کلیه حقوق این وب سایت متعلق به جعبه می باشد.
مسئولیت محتوای ویدئوهای بارگذاری شده با منتشرکننده است و سایت جعبه مسئولیتی در قبال آن ندارد.
افزایش بازدید ویدیوهای شما با استفاده از پلتفرم تبلیغات هوشمند سنجاق
کلیه حقوق این وب سایت متعلق به جعبه می باشد.
مسئولیت محتوای ویدئوهای بارگذاری شده با منتشرکننده است و سایت جعبه مسئولیتی در قبال آن ندارد.
افزایش بازدید ویدیوهای شما با استفاده از پلتفرم تبلیغات هوشمند سنجاق
باشگاه خبرنگاران جوان نوشت: هفتمین برنامه ماه عسل، راوی قصهای عجیب در روستای سیار احمدآباد در دوران جنگ شد.
هفتمین برنامه ماه عسل سال ۹۷ ، روایت چند روز عجیب در روستای سیار احمد آباد و روستاهای اطراف آن بود. شرایطی عجیب که دستمایه فیلم سینمایی ماهورا به کارگردانی حمید زرگرنژاد قرار گرفت. در آستانه سالروز آزادسازی خرمشهر شنیدن این گوشه از تاریخ دفاع مقدس بکر و جذاب بود.
علیخانی در این برنامه با مهمانان خوزستانی خود به گفتگو نشست. در ابتدا بوعذار درباره زندگی خود گفت: ما در روستای سیار احمدآباد هویزه با فاصله ۳۰ کیلومتری مرز عراق زندگی میکنیم. من متولد سال ۴۲ هستم و همچنان مشغول دامداری و کشاورزی.
مرد خوزستانی اظهار کرد: من همیشه مرغابی را با تور و اسلحه شکاری صید میکردم. حتی در جوانی ۱۵ دقیقه زیر آب میرفتم و نفس خودم را حبس میکردم تا بتوانم صید کنم. این تخصصی است و ما در آن روستا در این باره سابقه داریم.
علیخانی ادامه داد: به نظر شما جزو اولین کسانی هستید که متوجه شدید، اتفاقاتی در مزر ایران و عراق در شرف وقوع است. از آن روزها برایمان بگویید. از ماجرای هواپیمای خلبانی که در روستای شما سقوط میکند، صحبت کنید.
داستان فیلم ماهورا در ماه عسل
بوعذار در این باره توضیح داد: سال ۵۹ که جنگ شروع شد، ارتش عراق از دشت بوستان به سوسنگرد و حمیدیه رسید و در ۱۴ آبان ۵۹ یک هواپیمای ایرانی در منطقه ما سقوط کرد. بعد خلبان با چتر پایین آمد و برادرم به دنبالش رفت. او در روستای ما مخفی شد و ما به او رسیدگی کردیم، عراقیها از همان ابتدا از سقوط هواپیما خبر داشتند؛ اما نمیدانستند خلبان در کدام روستا مخفی شده. تا اینکه به روستای ما آمدند و گفتند خلبان را به ما تحویل بدهید. پدرم گفت: من خلبانی ندیدم. بعد از این اتفاق ما تصمیم گرفتیم خلبان را از طریق کانال آب به شهر دیگری بفرستیم.
همسر بوعذار در ادامه گفت: نزدیک عروسی من بود که شنیدیم هواپیما در روستا سقوط کرده و بعد از اینکه خلبان را فراری دادیم، فردای آن روز مراسم عروسی را برگزار کردیم، اما کسی که قرار بود با من ازدواج کند، در حمله عراقیها به روستا به همراه ۲۷ نفر دیگر به اسارت در آمد.
بوعذار عنوان کرد: برادرم (داماد)، پدرم، عمو و پسرعموهایم و بقیه اقوام و هم روستایی هایم را در مراسم عروسی به اسارت بردند.
بوعذار ادامه داد: عراقیها به خاطر اینکه ما خلبان را تحویل ندادیم، کل روستا را به آتش کشیدند و ۲۷ نفر را به اسارت بردند و در دی ماه ۶۴ پیکر شهدا از طریق جهاد کشاورزی پیدا شد.
در بخش دیگر برنامه آقای شریفی یکی از افرادی که در آن روزها در سوسنگرد حضور داشت، تجربیات خود را گفت.
او بیان کرد: بعد از پیروزی انقلاب گشایش بسیار مثبت و خوبی در زندگی مردم به وجود آمد و محدودیتهایی که در استفاده از آب کشاورزی بود، حل شد و مردم در یک آرامش انقلابی به زندگی خود ادامه دادند و اقتصاد رونق گرفته بود، اما غافل از اینکه دشمنان ایران اسلامی چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب مشغول توطئه و برنامههایی بودند که ایران مقتدر و این آرامش را بر هم بزنند.
وی افزود: در ۳۱ شهریور مرزها شکسته شد و دشمن از دشت آزادگان و مرز چزابه وارد خاک جمهوری اسلامی شد. بعد از اینکه خطوط شکسته شد، غیر از مردم و تانکهای دشمن کسی آنجا نبود. اینجا بود که دشمن به پیشروی خود ادامه داد و در ۶ مهر۵۹ تانکهای دشمن به سوسنگرد رسیدند و شب آن به هویزه. ۸ و ۹ مهر ایام سرنوشت سازی بود. ایرانی بودن مردم را نمیتوان از عشایر گرفت؛ چراکه در آن روزها همه جوانان و مردان و خانمها نقش عمدهای در دفاع از خاک کشور داشتند. بدون اینکه دستوری بیاید، هر کسی پمپی داشت بر روی کرخه نصب کرد؛ محیط اطراف جاده سوسنگرد را باتلاق کردند و شب و روز این کار را انجام دادند و قدرت مانور تانکهای عراقی گرفته شد. به همین خاطر در تاریخ ۹ مهر زمانی که هوانیروز قهرمان ما تصمیم گرفت پاتک بزند، تانکها در باتلاق گیر کردند.
شریفی درباره حادثه تلخ روستای سیار احمدآباد گفت: من و یکی از دوستانم در مسیر رودخانه کرخه که این سه روستا در آن قرار دارد، دیدیم که همه مردم روستا بیرون آمدند. با پیگیری متوجه شدیم که دشمن ۲۸ اسیر را از آن روستا با خود برده است. صحنه تلخی بود و نهایتا همه این اسرا شهید شدند.
علیخانی در ادامه گفت: در این روستا انگار خیلیها فکر میکردند بین دو کشور یک دعوایی است و زود تمام میشود؛ حتی در آن شرایط عروسی برگزار میکنند و فکر آن را نمیکردند که جنگی اتفاق بیفتد.
بوعذار در پاسخ گفت: همین طوره؛ اما با این اتفاق اسم عروسی فراموش شد و به عزا تبدیل شد. ارتش عراق زمانی که دید مردم عرب خوزستان با آنها مخالفت میکنند، وحشی شد. نهایتا بعد از آن اتفاق، عروس برادر شهیدم با من ازدواج کرد. از همان ابتدا قرار شد اگر فرزندمان پسر بود، به یاد آن خلبان نام حسین را برایش انتخاب کنیم. همین طور هم شد.
احسان علیخانی گفت: باید مزار شهدا را ایین برگزار کنیم ما از شما عذرخواهی میکنیم اگر بعضی اوقات فراموش میکنیم شما چه سختیهایی کشیده اید که بقیه به آسایش برسند. مردم خوزستان همیشه پرچمتان بالاست و دل نگرانی شما را همه ایران دارد. هیچ کس نمیتواند شما را فراموش کند. شما سختی کشیدید، برای اینکه وجبی از جغرافیای ما تکان نخورد. باید رفت به سراغ این روستا و مردم آنجا قهرمانان سرزمین ما هستند.
وی در پایان تاکید کرد: مگر میشود از قهرمانی کسانی که پدر و برادران و پسر عموها و اقوام خود را برای ایران اسلامی از دست دادند، نگفت. اینها افتخار این سرزمین و هموطن ما هستند و باید از آنان تشکر کرد. نباید مزار این شهدا این قدر ساده باشد و باید برای شکوه آن کاری کرد؛ چون کسانی که در این مزار قرار دارند انسانهای بزرگی هستند.
2323
یکی از رایج ترین عمل های زیبایی در بین ایرانیان عمل زیبایی بینی است.
تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved
ماهورا فیلمی به کارگردانی و نویسندگی حمید زرگرنژاد و تهیهکنندگی علیرضا جلالی و حمید آخوندی محصول سال 1395 است. این فیلم محصول ایران، به سبک اجتماعی (درام) و در فضای جنگی به زبان های فارسی و عربی میباشد. آسمونی در این بخش به معرفی و نقد فیلم ماهورا می پردازد.
فیلم ماهورا در تاریخ 11 مهر 1397 اکران شدهاست.
خلاصه داستان فیلم ماهورا
در زندگی تو زنی است با چشمانی شکوهمند که لبانش خوشههای انگور و لبخندش موسیقی و گل، اما هرکس بخواهد به او نزدیک شود ناپدید میشود.
تغییر بازیگر فیلم ماهورا
داستان فیلم ماهورا در ماه عسل
در ابتدا قرار بود محسن تنابنده بازیگر نقش اصلی مرد این فیلم باشد اما به دلیل آسیب دیدگی تنابنده از ناحیه زانو حضور او در این فیلم منتفی شده و ساعد سهیلی جایگزین وی شد.
بازیگران فیلم ماهورا
نقد فیلم سینمایی ماهورا
نقد فیلم ماهورا
باگذشت بیش از سی سال از آغاز جنگ تحمیلی و فروکش کردن تب شعارزدگی، اکشن سازی محض و فیلمهای سفارشی حالا کمکم فیلمهایی در مورد این هشت سال حیاتی در تاریخ معاصر ایران ساخته میشوند که از موضوعات کمتر پرداختهشده نشاءت میگیرند و با نگاهی هنری و تاریخی، آثار فاخری پدید میآورند. اتفاق خوشیمنی که گمان میرفت، «ماهورا» اولین فیلم حمید زرگر نژاد هم دنبالهروی آن باشد. «ماهورا» که اولین اکرانش را در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر تجربه کرد، در رقابت با آثاری چون «سرو زیرآب»، «تنگه ابوقریب» و «بمب» که حال و هوای مشابهی داشتند، فرصت درخشش نیافت و بیسروصدا کارش را در جشنواره پایان داد. «ماهورا» که ابتدا قرار بود هفته اول مهرماه و همزمان با هفته دفاع مقدس روی پرده برود، به دلیل ادامه اکران «تنگه ابوقریب» با تأخیر مواجه شد که همین تأخیر هم سازندگان فیلم را واداشت با گله از مسئولین شورای اکران، «تنگه ابوقریب» را فیلمی وابسته و سازمانی معرفی کنند که باواسطه و نیروی سازمان اوج، اکران «ماهورا» را به تعویق انداخته است. باوجوداینکه ادعای عوامل «ماهورا» نسبت به فیلم «تنگه ابوقریب» زیاد هم دور از واقعیت نیست اما حقیقت این است که «ماهورا» در بهترین شرایط همتوان رقابت با این فیلم را ندارد؛ دلیل این موضوع هم به خود فیلم برمیگردد، نه هیچ اعمالنفوذ خارجی.
موضوع بکر «ماهورا» در کنار پیرنگ بومی و نیمنگاهی که به افسانهها و فرهنگ غنی مردم این منطقه در این فیلم وجود دارد میتوانست برگ برندهای در دست زرگر نژاد باشد تا فیلمش را همسنگ آثاری چون «ویلاییها» و حتی «تنگه ابوقریب» بالا بکشد، اما ناتوانی فیلمساز در فضاسازی، پرداخت قصه و مهمتر از همه فیلمنامه ضعیف، «ماهورا» را به یک شکست تمامعیار تبدیل کرده است و این شکست را به گردن هیچ عامل خارجی نمیتوان انداخت.
«ماهورا» اولین ساخته حمید زرگر نژاد، نمونه کاملی است از اینکه چگونه میتوان یک موضوع ناب و جذاب را دستمایه قرارداد و یکی از بدترین فیلمهایی که ممکن است را ساخت. درواقع «ماهورا» از دو قطب کاملاً مجزا تشکیلشده است؛ درونمایه و تم اصلی اثر که هیچ ربطی به فیلم ندارد و در نوع خودش جذاب، دیدنی و مسحورکننده است و بعد دیگر، فیلمی است که از این موضوع ساختهشده که بهشدت نامنسجم، گیجکننده و سرسری شکلگرفته است.
«ماهورا» روایتی است از اولین روزهای آغاز جنگ تحمیلی و روستاها و قبایل جنوبی کشور که به ناگاه با آتش دشمن که تا دیروز همسایه و همزبانشان بود مواجه شدند. «ماهورا» داستانی واقعی را دستمایه خود قرار داده که فاجعهای است در بدو جنگ که کمتر موردتوجه قرارگرفته و راجع به آن حرف زدهشده است.
فاجعهای که منجر به قتلعام یک روستای غیرنظامی میشود و شاید خیلی از ما تاکنون چیزی از این ماجرا نشنیده باشیم. البته حضور شخصیتهای واقعی این ماجرا در برنامه “ماهعسل ” تا حدودی ابعاد مختلف این ماجرا را به مردم شناساند و شاید همین بتواند تبلیغی برای فیلم زرگر نژاد محسوب شود.
مهمترین نکتهای که در «ماهورا» بهشدت باعث ضعف فیلم شده است، فیلمنامه آن است که به قلم خود زرگر نژاد نوشتهشده است. فیلمنامه «ماهورا» فقط یک خط داستانی جذاب دارد که در میان دنیای آشفته فیلم گمشده است، فیلمنامهای که بهشدت بی چفتوبست است و چون ساختار درست و درمانی هم ندارد بیننده نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. دیالوگهایی که بیدلیل بین عربی و فارسی میچرخند، کاراکترهایی که انگیزهشان معلوم نیست و آنقدر زیادند که احتمالاً حسابشان از دست خود فیلمنامهنویس هم دررفته است و ارتباطشان با یکدیگر معلوم نیست، شخصیتپردازی «ماهورا» را تحت تأثیر قرار داده است و در کنار این فیلمنامه ضعیف، تدوین فیلم هم چنگی به دل نمیزند تا اندک ارتباطی که ممکن بود شخصیتهای متعدد فیلم با بیننده برقرار کنند کاملاً از بین برود. درواقع، قصه «ماهورا» پیشینهای دارد که برای بیننده مشخص نمیشود و فیلمساز با نپرداختن درست به آن، بیننده را در دنیایی که از آن سر درنمیآورد رها میکند.
این پرداخت ضعیف، علاوه بر اینکه کلیت داستان را برای بیننده تبدیل به قصهای موهوم میکند، بازی بازیگران درخشانی چون میترا حجار در نقشی که بیشتر به پیشینه کاری وی شباهت دارد و داریوش ارجمند در قامت کاراکتری شبیه ناخدا خورشید را تحت تأثیر قرار میدهد و فرصتی برای عرضه اندام به آنها نمیدهد. در این میان، ساعد سهیلی در نقش اصلی مرد، کاراکتری را ایفا میکند که ازلحاظ فیزیک و ظاهر با آن همخوانی ندارد. مهم نیست که سهیلی چقدر تلاش کرده تا نقشش را خوب از آب درآورد و چقدر هم در این زمینه موفق بوده است، اما قامت کاراکتر “سمور ” که در ابتدا برای محسن تنابنده در نظر گرفتهشده بود، به سهیلی نمینشیند و سکانسهای اکشن و قهرمانی “سمور ” را غیرقابلباور از آب درآورده است. “سمور ” کاراکتر جذابی است که در میان همه آشفتگی «ماهورا»، کورسوی درخششی است که با یک بازیگر دیگر میتوانست بهتر به چشم آید. کاراکتری که بهطور مثال برای بازیگری چون جمشید هاشمپور در سالهای اوجش مناسب است، بههیچوجه نمیتواند توسط سهیلی ایفا شود و این ناتوانی نه به خود سهیلی که به کجسلیقگی فیلمساز بازمیگردد. بازیگران دیگر، ازجمله محسن افشانی، یوسف مرادیان و مونا فرجاد هم بازی چشمگیری ارائه نمیکنند و نقش بهاره کیان افشار بهاندازه یک پلک زدن کوتاه است و نقشی در فیلم ندارد.تنها نکته مثبت در فیلم زرگر نژاد که مستقیماً به تأثیر وی در فیلم بازمیگردد، سکانسهایی است که در انتهای فیلم گنجاندهشده و شخصیتهای واقعی را در محل اصلی اتفاقات فیلم نشان میدهد و به بیننده کمک میکند کمی بیشتر به «ماهورا» و آنچه قصد بازگوییاش را داشته بیندیشد. البته نباید از موسیقی زیبای ستار اورکی هم گذشت که به لطف آشناییاش بافرهنگ و موسیقی جنوبی، فضای بومی و قومی مدنظر زرگر نژاد را خود از پیادهسازیاش عاجز بوده است را بهخوبی در فیلم پیاده کرده است و حداقل نشانههایی از اصلیت و ریشههای داستان در فیلم باقی گذاشته است.
کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به شرکت درگاه داده آسمان می باشد، باز نشر مطالب با ذکر منبع و لینک آسمونی Asemooni.com مجاز است
‘);
mywindow.document.close(); // necessary for IE >= 10
mywindow.focus(); // necessary for IE >= 10*/
// mywindow.print();
// mywindow.close();
return true;
}
$(document).on(‘click’, ‘.hdl-sharepost-link.print’, function(){
var content = $(“#hdl-content”).html();
var title = $(“#hdl-title”).html();
PrintElem(content, title);
});
$(document).on(‘click’, ‘.do-copy’, function(){
var val = $(this).attr(‘data-value’);
var $temp = $(“”);
$(“body”).append($temp);
$temp.val(val).select();
document.execCommand(“copy”);
$temp.remove();
});
$(document).on(‘click’, ‘.show-remain-of-comments’, function(){
var content = $(this).parent().attr(‘data-content’);
$(this).parent().html(content);
});
var persianNumbers = [‘۰’, ‘۱’, ‘۲’, ‘۳’, ‘۴’, ‘۵’, ‘۶’, ‘۷’, ‘۸’, ‘۹’],
numberToPersian = function (str)
{
if(typeof str === ‘string’)
{
for(var i=0; i= limit) {
val.value = val.value.substring(0, limit);
$(‘#’+counter_id).text(limit+” واژه وارد شده است.”);
} else {
var remain = limit – len;
$(‘#’+counter_id).text(remain+” واژه مانده”);
}
};
$(document).on(‘click’, ‘.question-row’, function() {
$(‘.answer-row’).each(function(){
if( !$(this).hasClass(‘hide’) ) {
$(this).slideUp(500, function(){
$(this).addClass(‘hide’).removeAttr(‘style’);
});
}
});
$(this).parent().find(‘.answer-row’).hide().removeClass(‘hide’).slideDown(500);
});
if ( $(‘#hdl-carousel-popular’).length ) {
var hdlCrslSelectedBox = $(‘#hdl-carousel-popular’).flickity({
rightToLeft: true,
cellAlign: ‘right’,
contain: true,
pageDots: false,
autoPlay: true,
selectedAttraction: 0.01,
friction: 0.15,
freeScroll: true,
cellSelector: ‘.hdl-crsl-cell’,
on: {
pointerUp: function( event, pointer ) {
hdlCrslSelectedBox.flickity(‘playPlayer’);
}
}
});
}
var hdlCrslCategories = $(‘#hdl-carousel-categories’).flickity({
rightToLeft: true,
cellAlign: ‘right’,
contain: true,
pageDots: false,
autoPlay: true,
selectedAttraction: 0.01,
friction: 0.15,
freeScroll: true,
cellSelector: ‘.hdl-crsl-cats-cell’,
on: {
pointerUp: function( event, pointer ) {
hdlCrslCategories.flickity(‘playPlayer’);
}
}
});
$(document).ready(function () {
let p = $( “#respond” ).first();
$(“#insert-comment”).on(‘click’, function () {
// console.log(p);
$(“html , body”).animate({scrollTop: p[0].offsetTop + 150}, 800);
});
$(“#hdl-insert-comment, #hdl-single-post-header-insert-comment, #hdl-add-your-comment”).on(‘click’, function (e) {
e.preventDefault();
$(“html , body”).animate({scrollTop: p[0].offsetTop + 150}, 800);
return false;
});
$(“#hdl-single-post-header-show-new-comment”).on(‘click’, function(e) {
e.preventDefault();
$([document.documentElement, document.body]).animate({
scrollTop: $(“#hdl-add-your-comment”).offset().top
}, 1000);
});
$(“#hdl-more-tags”).on(‘click’, function (e) {
e.preventDefault();
$(this).remove();
$(‘.hdl-post-footer-tag’).removeClass(‘hdl-hidden’);
return false;
});
// if ( $(‘.alert’).length ) {
// setTimeout(function() {
// $(“html , body”).animate({scrollTop: p[0].offsetTop + 150}, 800);
// }, 500);
// }
});
$(document).ready(function () {
$( “#active” ).prev().addClass(“prev”);
$( “#active” ).next().addClass(“next”);
});
$(document).ready(function () {
$( “.btn-refresh” ).click(function () {
$.ajax({
method:’GET’,
url: “https://asemooni.com/comments/refresh-captcha”,
success: function (data) {
$(‘.captcha span’).html(data);
}
});
});
});
$(document).ready(function() {
// var images = $(“.entry-content”).find(‘img’);
// var title = ”;
// var width = ‘fit-content’;
// $.each(images, function(){
// title = $(this).attr(‘title’);
// width = $(this).attr(‘width’);
// width = typeof width !== ‘undefined’ && width !== false ? width+”px” : ‘fit-content’;
// if( typeof title !== ‘undefined’ && title !== false ) {
// $(‘
‘+title+’
‘).insertAfter($(this));
// }
// });
$(document).on(‘click’, ‘.hdl-subjects-toggle-txt’, function() {
var subjectList = $(this).parents(‘.hdl-subjects’).first().find(‘ul’).first();
$(this).html($(this).html() == ‘بستن’ ? ‘باز کردن’ : ‘بستن’);
subjectList.slideToggle();
});
const Toast = Swal.mixin({
toast: true,
customClass: {
container : ‘swal-support-rtl’
},
showConfirmButton: false,
timer: 3000,
timerProgressBar: true,
position: ‘top’,
didOpen: (toast) => {
toast.addEventListener(‘mouseenter’, Swal.stopTimer);
toast.addEventListener(‘mouseleave’, Swal.resumeTimer);
}
});
$(document).on(‘click’, ‘#hdl-submit-reason’, function(){
var post = $(‘.hdl-col-likes-holder’).attr(‘data-post’);
var option = $(‘input[name=”reason”]:checked’).val();
var description = $(‘#hdl-reason-desc’).css(‘display’) == ‘block’ ? $(‘textarea[name=”hdl-reason-desc”]’).val() : ”;
$(this).attr(‘disabled’, ‘disabled’).html(”);
$.ajaxSetup({
headers: {
‘X-CSRF-TOKEN’: $(‘meta[name=”csrf-token”]’).attr(‘content’)
}
});
$.ajax({
url: ‘/post/dislike’,
method: ‘POST’,
data: {post:post, option:option, description:description},
success: function (response) {
$(‘.hdl-colbtn-dislikes’).addClass(‘active’);
$(‘.hdl-colbtn’).addClass(‘no-action’);
$(‘#likes-count’).html(response.likes);
$(‘#dislikes-count’).html(response.dislikes);
$(‘#hdl-reason-box’).fadeOut();
Toast.fire({
icon: ‘success’,
title: ‘بازخورد شما برای این مطلب با موفقیت ثبت شد.’
});
},
error: function (err) {
Toast.fire({
icon: ‘error’,
title: ‘خطا: بازخورد شما ثبت نشد!’
});
$(‘#hdl-reason-box’).fadeOut();
}
});
});
$(document).on(‘change’, ‘input[name=”reason”]’, function() {
if( $(this).val() == 10 ) {
$(‘#hdl-reason-desc’).slideDown();
} else {
$(‘#hdl-reason-desc’).slideUp();
}
});
$(document).on(‘click’, ‘.hdl-colbtn-likes:not(.no-action)’, function() {
var post = $(‘.hdl-col-likes-holder’).attr(‘data-post’);
$.ajaxSetup({
headers: {
‘X-CSRF-TOKEN’: $(‘meta[name=”csrf-token”]’).attr(‘content’)
}
});
$.ajax({
url: ‘/post/like’,
method: ‘POST’,
data: {post:post},
success: function (response) {
$(‘.hdl-colbtn-likes’).addClass(‘active’);
$(‘.hdl-colbtn’).addClass(‘no-action’);
$(‘#likes-count’).html(response.likes);
$(‘#dislikes-count’).html(response.dislikes);
Toast.fire({
icon: ‘success’,
title: ‘بازخورد شما برای این مطلب با موفقیت ثبت شد.’
});
},
error: function (err) {
Toast.fire({
icon: ‘error’,
title: ‘خطا: بازخورد شما ثبت نشد!’
});
}
});
});
$(document).on(‘click’, ‘.hdl-colbtn-dislikes:not(.no-action)’, function() {
$(‘#hdl-reason-box’).fadeIn();
});
$(document).on(‘click’, ‘#hdl-cancel-reason’, function() {
$(‘#hdl-reason-box’).fadeOut();
});
$(document).on(‘click’, ‘.comment-like:not(.not-allowed)’, function(){
var comment = $(this).data(‘comment’);
var post = $(this).data(‘post’);
var parentReply = $(this).parent();
if ( post && comment ) {
$.ajaxSetup({
headers: {
‘X-CSRF-TOKEN’: $(‘meta[name=”csrf-token”]’).attr(‘content’)
}
});
$.ajax({
url: ‘/comment/like’,
method: ‘POST’,
data: {comment:comment, post:post},
success: function(response) {
parentReply.find(‘.comment-like, .comment-dislike’).addClass(‘not-allowed’);
parentReply.find(‘.comment-like .comment-like-value’).html(response.likes);
Toast.fire({
icon: ‘success’,
title: ‘بازخورد شما برای این نظر با موفقیت ثبت شد.’
});
},
error: function(err) {
Toast.fire({
icon: ‘error’,
title: ‘خطا: بازخورد شما ثبت نشد!’
});
}
});
} else {
Toast.fire({
icon: ‘error’,
title: ‘خطا: شما قبلاً به این نظر امتیاز داده اید!’
});
}
});
$(document).on(‘click’, ‘.comment-dislike:not(.not-allowed)’, function(){
var comment = $(this).data(‘comment’);
var post = $(this).data(‘post’);
var parentReply = $(this).parent();
if ( post && comment ) {
$.ajaxSetup({
headers: {
‘X-CSRF-TOKEN’: $(‘meta[name=”csrf-token”]’).attr(‘content’)
}
});
$.ajax({
url: ‘/comment/dislike’,
method: ‘POST’,
data: {comment:comment, post:post},
success: function(response) {
parentReply.find(‘.comment-like, .comment-dislike’).addClass(‘not-allowed’);
parentReply.find(‘.comment-dislike .comment-dislike-value’).html(response.dislikes);
Toast.fire({
icon: ‘success’,
title: ‘بازخورد شما برای این نظر با موفقیت ثبت شد.’
});
},
error: function(err) {
Toast.fire({
icon: ‘error’,
title: ‘خطا: بازخورد شما ثبت نشد!’
});
}
});
} else {
Toast.fire({
icon: ‘error’,
title: ‘خطا: شما قبلاً به این نظر امتیاز داده اید!’
});
}
});
$(document).on(‘click’, ‘#load-more-comments’, function() {
var from = parseInt($(this).attr(‘data-from’));
var post = $(this).attr(‘data-post’);
$.ajaxSetup({
headers: {
‘X-CSRF-TOKEN’: $(‘meta[name=”csrf-token”]’).attr(‘content’)
}
});
$.ajax({
url: ‘/post/load-more-comments’,
method: ‘POST’,
data: {post:post, from:from},
success: function (response) {
if ( response.count > 0 ) {
$(‘#load-more-comments’).attr(‘data-from’, from + response.count);
$(‘.comments-list’).append(response.output);
}
if ( response.count
فرشاد حاتمی گزنی، برادر سرلشگر خلبان «عبدالحسین
حاتمی گزنی» میهمان «نوید شاهد» شد و از رشادت های مردم روستای «سیار احمد آباد»
هویزه که به برادرش پناه دادند، سخن گفت.
با
بیت المال تحصیل کردم، مدیون مردم هستم
آقای حاتمی در ابتدای گفت و گو به معرفی کوتاهی از برادر
شهیدش پرداخت و تعریف کرد: «عبدالحسین» فرزند سوم خانواده بود. در خانه او را
«فروزان» صدا می کردیم. شهید، بلندپرواز بود و علاقه عجیبی به پرواز داشت. هر زمان
که به هواپیماها در آسمان نگاه می کرد، به مادرم می گفت «من بالاخره سوار یکی از
این هواپیماها می شوم». همیشه هواپیماهای پلاستیکی را جمع می کرد. یکی از برادرانم
به نام «رضا» هم، پرواز را دوست داشت و خلبان هلیکوپتر بود.
وی اضافه کرد: شهید بسیار دست و دلباز و خانواده
دوست بود. علاقه عجیبی به مادرم داشت. همیشه به مادرم می گفت هر زمان که 30 ساله
شدم، ازدواج می کنم. ایشان هنگام شهادت 28 ساله بود و فرصت ازدواج پیدا نکرد.
برادرم در آمریکا استاد خلبان بود. زمانی که به ایران آمد، مادرم از ایشان پرسید
«چرا آمریکا نماندی؟» ایشان جواب داد: «برای آموزش خلبانی من از بیت المال هزینه
شده است. مدیون مردم کشورم هستم و باید به آنها خدمت کنم.»
داستان فیلم ماهورا در ماه عسل
برادر شهید حاتمی با اشاره به کشته شدن یکی از
برادرانش در دوران قبل از انقلاب گفت: سال 1353 برادرم «عباس» که فعالیت هایی ضد
رژيم داشت توسط ساواک دستگیر کشته شد. پدر و مادرم پیگیر ثبت نام ایشان به عنوان
شهید نبودند. مرگ «عباس» برای خانواده خیلی سخت بود اما شهادت «عبدالحسین» زندگی
مان را دگرگون کرد. بعد از آن که اعلام کردند ایشان مفقودالاثر شده، مادرم که آموزگار
بود و دیگر نتوانست به کارش ادامه دهد.
27
نفر پیشمرگ برادرم شدند
وی نحوه شهادت شهید «حاتمی گزنی» را این گونه روایت
کرد: بعثی ها هواپیمای برادرم را می زنند. ایشان با چتر در روستای «احمدآباد سیار»
فرود می آید. یکی از اهالی روستا او را به خانه شان می برد. گویا روستا در محاصره
بعثی ها بوده است. آنها به دنبال برادرم می آیند اما اهالی روستا ایشان را تحویل
نمی دهند. بعثی ها هم روستا را به خاک و خون می کشند. 27 نفر از اهالی روستا و
برادرم را با خود می برند. آن 27 نفر را زنده به گور کرده و برادرم را بعد از
شکنجه، کشته و در قبری دیگر خاک می کنند.
آقای حاتمی ادامه داد: تا قبل آن که پیکر ایشان تفحص
شود، گفته بودند مفقودالاثر است و امکان دارد اسیر شده باشد. شهید یک پلاک شخصی
مانند پلاک رزمندگان به گردن داشت که رنگش زرد بود و مشخصاتش روی آن حک شده بود.
پیکر شهید از روی این پلاک شناسایی شد. سال 1365، مراسم عقدکنانم بود که خبر شهادت
برادرم را آورند. شهریورماه پیکر ایشان را در بهشت زهرای تهران به خاک سپردیم.
«ماهورا»؛
روایت شهادت شهید «حاتمی» و دلاوران روستای «سیار احمد آباد»
برادر شهید سرلشگر «حاتمی گزنی» گفت: فیلم «ماهورا»
ساخته آقای «حمید زرگرنژاد» که سال گذشته در جشنواره فیلم فجر حضور داشت، ماجرای
سرنوشت برادرم و اهالی آن روستا در سال 1359 است.
آقای حاتمی که رابطه خوبی با راوی فیلمنامه
«ماهورا» دارد درباره نحوه آشنایی با ایشان اظهار کرد: دوم خردادماه به اهواز و
هویزه رفتم تا خانواده ای که برادرم را نجات دادند، ببینم. نتوانستم آن ها را پیدا
کنم. ماه رمضان برنامه «ماه عسل» را نگاه می کردم که متوجه شدم درباره برادرم صحبت
می کنند. به پشت صحنه برنامه رفتم اما موفق نشدم راویان برنامه را که از برادرم می
گفتند، ملاقات کنم. راننده آقای «علیخانی» را دیدم و به ایشان گفتم «من برادر
خلبان حاتمی» هستم.
وی افزود: دو روز بعد آقای «زرگرنژاد»، کارگردان
فیلم «ماهورا» با من تماس گرفت. ایشان گفت که برای ساخت فیلم، پیگیر خانواده شما
بودیم اما به ما گفتند پدر و مادر مرحوم شده اند و خواهر و برادرهای شهید هم خارج
از ایران زندگی می کنند. از طریق ایشان با راوی داستان «ماهورا» ملاقات کردم و
ماجرای شهادت برادرم را از زبان ایشان شنیدم.
عروسی
برادرم، عزا شد
«امین بوعذار»، یکی از شاهدان عینی حادثه روستای
«سیار احمد آباد» است که از طریق برادر شهید حاتمی با ایشان آشنا شده و درباره
نحوه شهادت سرلشگر خلبان شهید «عبدالحسین حاتمی گزنی» و اهالی این روستا گفت و گو
کردیم.
آقای بوعذار با لهجه فارسی عربی ماجرای اسارت شهید
«حاتمی گزنی» و اهالی روستای «سیار احمدآباد» را این گونه تعریف کرد: آبان ماه سال
1359 بود و من هفده سال سن داشتم. یک هواپیمای ایرانی مواضع عراقی ها را بمباران
کرد و به سمت روستای ما برگشت. نزدیک روستا، هواپیما سرنگون شد اما تمام اهالی
دیدند که خلبان با چتر فرود آمد. در آن زمان روستا از سه طرف در محاصره عراقی ها
بود. یکی از برادرانم به نام «حمید» که همان شب عروسی اش بود، با اسب به دنبال
خلبان رفت و او را به خانه مان آورد. خیلی تلاش کردیم که آقای حاتمی را فراری
بدهیم اما موفق نشدیم.
وی افزود: دو روز بعد عراقی ها خبردار شدند که
خلبان زنده بوده و در روستا مخفی شده است. مزدوران بعث از سه محور به روستا حمله
کردند و تمام روستا را با توپ و تانک بمباران کردند. تعدادی زیادی از اهالی روستا
از جمله پدر و مادر، یکی از خواهران و دو تن از برادانم را به شهادت رساندند. خیلی
ها هم مجروح و زخمی شدند. عروسی به عزا تبدیل کردند. مردم روستا فقط توانستند 10
دقیقه مقاومت کنند. در آن زمان فقط اسلحه شکاری داشتند و با این سلاح نمی شد در
برابر حمله بعثی ها ایستادگی کرد. از هر محور حدود 5 تانک و حدود 40 نفر پیاده به
روستا حمله ور شدند.
27
نفر زنده به گور شدند
آقای «بوعذار» بیان کرد: قبل از حمله، عراقی ها
پیام دادند که خلبان را تحویل بدهید. بعضی از اهالی می گفتند که خلبان را تحویل
بدهیم و عده ای مخالف بودند. پدرم گفت «من خونم را می دهم اما میهمانم را که از
آسمان آمده، تحویل نمی دهم. این خلبان هم وطن ماست و برای دفاع از وطن مبارزه کرده
است.» بعثی ها بعد از حمله، به غیر از کسانی که در روستا شهید و مجروح شدند، 27
نفر را با خود به اسیری بردند و زنده به گور کردند.
وی در ادامه از خباثتی دیگر که توسط بعثی ها صورت
گرفت، پرده برداشت و گفت: در کنار اهالی روستا، شهید «حاتمی» را هم با خود بردند.
ما از وضعیت آنها خبر نداشتیم و تصورمان این بود که همگی را به اسارت برده اند.
سال 1362 اهالی روستا به دفتر صلیب سرخ در ایران مراجعه کردند اما اطلاعاتی بدست
نیاورند و یک سال بعد روستا از محاصره خارج شد. اواخر سال 1364 بود. یک روز باران شدیدی آمد. با
شسته شدن خاک، پیکر اهالی روستا در کنار یک سنگر کشف شد. شهید حاتمی را در قبری
دیگر خاک کرده بودند. براساس شواهد موجود، بعثی ها آن 27 نفر را در گور دسته جمعی خاک
می کنند. بعد از آن شهید حاتمی را شکنجه می دهند و سپس ایشان را به شهادت رسانده و
به فاصله 10 متر از گور دسته جمعی، در قبری دیگر به خاک می سپرند.
آقای «بوعذار» تعریف کرد: برادرم حمید، تازه داماد
بود که او را با خود بردند. وقتی پیکرش را پیدا کردند، ساعتش روی تاریخ 19 آبان
1359 ثابت مانده بود. پیکر دیگر شهدا را از روی وسایلشان شناسایی کردیم. فامیلی اهالی
این روستا بیشتر «بوعذار» است و شهدا کنار هم به خاک سپرده شده اند.
شعری که مادر برای «حسینش» سرود
همان طور که در ابتدای گزارش اشاره شد، مادر سرلشگر
خلبان شهید «عبدالحسین حاتمی گزنی»، خانم «زهرا صبح خیر»، بعد از مفقودالاثر شدن
فرزندش، روزگار را به سختی گذراند تا این که در سال 1388 به فرزند شهیدش پیوست.
ایشان با زبانی مادرانه یک شعر و دل نوشته درباره شهید نوشته است و غم فراق از
فرزندش را با لحنی سوزناک روایت کرده است. این شعر و دل نوشته را در ادامه می
خوانید:
« عقاب آسمانم، ای شهیدم »
عقاب تیز پرواز و غیورم/ تو ای فرزند دلبند صبورم
برای مادرت بس افتخاری/ سرافرازی، شهیدی، جان نثاری
ز بس من انتظارت را کشیدم/ گسسته شد ز بهرت تار و
پودم
زدی همچون عقاب بر قلب دشمن/ ببالم بر تو ای پرورده
من
به جنگ دشمن بد خواه رفتی/ برای دین چنین آرام خفتی
برای میهنت در حمله آنسان/ به خاک و خون فتادی در
بیابان
شدم محزون برایت پاره تن/ توی ای سرباز در خون خفته
من
امانت مانده بودی در بیابان/ حسین من، گل سرخ
گلستان
ز بعد سال ها او را بدیدم/ خوش آمد گفتم و زاری
بکردم
فتادی خسته و لب تشنه در خاک/ شدی سیراب کوثر، سینه
صد چاک
به ظاهر خفته در خاکی ولیکن/ توئی زنده، تو ای
آزاده من
بهشت خالقت را تو بدیدی/ دگر از پستی دنیا بریدی
عقاب آسمانم، ای شهیدم/ تو ای سرباز و جانباز دلیرم
داستان فیلم ماهورا در ماه عسل
گذشتی از سر جان در ره دین/ تو ای گرد دلاور، خوب
آئین
خوشا بر بخت سرخت لاله من/ گل سرخ وطن، آلاله من
خدا از تو شده راضی در این راه/ شهیدم، سرفرازم،
رسته از جاه
دلنوشته مادر شهید «حاتمی گزنی» برای فرزند شهیدش
«پسرم! ای پرچم افتخار مادر
وقتی به افق چشم می دوزم به سرخی خون تو و همه
شهیدان ایران را که خون پاکشان از آسمان به زمین ریخته شد درود می فرستم. بیش از 5
سال به انتظارت نشستم و با گفتن «یا معید ردّ علی» فرزندم حسین تو را از خدا می
خواستم. در انتظار آمدنت بودم که با شکوه و جلال آمدی. حتی در روز تشییع جنازه
چشمهایم اشک نداشت، فقط لبهایم سخن ها داشت که با تو بگویم.
پیکر پاکت که بر دوش دوستان و همرزمانت حمل می شد و
صدای موزیک ارتش که مارش عزا می نواخت چنان به نظرم می آمد که تو پروانه وار به
سوی خدا پرواز می کنی و به حجله گاهت می روی. چقدر مایل بودم که حرکت زمان کندتر
شود تا جلالت را بهتر ببینم. به یاد می آورم روز اول مهرماه 59 را که با شوقی وافر
تلفن کردی، از شهامت و رشادت دوستان و از زبونی بعثیان سخن گفتی و ما را امیدوار
کردی که حق پایدار است و دشمن نابود می شود.
به یاد می آورم که پدرت می گفت بغداد دو قسمت است؛
دجله و فرات. پسرم وقتی به سوی عراق پرواز می کنی دجله را مورد هدف قرار بده نه
فرات را چون فرات آرامگاه انبیا و اولیا خداست. حتما به گفته پدرت عمل کردی…»
یادشان گرامی.
مصاحبه از نیره دوخائی/
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید0
توسط
دیدگاهتان را بنویسید