاه عربی + ترجمه. کانَ رجُلٌ فی قریةٍ مشهوراً بِقُدرِتِهِ علی إصابةِ العَین. فی یومٍ مِن الأیّامِ. أرادَ رَجُلٌ حسودٌ و فقیرُ الحال أن یؤذیَ أخاهُ الغَنیّ. فَذَهَبَ إلی الرَّجُلِ المشهور بإصابةِ العین و..

تمرین زبان عربی با قصه های قرآنی حوت يونس – الجزء الثانى. تاینی موویز. 48 نمایش. 07:19. کارتون آموزش احکام -روزه كرتون عن أحكام القرآن : أحكام الصيام. تاینی موویز. 20 نمایش. 09:07. شنگول و منگول و حبه انگور و گرگ بدجنس داستان های فارسی قصه های کودکانه..

داستان کوتاه ترجمه در فرهنگ لغت فارسی — عربی در Glosbe. دیکشنری آنلاین. رایگان است. نگاهی به کلمات و عبارات milions به همه زبان ها است..

Mar 26, 2013 – حکایت کوتاه عربی + ترجمه. نظرات : 20 بازدید : 48,100 زمان مطالعه 1 لحظه برادر حسود بینایی اش را از دست داد. منبع : صندوق داستان کوتاه عربی. داستان کوتاه عربی با ترجمه که در آن فعل امر داشته باشد..

داستان کوتاه ادم وابلیس همراه با ترجمه عربی. مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود. ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است. کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس. این طنابها برای چیست؟. تجسّس و سأل منه : ما هذه الأطناب ؟. جواب داد: برای اسارت آدمیزاد. أجاب الإبلیسُ : لأسرِ مولود آدم..

داستان کوتاه به زبان عربی با ترجمه فارسی داستان کوتاه به زبان عربی با ترجمه فارسی..

دعای عهد (با صدای محسن فرهمند) – با متن به سه زبان عربی. فارسی و انگلیسی حقیقت طلب 2 بازدید 2 ساعت پیش..

علائم راهنمایی و رانندگی به زبان فارسی عربی و انگلیسی,عربی و زبان قرآنی سه – پایه ۱۲ – علوم تجربی و ریاضی فیزیک 5 آبان,عربی و زبان قرآنی سه – پایه ۱۲- علوم تجربی و ریاضی فیزیک 28 مهر,آموزش مفاهیم کلمات قرآنی به زبان ساده..

24 · داستان ساده عربی با ترجمه فارسی. فکر دبدوب أن یسأل الأصدقاء. خرس کوچولو فکر که از دوستانش در این باره سئوال ببرگسد. قال له القرد: میمون به او گفت: لم أری أبدا نبته بأربع ورقات. هرگز گیاه چهار برگ ندیده‌ام. قالت له السلحفاه: لاک‌پشت به او گفت:..

در فرهنگ لغت فارسی – عربی شما عباراتی را با ترجمه‌ها. نمونه‌ها. تلفظ و تصاویر پیدا خواهید کرد. ترجمه سریع است و باعث صرفه‌جویی در وقت شما می‌شود..

واژگان عربی با ریشه پارسی یا واژه معرب از پارسی به واژگانی گفته می‌شود که در زبان و ادبیات عربی بکار گرفته می‌شوند و ریشهٔ پارسی دارند. بیشتر این واژه‌ها در زمان ساسانیان وارد زبان عربی کهن شده و برخی فراموش شده‌اند. ولی برخی هنوز از واژه‌های پرکاربرد این زبان هستند..

سایز: ۹۹۳ کیلوبایت. کتاب قصه‌ی عشق اثر جبران خلیل جبران. داستان عشق عمیق خلیل جبران به دختری به‌ نام «سَلما» است. قصه‌ی عشق. در حوصله‌ی کلمات نمی‌گنجد اما هر دلی قابلیت عاشق شدن را دارد. خلیل جبران می‌گوید: قصه‌ی عشق من و سَلما. برای سبک‌باران ساحل‌ها نوشته نشده است..

26 · كتاب داستان به زبان عربی يكی از بهترين راه‌های يادگيری عربی برای مبتديان است. در اين مقاله يك داستان كوتاه. ساده و زيبای عربی را با ترجمه آورده‌ايم..

برای دانلود قانونی کتاب بچه‌ها قصه! فراگیری زبان عربی و انگلیسی با قصه های خواندنی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر. اپلیکیشن کتابراه را رایگان دانلود کنید.4.5(15)..

القصة العربیة,مجموعة من القصة القصیرة,قصة قصیرة,سلسله داستان کوتاه عربی,داستان کوتاه به زبان عربی,داستان های زیبای عربی,کلاس ما زبان عربی,داستان جالب عربی,القصة الرائعة,,داستان کوتاه به زبان عربی,کلاس ما. دانشجویان..

فهرست آثار ادبی ترجمه شده فارسی به زبان عربی به این شرح است: 1) اشرف اسدی. اللعب بالنار (بازی با آتش). ترجمه محمود سلامه علاوی. 2) فرزدق اسدی:مختارات من الشعر الایرانی المعاصر (گزیده‌هایی از شعر ایرانی) 4) پروین اعتصامی. ملاک الروح. (ملک جان)ترجمه حسین موسوی محفوظی و. .

.

مطالب پیشنهادی :

ادمین تبلیغات اینستاگرام چیست و چه وظایفی دارد؟

آموزش کامل نحوه استیکینگ اتریوم

ویروس جدید در چین؛ بلایی دیگر در راه است؟

برنامه غذایی پرکالری و سرشار از پروتئین

لاغر شدن با خوردن سیر + راه حل آسان لاغر شدن با مصرف سیر خام

به جای «ویاگرا» این خوردنی‌ها را مصرف کنید

داشتن بازو‌های خوش‌فرم به روایت تصویر

خواص انگور | فواید سلامتی و خواص باور نکردنی انگور

درمان خانگی برای التهاب لثه

نوشیدنی های زنجبیلی، مخصوص آب کردن چربی های شکم

فواید ارتباط با خانواده همسر

آیا می توان به نوزاد لیمو شیرین داد؟

دستور غذایی دکتر بهنام مقدادی ، بیوگرافی دکتر بهنام مقدادی متخصص بیماری های کودکان

دکتر افزایش قد در زنجان

کدام واکسن‌ها در مقابل کرونا لامبدا مؤثر هستند؟

آمپول نوروبیون برای چی خوبه؟

فواید انگور | خواص انواع انگور از عسکری و دانه دار تا یاقوتی سیاهداستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

جدیدترین مطالب سایت

آموزش کامل نحوه استیکینگ اتریوم

ادمین تبلیغات اینستاگرام چیست و چه وظایفی دارد؟

چرا لازم است حتما از بالم استفاده کنیم؟

خواص درمانی نبات؛ شاهکار طب سنتی

رژیم غذایی گیاهی بر بارداری تاثیر دارد؟

رژیم غذایی مناسب کودکان چیست؟

علائم سکته قلبی؛ ۱۲ نشانه ساده اما مرگبار

ویتامین B6 برای بدن چه مزایایی دارد؟

بهترین روش های طبیعی برای ترک سیگار

آیا طب سوزنی می‌تواند افسردگی را درمان کند؟

چگونه از شر جوش های سفت و دردناک خلاص شویم؟

چگونه گل مژه را از بین ببریم؟

عصرانه‌ مقوی برای ورزشکاران

رژیم لاغری جدید مخصوص آقایان چاق!

چگونه تورم و باد معده را برطرف کنیم؟

چگونه از اضافه وزن جلوگیری کنیم؟

۶ ماده غذایی عالی برای رسیدن به شکم شش تکه

تمام حقوق برای سایت ویکی پاوه محفوظ است.

wikipaveh.com | All Rights Reserved – © 2020

حکایت ۱

قالَ الطِّفلُ لِوالِدِهِ متعجِّباً: « عجباً مِن والِدِ صديقي! »

كَمْ‌ هو بخيل!؟ أقامَ الدُّنيا عِندَما اِبتَلَعَ صَديقى درهماً.»

كودك با تعجّب به پدرش گفت: از پدر دوستم تعجّب مي كنم.

چقدر خسيس است!؟ دنيا را به هم ريخت وقتي دوستم يك سكّه يك درهمي بلعيد.»داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

حکایت ۲

قالَت الوالدةُ‌ لِطَفلَتِها:

« اِذهَبـى إلي ساحةِ المنزل و ﭐنْظُرى هل السَّماءُ صافيةٌ أم غائمةٌ؟

ذَهَبَت الطفلةُ ثُمَّ رَجَعَت و قالَتْ:

« آسفة يا والدتى، لِأنَّنـى ما قَدَرْتُ أنْ أنظُرَ إلي السَّماءِ؛ لِأنَّ المَطَرَ كانَ شديداً.»

مادر به دختر كوچكش گفت:

« به حياط خانه برو و ببين آسمان صاف است يا ابري؟

كودك رفت ، سپس برگشت و گفت:

«متأسفم مادر، چون من نتوانستم به آسمان نگاه كنم.آخر باران شديد بود».

حکایت ۳

قالَ الطَّبيبُ لِلمريض:

« يَجِبُ عَلَيكَ أنْ تأكُلَ الفاكِهَةِ بِقِشرِها. لِأنَّ قِشرَ الفاكهة مفيدٌ.»

قال المريض: « حَسَناً ، سَأفعَلُ ذلك.»

سَألَ الطبيبُ:

فأجابَ المريض:

پزشك به بيمار گفت:

مريض گفت:

پزشك سؤال كرد: « حالا به من بگو چه ميوه اي دوست داري؟»

مريض جواب داد: « موز و هندوانه»

حکایت ۴

المعلِّم: ما هوَ جمعُ « الشَّجَرَة».؟

التلميذ: « الغابة» يا استاذ.

معلّم : جمع درخت چه مي شود؟

دانش آموز: جنگل، استاد.

حکایت ۵

قالَ السَّجانُ لِلمُجرمِ الّذى كانَ قَد دَخَلَ السِّجْنَ جديداً:

« هذا السِّجنُ،‌سِجْنٌ مثالـىٌّ. نحن نَستَخدِمُ السُّجَناءَ فِى نَفْسِ الشُّغلِ الّذى كانوا مشغولينَ بِهِ قَبلَ دُخولِهِم فِى السِّجْنِ، ماذا كانتَ مِهْنَتُكَ فِى الماضى؟»

أجابَ السَّجينُ بِتَبَسُّمٍ:

« كُنتُ حارساً جَنبَ مَدْخَلِ بِناءٍ.»

زندانبان به جنايتكاري كه به تازگي وارد زندان شده بود گفت:

« اين زندان، يك زندان نمونه است. ما زندانيان را در همان شغلي به كار مي گيريم كه قبل از ورودشان به زندان به آن مشغول بودند. شغل تو در گذشته چه بوده؟»

زنداني با لبخند جواب داد:

« نگهبانِ درِ وروديِ يك ساختمان بودم.»

حکایت۶

داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

تَعِبَت الاُمُّ مِن أعمالِ المنزل. فَذَهَبَتْ إلي غُرفَتِها لِلاستراحة.

فَجأةً صاحَ ولدُهُ:

«ماما، اُريدُ كَأساً مِنَ الماءِ البارِد.»

قالتَ الأمُّ : «أنا تَعِبَةٌ. اِذْهَبْ و ﭐشرَب الماء بِنَفسِكَ.»

صاحَ الوَلَدُ مَرَّةً اُخرَي: « اُريدُ الماءَ.»

فَقالَت الاُمُّ: « اِشْرَبْ بِنَفْسِك و إلّا أضرِبُكَ.»

بَعدَ قليلٍ قال الوَلَد: « ماما، عِندَما جِئتِ لِضَربـى؛ اُحْضُرى كَأساً مِنَ الماءِ البارد.»

مادر از كارهاي خانه خسته شد.

پس براي استراحت به اتاقش رفت.

ناگهان پسرش فرياد زد: «مامان،‌ يك ليوان آب سرد مي خواهم.»

مادر گفت:‌من خسته ام. برو خودت آب بنوش.»

پسر بار ديگر فرياد زد: «آب مي خواهم.»

مادر گفت: « خودت آب بنوش و گرنه تو را مي زنم.»

بعد از مدّت كمي پسر گفت: « مامان، وقتي براي زدنم آمدي، يك ليوان آب سرد هم بياور.»

حکایت ۷

قالَت الزوجةُ لِلطَّبيب: « زَوجى يَتَكَلَّمُ و هوَ نائمٌ فـى اللَّيل. ماذا أفعَلُ ؟

أجابَ الطَّبيبُ: «أعْطيهِ فُرصةً لِيَتَكَلَّمَ فـى‌النَّهار.»

زن به پزشك گفت: « همسرم شب در حالي كه خواب است حرف مي زند. چه كار كنم؟

پزشك جواب داد: « به او فرصتي بده تا در روز حرف بزند.»

حکایت ۸

قالَت الوالِدةُ لِابنهِا: « إذا تَضرِبُ القِطَّةَ؛ سَأضرِبُكَ و إذا تَجُرُّ اُذُنَها؛ أجُرُّ اُذُنَكَ.»

فَقالَ الابنُ: « و إذا أجُرُّ ذَيلَها؛ ماذا تَفعَلينَ؟.

مادر به پسرش گفت: « اگر (هر گاه) گربه را بزني؛ تو را خواهم زد و اگر گوشش را بكشي؛ گوشَت را مي كشم.»

پسر گفت: « و اگر دمش را بكشم؛ چه كار مي كني؟»

حکایت ۹

الكَذّابُ الأوّلُ: « عِندى بِناءٌ مِن مِائةِ طابِقٍ! الطّابِقُ المِائةٌ فَوقَ السَّحاب!»

الكذّابُ الثّانـى: « هذا أمرٌ بَسيطٌ. عِندى حمارٌ كبيرٌ؛ أرجُلُهُ عَلَي الأرضِ و رأسُهُ فـى‌ السَّحاب! »

الكذّابُ الأوّل: وَ كَيفَ تركَبُ عَلي هذا الحِمار؟»

الكذّابُ الثّانـى: « أذهَبُ فَوقَ سَطحِ بِنائكَ.»

دروغگوي اوّل: ساختماني صد طبقه دارم كه طبقه صدم بالاي ابر است.

دروغگوي دوم: اين چيز ساده اي است . الاغ بزرگي دارم كه پاهايش روز زمين و سرش در ابر است.

دروغگوي اوّل: « و چگونه روي اين الاغ سوار مي شوي؟ »

دروغگوي دوم: « روي بام ساختمانت مي روم.»

حکایت ۱۰

اِلتَقَي رَجُلٌ نحيفٌ بِرَجُلٍ سَمينٍ.

فبادَرَهُ الرَّجُلُ السَّمينُ و قالَ لَهُ ضاحِكاً:

«النّاسُ يقولون فـى‌البلاد مَجاعة.»

فقالَ النَّحيفُ :‌« نَعَم و يقولون إنّكَ سَبَبُ المجاعة.»

مرد لاغري به مرد چاقي برخورد كرد .

مرد چاق پيشدستي كرد و با خنده به او گفت:

« مردم مي گويند در كشور قحطي شده است.»

مرد لاغر گفت: « بله و مي گويند كه تو علّت قحطي هستي.»

حکایت ۱۱

الطفل : هل لک أسنان یا جدّی ؟

   الجدّ : لا ، یا ولدی .

   الطفل : إذن ، اِحتَفِظْ لی بهذه التفّاحة حتی الغدّ

حکایت ۱۲

  سأل المعلمُ التلمیذَ :  اذا کان فی جیبک عشرون دیناراً ضاعت منک عشرةُ دنانیر .فماذا فی جیبک؟

  أجاب التلمیذ : فی جیبی ثقبٌ 

حکایت ۱۳

سألتِ الأُمُّ ولدَها و هی غاضبة : مَن کسر زجاجَ النافذة

أجاب الطفل : القطّة یا أمّاه ، لقد اختفتْ بسرعة عندما غذفتُها بحجرٍ .

شرکت ناسار (مرکز ترجمه عربی و اعزام مترجم)

شرکت ناسار (مرکز ترجمه عربی و اعزام مترجم)

توسط
شرکت ناسار – تجارت با عراق

·
نوامبر 27, 2018

داستان حضرت یوسف به عربی همراه با ترجمه فارسی – داستان پیامبران به عربی

بهترین داستان های عربی در اینستاگرام ما : اینجا کلیک کنیدداستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

عربی یازدهم – عربی دهم ( متن عربی دبیرستان)

داستان عربی به همراه ترجمه فارسی

داستان قرآنی ساده با ترجمه فارسی

داستان های قرآنی کوتاه به زبان عربی

داستان قرآنی در مورد پیامبران

داستان حضرت یوسف به عربی همراه با ترجمه فارسی – داستان پیامبران به عربی – یوسف و زلیخا

برچسب‌ها: داستان عربی با ترجمه فارسی

شرکت ناسار – تجارت با عراق

دکتر حبیب کشاورز
عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان – گروه زبان و ادبیات عربی


دسامبر 3, 2016


آوریل 7, 2018


دسامبر 1, 2016

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه * document.getElementById(“comment”).setAttribute( “id”, “adac2fd561f8da32e62c4dc3d65ef225” );document.getElementById(“c08a1a06c7”).setAttribute( “id”, “comment” );

نام *

ایمیل *

وب‌ سایت

دنبال کنید:

اینستاگرام آموزش زبان عربی

پول در آوردن از عربی

بیشتر

بازاریابی محصولات و خدمات شما در عراق

ناسار نام منطقه ای در سمنان است.

برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید

شرکت ناسار (مرکز ترجمه عربی و اعزام مترجم) © 2022. حق کپی رایت محفوظ است.

نیرو گرفته از  – طراحی شده با قالب هیومن

خوب بود ولی کاش کوتاه تر بود

خوب بود ولی کاش کوتاه تر میبود

خوب بود ولی کاش کوتاه تر میبود

خیلی زیاده

جواب بحث علمی تحقیق صفحه ۳۴ کتاب عربی پایه دهم تحقیق به دنبال یک قصه کوتاه قرآنی به زبان عربی در اینترنت یا مجله یا کتاب بگردید و آن را به کمک فرهنگ لغت عربی به فارسی ترجمه کنید از سایت نکس لود دریافت کنید.داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی

مهدی : داستان حضرت یوسف وَلَدَ يُوسُفَ و كان لَه 11 أخاً، ولكِنَّه كان الوَلَدُ المُحبِبِ لَدَيَّ أبوه، و كانَ يُحِبُّه حَبّاً جَمّاً، و في لَيلَةِ مِنَ الأيّامِ رأي سَيِّدَنا يوسُفَ في مَنامِه أحدَ عَشَرَ كَوكَباً و الشَّمسَ و القَمَرَ لَه ساجِدين، فَإستَيقَظُ سَيِّدَنا يوسُفش عليهِ السَّلام و بَدأ يَقُصُّ رُؤياه عَلي والِدَه، فَنَصَحُه والِدَه ألا يقُصُّ هذه الرُّؤيا عَلي إخواتِهِ حتَّي لا تَزدادُ غَيرَتِهِم مِن سَيِّدِنا يوسُفَ عَليهِ السَّلام خَوفاً عَليه، ولكنَّ الشَّيطانَ قَد وَسوَسَ لِإخّوَةِ يوسُفَ فَإجتَمِعوا عَلي أن يُلقَوه في غياباتِ الجُبَّ، و دَبِّروا ذلك فذَهَبوا إلي أبوهُم يَطلِبونَ مِنهُ أن يَترُك لَهُم يوسُفَ يَلعَبُ مَعَهم، و قد وَعَدوهُ أن يُحافِظوا عليه و يَعتنوا به، و عِندَما وصِلوا إلي المَكانِ الَّذي دَبَّروهُ لإلقاءِ سَيِّدِنا يوسُفَ، فَعَلوا ما اتَّفَقوا عَليه و ألقوهُ في البِئرِ، و رَجَعوا إلي أبوهم قائِلين ان الذِّئبَ أكُلَه و قاموا بِوَضعِ دَم كَذَّبَ عَلي قَميصِهِ حَتَّي يَصدِقُ أبوه. هنگامی که یوسف متولد شد 11 برادر داشت اما او فرزند دوست داشتنی نزد پدرش بود و بسیار او را دوست می داشت و یک شب یوسف در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه را دید که به او سجده می کنند، پس حضرت یوسف از خواب برخاست و خوابش را برای پدرش تعریف کرد. پدرش او را نصیحت کرد تا این خوابش را برای برادرانش تعریف نکند تا بر او حسادت نکنند. اما شیطان برادران یوسف را وسوسه کرد و آنها تصمیم گرفتند که او را در چاه بیندازند و برای آن نقشه کشیدند و نزد پدرشان رفتند و از او خواستند که بگذارد یوسف با آنها بازی کند، به او قول دادند که از او حفاظت کنند و به او توجه کنند، زمانی که به مکانی که نقشه کشیده بودند رسیدند کاری که می خواستند را انجام دادند و او را در چاه انداختند و نزد پدرشان برگشتند و گفتند گرگ او را خورد و خونی دروغین روی پیراهنش ریختند تا پدرش باور کند.

خوبع، اما خیلی طولانیه:)

کاملشو بزارین

ادامه مطلب

خوب بود ولی کاش کوتاه تر بود

خوب بود ولی کاش کوتاه تر میبود

خوب بود ولی کاش کوتاه تر میبود

کامل نیست که 🙁

خیلی خوب

خیلی زیاده

قسمت 11 برادر رو هم به عربی و هم در فارسی اگر به حروف می نوشتید بهتر بودبا تشکر

یک قصه کوتاه از حضرت موسی عربی به فارسی

عالی

عالی

عالی است عالی و من مطلبی اضافه ار برای ارائه ندارم

ممنون خوبه

خعلی زیادهه

کاش می شد مطالب دیگری از بقیه پیامبران وجود داشت😌💔

عرفان قربانی : خداوند عزیز همان است میلیارد ها انسان را آفرید اما اثر انگشت هیچ یک از آنها شبیه هم نبود.

🙏🙏خوبه کاشکی کوتاه تر می بود

عالی

به نظرم کمک زیادی می تونه به من بکنه

ممنون عالی بودلطفا داستان کوتاهی از حضرت موسی بزارید.

س

قصه کوتاه از حضرت موسی عربی و معنی

ادامه ی آن را هم بنویسید که میرود در مصر و چه اتفاقی برایش می افتند

عالیییییزهرا

پدر او

واقعا عاليه ممنوندرسته طولانيع ولي ارزششو داره🌹🌹

این مطالب توسط ربات جمع آوری شده است در صورت نارضایتی به ما اطلاع دهید تا محتوای مطلب شما را حذف کنیم.

داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی
داستان قرانی کوتاه به زبان عربی وترجمه فارسی
0

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *