داستان زیبای نجات عشق

داستان زیبای نجات عشق
داستان زیبای نجات عشق

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟»

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟»

داستان زیبای نجات عشق

ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.»

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.

غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.»

غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.»

غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.»

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.»

عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.

عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟»

علم پاسخ داد: « زمان»

عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟»

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.»

نجات عشق

در جزيره اي زيبا تمام حواس آدميان، زندگي مي کردند: ثروت، شادي، غم، غرور، عشق و …روزي خبر رسيد که به زودي جزيره به زير آب خواهد رفت. همه ساکنين جزيره قايق هايشان را آماده و جزيره را ترک کردند. اما عشق مي خواست تا آخرين لحظه بماند، چون او عاشق جزيره بود.وقتي جزيره به زير آب فرو مي رفت، عشق از ثروت که با قايقي با شکوه جزيره را ترک مي کرد کمک خواست و به او گفت:” آيا مي توانم با تو همسفر شوم؟”ثروت گفت: “نه، من مقدار زيادي طلا و نقره داخل قايقم هست و ديگر جايي براي تو وجود ندارد.”پس عشق از غرور که با يک کرجي زيبا راهي مکان امني بود، کمک خواست.غرور گفت: “نه، نمي توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خيس و کثيف شده و قايق زيباي مرا کثيف خواهي کرد.”غم در نزديکي عشق بود. پس عشق به او گفت: ” اجازه بده تا من با تو بيايم.”غم با صداي حزن آلود گفت: ” آه، عشق، من خيلي ناراحتم و احتياج دارم تا تنها باشم.”عشق اين بار سراغ شادي رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادي و هيجان بود که حتي صداي عشق را هم نشنيد. آب هر لحظه بالا و بالاتر مي آمد و عشق ديگر نااميد شده بود که ناگهان صدايي سالخورده گفت: “بيا عشق، من تو را خواهم برد.”عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتي فراموش کرد نام پيرمرد را بپرسد و سريع خود را داخل قايق انداخت و جزيره را ترک کرد. وقتي به خشکي رسيدند، پيرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسي که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.عشق نزد “علم” که مشغول حل مساله اي روي شن هاي ساحل بود، رفت و از او پرسيد: ” آن پيرمرد که بود؟”علم پاسخ داد: “زمان”عشق با تعجب گفت: “زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟”علم لبخندي خردمندانه زد و گفت: “زيرا تنها زمان است كه قادر به درک عظمت عشق است.” 

گذشت زمان بر آنها که منتظر می‌مانند بسیار کند، بر آنها که می‌هراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل می‌گیرند بسیار طولانی و بر آنها که به سرخوشی می‌گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آنها که عشق می‌وزند، زمان را هيچگاه آغاز و پایانی نیست چرا كه تنها زمان است كه مي تواند معناي واقعي عشق را متجلي سازد.

توانگري با قايقي مجلل و باشکوه از نزديکي او ميگذشت.عشق فرياد زد:”توانگري،ميتواني مرا با خودت ببري؟”توانگري جواب داد:”نه نميتوانم،قايق من بر از اموال و سکه هاي طلا و جواهرات رنگارنگ است و جايي براي تو در آن وجود ندارد.”و گذشت و رفت.

عشق به سراغ غرور رفت و از او خواست تا در قايقش جايي به او بدهد.غرور باسخ داد :”من نمي توانم به تو کمک کنم. تو سرا پا خيس شده اي و خيس شدن تو ممکن است قايق مرا خراب کند.”

غم همان نزديکي بود. پس عشق رو به او کرد و گفت :”آيا تو مي تواني به من کمک کني و مرا با خودت ببري؟”غم به تندي باسخ داد:”آه،عشق من! آنچنان غمگينم که نياز دارم با خودم تنها باشم.” سپس قطره اشکي را که از چشمانش سرازير شده بود پاک کرد و رفت.

شادي هم از کنار عشق گذشت. او چنان غرق شادماني بود که حتي او را نديد و نفهميد که عشق صدايش ميکند. داستان زیبای نجات عشق

آب هر لحظه بالا و بالاتر مي آمد و عشق ديگر نااميد شده بود که ناگهان صدايي سالخورده گفت : بيا من تو را خواهم برد سريع خود را داخل قايق انداخت و جزيره را ترک کرد. وقتي به خشکي رسيدند پيرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسي که جانش را نجات داده بود چقدر به گردنش حق دارد! عشق آنقدر خوشحال بود که حتي فراموش کرد نام پير مرد را بپرسد !

عشق نزد علم که مشغول مسئله اي روي شنهاي ساحل بود رفت و از او پرسيد:آن پيرمرد که بود؟علم پاسخ داد: زمان

عشق با تعجب گفت: اما او چرا به من کمک کرد؟ علم لبخندي خردمندانه زد و گفت: تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است…………

در جزیره­ای زیبا تمام حواس زندگی می­کردند. شادی، غم، غرور، عشق و حتی علم و ثروت.روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواد رفت. همه ساکنان جزیره قایق­های خود را آماده کردند و شروع را ترک کردن جزیره کردند. اما عشق می­خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می­رفت عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می­کرد کمک خواست و گفت: آیا مرا با قایق خود می­بری؟اما ثروت گفت: قایق من پر از طلا و نقره است و جایی برای تو وجود ندارد.پس عشق از غرور که با یک کرجی در حال دور شدن از  جزیره بود کمک خواست.غرور گفت: من نمی­توانم تو را به قایق خود راه بدهم چون تو خیس و کثیف شده­ای و قایق قشنگ مرا کثیف می­کنی.غم در نزدیکی عشق بود و عشق از او کمک خواست. اما غم با صدای حزن­آلود گفت: آه عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج به این دارم که تنها باشم.  عشق به سراغ شادی رفت و از او خواست تا به او کمک کند.اما شادی  آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید.آب هر لحظه بالاتر می­آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت: بیا عشق من تو را خواهم  برد.عشق آنقدر خوشحال بود که فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و  سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که نجاتش داده بود، چقدر بر گردن او حق دارد. عشق نزد علم که در حال حل کردن مسئله­ای بر روی شن­های ساحل بود رفت و از او پرسید: آن پیرمرد که بود؟علم پاسخ داد: زمانعشق با تعجب گفت: زمان؟ اما او چرا به من کمک کرد؟ علم لبخندی خردمندانه و زد و گفت: زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.

سایت میعاد گاه

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. … … ادامه خبر

جستجوگر خبر فارسی، بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است (قانون تجارت الکترونیک). برای مشاهده متن خبری که جستجو کرده‌اید، “ادامه خبر” را زده، وارد سایت منتشر کننده شوید (بیشتر بدانید …)

سایر منابع:

با دوستان خود به اشتراک بگذارید

می پسندم

داستان زیبای نجات عشق

0

سایر خبرها

سوره منافقین گفت: خداوند در سوره منافقین فرمودند: ای پیامبر وقتی منافق به سراغ تو می آید ظاهر او شما را شیفته خواهد کرد، یعنی منافقین برای فریب کاری کم نمی گذارند. برخی ها هم منافق نیستند ولی وقتی دور پیامبر جمع می شوند و بوی قدرت به مشامشان می رسد و منافق می شوند. وقتی کسی خودش را عمیقا به خدا گره نزده باشد اعتبارش از دست می رود، اعتبار همیشه سیاسی نیست. وی تصریح کرد: ده ها بار در فتنه …

اما مخالفان برای اکران نشدنشان موضوعاتی را از دل فیلم استخراج کرده و درصدد بزرگ نمایی اش برآمده اند که همین مسائل کوچک برای سال های سال مانع از اکران فیلمی شده که کارگردان و عوامل دخیل در آن به امید اکران عمومی و موفقیت در گیشه برایش مدت ها زمان گذاشته و سرمایه گذاری کرده اند. در سال های پس از انقلاب تعداد قوانینی که حساسیت روی موضوع فیلم ها را بیشتر می کرد بالاتر رفت اما در سینمای سیاست …

. منصور چه جوابی می توانم به دخترت بدهم؟! التماس می کردم تا منصور خودی نشان دهد. – منصور این رسم دوستی نیست. تلاش های مان را بی جواب نگذار. با این مشقت و مصیبت خودمان را به این جا برسانیم و تو خودت را از ما پنهان کنی؟! می گفتم و می گریستم. پیکر محمد که پیدا شد. بیل مکانیکی دو سه متری جلوتر رفت. اولین پاکت را که به زمین زد. جمجمه ای پیدا شد. حالی به حالی …

؛ اما از بقیه بی خبر بودند. با ترس پرسیدم: علی شیبانی را ندیدید؟ جواب داد: چرا، شهید شد. سرم گیج رفت، گلویم داشت می ترکید. خود را رساندم پشت گردان، جای قبرهای کنده، و چون جای خلوتی بود و کسی نبود، خودم را پرت کردم داخل یکی از قبرها و آن قدر گریه کردم تا به خواب رفتم و با صدای اذان ظهر بیدار شدم. چند روز بعد، از مشهد خبر دادند که جواد کافی و حسن دیزجی از بچه های گروهان مجروح و …

ای از گرایش ها و استعدادهای گوناگون است. مثلا در آدمی میل به دزدی، دفاع، خشونت، خست، بخشندگی، مهربانی، عشق، ایثار، نظم و بی نظمی وجود دارد. در تمدن هم این گونه است؛ یعنی اگر در نسل ها عنصری به نام دفاع یا شهادت وجود نداشته باشد این تمدن نمی تواند غرور خود را حفظ کند. مثل آدم است. اگر چیزی به نام غیرت در آدم نباشد مثل فضیلت و کرامت، کسی دستش را جلوی دیگری دراز کرد غمی در رابطه با آن ندارد؛ اما …

حجازیم همه ما با قلم و زبان خود شمشیریم ما دشمن اسلام زر و تزویریم از شیعه بترس چون که روزی برسد از چنگ تو قدس و کعبه را می گیریم اثبات شده که مرد این میدانیم تا مرگ به پای عهد خود می مانیم ما پشت سر مهدی زهرا (س) یک روز در قدس نماز جمعه را می خوانیم با دست بریده هم ، تبر می گردیم بر ریشه ی …

ترجیح می دهم نیمه پر لیوان را ببینم که اکران خواب تلخ و استقبال مردم نمونه ای از آن است. شاید این هم طنز تلخ خواب تلخ است که بعد از 12 سال هنوز زنده است چون مرگ هرگز کهنگی ندارد! الان در عین حال که دنبال اکران فیلم جدیدم هستم، خوشحالم فیلم اولم بعد از 12 سال اکران شده است. اما چرا خواب تلخ 12 سال اکران نشد؟ واقعیت نمی دانم چرا! یک زمان بحث عدم اکران فیلم به دلیل اطمینان نداشتن به …

دوش ما برداشته می شود. من به این سه قسم جلاله خداوند که بیهوده نمی توان با آن ها قسم خورد، قسم می خورم که والله و بالله و تالله من بدون ورود به خبرگان بهتر و راحت تر می توانم مدافع ولایت باشم. چون در آن صورت شاید بعضی بیان کنند: حالا چون خودش در خبرگان است، دارد برای نظام و دفاع از نظام و ولایت و نائب امام زمان سینه سپر می کند. امّا از طرفی هم چون آقایان امر کردند و احساس کردم اگربروم …

…. عقل و نفس که در دو نقطه متضاد هستند و دائما با هم در حال جنگ هستند. یک لحظه با هم کنار نمی آیند. انسان ها باید به کمک سربازهای عقل لشگریان جهل و نفس را به طور کلی از بین ببرند. تکلیف یعنی همان دستوری که خدا برای تقویت عقل به ما می دهد. حیرت از لحظه ای آغاز می شود که ما نمی دانیم که این امری که با آن مواجه هستیم امر معنوی و روحانی است یا امر نفسانی و جسمانی و لذا فرموده اند: تحصیل علم …

بخش است دیده اند، با تمامی قوا به سرکوب آزادی خواهان پرداخته اند و با نصب حُکّام دست نشانده، منابع طبیعی و ذخایر ارضی مسلمانان را به تاراج برده اند و از این طریق ضربات مهلکی را بر سیستم اقتصادی مسلمانان وارد نموده اند. در نتیجه، مسلمان ها دچار ضعف گشته و تمام همّ و غمّ خود را صرف نیازهای ضروری و اولیه خود کرده و نتوانسته اند در میدان علم و دانش پیشرفت چشمگیری داشته باشند، لذا به عنوان کشورهای جهان …

آسایش مردم کسی که همواره به فکر رفاه و آسایش مردم و با هواهای نفسانی خود در جنگ و ستیز باشد، هنگامی که بر مسند قدرت تکیه زد، فریفته جاه و مقام و ثروت دنیا نمی شود. پیروان و راسخان این کار تنها مؤمنان راستین هستند که به یاد خدا دل بسته اند. امیرالمؤمنین علی در بیان مقام پرهیزکاران می فرماید: نفس او از دستش در زحمت، ولی مردم در آسایشند. برای قیامت خود را به زحمت می …

، عباس میلانی، فرهنگ نشرنو ملت عشق، الیف شافاک، ارسلان فصیحی، ققنوس من او را دوست داشتم، آنا گاوالدا، الهام دارچینیان، قطره من پیش از تو، جوجو مویز، مریم مفتاحی، آموت موزه معصومیت، اورهان پاموک، مریم طباطبائیها، پوینده ناتور دشت، سلینجر، محمد نجفی، نیلا وقتی نیچه گریست، اروین یالوم، سپیده حبیب، قطره داستان ایران آدم های عوضی (مجموعه داستان …

به اسم کشورش حساس باشد. سؤال:: قطعاً این اخبار را شنیده اند. اما به نظر شما چرا اقدامی نکرده اند؟ من نمی توانم بگویم چرا. قطعاً این را سیاست های کلان کشور تعیین می کند. از جمله این که کارمندهای سفارت ما، مرعوب آن کشور هستند، چون خانواده هایشان آن جا هستند و وحشت دارند که برای آن ها اتفاقی بیفتد. نماینده ای که پس از اعزام، خودش به دنبال اقامت دائم در آن کشور است، چگونه ممکن است خدمات به …

فاصله هم بگیرم، به هرحال رستوران می روم و سینما می روم، بیشتر در دوروبر خودم می گردم و به رفتار اطرافیانم دقت می کنم ممکن است یک پلانی از نگهبانی باشد بگوید آقا کجا؟ ما بگوییم می خواهیم برویم داخل، فیلمبرداری. منظورم این است که اینطور نیست راه بیفتم در خیابان و مردم را نگاه کنم و ایده بگیرم. خود به خود پیش می آید. یعنی تکنیک بازیگری بیشتر به شما کمک می کند؟ بله هر قدر که …

روزه مستحبی می گرفت و نمی خواست کسی بداند. وقتی می نشست برای دیگران میوه پوست می گرفت، قاچ می کرد و می گذاشت تو بشقاب آن ها. پوست میوه ها را تو ظرف خودش می ریخت. دیگران نمی دانستند، اما این ها از نگاه پدر و مادر ابراهیم، دور نمی ماند. انقلاب پیروز شد، به عضویت کمیسیون پاکسازی شرکت ملی گاز در آمد. او در این مقطع با زبان روزه به سر کار می رفت. مگر توبه نصوح کرده ای …

…: بله. در یکی از تظاهرات های دوران انقلاب پایش تیر خورد. آن زمان نمی توانستیم به بیمارستان مراجعه کنیم. درد زیادی می کشید و من تحمل دیدن این دردها را نداشتم. سرانجام یکی از اقوام را به خانه آوردم تا تیر را از پایش خارج کند. به لطف خداوند آن حادثه بخیر گذشت. -نخستین بار چه زمانی به مناطق عملیاتی رفت؟ مادر شهید: نخستین روزهای آغازین جنگ با تعدادی از دوستانش راهی خرمشهر شد …

سامرا خوشا، بزمِ تو با یارانِ عشق گردِ حرم شب تا سحر، اِی داده پاسِ آلِ حق – هم رنگِ چشمِ خیس تو بنشسته در خون تا فَلَق ای تشنه کام انتقام، از سیلیِّ بر رویِ یاس – چون کاوه رفتی تا کُنی بر ظُلمِ ضحاکان تقاص دستِ تَمنا بَس زدی، بر این درِ باغِ بلور – بگشوده شد آخر در و سَهم تو شُد بارِحضور سردارِ سَر بر دارِ عشق، اِی با ولایت یارِ عشق – دارد نشانِ داغِ تو …

یکی از انواع ازدواج ها که در گفتمان اسلامی مطرح و اما چالش برانگیز است، ازدواج موقت نکاح متعه یا منقطع است. درباره ازدواج موقت دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. هرچند دسته بندی نگرش صاحب نظران این عرصه به کاملاً موافق و کاملاً مخالف دقیق نیست، با نگاهی اجمالی می توان عنوان کرد که عده ای بر این اساس که صیغه یک حکم شرعی است، با آن موافق، و عده ای دیگر با توجه به کژکارکردهای احتمالی چون کاهش نرخ ازدواج …

. اما حقیقتش این است که نوشتن پیرامون چنین مردان بزرگی -که عشق ریزه خوار خوان کرامتشان بود و صفا مدیون مرامشان- کار ساده ای نیست. ای کاش حاج حسین بصیر زنده بود از او برایمان تعریف می کرد. ای کاش نوبخت می آمد و از مردانگی اش می گفت، زیرا: خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران اما چه باید کرد که وظیفه: آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید …

. همیشه دلم می خواست کوهی باشم و در مقابل ظلم کاخ نشین ها قد علم کنم . همیشه دلم می خواست آزاد باشم و سینه خصم را بشکا فم. خدایا …“ اغلب به جای روسری چفیه می بست و کفش کتانی می پوشید . تشنه شهادت بود و روز و شب خود را با این خیال میگذارند حتی عکس مزارش را نیز انتخاب کرده بود. شیفته امام بود و چه شعرها که برایش می سرود . از امام که صحبت می کرد به وجد …

. خداوند به هرکس که بخواهد، بی حساب روزی می دهد. (13) چراکه فرشتگان خطاب به مریم گفته اند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برتری داده است. (به شکرانه این نعمت) برای پروردگار خود، خضوع کن و سجده به جا آور! و با رکوع کنندگان، رکوع کن! (14) این اتفاق آن قدر زکریا را تحت تأثیر قرار می دهد که با وجود کهولت سن از خداوند فرزندی پاکیزه درخواست می کند (15 …

به گزارش دولت بهار به نقل از فارس، آیت الله محمدرضا رمضانی مدیر مرکز اسلامی هامبورگ در نماز جمعه این هفته با اشاره به مجایگاه حقوق اخلاقی در اسلام گفت: از دیدگاه قرآن کریم عبودیت غرض آفرینش انسان دانسته شده و آن به این معنا است که آدمی با بندگی حق تعالی صفات کمالی او مانند: علم و حکمت را در خود جلوه دهد که لازمه اش آن است که با معرفت و عبادت در این مسیر قدم گذارد، و هر عملی که را که انجام می دهد …

نیست اما جذاب و سرگرم کننده است. این بازیگر تئاتر و تلویزیون اضافه کرد: به تازگی با آثار هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی آشنا شده ام. اتفاقاً وقتی آثار او را می خوانم احساس می کنم افسون خاصی دارد. نمی توانم بگویم که آثار این نویسنده در شیوه رئالیسم جادویی می گنجد، چون فراتر از این حرف هاست. این نویسنده هم خلاقیت های غیر قابل باور اما ملموس دارد که این موضوع برای من به عنوان بازیگر سینما بسیار تفکر برانگیز است. به تعبیری برداشتم این است که او از فرانتس کافکا، نویسنده اهل چک بسیار تأثیر فعال گرفته است. …

: تا که اسلام خطیبی چو تو را داد زدست کمر مجمع روحانی اسلام شکست سد مستحکم دین رخنه سختی برداشت قرنها بگذرد این رخنه نیارد کس بست نه همین کشور اسلامی ایران به عزا است به غم تو است به هر جا که مسلمانی هست آه که حامل آیات خدا خفت به خاک وای که راوی اخبار نبی رفت ز دست اسفا طوطی شکر شکن گلشن علم سوی فردوس برین زین قفس عاریه رست رفت آن مرد …

، صلاحیتش را دارم چون هفت سال مربیگری کرده ام و تجربه ام در فوتبال زیاد است. می گویند اعتماد به نفس شما آنقدر بالاست که مثلاً می گویید آقای مورینیو تو نمی فهمی این چه دفاعی است که چیده ای؟ اول یک مسأله را بگویم.من معتقدم ایرانی بسیار فهیم و با شعور است و در هشتاد نود درصد مسائل نبوغ دارد. ایرانی بسیار زرنگ و باهوش است و من به ایرانی و نبوغ ایرانی اعتقاد دارم. مگر ما در سیاست نمی …

) برای اعطای این نشان عالی و همچنین انتخاب او به عنوان دانشمند برگزیده در نخستین دوره برگزاری آن تشکر کرد. پیام وزیر علوم وزیر علوم، تحقیقات و فناوری به مناسبت برگزاری مراسم اعطای جایزه مصطفی(ص) به عنوان نشان عالی علم و فناوری جهان اسلام با ارسال پیامی، از این اقدام علمی و فناوری قدر دانی کرد. در متن پیام دکتر محمد فرهادی وزیر علوم، تحقیقات و فناوری که در اختیار …

بندی شما تأثیرگذار است؛ اما شاید این تجربه برای اولین بار زمان بیشتری می خواست. خود من دوست داشتم تمام کارها خیلی سریع تر انجام شود؛ اما این مسائل در ایران طبیعی است و فکر می کنم تمام موزیسین ها درگیر آن باشند. * موفقیت ماه و ماهی شما را برای ادامه ی کار نمی ترساند؟ حتماً می ترساند؛ چون توقع ها از من بالا رفته و حساسیت های خود من هم بیشتر شده است. من در این مدت چند قطعه را با وسواس زیادی …

دانشگاهی معلم مرا صدا زد که بروی تخته سیاه کلاس مطلبی را بنویسم که یکدفعه معلمان با لحن تندی به من گفت این چه وضع نوشتنه؟بچه کلاس گفتند فرخنده از نهضت شروع کرده و درس خوانده است. معلم به من گفت: برو بنشین آنهایی که روزانه خواندن و دست خطشان خوب است پشت کنکور می مانند تو با این دست خط می خواهی بروی دانشگاه. فرخنده ان روز خیلی جلو بچه های خجالت کشید و از کلاس بیرون رفت و تا زنگ تفریح …

تعارض با حرکت های اصلاح گرانه مسلمان ها – که حاوی پیام های وحدت بخش است دیده اند، با تمامی قوا به سرکوب آزادی خواهان پرداخته اند و با نصب حُکّام دست نشانده، منابع طبیعی و ذخایر ارضی مسلمانان را به تاراج برده اند و از این طریق ضربات مهلکی را بر سیستم اقتصادی مسلمانان وارد نموده اند. در نتیجه، مسلمان ها دچار ضعف گشته و تمام همّ و غمّ خود را صرف نیازهای ضروری و اولیه خود کرده و نتوانسته اند در میدان علم …

… sms asheghaneh • بیا قدم بزنیم من با تو تو با هرکه دلَ ت خواست! فقط اس ام اس عاشقانه sms asheghaneh • سال هاست رفته ای و من هنوز به خودم می لرزم درست مثلِ شاخه ای که چند لحظه قبل پرنده اش پریده باشد! • اس ام اس عاشقانه …

روزانه

در این بخش روزانه مجموعه 7 داستان با موضوع عشق و احساسی (دوست داشتن عشق) را آماده کرده ایم. امیدواریم از خواندن این داستان های کوتاه و بلند عاشقانه و رمانتیک نهایت لذت را ببرید.

یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت ۲ شب تصمیم نگیر، فقط بخواب

پرسیدم چرا؟

گفت که به نظر من یه هورمونی بعد ساعت 2 تو بدنت ترشح میشه کهداستان زیبای نجات عشق

باعث میشه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی که هیچوقت ساعت 7 صبح نمیکنی،

بهت جیگر میده تا دیوونه بازی دربیاری، کاری که میکنه اینه که بهت جرعت اینو میده که

به یه نفر بگی چقدر دوستش داری یا چقدر دلت براش تنگ شده.

با خودم گفتم پس من هر شب قبل از ساعت ۲ میخوابم که هیچوقت درگیر این هورمون نشم

سالها از اون روز گذشت، ساعت ۱:۴۵ شب بود، توی تختم بودم و داشتم بهش فکر میکردم.

دیوونه وار عاشقش بودم و میدونستم که حسم متقابل نیست.

برای بقای دوستیم ۱ سال پیش خودم این راز رو نگه داشتم

همینطور که داشتم فک میکردم و آهنگ گوش میدادم دیدم ساعت شده ۲:۱۵ شب…

داشتم فک میکردم چجوری ۳۰ دقیقه اینقدر سریع گذشت که یهو دیدم بهم تکست داد.

گوشیمو برداشتم دیدم میگه که

“حالم خوب نیست” گفتم چرا؟ چی شده؟ گفت “دلم شکسته”

و شروع کرد تعریف کردن که چجوری یه پسری رو دوست داشته و چجوری اون پسره دلشو شکسته.

همون بود که حس کردم اون هورمون تو بدنم جاری شده… تو جوابش یه متن بلند بالا نوشتم…

چیزایی نوشتم که الان نگا میکنم، باورم نمیشه اینا رو من نوشتم.

نوشتم که چقدر دوستش دارم و تو جوابم گفت “خودت میدونی که، من عاشق یه نفر دیگم”

اینو که گفت به خودم اومدم… یاد اون بنده خدا افتادم که گفت بعد ساعت 2 هیچ تصمیمی نگیر. گریه کردم…

براش نوشتم ببخشید، خیلی وقت بود توی دلم بود، بالاخره یه روزی باید میفهمیدی.

ازش خواهش کردم که دوستیشو ازم نگیره.

هیچی نگفت… یه هفته گذشت و هر دوتامون جوری رفتار کردیم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده

ولی بعده به هفته، کم کم احساس کردم که دیگه داره کمتر باهام صحبت میکنه، یه هفته دیگه گذشت…

دیگه حتی سلام هم نمیکرد. فقط یه نگاه میکرد بهم و منم توی چشاش غرق میشدم.

هر از گاهی هم بهش نگا میکردم، همینطور که میخندید بهم نگا میکرده الان هم به جای رسیده که حتی جواب تکست هم نمیده…

از یه طرف خیلی ناراحت بودم که از دستش دادم.

از طرف خیلی خوشحال بودم که بالاخره حرف دلمو زدم. یه چیزی هم یاد گرفتم…

بعد از ساعت ۲ شب…هورمونی توی بدنت ترشح نمیشه بلکه قلبت شروع میکنه به صحبت کردن…

از اون موقع هروقت میخوام تصمیمی رو از ته قلبم بگیرم…ساعت ۲ شب اینکار رو میکنم… .

روزبه معین

***

***

مریم سمیع‌زادگان

***

داستان خیانت + مجموعه داستان کوتاه و بلند با مضمون خیانت در…

سریال عشق ممنوع پربیننده ترین سریال ترکی + داستان و عکس…

***

داستان زیبای نجات عشق

***

***

محمدرضا جعفری

***

مرد نصفه شب در حالی‌کـه مست بوده میاد خونه و دستش می خوره بـه کوزه ي سفالی گرون قیمتی کـه زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره… زن اون رو می کشه کنار و همه ی چیو تمیز می کنه

صبح کـه مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت کـه زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده… مرد در حالیکه دعا می کرد کـه این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره … کـه متوجه یه نامه روی در یخچال می شه کـه زنش براش نوشته

زن: عشق مـن صبحانه ي مورد علاقت روی میز آمادست مـن صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم زود بر می‌گردم پیشت عشق مـن دوست دارم خیلی زیاد

مرد کـه خیلی تعجب کرده بود میره پیشه پسرش و ازش می پرسه کـه دیشب چـه اتفاقی افتاده بود؟ پسرش می گه دیشب وقتی مامان تـو رو برد تـو تخت خواب کـه بخوابی و شروع کرد بـه این‌کـه لباس و کفشت رو در بیاره تـو در حالیکه خیلی مست بودی بهش گفتی…

هی خانوووم، تنهام بزار، بهم دست نزن… مـن ازدواج کردم زنم تـو خونه منتظر منه… از مـن دور شو…

***

دخترک شانزده ساله بود کـه برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمیخواست احساسات خود رابه پسر ابراز کند، از این‌کـه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور وی را می‌دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک درود بـه یک دیگر، دل دختر را گرم می کرد.

او کـه ساختن ستاره هاي کاغذی را یاد گرفته بود هرروز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می‌نوشت و کاغذ رابه شکل ستاره اي زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با مو هاي بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش بـه باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز بـه دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامیکه همه ی دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می‌نوشتند یا تلفنی با آن ها حرف می زدند، دختر در سکوت بـه عدد اي کـه از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای اولین بار دلتنگی رابه معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. بـه یاد نداشت چند بار دست هاي دوستی راکه بـه سویش دراز می شد، رد کرده بود. دراین چهار سال تنها در پی آن بود کـه برای فوق لیسانس در دانشگاهی کـه پسر درس میخواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک‌بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود کـه بعنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد.

اما پسر در همان سال فارغ‌التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری هاي روی قفسه اش بـه شش تا رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد ودر شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید کـه پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده اسـت. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد.

در مراسم عروسی، دختر بـه چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بودو بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم ازآن توست… و کاغذ رابه شکل ستاره اي زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر بطور اتفاقی شنید کـه شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده ودر حال ورشکستگی اسـت. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هرروز وی را اذيت میدهند. دختر بسیار نگران شد و بـه جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود راکه تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت.

پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بودو تنها زندگی می کرد. دراین سال ها پسر با پول هاي دختر تجارت خودرا نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود رابه او بدهد اما دختر همه ی را رد کرد و قبل از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی بـه او نگاه کرد ودر آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی بـه مراسم عروسی اش نرفت. مدتی بعد دختر بـه شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هرروز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در بین دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، میتوانید آنرا برای مـن نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد. مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود کـه ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته هاي روی این ستاره چیست؟ مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

= پدربزرگ، رویش چـه نوشته شده اسـت؟

= پدربزرگ، چرا گریه می‌کنید؟

کاغذ بـه زمین افتاد. رویش نوشته شده بود: معنای خوشبختی این اسـت کـه در دنیا کسی هست کـه بی اعتنا بـه نتیجه، دوستت دارد.

داستان طنز و خنده دار برای کودکان و قصه های کوتاه بامزه

داستان خیانت + مجموعه داستان کوتاه و بلند با مضمون خیانت در عشق و ازدواج

داستان ترسناک واقعی (مجموعه قصه های عجیب و وحتشناک اما واقعی)

داستان وحشتناک + 4 داستان ترسناک و جالب برای افراد بزرگسال (18+)

قصه شب کودک + مجموعه داستان های برای کودکان قبل از خواب

داستان در مورد مادر + مجموعه داستان های کوتاه بلند در مورد مهر و محبت و فداکاری مادر

مطالب جدید

سخن بزرگان در مورد مهربانی + عکس نوشته و جملات زیبا در مورد محبت کردن

سخنان ابوعلی سینا با مفاهیم زیبا + جملات گردآوری شده از حکیم ابن سینا


با مزیت‌های سفر با اتوبوس آشنا شوید

دلنوشته روز پزشک با متن های جذاب و خواندنی در مورد پزشکان

فال هفتگی میلادی از دوشنبه 22 تا یکشنبه 28 آگوست و طالع بینی اتفاقات…

اشعار روز پزشک و مجموعه شعر برای تبریک و بزرگداشت روز پزشک 1 شهریور

متن رسمی و ادبی تبریک تولد شهریور ماهی + پیام های زیبا برای متولدین…

عکس پروفایل شهریور ماهی؛ عکس های زیبا برای پروفایل متولدین شهریور،…

آموزش طرز تهیه چای ماسالا (با شیر و بدون شیر) + خواص و فواید این چای…

راه های فراموش کردن شکست عشقی و کنار آمدن با آن

تبریک روز پزشک به دانشجویان رشته پزشکی با عکس نوشته تبریک

جملات عاشقانه برای همسر مهربانم و عزیزم + متن های احساسی زن و شوهری

داستان زیبای نجات عشق
داستان زیبای نجات عشق
0


منتشر شده

در

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *