داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری را از سایت هاب گرام دریافت کنید.
میهمانان علی (ع)
مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – علیهالسلام – وارد شدند. علی(ع) با اکرام و احترام بسیار آنها را در صدر مجلس نشانید و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسید. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حولهای و طشتی و ابریقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشوید. میهمان خود را عقب کشید و گفت: مگر چنین چیزی ممکن است که من دست هایم را بگیرم و شما بشویید. علی(ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نیست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع کارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع کرد. آخر علی(ع) او را قسم داد که: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع کار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد. علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و کامل بشویی، همان طوری که اگر قنبر می خواست دستت را بشوید می شستی، خجالت و تعارف را کنار بگذار. همین که از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفیه گفت: دست پسر را تو بشوی. من که پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر این پسر در اینجا نمی بود و تنها خود این پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا که پدر و پسری هر دو حاضرند، بین آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
امام حسن عسکری(ع) وقتی که این داستان را نقل کردند، فرمودند: شیعه حقیقی باید این طور باشد.”
داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه. 598
سلام دوستان عزیزم. با خودم فکر کردم که بهتره به مناسبت میلاد با سعادت امیرمومنان حضرت علی علیه السلام. داستانی از زندگی ایشان رو از کتاب ارزشمند و گران سنگ استاد شهید علامه مطهری نقل کنم. امیدوارم که خداوند علی اعلی به همه ما توفیق استفاده از این سرمشق های نورانی زندگی رو عنایت فرماید. انشاالله.
منبع مطلب : mehreaabi.blogfa.com
مدیر محترم سایت mehreaabi.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
1- خواهش دعا
شخصی
باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من
دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که خیلی فقیر و تنگدستم ”
. امام : ” هرگز دعا نمیکنم ” . – ” چرا دعا نمیکنید ؟ ! ” ”
برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که
روزی را پیجویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو میخواهی در خانه خود
بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! “
2- بستن زانوی شتر
قافله
چندین ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مرکبها پدید گشته
بود . همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود ، قافله فرود آمد . رسول
اکرم نیز که همراه قافله بود ، شتر خویش را خوابانید و پیاده شد . قبل از
همه چیز ، همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را
فراهم کنند . رسول
اکرم بعد از آنکه پیاده شد ، به آن سو که آب بود روان شد ، ولی بعد از
آنکه مقداری رفت ، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید ، به طرف مرکب خویش
بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب باخود میگفتند آیا اینجا را برای فرود
آمدن نپسندیده است و میخواهد فرمان حرکت بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها
منتظر شنیدن فرمان بود . تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد که دیدند همینکه به
شتر خویش رسید ، زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به
سوی مقصد اولی خویش روان شد .
فریادها
از اطراف بلند شد : ” ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی که این کار را
برایت بکنیم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما که با کمال افتخار برای
انجام این خدمت آماده بودیم ” . در
جواب آنها فرمود : ” هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید ، و
بدیگران اتکا نکنید ، ولو برای یک قطعه چوب مسواک باشد.
3- همسفر حج
مردی
از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق
تعریف میکرد ، مخصوصا یکی از همسفران خویش را بسیار میستود که ، چه مرد
بزرگواری بود ، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم . یکسره مشغول طاعت و
عبادت بود ، همینکه در منزلی فرود میآمدیم او فورا به گوشهای میرفت ، و
سجاده خویش را پهن میکرد ، و به طاعت و عبادت خویش مشغول میشد . امام : ” پس چه کسی کارهای او را انجام میداد ؟ و که حیوان او را تیمار میکرد ؟ ” – البته افتخار این کارها با ما بود . او فقط به کارهای مقدس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت . – ” بنابر این همه شما از او برتر بودهاید ” .
4- غذای دسته جمعی
همینکه
رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمین
نهادند ، تصمیم جمعیت براین شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند. یکی از اصحاب گفت : ” سر بریدن گوسفند با من ” . دیگری : ” کندن پوست آن بامن ” . سومی : ” پختن گوشت آن بامن ” . چهارمی : . . . رسول اکرم : ” جمع کردن هیزم از صحرا بامن ” . جمعیت : ” یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید ، ما خودمان با کمال افتخار همه اینکارها را میکنیم ” . رسول
اکرم : ” میدانم که شما میکنید ، ولی خداوند دوست نمی دارد بندهاش را
در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که ، برای خود نسبت به دیگران
امتیازی قائل شده باشد “. سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد
منبع مطلب : motahhari93.mihanblog.com
مدیر محترم سایت motahhari93.mihanblog.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
داستان راستان نوشته مرتضی مطهری کتابی در باب فضایل و کرامات پیامبر اسلام (ص) و خاندان اوست. این کتاب در قالب 125 داستان که ریشه در تعلیمات اسلامی دارد به رشته تحریر درآمده است. مرتضی مطهری که مجتهدی عالم بر فقه و فیلسوفی اندیشمند بود، توانسته مفاهیم اخلاقی و اجتماعی را با لحنی ساده و قابل فهم بیان کند. قهرمانهای کتاب او از پیشوایان بزرگ دین و شخصیتهای بزرگوار علمی و فقهی انتخاب شدهاند. با اینکه کتاب داستان راستان در قالب روایتی داستانی نوشته شده است، ولی میتوان در بطن کتاب مقصود مطهری را به راحتی درک کرد و آن تعریفی جدید از جامعه اسلامی است. او در بحبوحه دهه 40 شمسی که ریشههای مدرنیته با شمایل غربی به شکلی روزافزون در حال رشد بود، کتاب خود را منتشر کرد. حرکت او در زمان خودش بسیار جسورانه بود که با استقبال گسترده مردم همراه بود، ولی بازخورد اصلی کتابش بعدها در انقلاب اسلامی نمایان شد. اثر پرفروش او اگرچه نامش را به عنوان مجتهدی با اندیشه متفاوت بر سر زبانها انداخت، ولی امروزه دیگر آثارش از مرز حوزههای علمیه و فقهی و علاقهمندان به پژوهش در مسائل دینی بیشتر نرفت.
کتاب داستان راستان نقل داستانهایی از ائمه و معصومین اسلام است. توجه به زندگی این بزرگواران در طول تاریخ همیشه حرکتی برای موضوعیت بخشیدن به مفاهیم اسلامی بوده است. این کتاب نیز از این قاعده مستثنا نیست و در داستانهایش به فرازهایی از زندگی و سیره این بزرگواران میپردازد. هدف مرتضی مطهری از نگارش این اثر، آموزش نسلها با شیوه زندگی پیشوایان دیدنی و تمسک جستن به اندیشه اسلامی به عنوان تنها راه سعادت بوده است.
میتوان ادعا کرد که تاکنون اثری متفاوت به مانند کتاب داستان راستان که با لحنی ساده به زندگی معصومین بپردازد نگاشته نشده است. این کتاب که از زمان انتشارش تا به امروز در شمار پرمخاطبترین آثار دینی بوده است، در مَجال توصیف نمونهای منحصر به فرد از تعریف جامعه آرمانی و اسلامی است. مرتضی مطهری یا بیانی شیوا محتوای داستانهایش در کتاب را از طریق احادیث، کتب تواریخ، احکام و حکایتهای دینی از سیره خاندان نبوی ارجاع گرفته است.
هر چند کتابهایی که با این مضمون نوشته شده اند بیشمارند، ولی ارائه سبکی متفاوت که ناشی از تحولات اجتماعی و ضرورتهای فرهنگی بوده، کاری تازه و بیبدیل است. مطهری با درک درست از مقتضیات زمانه خود، در مسیر روشنفکری دینی پای میگذارد – با اینکه بعد از این کتاب دیگر به چنین جریانی ملحق نمیشود – ولی به تناسب اوضاع جامعه و نیازهای دینی، اثری منحصر به فرد ایجاد میکند.
او که همیشه در آثارش به دنبال پاسخگویی و روشن کردن مسائل دیدنی بوده، در داستان راستان بیشتر طراح مسائل است. با اینکه پاسخ از همان نخست روشن است، یعنی پیروی از مفاهیم اخلاقی که پیشوایان بزرگ دین با آنها زندگی پربارشان را گذراندند. کتاب مجموعهای شامل بر 125 داستان با الهام از پیامبر اسلام (ص) و بزرگان مکتب تشیع میباشد که در 2 جلد نگاشته شده است. نگارش جلد اول با 75 داستان در سال 1339 و جلد دوم با 50 داستان در سال 1343 انجام شده است.
همانگونه که در بالا بیان شد، نثر کتاب به سادگی بیان شده است و تأثیرگذاری آن تا حدی است که میتوان از داستانهای کتاب برای آموزش کودکان نیز بهره برد. با این حال، کتاب برای عموم مردم قابل فهم است و خواننده میتواند به راحتی با داستانهایش ارتباط برقرار کند. سادگی لحن کتاب از نظر مطهری جهت برخورداری از مرجعی سودمند برای توضیح مسائل مشکل دینی بوده است. مفاهیم سنگین دینی یا فقهی باید با مقیاس اندیشه عموم مردم اندازهگیری شود، به این معنا که سادگی در بیان مسائل دشوار خود به تنهایی هنری بزرگ است.
طبقه بندی داستان های کتاب بر طبق اندیشه، علم، احترام، دوری از تعصب، تصورات غلط از دین و کجاندیشیها و افراط و تفریطها، عمل نیکو، اعمال اخلاقی و عبادی (تقوا و زهد)، پرهیز از غرور، غفلت، مال اندوزی، خوردن مال حرام، شرکت در مسائل اجتماعی، رعایت عزت نفس، تواضع، حقوق دیگران، اهمیت کار و تلاش برای روزی حلال، ایستادگی در برابر زور و ستم، قضاوت صحیح، تحمل سختیها، توجه به خداوند در همه امور و موارد بسیار دیگر اشاره کرد.
در کشف حقیقت داستان ها باید این نکته را بیان کرد که مطهری از نصیحت گویی مستقیم دوری کرده است، او تنها ذهن خواننده را برای پروراندن موضوع و نتیجه گیری نهایی آماده میکند. عناوین داستانها موضوع اصلی را لو نمیدهند تا جذابیت روایت در نزد مخاطب زنده بماند. به طور کلی، اثر او چیزی در حد بیان حکایتهایی پند آموز فراتر نمیرود.
می توان حدس زد که رسالت مطهری در این کتاب و دیگر آثارش ایجاد فضایی برای راهنمایی تعالیم اسلامی در بطم جامعه است. کلام او تنها در تئوری نمیماند، بلکه درصدد این است که اندیشه اسلامی در جامعه پیاده سازی شود. او در این کتاب با استفاده از کُتب حدیث، تراجم و تواریخ نیز به دنبال روح واقعی دین است. حتی در این مسیر او به رجال شیعه اشاره نمیکند، بلکه از افراد صالح سنّی نیز در کتابش یاد میکند.
نام کتاب نیز برگرفته از کسانی است که راه راست که همان دین خداوند است را پی گرفتهاند که قرآن آنها را «صدّیقین» مینامد. بنابراین از این جهت هم میتواند این موضوع را روشن کرد که داستانهای کتاب خیالی نیستند، بلکه برگرفته از زندگی واقعی بزرگان دینی با حفظ امانت در کلام نوشته شدهاند. با این حال، اثر داستانی مرتضی مطهری میتواند تجربه منحصر به فرد خواندن کتابی دینی با شیوه بیانی متفاوت را برای خواننده فراهم کند.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
برای دانلود کتاب داستان راستان در نسخه الکترونیکی پیدیاف (PDF) به سایت فیدیبو مراجعه کنید، همچنین اگر از گوش فرادادن به داستان بیشتر از خواندن لذت میبرید، خرید آنلاین نسخه کامل و یا خلاصه آن را در قالب کتاب صوتی پیشنهاد میدهیم.
در رکاب خلیفه
علی (علیهالسلام) هنگامی که به سوی کوفه میآمد، وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند. کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها عبور میکند، به استقبالش شتافتند، هنگامی که مرکب علی به راه افتاد، آنها در جلو مرکب علی (ع) شروع کردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا میدوید، این چه کاری است که می کنید؟»
این یک نوعی احترام است که ما نسبت به امراء و افراد مورد احترام خود میکنیم. این سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است.
اینکار شما را در دنیا به رنج میاندازد و در آخرت به شقاوت میکشاند. همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار میکند خودداری کنید. بهعلاوه این کارها چه فایدهای به حال آن افراد دارد؟
شکایت همسایه
شخصی آمد حضور رسول اکرم و از همسایهاش شکایت کرد که مرا اذیت میکند و از من سلب آسایش کرده. رسول اکرم فرمود: «تحمل کن و سر و صدا علیه همسایهات راه نینداز، بلکه روش خود را تغییر دهد.» بعد از چندی دومرتبه آمد و شکایت کرد. این دفعه نیز رسول اکرم فرمود: «تحمل کن.»
برای سومین بار آمد و گفت: یا رسولالله این همسایه من، دست از روش خویش بر نمیدارد و همان طور موجبات ناراحتی من و خانوادهام را فراهم میسازد.
این دفعه رسول اکرم به او فرمود: «روز جمعه که رسید، برو اسباب و اثاث خودت را بیرون بیاور و سر راه مردم که میآیند و میروند و میبینند بگذار، مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایت او را به همه مردم بگو.» شاکی همین کار را کرد.
همسایه موذی که خیال میکرد، پیغمبر برای همیشه دستور تحمل و بردباری میدهد، نمیدانست آنجا که پای دفع ظلم و دفاع از حقوق به میان بیاید، اسلام حیثیت و احترامی برای متجاوز قائل نیست. لهذا همینکه از موضوع اطلاع یافت، به التماس افتاد و خواهش کرد که آن مرد، اثاث خود را برگرداند به منزل. در همان وقت متعهد شد که دیگر به هیچ نحو موجبات آزار همسایه خود را فراهم نسازد.
آیتالله مرتضی مطهری در سال 1298 هجری شمسی در فاریمان در استان خراسان متولد شد. او در دوران کودکی علاقهمند به یادگیری بود و استعداد بزرگی از خود نشان میداد. او در سن 12 سالگی مقدمات علوم اسلامی، منطق، فلسفه و فقه اسلامی را در مشهد آموخت. چند سال بعد به قم رفت و با امام خمینی (ره) آشنا شد.
او تا پایان عمر خود مطالعات فلسفه الهی و دیدگاه مادیگرایی را ادامه داد و به این ترتیب او توانست دو فلسفه را جدا کند و آنها را مقایسه کند و بدین طریق بر اعتبار دیدگاه همه جانبه اسلام تأکید کرد. سپس مطهری شروع به نوشتن کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» کرد، اثری تا 20 سال پیش از انقلاب اسلامی در مدارس فلسفه و فقه مورد توجه قرار میگرفت.
در طول این مدت علاوه بر سخنرانی و تحقیقاتی که در زمینههای مختلف فرهنگ اسلامی انجام داد، در چندین سخنرانی در مورد فقه اسلامی، ادبیات، فلسفه، موضوعات اجتماعی و تاریخی شرکت کرد. پس از آمدن به تهران در سال 1337، مطهری مبارزههای علمی و سیاسی خود را با رژیم پهلوی آغاز کرد، بنابراین او برای سخنرانی خود در برابر شاه در سال 1320 دستگیر شد. پس از آن، نام او به عنوان یکی از مخالفان رژیم باقی ماند.
آگاهی نسل جوان از اهداف مهم مرتضی مطهری بود و او بسیاری از کتابهای خود همچون «داستان راستان» نوشت که به عنوان بهترین کتاب سال 1944 توسط سازمان بینالمللی یونسکو معرفی شده بود.
این استاد بزرگ نیز در پیروزی انقلاب اسلامی که تحت رهبری امام خمینی (ره) بود، نقش ویژهای داشت. در نهایت دشمنان اسلام او را در سال 1958 به شهادت رساندند. بنابراین روز شهادت او به نام «روز معلم» نامگذاری شد.
در حدود 72 عنوان کتاب از استاد مرتضی مطهری نوشته شده است که در زیر برخی از مهمترین آنها را آوردهایم:
– آزادی معنوی
– آشنایی با علوم اسلامی
– اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب
– اصول فلسفه و روش رئالیسم
– امدادهای غیبی در زندگی بشر
– انسان کامل
– انسان و ایمان
– جاذبه و دافعه علی
– جامعه و تاریخ
– حماسه حسینی
– خدمات متقابل ایران و اسلام
– فلسفه تاریخ
از این اثر مطهری مجموعه تلویزیونی به کارگردانی «اکبر حر» و «هوشنگ پاکروان» ساخته و در سال های 1360 تا 1361 به نمایش درآمد. در هر قسمت این کار داستانی از کتاب نقل میشود. همچنین بارها انیمیشنهای تلویزیونی مختلفی از این کتاب در قالب کارتون برای کودکان و نوجوانان ساخته و پخش شده است.
قصهگویی از دیرباز به عنوان بهترین شکل آموزش شناخته میشده است، زیرا مخاطب با تفکر و تصویرسازی از داستان با آن به شکلی شخصی همزادپنداری میکند؛ این موضوع درباره این کتاب نیز صادق است. مطهری با طرح داستانهایی پندآموز در بازگو کردن اندیشه و اخلاقیات دینی در بیانی ساده به مخاطب موفق عمل میکند.
او به دور از پیچیدگیهای لفظی که فهم بسیاری از موضوعات دینی را دشوار میکند، توانسته اثری ساده و در عین حال پرمعنا خلق کند. مطهری در کتابش بهترین راه سعادت را پیروی از اصولی میداند که بزرگان دینی در قرون گذشته به حقیقت واقعی آن رسیدهاند.
منبع مطلب : fidibo.com
مدیر محترم سایت fidibo.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
عشاق الحسین : کتاب داستان راستان کتاب خوبی هست حتما امتحان کنید
خو : عالی
عالی : عالی
.الو بلا شلو بلا سمیتیخسپژنمصدیمپیخژ
نه بابا عالی بود
ببخشید در مورد کیست
لزار😔😥😲😔😪😲😲😥
بسیار خوبه توصیه میکنم از این برنامه استفاده کنید
ههه خخخ ههه خخخ ههه خخخ ههه خخخ هههه😐
.
سلام ، لطفا داستان های کوتاه هم بزارین
ببخشید میخواستم بگم که لطفا داستان های کوتاه داستان راستان رو هم بزارین
نمی دونن برای تحقیق می خواستم ولی متن خیلی جالبی داشت
عالی
عالی
عالی
این ها خیلی خوبه حتما استفاده کنید
عالی
کتاب داستان راستان کتاب خوبی هست حتما امتحان کنید
این مطالب توسط ربات جمع آوری شده است در صورت نارضایتی به ما اطلاع دهید تا
محتوای مطلب شما را حذف کنیم.
داستان زندگی امامان از کتاب داستان راستان را از سایت هاب گرام دریافت کنید.
داستان راستان نوشته مرتضی مطهری کتابی در باب فضایل و کرامات پیامبر اسلام (ص) و خاندان اوست. این کتاب در قالب 125 داستان که ریشه در تعلیمات اسلامی دارد به رشته تحریر درآمده است. مرتضی مطهری که مجتهدی عالم بر فقه و فیلسوفی اندیشمند بود، توانسته مفاهیم اخلاقی و اجتماعی را با لحنی ساده و قابل فهم بیان کند. قهرمانهای کتاب او از پیشوایان بزرگ دین و شخصیتهای بزرگوار علمی و فقهی انتخاب شدهاند. با اینکه کتاب داستان راستان در قالب روایتی داستانی نوشته شده است، ولی میتوان در بطن کتاب مقصود مطهری را به راحتی درک کرد و آن تعریفی جدید از جامعه اسلامی است. او در بحبوحه دهه 40 شمسی که ریشههای مدرنیته با شمایل غربی به شکلی روزافزون در حال رشد بود، کتاب خود را منتشر کرد. حرکت او در زمان خودش بسیار جسورانه بود که با استقبال گسترده مردم همراه بود، ولی بازخورد اصلی کتابش بعدها در انقلاب اسلامی نمایان شد. اثر پرفروش او اگرچه نامش را به عنوان مجتهدی با اندیشه متفاوت بر سر زبانها انداخت، ولی امروزه دیگر آثارش از مرز حوزههای علمیه و فقهی و علاقهمندان به پژوهش در مسائل دینی بیشتر نرفت.
کتاب داستان راستان نقل داستانهایی از ائمه و معصومین اسلام است. توجه به زندگی این بزرگواران در طول تاریخ همیشه حرکتی برای موضوعیت بخشیدن به مفاهیم اسلامی بوده است. این کتاب نیز از این قاعده مستثنا نیست و در داستانهایش به فرازهایی از زندگی و سیره این بزرگواران میپردازد. هدف مرتضی مطهری از نگارش این اثر، آموزش نسلها با شیوه زندگی پیشوایان دیدنی و تمسک جستن به اندیشه اسلامی به عنوان تنها راه سعادت بوده است.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
میتوان ادعا کرد که تاکنون اثری متفاوت به مانند کتاب داستان راستان که با لحنی ساده به زندگی معصومین بپردازد نگاشته نشده است. این کتاب که از زمان انتشارش تا به امروز در شمار پرمخاطبترین آثار دینی بوده است، در مَجال توصیف نمونهای منحصر به فرد از تعریف جامعه آرمانی و اسلامی است. مرتضی مطهری یا بیانی شیوا محتوای داستانهایش در کتاب را از طریق احادیث، کتب تواریخ، احکام و حکایتهای دینی از سیره خاندان نبوی ارجاع گرفته است.
هر چند کتابهایی که با این مضمون نوشته شده اند بیشمارند، ولی ارائه سبکی متفاوت که ناشی از تحولات اجتماعی و ضرورتهای فرهنگی بوده، کاری تازه و بیبدیل است. مطهری با درک درست از مقتضیات زمانه خود، در مسیر روشنفکری دینی پای میگذارد – با اینکه بعد از این کتاب دیگر به چنین جریانی ملحق نمیشود – ولی به تناسب اوضاع جامعه و نیازهای دینی، اثری منحصر به فرد ایجاد میکند.
او که همیشه در آثارش به دنبال پاسخگویی و روشن کردن مسائل دیدنی بوده، در داستان راستان بیشتر طراح مسائل است. با اینکه پاسخ از همان نخست روشن است، یعنی پیروی از مفاهیم اخلاقی که پیشوایان بزرگ دین با آنها زندگی پربارشان را گذراندند. کتاب مجموعهای شامل بر 125 داستان با الهام از پیامبر اسلام (ص) و بزرگان مکتب تشیع میباشد که در 2 جلد نگاشته شده است. نگارش جلد اول با 75 داستان در سال 1339 و جلد دوم با 50 داستان در سال 1343 انجام شده است.
همانگونه که در بالا بیان شد، نثر کتاب به سادگی بیان شده است و تأثیرگذاری آن تا حدی است که میتوان از داستانهای کتاب برای آموزش کودکان نیز بهره برد. با این حال، کتاب برای عموم مردم قابل فهم است و خواننده میتواند به راحتی با داستانهایش ارتباط برقرار کند. سادگی لحن کتاب از نظر مطهری جهت برخورداری از مرجعی سودمند برای توضیح مسائل مشکل دینی بوده است. مفاهیم سنگین دینی یا فقهی باید با مقیاس اندیشه عموم مردم اندازهگیری شود، به این معنا که سادگی در بیان مسائل دشوار خود به تنهایی هنری بزرگ است.
طبقه بندی داستان های کتاب بر طبق اندیشه، علم، احترام، دوری از تعصب، تصورات غلط از دین و کجاندیشیها و افراط و تفریطها، عمل نیکو، اعمال اخلاقی و عبادی (تقوا و زهد)، پرهیز از غرور، غفلت، مال اندوزی، خوردن مال حرام، شرکت در مسائل اجتماعی، رعایت عزت نفس، تواضع، حقوق دیگران، اهمیت کار و تلاش برای روزی حلال، ایستادگی در برابر زور و ستم، قضاوت صحیح، تحمل سختیها، توجه به خداوند در همه امور و موارد بسیار دیگر اشاره کرد.
در کشف حقیقت داستان ها باید این نکته را بیان کرد که مطهری از نصیحت گویی مستقیم دوری کرده است، او تنها ذهن خواننده را برای پروراندن موضوع و نتیجه گیری نهایی آماده میکند. عناوین داستانها موضوع اصلی را لو نمیدهند تا جذابیت روایت در نزد مخاطب زنده بماند. به طور کلی، اثر او چیزی در حد بیان حکایتهایی پند آموز فراتر نمیرود.
می توان حدس زد که رسالت مطهری در این کتاب و دیگر آثارش ایجاد فضایی برای راهنمایی تعالیم اسلامی در بطم جامعه است. کلام او تنها در تئوری نمیماند، بلکه درصدد این است که اندیشه اسلامی در جامعه پیاده سازی شود. او در این کتاب با استفاده از کُتب حدیث، تراجم و تواریخ نیز به دنبال روح واقعی دین است. حتی در این مسیر او به رجال شیعه اشاره نمیکند، بلکه از افراد صالح سنّی نیز در کتابش یاد میکند.
نام کتاب نیز برگرفته از کسانی است که راه راست که همان دین خداوند است را پی گرفتهاند که قرآن آنها را «صدّیقین» مینامد. بنابراین از این جهت هم میتواند این موضوع را روشن کرد که داستانهای کتاب خیالی نیستند، بلکه برگرفته از زندگی واقعی بزرگان دینی با حفظ امانت در کلام نوشته شدهاند. با این حال، اثر داستانی مرتضی مطهری میتواند تجربه منحصر به فرد خواندن کتابی دینی با شیوه بیانی متفاوت را برای خواننده فراهم کند.
برای دانلود کتاب داستان راستان در نسخه الکترونیکی پیدیاف (PDF) به سایت فیدیبو مراجعه کنید، همچنین اگر از گوش فرادادن به داستان بیشتر از خواندن لذت میبرید، خرید آنلاین نسخه کامل و یا خلاصه آن را در قالب کتاب صوتی پیشنهاد میدهیم.
در رکاب خلیفه
علی (علیهالسلام) هنگامی که به سوی کوفه میآمد، وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند. کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها عبور میکند، به استقبالش شتافتند، هنگامی که مرکب علی به راه افتاد، آنها در جلو مرکب علی (ع) شروع کردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا میدوید، این چه کاری است که می کنید؟»
این یک نوعی احترام است که ما نسبت به امراء و افراد مورد احترام خود میکنیم. این سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است.
اینکار شما را در دنیا به رنج میاندازد و در آخرت به شقاوت میکشاند. همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار میکند خودداری کنید. بهعلاوه این کارها چه فایدهای به حال آن افراد دارد؟
شکایت همسایه
شخصی آمد حضور رسول اکرم و از همسایهاش شکایت کرد که مرا اذیت میکند و از من سلب آسایش کرده. رسول اکرم فرمود: «تحمل کن و سر و صدا علیه همسایهات راه نینداز، بلکه روش خود را تغییر دهد.» بعد از چندی دومرتبه آمد و شکایت کرد. این دفعه نیز رسول اکرم فرمود: «تحمل کن.»
برای سومین بار آمد و گفت: یا رسولالله این همسایه من، دست از روش خویش بر نمیدارد و همان طور موجبات ناراحتی من و خانوادهام را فراهم میسازد.
این دفعه رسول اکرم به او فرمود: «روز جمعه که رسید، برو اسباب و اثاث خودت را بیرون بیاور و سر راه مردم که میآیند و میروند و میبینند بگذار، مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایت او را به همه مردم بگو.» شاکی همین کار را کرد.
همسایه موذی که خیال میکرد، پیغمبر برای همیشه دستور تحمل و بردباری میدهد، نمیدانست آنجا که پای دفع ظلم و دفاع از حقوق به میان بیاید، اسلام حیثیت و احترامی برای متجاوز قائل نیست. لهذا همینکه از موضوع اطلاع یافت، به التماس افتاد و خواهش کرد که آن مرد، اثاث خود را برگرداند به منزل. در همان وقت متعهد شد که دیگر به هیچ نحو موجبات آزار همسایه خود را فراهم نسازد.
آیتالله مرتضی مطهری در سال 1298 هجری شمسی در فاریمان در استان خراسان متولد شد. او در دوران کودکی علاقهمند به یادگیری بود و استعداد بزرگی از خود نشان میداد. او در سن 12 سالگی مقدمات علوم اسلامی، منطق، فلسفه و فقه اسلامی را در مشهد آموخت. چند سال بعد به قم رفت و با امام خمینی (ره) آشنا شد.
او تا پایان عمر خود مطالعات فلسفه الهی و دیدگاه مادیگرایی را ادامه داد و به این ترتیب او توانست دو فلسفه را جدا کند و آنها را مقایسه کند و بدین طریق بر اعتبار دیدگاه همه جانبه اسلام تأکید کرد. سپس مطهری شروع به نوشتن کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» کرد، اثری تا 20 سال پیش از انقلاب اسلامی در مدارس فلسفه و فقه مورد توجه قرار میگرفت.
در طول این مدت علاوه بر سخنرانی و تحقیقاتی که در زمینههای مختلف فرهنگ اسلامی انجام داد، در چندین سخنرانی در مورد فقه اسلامی، ادبیات، فلسفه، موضوعات اجتماعی و تاریخی شرکت کرد. پس از آمدن به تهران در سال 1337، مطهری مبارزههای علمی و سیاسی خود را با رژیم پهلوی آغاز کرد، بنابراین او برای سخنرانی خود در برابر شاه در سال 1320 دستگیر شد. پس از آن، نام او به عنوان یکی از مخالفان رژیم باقی ماند.
آگاهی نسل جوان از اهداف مهم مرتضی مطهری بود و او بسیاری از کتابهای خود همچون «داستان راستان» نوشت که به عنوان بهترین کتاب سال 1944 توسط سازمان بینالمللی یونسکو معرفی شده بود.
این استاد بزرگ نیز در پیروزی انقلاب اسلامی که تحت رهبری امام خمینی (ره) بود، نقش ویژهای داشت. در نهایت دشمنان اسلام او را در سال 1958 به شهادت رساندند. بنابراین روز شهادت او به نام «روز معلم» نامگذاری شد.
در حدود 72 عنوان کتاب از استاد مرتضی مطهری نوشته شده است که در زیر برخی از مهمترین آنها را آوردهایم:
– آزادی معنوی
– آشنایی با علوم اسلامی
– اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب
– اصول فلسفه و روش رئالیسم
– امدادهای غیبی در زندگی بشر
– انسان کامل
– انسان و ایمان
– جاذبه و دافعه علی
– جامعه و تاریخ
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
– حماسه حسینی
– خدمات متقابل ایران و اسلام
– فلسفه تاریخ
از این اثر مطهری مجموعه تلویزیونی به کارگردانی «اکبر حر» و «هوشنگ پاکروان» ساخته و در سال های 1360 تا 1361 به نمایش درآمد. در هر قسمت این کار داستانی از کتاب نقل میشود. همچنین بارها انیمیشنهای تلویزیونی مختلفی از این کتاب در قالب کارتون برای کودکان و نوجوانان ساخته و پخش شده است.
قصهگویی از دیرباز به عنوان بهترین شکل آموزش شناخته میشده است، زیرا مخاطب با تفکر و تصویرسازی از داستان با آن به شکلی شخصی همزادپنداری میکند؛ این موضوع درباره این کتاب نیز صادق است. مطهری با طرح داستانهایی پندآموز در بازگو کردن اندیشه و اخلاقیات دینی در بیانی ساده به مخاطب موفق عمل میکند.
او به دور از پیچیدگیهای لفظی که فهم بسیاری از موضوعات دینی را دشوار میکند، توانسته اثری ساده و در عین حال پرمعنا خلق کند. مطهری در کتابش بهترین راه سعادت را پیروی از اصولی میداند که بزرگان دینی در قرون گذشته به حقیقت واقعی آن رسیدهاند.
منبع مطلب : fidibo.com
مدیر محترم سایت fidibo.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
میهمانان علی (ع)
مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – علیهالسلام – وارد شدند. علی(ع) با اکرام و احترام بسیار آنها را در صدر مجلس نشانید و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسید. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حولهای و طشتی و ابریقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشوید. میهمان خود را عقب کشید و گفت: مگر چنین چیزی ممکن است که من دست هایم را بگیرم و شما بشویید. علی(ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نیست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع کارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع کرد. آخر علی(ع) او را قسم داد که: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع کار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد. علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و کامل بشویی، همان طوری که اگر قنبر می خواست دستت را بشوید می شستی، خجالت و تعارف را کنار بگذار. همین که از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفیه گفت: دست پسر را تو بشوی. من که پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر این پسر در اینجا نمی بود و تنها خود این پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا که پدر و پسری هر دو حاضرند، بین آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.
امام حسن عسکری(ع) وقتی که این داستان را نقل کردند، فرمودند: شیعه حقیقی باید این طور باشد.”
داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه. 598
سلام دوستان عزیزم. با خودم فکر کردم که بهتره به مناسبت میلاد با سعادت امیرمومنان حضرت علی علیه السلام. داستانی از زندگی ایشان رو از کتاب ارزشمند و گران سنگ استاد شهید علامه مطهری نقل کنم. امیدوارم که خداوند علی اعلی به همه ما توفیق استفاده از این سرمشق های نورانی زندگی رو عنایت فرماید. انشاالله.
منبع مطلب : mehreaabi.blogfa.com
مدیر محترم سایت mehreaabi.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
قافلهای که به حج میرفت
قافلهای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت ، همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد ، وبعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.در بین راه مکه و مدینه ، در یکی از منازل ، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود . آن مرد در ضمن صحبت با آنها ، متوجه شخصی درمیان آنها شد که سیمای صالحین داشت ، و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود ، در لحظه اول او را شناخت . باکمال تعجب از اهل قافله پرسید : این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست میشناسید ؟ – نه ، او را نمیشناسیم ، این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد . مردی صالح و متقی و پرهیزگار است . ما از او تقاضا نکردهایم که برای ما کاری انجام دهد ، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد .- ” معلوم است که نمیشناسید ، اگر میشناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمیشدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند ” .- ” مگر این شخص کیست ؟ ” – ” این ، علی بن الحسین زین العابدین(ع) است ” .جمعیت آشفته به پاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند . آنگاه به عنوان گله گفتند : ” این چه کاری بود که شما با ما کردید ؟ ! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم ، و مرتکب گناهی بزرگ بشویم ” . امام : ” من عمدا شمارا که مرا نمیشناختید برای همسفری انتخاب کردم ، زیرا گاهی با کسانی که مرا میشناسند مسافرت میکنم ، آنها به خاطر رسول خدا(ص) زیاد به من عطوفت و مهربانی میکنند ،نمیگذارند که من عهدهدار کار و خدمتی بشوم ، از اینرو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمیشناسند و از معرفی خودم هم خودداری میکنم تابتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم ” ( 1 ) .
پاورقی : . 1 بحار ، جلد 11 ، چاپ کمپانی ، صفحه 21 ، و در صفحه 27 بحار ،
جملههایی هست که امام میفرماید : ” اکره ان آخذ برسول الله ما لا اعطی مثله » ” ، و در روایتی هست که فرمود : ” ما اکلت بقرابتی من رسول
الله قط » ” .
GetBC(244);
حسین | 11:52 – دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۱
منبع مطلب : mohebeen.blogfa.com
مدیر محترم سایت mohebeen.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
این مطالب توسط ربات جمع آوری شده است در صورت نارضایتی به ما اطلاع دهید تا
محتوای مطلب شما را حذف کنیم.
ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – کتاب داستان راستان اثر ارزشمند استاد مطهری (ره) شامل حكايات آموزنده بسياری درباره شخصيت، رفتار، رهنمودها و سيره زندگی پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم است. مطالعه این کتاب تعریفی جدید از جامعه اسلامی ارائه میدهد که بسیار جذاب و سرشار از حکمت و بزرگی و مهربانی است. در این مطلب داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری را میخوانید. امیدواریم این ۵ داستان کوتاه مورد پسند شما قرار بگیرد.
مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – عليهالسلام – وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حولهای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
علی (ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد.
علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر میخواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار. همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمیبود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.
امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: شيعه حقيقی بايد اين طور باشد.”
داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه. 598
شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. » سوابق تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.
همین كه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمک به تو آماده ایم. » آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » .
پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمک دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم.» مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:
«آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. »
شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که خیلی فقیر و تنگدستم ” .
امام : ” هرگز دعا نمیکنم ” .
– ” چرا دعا نمیکنید ؟ ! “
” برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزی را پیجویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو میخواهی در خانه خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! “
مردی از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق (ع) تعریف میکرد.
به خصوص یکی از همسفران خویش را بسیار میستود که چه مرد بزرگواری بود: «ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یکسره مشغول طاعت و عبادت بود، همین که در منزلی فرود میآمدیم او فوری به گوشهای میرفت و سجّادهی خویش را پهن میکرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد.»
امام: «پس چه کسی کارهای او را انجام میداد؟ و که حیوان او را تیمار میکرد؟»
– البته افتخار این کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدّس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت.
– بنابراین همهی شما از او برتر بوده اید.
امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها.
– شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.
– مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود.
– اگر این نسبت ها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.
مشاهده ی این همه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.
همراهان گرامی؛ امیدواریم داستان های منتخب این مطلب را پسندیده باشید و به مطالعه کامل تر کتاب ارزشمند داستان راستان شهید مطهری رهنمون شوید. پیشنهاد میکنیم داستانی از رشادت های امیرالمومنین در میدان نبرد و یک داستان درباره زندگی امام موسی کاظم (ع) و بزرگواری ایشان را نیز در ستاره بخوانید.
خوبه خوبه
اصلا عالیه
با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – کتاب داستان راستان اثر ارزشمند استاد مطهری (ره) شامل حكايات آموزنده بسياری درباره شخصيت، رفتار، رهنمودها و سيره زندگی پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم است. مطالعه این کتاب تعریفی جدید از جامعه اسلامی ارائه میدهد که بسیار جذاب و سرشار از حکمت و بزرگی و مهربانی است. در این مطلب داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری را میخوانید. امیدواریم این ۵ داستان کوتاه مورد پسند شما قرار بگیرد.
مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – عليهالسلام – وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حولهای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
علی (ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد.
علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر میخواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار. همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمیبود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.
امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: شيعه حقيقی بايد اين طور باشد.”
داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه. 598
شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. » سوابق تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.
همین كه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمک به تو آماده ایم. » آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » .
پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمک دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم.» مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:
«آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. »
شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که خیلی فقیر و تنگدستم ” .
امام : ” هرگز دعا نمیکنم ” .
– ” چرا دعا نمیکنید ؟ ! “
” برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزی را پیجویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو میخواهی در خانه خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! “
مردی از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق (ع) تعریف میکرد.
به خصوص یکی از همسفران خویش را بسیار میستود که چه مرد بزرگواری بود: «ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یکسره مشغول طاعت و عبادت بود، همین که در منزلی فرود میآمدیم او فوری به گوشهای میرفت و سجّادهی خویش را پهن میکرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد.»
امام: «پس چه کسی کارهای او را انجام میداد؟ و که حیوان او را تیمار میکرد؟»
– البته افتخار این کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدّس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت.
– بنابراین همهی شما از او برتر بوده اید.
امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها.
– شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.
– مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود.
– اگر این نسبت ها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.
مشاهده ی این همه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.
همراهان گرامی؛ امیدواریم داستان های منتخب این مطلب را پسندیده باشید و به مطالعه کامل تر کتاب ارزشمند داستان راستان شهید مطهری رهنمون شوید. پیشنهاد میکنیم داستانی از رشادت های امیرالمومنین در میدان نبرد و یک داستان درباره زندگی امام موسی کاظم (ع) و بزرگواری ایشان را نیز در ستاره بخوانید.
خوبه خوبه
اصلا عالیه
با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – کتاب داستان راستان اثر ارزشمند استاد مطهری (ره) شامل حكايات آموزنده بسياری درباره شخصيت، رفتار، رهنمودها و سيره زندگی پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم است. مطالعه این کتاب تعریفی جدید از جامعه اسلامی ارائه میدهد که بسیار جذاب و سرشار از حکمت و بزرگی و مهربانی است. در این مطلب داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری را میخوانید. امیدواریم این ۵ داستان کوتاه مورد پسند شما قرار بگیرد.
مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی – عليهالسلام – وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حولهای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
علی (ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟” باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد.
علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر میخواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار. همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمیبود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.
امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: شيعه حقيقی بايد اين طور باشد.”
داستان راستان – علامه شهید مرتضی مطهری – به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه. 598
شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. » سوابق تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.
همین كه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمک به تو آماده ایم. » آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » .
پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمک دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم.» مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:
«آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. »
شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که خیلی فقیر و تنگدستم ” .
امام : ” هرگز دعا نمیکنم ” .
– ” چرا دعا نمیکنید ؟ ! “
” برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزی را پیجویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو میخواهی در خانه خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! “
مردی از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق (ع) تعریف میکرد.
به خصوص یکی از همسفران خویش را بسیار میستود که چه مرد بزرگواری بود: «ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یکسره مشغول طاعت و عبادت بود، همین که در منزلی فرود میآمدیم او فوری به گوشهای میرفت و سجّادهی خویش را پهن میکرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد.»
امام: «پس چه کسی کارهای او را انجام میداد؟ و که حیوان او را تیمار میکرد؟»
– البته افتخار این کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدّس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت.
– بنابراین همهی شما از او برتر بوده اید.
امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها.
– شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.
– مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود.
– اگر این نسبت ها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.
مشاهده ی این همه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.
همراهان گرامی؛ امیدواریم داستان های منتخب این مطلب را پسندیده باشید و به مطالعه کامل تر کتاب ارزشمند داستان راستان شهید مطهری رهنمون شوید. پیشنهاد میکنیم داستانی از رشادت های امیرالمومنین در میدان نبرد و یک داستان درباره زندگی امام موسی کاظم (ع) و بزرگواری ایشان را نیز در ستاره بخوانید.
خوبه خوبه
اصلا عالیه
با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
دانلود pdf داستان راستان شهید مطهری
ادامه خواندن کتاب داستان راستان pdf
دانلود pdf داستان راستان شهید مطهری
دانلود کتاب داستان راستان به صورت pdf
دانلود کتاب داستان راستان مطهری pdf
استفاده از فرصت جوانی برای غلبه بر مفاسد اخلاقیای عزیز برای یک خیال باطل، یک محبوبیت جزئی بندگان ضعیف، یک توجه قلبی مردم… خود را مورد سخط و غضب الهی قرار مده؛ و مفروش آن محبت های الهی، آن کرامت های غیرمتناهی، آن الطاف و مراحم ربوبیت را بر یک محوبیت پیش خلق که مورد هیچ اثری نیست و از او هیچ ثمری نبری جز ندامت و حسرت. وقتی دستت از این عالم کوتاه شد که عالم کسب است و عملت منقطع گردید، دیگر پشیمانی نتیجه ندارد و رجوع بی فایده استامام خمینی ره
GetBC(524);
+ ادامه مطلب…
حسین | 22:52 – جمعه بیست و نهم آبان ۱۳۹۴
غزالی و راهزنان
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
غزالی ، دانشمند شهير اسلامی ، اهل طوس بود ( طوس قريهای است در نزديكی مشهد ) . در آن وقت ، يعنی در حدود قرن پنجم هجری ، نيشابور مركز و سواد اعظم آن ناحيه بود و دار العلم محسوب میشد . طلاب علم در آن نواحی برای تحصيل و درس خواندن به نيشابور میآمدند . غزالی نيز طبق معمول به نيشابور و گرگان آمد ، و سالها از محضر اساتيد و فضلا با حرص و ولع زياد كسب فضل نمود . و برای آن كه معلوماتش فراموش نشود ، و خوشههايی كه چيده از دستش نرود ، آنها را مرتب مینوشت و جزوه میكرد .آن جزوهها را كه محصول سالها زحمتش بود ، مثل جان شيرين دوست میداشت بعد از سالها ، عازم بازگشت به وطن شد . جزوهها را مرتب كرده در تو برهای پيچيد ، و با قافله به طرف وطن روانه شد .از قضا قافله با يك عده دزد و راهزن بر خورد . دزدان جلو قافله را گرفتند ، و آنچه مال و خواسته يافت میشد ، يكی يكی جمع كردند .نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسيد . همين كه دست دزدان به طرف آن تو بره رفت ، غزالی شروع به التماس و زاری كرد ، و گفت : ” غير از اين هر چه دارم ببريد و اين يكی را به من واگذاريد ” . دزدها خيال كردند كه حتما در داخل اين بسته متاع گران قيمتی است . بسته را باز كردند ، جز مشتی كاغذ سياه شده چيزی نديدند . گفتند : ” اينها چيست و به چه درد میخورد ؟ ” غزالی گفت : ” هر چه هست به درد شما نمیخورد ، ولی به درد من میخورد “- ” به چه درد تو میخورد ؟
” اگر اينها را از من بگيريد ، معلوماتم تباه میشود ، و سالها زحمتم در راه تحصيل علم به هدر میرود ” . – ” راستی معلومات تو همين است كه در اينجاست ؟ ” – ” بلی ” . – ” علمی كه جايش توی بقچه و قابل دزديدن باشد ، آن علم نيست ، برو فكری به حال خود بكن ” . اين گفته ساده عاميانه ، تكانی به روحيه مستعد و هوشيار غزالی داد . او كه تا آن روز فقط فكر میكرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند ، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند و تا مغز و دماغ خود را با تفكر پرورش دهد ، و بيشتر فكر كند ، و تحقيق نمايد ، و مطالب مفيد را در دفتر ذهن خود بسپارد . غزالی میگويد : ” من بهترين پندها را ، كه راهنمای زندگی فكری من شد ،از زبان يك دزد راهزن شنيدم ” ( 1 ) .
پاورقی : . 1 غزالی نامه ، صفحه . 116
GetBC(484);
حسین | 23:44 – جمعه هشتم شهریور ۱۳۹۲
مستمند و ثروتمند
رسول اكرم ” ص ” طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود . ياران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند . در اين بين يكی از مسلمانان – كه مرد فقير ژنده پوشی بود – از در رسيد . و طبق سنت اسلامی – كه هر كس در هر مقامی هست ، همين كه وارد مجلسی میشود بايد ببيند هر كجا جای خالی هست همانجا بنشيند ، و يك نقطه مخصوص را به عنوان اينكه شأن من چنين اقتضا میكند در نظر نگيرد – آن مرد به اطراف متوجه شد ، در نقطهای جايی خالی يافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوی مرد متعين و ثروتمندی قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشيد ، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت :” ترسيدی كه چيزی از فقر او بتو بچسبد ؟ ! “- ” نه يا رسول الله ! “- ” ترسيدی كه چيزی از ثروت تو به او سرايت كند ؟ “- ” نه يا رسول الله ! “- ” ترسيدی كه جامه هايت كثيف و آلوده شود ؟ “- ” نه يا رسول الله ! “- ” پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشيدی ؟ “- ” اعتراف میكنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمی از دارايی خودم را به اين برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم ؟ “مرد ژنده پوش : ” ولی من حاضر نيستم بپذيرم ” .جمعيت :” چرا ؟ “- ” چون میترسم روزی مرا هم غرور بگيرد ، و بايك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز اين شخص با من كرد ” ( 1 ) .پاورقی :. 1 اصول كافی ، جلد 2 ، باب فضل فقراء المسلمين ، صفحه 260.
GetBC(398);
حسین | 1:24 – چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲
علی و عاصم
علی – عليهالسلام – بعد از خاتمه جنگ جمل ( 1 ) وارد شهر بصره شد . در خلال ايامی كه در بصره بود ، روزی به عيادت يكی از يارانش ، به نام ” علاء بن زياد حارثی ” رفت . اين مرد خانه مجلل و وسيعی داشت . علی همينكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت ديد ، به او گفت : ” اين خانه به اين وسعت ، به چه كار تو در دنيا میخورد ، در صورتی كه به خانه وسيعی در آخرت محتاجتری ؟ ! ولی اگر بخواهی میتوانی كه همين خانه وسيع دنيا را وسيلهای برای رسيدن به خانه وسيع آخرت قرار دهی ، به اينكه در اين خانه از مهمان پذيرايی كنی ، صله رحم نمايی ، حقوق مسلمانان را در اين خانه ظاهر و آشكار كنی ، اين خانه را وسيله زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قراردهی ، و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمايی ” . علاء : ” يا امير المؤمنين ، من از برادرم عاصم پيش تو شكايت دارم ” ( 2 ) . – ” چه شكايتی داری ؟ ” – ” تارك دنيا شده ، جامه كهنه پوشيده ، گوشه گير و منزوی شده همه چيز و همه كس را رها كرده ” .- ” او را حاضر كنيد ! ” عاصم را احضار كردند و آوردند . علی ” ع ” به او رو كرد و فرمود : ” ای دشمن جان خود ، شيطان عقل تو را ربوده است ، چرا به زن و فرزند خويش رحم نكردی ؟ آيا تو خيال میكنی كه خدايی كه نعمتهای پاكيزه دنيا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی میشود ، از اينكه تو از آنها بهره ببری ؟ تو در نزد خدا كوچكتر از اين هستی ” . عاصم : ” يا اميرالمؤمنين ، تو خودت هم كه مثل من هستی ، تو هم كه به خود سختی میدهی و در زندگی بر خود سخت میگيری ، تو هم كه جامه نرم نمیپوشی و غذای لذيذ نمیخوری ، بنابراين من همان كار را میكنم كه تو میكنی ، و از همان راه میروم كه تو میروی ” . – ” اشتباه میكنی ، من با تو فرق دارم ، من سمتی دارم كه تو نداری ، من در لباس پيشوايی و حكومتم ، وظيفه حاكم و پيشوا وظيفه ديگری است . خداوند بر پيشوايان عادل فرض كرده كه ضعيفترين طبقات ملت خود را مقياس زندگی شخصی خود قرار دهند . و آن طوری زندگی كنند كه تهيدستترين مردم زندگی میكنند . تا سختی فقر و تهيدستی به آن طبقه اثر نكند ، بنابراين من وظيفهای دارم و تو وظيفهای ” ( 3 ) .
پاورقی : . 1 جنگ جمل در نزديكی بصره بين اميرالمؤمنين علی – عليهالسلام – از يكطرف و عايشه و طلحه و زبير از طرف ديگر واقع شد به اين مناسبت جنگ جمل ناميده شد كه عايشه در حالی كه سوار بر شتر بود سپاه را رهبری میكرد ( جمل در عربی يعنی شتر ) . اين جنگ را عايشه و طلحه و زبير بلا فاصله ، بعد از استقرار خلافت بر علی – عليهالسلام – و ديدن سيرت عادلانه آن حضرت كه امتيازی برای طبقات اشراف قائل نمیشد ، به پاكردند . و پيروزی با سپاه علی – عليهالسلام – شد .
. 2 اين داستان را ابن ابیالحديد در شرح ” نهج البلاغه ” جلد 3 ، صفحه 19 ( چاپ بيروت ) نقل میكند ، ولی به نام ربيع بن زياد نه علاء بن زياد . و ربيع را معرفی میكند در مواطنی و بعد ميگويد : ” و اما العلاء بن زياد الذی ذكره الرضی فلا اعرفه و لعل غيری يعرفه ” .
. 3 نهج البلاغه ، خطبه . 207
GetBC(380);
حسین | 20:10 – دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲
GetBC(359);
+ ادامه مطلب…
حسین | 22:47 – دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۱
مسيحی و زره علی ” ع ”
در زمان خلافت علی – عليهالسلام – در كوفه ، زره آن حضرت گم شد . پس از چندی در نزديك مرد مسيحی پيداشد . علی او را به محضر قاضی برد ، و اقامه دعوی كرد كه : ” اين زره از آن من است ، نه آن را فروختهام و نه به كسی بخشيدهام . و اكنون آن را در نزد اين مرد يافتهام ” . قاضی به مسيحی گفت : ” خليفه ادعای خود را اظهار كرد ، تو چه میگويی ؟ ” او گفت : ” اين زره مال خود من است ، و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمیكنم ( ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد ) . ” . قاضی رو كرد به علی و گفت : ” تو مدعی هستی و اين شخص منكر است ،عليهذا بر تو است كه شاهد برمدعای خود بياوری ” علی خنديد و فرمود : ” قاضی راست میگويد ، اكنون میبايست كه من شاهد بياورم ، ولی من شاهد ندارم ” قاضی روی اين اصل كه مدعی شاهد ندارد ، به نفع مسيحی حكم كرد ، و او هم زره را برداشت و روان شد . ولی مرد مسيحی كه خود بهتر میدانست كه زره مال كی است ، پس از آنكه چند گامی پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت ، گفت : ” اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نيست ، از نوع حكومت انبياست ” و اقرار كرد كه زره از علی است .طولی نكشيد او را ديدند مسلمان شده ، و با شوق و ايمان در زير پرچم علی در جنگ نهروان میجنگد ( 1 ) .
پاورقی : . 1 الامام علی صوت العدالة الانسانية ، صفحه 63 نيز بحار ، جلد 9 ، چاپ تبريز ، صفحه 598 ( با اختلافی ) .
GetBC(311);
حسین | 22:38 – دوشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۱
مرد ناشناس
زن بيچاره ، مشك آب را بدوش كشيده بود ، و نفس نفس زنان به سوی خانهاش میرفت . مردی ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و خودش بدوش كشيد . كودكان خردسال زن ، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند . در خانه باز شد . كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسی همراه مادرشان به خانه آمد ، و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است . مرد ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد : ” خوب معلوم است كه مردی نداری كه خودت آبكشی میكنی ، چطور شده كه بيكس ماندهای ؟ ” – ” شوهرم سرباز بود . علی بن ابيطالب او را به يكی از مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد . اكنون منم و چند طفل خردسال ” . مرد ناشناس بيش از اين حرفی نزد . سر را به زير انداخت و خداحافظی كرد و رفت ، ولی در آن روز آنی از فكر آن زن و بچههايش بيرون نمیرفت . شب را نتوانست راحت بخوابد . صبح زود زنبيلی ، برداشت و مقداری آذوقه از گوشت و آرد و خرما ، در آن ريخت و يكسره به طرف خانه ديروزی رفت و در زد . ” كيستی ؟ ” – ” همان بنده خدای ديروزی هستم كه ، مشك آب را آوردم ، حالا مقداری غذا برای بچهها آوردهام ” . – ” خدا از تو راضی شود ، و بين ما و علی بن ابيطالب هم خدا خودش حكم كند ” .” در بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت : ” دلم میخواهد ثوابی كرده باشم ، اگر اجازه بدهی ، خمير كردن و پختن نان ، يا نگهداری اطفال را من به عهده بگيرم ” . – ” بسيار خوب ، ولی من بهتر میتوانم خمير كنم و نان بپزم ، تو بچهها را نگاه دار ، تا من از پختن نان فارغ شوم ” . زن رفت دنبال خمير كردن . مرد ناشناس فورا مقداری گوشت ، كه خود آورده بود ، كباب كرد و با خرما ، بادست خود به بچهها خورانيد . به دهان هر كدام كه لقمهای میگذاشت : ” میگفت : ” فرزندم ! علی بن ابيطالب را حلال كن ، اگر در كار شما كوتاهی كرده است ” . خمير آماده شد . زن صدا زد : ” بنده خدا همان تنور را آتش كن ” . مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد . شعلههای آتش زبانه كشيد ، چهره خويش را نزديك آتش آورد و با خود میگفت : ” حرارت آتش را بچش ، اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهی میكند ” . در همين حال بود كه زنی از همسايگان به آن خانه سركشيد ، و مرد ناشناس را شناخت . به زن صاحب خانه گفت : ” وای به حالت ، اين مرد را كه كمك گرفتهای نمیشناسی ؟ ! اين اميرالمؤمنين علی بن ابيطالب است ” . زن بيچاره جلو آمد و گفت : ” ای هزار خجلت و شرمساری از برای من ، من از تو معذرت میخواهم ” . – ” نه ، من از تو معذرت میخواهم ، كه در كار تو كوتاهی كردم ” ( 1 ) .
پاورقی : . 1 بحار الانوار ، جلد 7 ، باب 103 ، صفحه . 597
GetBC(297);
حسین | 0:7 – شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱
مردی كه اندرز خواست
مردی از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد . از آن حضرت پندی و نصيحتی تقاضا كرد .رسول اكرم باو فرمود : ” خشم مگير ” و بيش از اين چيزی نفرمود .آن مرد به قبيله خويش برگشت . اتفاقا وقتی كه به ميان قبيله خود رسيد ، اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمی پيش آمده ، از اين قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبيلهای ديگر زدهاند ، و آنها نيز معامله به مثل كردهاند ، و تدريجا كار به جاهای باريك رسيده ، و دو قبيله در مقابل يكديگر صف آرائی كردهاند ، و آماده جنگ و كارزارند . شنيدن اين خبر هيجان آور ، خشم او را برانگيخت . فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد . در اين بين ، گذشته به فكرش افتاد ، به يادش آمد كه به مدينه رفته و چه چيزها
ديده و شنيده ، به يادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است ، و آن حضرت به او فرموده ، جلو خشم خود را بگيرد . در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم ، و به چه موجبی من سلاح پوشيدم ، و اكنون خود را مهيای كشتن و كشته شدن كردهام ؟ چرا بیجهت من برا فروخته و خشمناك شدهام ؟ ! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله كوتاه را به كار بندم . جلو آمد و زعمای صف مخالف را پيش خواند و گفت : ” اين ستيزه برای چيست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كردهاند ، من حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم . علت ندارد كه ما برای همچو چيزی به جان يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم ” . طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند ، غيرت و مردانگی شان تحريك شد و گفتند :” ما هم از تو كمتر نيستيم . حالا كه چنين است ما از اصل ادعای خود صرف نظر میكنيم ” .هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند ( 1 ) .
پاورقی : . 1 اصول كافی ، جلد 2 ، صفحه . 404
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
GetBC(284);
حسین | 23:11 – چهارشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۱
اعرابی و رسول اكرم (ص)
عربی بيابانی و وحشی ، وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آمد ، تا مگر از رسول خدا سيم و زری بگيرد . هنگامی وارد شد كه رسول اكرم در ميان انبوه اصحاب و ياران خود بود . حاجت خويش را اظهار كرد و عطائی خواست . رسول اكرم چيزی به او داد ، ولی او قانع نشد و آن را كم شمرد ، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد ، و نسبت به رسول خدا جسارت كرد . اصحاب و ياران سخت در خشم شدند ، و چيزی نمانده بود كه آزاری به او برسانند ، ولی رسول خدا مانع شد . رسول اكرم بعدا اعرابی را با خود به خانه برد ، و مقداری ديگر به او كمك كرد ، ضمنا اعرابی از نزديك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حكامی كه تاكنون ديده شباهت ندارد ، و زر و خواستهای در آنجا جمع نشده . اعرابی اظهار رضايت كرد و كلمهای تشكر آميز بر زبان راند . در اين وقت رسول اكرم به او فرمود : ” تو ديروز سخن درشت و ناهمواری برزبان راندی كه ، موجب خشم اصحاب و ياران من شد . من میترسم از ناحيه آنها به تو گزندی برسد ، ولی اكنون در حضور من اين جمله تشكر آميز را گفتی ، آيا ممكن است همين جمله را در حضور جمعيت بگويی تا خشم و ناراحتی كه آنان نسبت به تو دارند ، از بين برود ؟ ” اعرابی گفت : ” مانعی ندارد ” . روز ديگر اعرابی به مسجد آمد ، در حالی كه همه جمع بودند ،
رسول اكرم رو به جمعيت كرد و فرمود : ” اين مرد اظهار میدارد كه از ما راضی شده آيا چنين است ؟ ” اعرابی گفت : ” چنين است ” و همان جمله تشكر آميز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد . اصحاب و ياران رسول خدا خنديدند . در اين هنگام رسول خدا رو به جمعيت كرد ، و فرمود : ” مثل من و اين گونه افراد ، مثل همان مردی است كه شترش رميده بود و فرار میكرد ، مردم به خيال اينكه به صاحب شتر كمك بدهند فرياد كردند ، و به دنبال شتر دويدند . آن شتر بيشتر رم كرد و فراریتر شد . صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت ، خواهش میكنم كسی به شتر من كاری نداشته باشد ، من خودم بهتر میدانم كه از چه راه شتر خويش را رام كنم . ” همينكه مردم را از تعقيب بازداشت ، رفت و يك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بيرون آمد ، بدون آنكه نعرهای بزند و فريادی بكشد و بدود ، تدريجا در حالی كه علف را نشان میداد جلو آمد . بعد باكمال سهولت مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان شد . ” اگر ديروز من شما را آزاد گذاشته بودم ، حتما اين اعرابی بدبخت به دست شما كشته شده بود – و در چه حال بدی كشته شده بود ، در حال كفر و بت پرستی – ولی مانع دخالت شما شدم ، و خودم با نرمی و ملايمت او را رام كردم ” ( 1 ) .
پاورقی : . 1 كحل البصر ، صفحه . 70
GetBC(270);
حسین | 23:7 – چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۱
امام باقر و مرد مسيحی
امام باقر ، محمد بن علی بن الحسين ” ع ” ، لقبش ” باقر ” است . باقر يعنی شكافنده . به آن حضرت ” باقر العلوم ” میگفتند ، يعنی شكافنده دانشها . مردی مسيحی ، به صورت سخريه و استهزاء ، كلمه ” باقر ” را تصحيف كرد به كلمه ” بقر ” – يعنی گاو – به آن حضرت گفت : ” انت بقر ” يعنی تو گاوی امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند ، با كمال سادگی گفت : ” نه ، من بقر نيستم من باقرم ” . مسيحی : ” تو پسر زنی هستی كه آشپز بود ” . – ” شغلش اين بود ، عار و ننگی محسوب نمیشود ” . – ” مادرت سياه و بیشرم و بد زبان بود ” .
– ” اگر اين نسبتها كه به مادرم میدهی راست است ، خداوند او را بيامرزد و از گناهش بگذرد . و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی ” . مشاهده اين همه حلم ، از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار يك مرد خارج از دين اسلام را فراهم آورد ، كافی بود كه انقلابی در روحيه مرد مسيحی ايجاد نمايد ، و او را به سوی اسلام بكشاند . مرد مسيحی بعدا مسلمان شد ( 1 ) .
پاورقی : . 1 بحار الانوار ، جلد 11 ، حالات امام باقر ، صفحه . 83
GetBC(265);
حسین | 23:54 – شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۱
علی – عليهالسلام – هنگامی كه به سوی كوفه میآمد ، وارد شهر انبار شد كه مردمش ايرانی بودند . كدخدايان و كشاورزان ايرانی خرسند بودند كه خليفه محبوبشان از شهر آنها عبور میكند ، به استقبالش شتافتند ، هنگامی كه مركب علی به راه افتاد ، آنها در جلو مركب علی ( ع ) شروع كردند به دويدن . علی آنها را طلبيد و پرسيد : ” چرا میدويد ، اين چه كاری است كه میكنيد ؟ ! ” . – اين يك نوعی احترام است كه ما
نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود میكنيم . اين سنت و يك نوع ادبی است كه در ميان ما معمول بوده است ” . – ” اينكار شمارا در دنيا به رنج میاندازد ، و در آخرت به شقاوت میكشاند . هميشه از اين گونه كارها كه شما را پست و خوار میكند خودداری كنيد . بعلاوه اين كارها چه فايدهای به حال آن افراد دارد ؟ ” ( 1 )
پاورقی : . 1 نهج البلاغه ، كلمات قصار ، شماره . 37
GetBC(248);
حسین | 0:14 – دوشنبه چهارم دی ۱۳۹۱
قافلهای كه به حج میرفت
قافلهای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت ، همينكه به مدينه رسيد چند روزی توقف و استراحت كرد ، وبعد از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد.در بين راه مكه و مدينه ، در يكی از منازل ، اهل قافله با مردی مصادف شدند كه با آنها آشنا بود . آن مرد در ضمن صحبت با آنها ، متوجه شخصی درميان آنها شد كه سيمای صالحين داشت ، و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و رسيدگی به كارها و حوائج اهل قافله بود ، در لحظه اول او را شناخت . باكمال تعجب از اهل قافله پرسيد : اين شخصی را كه مشغول خدمت و انجام كارهای شماست میشناسيد ؟ – نه ، او را نمیشناسيم ، اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد . مردی صالح و متقی و پرهيزگار است . ما از او تقاضا نكردهايم كه برای ما كاری انجام دهد ، ولی او خودش مايل است كه در كارهای ديگران شركت كند و به آنها كمك بدهد .- ” معلوم است كه نمیشناسيد ، اگر میشناختيد اين طور گستاخ نبوديد و هرگز حاضر نمیشديد مانند يك خادم به كارهای شما رسيدگی كند ” .- ” مگر اين شخص كيست ؟ ” – ” اين ، علی بن الحسين زين العابدين(ع) است ” .جمعيت آشفته به پاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند . آنگاه به عنوان گله گفتند : ” اين چه كاری بود كه شما با ما كرديد ؟ ! ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنيم ، و مرتكب گناهی بزرگ بشويم ” . امام : ” من عمدا شمارا كه مرا نمیشناختيد برای همسفری انتخاب كردم ، زيرا گاهی با كسانی كه مرا میشناسند مسافرت میكنم ، آنها به خاطر رسول خدا(ص) زياد به من عطوفت و مهربانی میكنند ،نمیگذارند كه من عهدهدار كار و خدمتی بشوم ، از اينرو مايلم همسفرانی انتخاب كنم كه مرا نمیشناسند و از معرفی خودم هم خودداری میكنم تابتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم ” ( 1 ) .
پاورقی : . 1 بحار ، جلد 11 ، چاپ كمپانی ، صفحه 21 ، و در صفحه 27 بحار ،
جملههايی هست كه امام میفرمايد : ” اكره ان آخذ برسول الله ما لا اعطی مثله » ” ، و در روايتی هست كه فرمود : ” ما اكلت بقرابتی من رسول
الله قط » ” .
GetBC(244);
حسین | 11:52 – دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۱
GetBC(242);
حسین | 15:3 – چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۱
GetBC(75);
+ ادامه مطلب…
حسین | 21:45 – جمعه شانزدهم بهمن ۱۳۸۸
همينكه رسول اكرم و اصحاب و ياران از
مركبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمين نهادند ، تصميم جمعيت براين شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده كنند . يكی از اصحاب گفت : ” سر بريدن گوسفند با من ” . ديگری : ” كندن پوست آن با من ” . سومی : ” پختن گوشت آن با من ” . چهارمی : . . . رسول اكرم : ” جمع كردن هيزم از صحرا با من ” . جمعيت : ” يا رسول الله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد ، ما خودمان با كمال افتخار همه اينكارها را میكنيم ” .رسول اكرم : ” میدانم كه شما میكنيد ، ولی خداوند دوست نمی دارد بندهاش را در ميان يارانش با وضعی متمايز ببيند كه ، برای خود نسبت به ديگران امتيازی قائل شده باشد ” ( 1 ) . سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد ( 2 )
پاورقی : . 1 ان الله يكره من عبده ان يراه متميزا بين اصحابه » . . 2 كحل البصر ، صفحه .
GetBC(61);
حسین | 11:0 – پنجشنبه هشتم بهمن ۱۳۸۸
GetBC(55);
حسین | 9:9 – سه شنبه ششم بهمن ۱۳۸۸
GetBC(52);
+ ادامه مطلب…
حسین | 16:4 – یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۸۸
GetBC(47);
+ ادامه مطلب…
حسین | 13:0 – جمعه دوم بهمن ۱۳۸۸
شخصی باهيجان و اضطراب ، به حضور امام صادق ” ع ” آمد و گفت : ” درباره من دعايی بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، كه خيلی فقير و تنگدستم ” . امام : ” هرگز دعا نمیكنم ” . – ” چرا دعا نمیكنيد ؟ ! ” ” برای اينكه خداوند راهی برای اينكار معين كرده است ، خداوند امر كرده كه روزی را پیجويی كنيد ، و طلب نماييد . اما تو میخواهی در خانه خود بنشينی ، و با دعا روزی را به خانه خود بكشانی ! ” ( 1 )
پاورقی : . 1 وسائل ، چاپ امير بهادر ، ج 2 ، صفحه . 529
GetBC(44);
حسین | 10:59 – چهارشنبه سی ام دی ۱۳۸۸
GetBC(38);
+ ادامه مطلب…
حسین | 20:46 – دوشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۸
رسول اكرم ” ص ” وارد مسجد ( مسجد مدينه 1 ) ” شد ، چشمش به دو اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكيل شده بود و هردستهای حلقهای تشكيل داده سر گرم كاری بودند : يك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته ديگر به تعليم و تعلم و ياد دادن و ياد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر گذرانيد و از ديدن آنها مسرور و خرسند شد .
GetBC(34);
+ ادامه مطلب…
حسین | 13:55 – یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۸۸
جواب تحقیق کنید صفحه ۳۹ کتاب هدیه های آسمان پایه ششم دبستان ابتدایی داستان هایی از زندگی امامان از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری از سایت نکس لود دریافت کنید.
مهدی : نمی دونم کاش یکی جواب رو بفرسته.
عمل کرد
لطفا کتابو بفرست
عالی
داستانی از زندگی امامان از کتاب داستان و راست
چرا کسی نمیفرسته جوابمو
خیلللللللللللی خوب بود
خوبه
تشکر از شما
من کلاس ششم ابتدایی هستم .. می خواهم صفحه ی هدیه های ششم را انجام بدم ( داستان راستان)
بفرستین
اسگل
…
جواب پس کجاست
خوبه 🙂🙂
هذهدهدهذهد
خوب است
اااااااااااا
اصلا حواب کجاستتتتتتت؟
علیرضا حشمت
خوب است
این مطالب توسط ربات جمع آوری شده است در صورت نارضایتی به ما اطلاع دهید تا محتوای مطلب شما را حذف کنیم.0
دیدگاهتان را بنویسید