خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

خلاصه داستان ظلمت در نیمروز
خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

فهرست مطالب

کتاب ظلمت در نیمروز نشان می‌دهد چه اتفاقی میفتد که جامعه با توتالیتاریسم روبرو می‌شود! وقتی رهبری پارانویا شده (روان گسیخته) و اعتماد به نهادهای عمومی به آرامی از بین می‌رود، ما از خود می‌پرسیم: «آیا می‌توانیم به رهبران سیاسی خود اعتماد کنیم؟ آیا دولت به فکر مردم است؟ آیا ما اطلاعاتی که رسانه‌ها به ما ارائه داده‌اند را باور داریم؟ چطور می‌توانیم بین دروغ و حقیقت تمایز قائل شویم؟»

برای مطالعه خلاصه کتاب ظلمت در نیمروز با ما همراه باشید.

در سال ۱۹۱۷، انقلاب اکتبر در روسیه، سیستم حکومتی این کشور را سرنگون کرد و منجر به جنگ داخلی بین قرمزهای انقلابی (یا کمونیست‌ها)، تحت رهبری «ولادیمیر لنین» و سفیدهای ضد انقلاب شد. قرمزها (به بلشویک معروف شدند) پیروز شدند و در سال ۱۹۲۲ اتحاد جماهیر شوروی یا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تأسیس شد.

در دهه ۱۹۲۰، پس از مرگ لنین، جوزف استالین به قدرت رسید و تلاش کرد تا از طریق برنامه‌ای پنج ساله که در آن دولت کنترل همه مشاغل و مزارع را نیز به دست می‌گرفت، به سرعت مناطق روستایی را صنعتی کند.خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

در حالی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فوق العاده سریع صنعتی شد، این سیاست منجر به قحطی و همچنین سرکوب خشونت آمیز شد. این موضوع محاکمات نمایشی مسکو در سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ را نشان می‌دهد. استالین می‌خواست هرگونه مخالفت را از بین ببرد، به ویژه در میان پیروان لئون تروتسکی که امیدوار بود به جای تمرکز بر سرزمین مادری، به گسترش انقلاب در خارج از کشور ادامه دهد.

اما استالین می‌خواست پشتیبانی توده‌ها را حفظ کند تا به جای اینکه موج جدیدی از وحشت را در جامعه ایجاد کند. در طول دادگاه‌های نمایشی، بلشویک‌های سابق مؤظف بودند در دادگاه‌های عمومی اعترافات دروغینی در مورد جنایات خود اعلام کنند و تحقیر و تمایل خود را برای اعدام نشان دهند.

حتی پس از قحطی و خشونت فزاینده سال‌های ابتدایی، بسیاری از مردم چپ گرا در غرب که از احتمال عملی شدن سوسیالیسم بسیار هیجان زده بودند، هنوز بر این عقیده بودند که باید از اتحاد جماهیر شوروی حمایت شود.

این افشای تکان دهنده، محاکمه‌های نمایشی است که برای بسیاری از مردم از جمله آرتور کستلر (نویسنده کتاب)، آخرین چیزی بود که آن‌ها را مجبور می‌کرد تا از تعهد خود به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و در مواردی به خود کمونیسم عقب نشینی کنند. داستان دوران سرکوب استالین، پیش زمینه‌ای برای نوشتن کتاب ظلمت در نیمروز بود.

پلیس مخفی روسیه، معروف به NKVD، نیمه شب روباشوف را دستگیر می‌کند. از دو مردی که او را دستگیر می‌کنند، یکی از آن‌ها تقریباً هم سن و سال روباشف است و با احترام خاصی با او رفتار می‌کند،اما فردی که کوچک‌تر بود، بی روح و پرخاشگر است و باعث می‌شود روباشوف به این نتیجه برسد که جوانان امروزی وحشی هستند.

به طرز عجیبی، حبس در ابتدا برای روباشف یک تسکین محسوب می‌شود زیرا به این معنی است که او دیگر نگران دستگیری نیست. او کاملاً انتظار دارد تا زمان تیرباران در سلول انفرادی نگهداری شود. مردی که در سلول کناری او است، زندانی شماره ۴۰۲ نام دارد.

آن‌ها با ضربه زدن یا کوبیدن بر روی دیوار مشترک خود، شروع به برقراری ارتباط از طریق کد دستگیره می‌کنند و کلمات و عبارات را به صورت رمز بیان می‌دارند. طولی نمی‌کشد که روباشوف می‌فهمد که او هیچ نقطه اشتراکی با شماره ۴۰۲ ندارد و او خوشحال است که یکی از کمونیست‌هایی که از او متنفر می‌باشد، دستگیر شده است.

با این وجود، آن‌ها با همکاری خود شروع به کار می‌کنند و سرانجام با هم رد و بدل‌هایی کرده و در مورد هم زندانیان و سابقه آن‌ها اطلاعاتی به دست می‌آورند. روباشف زمان زیادی را صرف تفکر در زندگی گذشته خود می‌کند. او در گذشته وظایف دشوار و خطرناکی را انجام داده بود و حتی وفاداری خود را به حزب و اهدافش ثابت کرده بود.

اخیراً او در مورد این وفاداری تجدید نظر کرده است زیرا حزبی که زمانی به آن اعتقاد داشت، به چیز متفاوتی تبدیل شده است و با دو دهه اعدام‌های جمعی و مرگ میلیون‌ها نفر، جامعه آرمانشهری که به او وعده داده شده بود، هنوز هم به همان اندازه دور از دسترس بود.

مثل همیشه روباشف بین وفاداری مداوم و وجدان خودش درگیر است زیرا به هیچ وجه به او نمی‌گویند که چشم انداز حزب دقیقاً چه چیزی بوده است. روباشوف در تلاش است تا خود را در متن تاریخ قرار دهد. مارکسیست‌ها چگونه بلشویک‌های قدیمی و خود او را به طور خاص تفسیر می‌کنند؟

بعد از حدود یک هفته زندان، روباشف را برای اولین جلسه دادرسی خود می‌آورند و دادگاه توسط کسی که او را می‌شناسد و با او دوست بوده ریاست می‌شود. ایوانف یک کهنه سرباز جنگ داخلی و یک بلشویک قدیمی است. همه چیز مثبت به نظر می‌رسد و ایوانف که به زندگی روباشف مدیون است، اگر بخواهد می‌تواند حکم او را کاهش دهد.

اثری خواندنی از هاروکی موراکامی

اکنون بخوانید

او به روباشف می‌گوید که اگر به اتهامات علیه خود اعتراف کند، حکم او به جای اعدام، به پنج یا ده سال در اردوگاه کار اجباری کوتاه می‌شود. این اتهامات به او وارد نیست زیرا روباشوف در واقع کاری انجام نداده است. به نظر می‌رسد هر دو مرد این را موضوع را به خوبی می‌دانند.

روباشف به ایوانف می‌گوید که از این بازی‌ها خسته شده است اما ایوانف از او می‌خواهد که درباره آن فکر کند تا هر دو بتوانند به اندازه کافی زنده بمانند تا شاهد مدینه فاضله‌ای باشند که هر دو برای ایجاد کل زندگی خود برای آن تلاش کرده‌اند. ایوانف و رئیسش «گلتکین» درباره وضعیت روباشوف گفتگو می‌کنند.

گلتکین طرفدار حکومت است و فردی بی‌رحم می‌باشد که مجبور به اعتراف از زندانیان است اما ایوانف به او اطمینان داده که روباشوف به این نتیجه می‌رسد که اعتراف تنها کار منطقی است. گلتکین ناراضی است، او هرگز چیزی غیر از کار وحشیانه در مورد اقناع توده‌ها ندیده است.

گلتکین مسئولیت بازجویی روباشف را بر عهده می‌گیرد و بلافاصله از برخی مجازات‌های بدنی وحشیانه که به شدت طرفدار آن است، استفاده می‌کند. کمبود خواب و تاباندن چراغ در صورت روباشف برای ساعت‌ها از جمله این موارد هستند. هیچ یک از این روش‌ها مؤثر واقع نمی‌شوند تا زمانی که روباشف از کشته شدن ایوانف مطلع می‌شود.

خبر مرگ ایوانف عزم او را می‌شکند و باعث می‌شود اعتراف کند. او نمی‌تواند به فکر بسیاری از کارگزارانی باشد که خودش در طول زندگی حرفه‌ای به آن‌ها خیانت کرده است. با این حال، گلتکین تصمیم می‌گیرد او را علی رغم اعتراف تحت شکنجه قرار دهد. اعتراف مانع از اعدام دولت نمی‌شود.

تقارن بین نجابت اخلاقی نسل قدیم و بی‌رحمی نسل جدید، مصائبی است که انقلابیون تحت رهبری جدید جوزف استالین تجربه کرده‌اند. استالین به هم انقلابیون سابق خود خیانت کرد و آن‌ها را تا حد مرگ شکنجه نمود.

ظلمت در نیمروز کتابی است که در لیست ۱۰۰ رمان برتر قرن قرار گرفته است. نفوذ قدرتمندی که این کتاب در جهان داشت، واقعاً چشمگیر بود. این رمان از برخی جهات، نقدی است بر نحوه استفاده از ماشین آلات کمونیستی در دوره قبل از جنگ جهانی دوم! این کتاب یک زمینه تاریخی بسیار معناداری را نشان می‌دهد.

آرتور کستلر، نویسنده مجارستانی با اصالت یهودی، برنده جایزه سونینگ و کمونیست سابق بود. او با داشتن این پیشینه مانند اینکه هیچکس نمی‌دانست که سیستم از درون چگونه است، تصمیم گرفت حزب را ترک کند و کتاب ظلمت در نیمروز را در سال ۱۹۴۰ منتشر کند.

این رمان سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ در اتحاد جماهیر شوروی را روایت می‌کند و دوره‌ای از دوران رهبری استالین را به نام «پاکسازی بزرگ» توصیف می‌کند. در نیمروز با دستگیری ناگهانی روباشف، بلشویک پیر می پردازد که خود از طرفداران حکومت بود.

ظلمت در نیمروز، اغلب به عنوان یک رمان سیاسی طبقه بندی می‌شود و از دیدگاه سوم شخص نوشته شده است. طرح داستان در اطراف روباشف گسترش می‌یابد، شخصیت اصلی و خواننده می‌توانند تنش حوادث توصیف شده را از طریق مونولوگ‌های داخلی روباشف و همچنین با کمک توصیفات دقیق رفتار شخصیت‌های جانبی احساس کنند.

روایت‌های کتاب پیچ و تاب‌های پیچیده‌ای ایجاد می‌کنند. ذکر این نکته مهم است که کوستلر مستقیماً از رهبران شوروی انتقاد نمی‌کند و هیچ اسمی را ذکر نمی‌نماید. روباشف نمادی از پایان دوره بلشویک‌های قدیمی است که فقط از آن‌ها به عنوان فیلسوف یاد می‌شود، تصویری در یک قاب که در هر خانه‌ای آویزان بود و به طور غیرمستقیم توصیف لنین و دیگر نمایندگان که اعضای اولین کنگره بودند را نشان می‌داد.

به نظر می‌رسد روباشوف آخرین کسی است که پس از یک سری مرگ ناگهانی، دادگاه‌های نمایشی مسکو و تغییر سیاست‌های کشور، در کنگره جدید زنده مانده است. ظاهراً بیشتر اعضای اولین کنگره سیاست جدید، اتحاد جماهیر شوروی را کاملاً تأیید نکردند. درباره خود روباشف اینگونه توصیف می‌شود که به شدت از حزب ناامید است اما به نام کمونیسم به کار خود ادامه می‌دهد.

پس از زندانی شدن، دو انتخاب به همان اندازه مهلک به او داده می‌شود، اعتراف علنی به جنایاتی که مرتکب نشده است (به عنوان مثال کار علیه حزب) یا بدون اعتراف عمومی اعدام شود. واضح است که او فردی است که هر دو گزینه برایش تأسف آور هستند. کوستلر بسیار ظریف توصیف می‌کند که چگونه روباشوف خود یک فرد حکومتی بود.

روباشوف سپس زندگی خود را دوباره ارزیابی می‌کند. آیا این همان چیزی بود که او از صمیم قلب می‌خواست! تنها چیزی که می‌توان با اطمینان صد در صدی گفت، این است که اکنون هیچ راه فراری نیست.

او و دیگر بلشویک‌های قدیمی چیزی را خلق کردند که به نظر آن‌ها بسیار درست و روشن بود اما معلوم شد که این موضوع یک هیولایی کشنده می‌باشد که در خون قربانیان بی‌شمار خود پنهان شده است.

روباشوف در کنار سربازی از ارتش استالین زندانی می‌شود. او قبل از زندان به مبارزه با چنین افرادی می‌پرداخت اما اکنون آن‌ها در دام یکدیگر قرار گرفته‌اند و دیگر فرصتی برای به دست آوردن آزادی ندارند. این کتاب یک طنز غم انگیز از سیستم سیاسی است.

متأسفانه، داستان این کتاب در بیشتر قسمت‌های قرن ۲۰ برای بسیاری از مردم واقعیت داشت. بنابراین، باید به اهمیت زمینه تاریخی رمان توجه نمود. قرن بیستم خود دوره کاملاً پیچیده‌ای است.

در بخش اول آن، دو کشور قدرتمندی ظاهر شدند، آلمان و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی! در تبلیغات اخیر، آلمان به عنوان یک مکان دیکتاتوری، ترس و شر ظاهر شد. کستلر در کتاب ظلمت در نیمروز نشان می‌دهد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سیاستی شبیه به آلمان نازی را داشته اما از دید شهروندان پنهان مانده بود.

این کتاب از محدودیت‌های معمول فراتر می‌رود و ممکن است به عنوان یک گفتمان اصلی در فلسفه سیاسی خوانده شود که با چنین قدرت نمایشی، با چنین گرمای احساسی و با چنین سادگی اقناعی نوشته شده باشد.

انتشار رمانی از این دست، در آن زمان از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار بود. اول از همه، در آن زمان بسیار دشوار بود که بدانیم سیستم شوروی از درون چگونه است زیرا منابع باز کمی وجود داشتند.

نویسنده این اطلاعات را به راحتی در دسترس قرار داده و حوادث واقعی را در رمان خود روایت می‌کند. اول از همه، کستلر موفق شد سیستم را مانند هر فرد دیگری توصیف و ارائه دهد، سیستمی بی‌رحم، خونخوار و بدون هیچ گونه مصالحه!خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

نویسنده همچنین اشاره می‌کند که ایده‌های اصلی اتحاد جماهیر شوروی با نتایجی که به دست آورده‌اند، متفاوت است. رویاهای آرمانشهر درباره جامعه‌ای کامل، اندکی پس از آنکه استالین رهبر جدید این کشور شد، کمرنگ شد.

سوم اینکه، خواندن رمان آسان نیست اما به طور دقیق احساسات و عواطف زندانی روباشوف را توصیف می‌کند که با انتخاب غیر ممکن بین دو نوع مرگ روبرو است. توجه به این نکته مهم است که برخی از آثار همچنان به مقاومت در برابر هرگونه تبلیغات ادامه می‌دهند و رژیم را توصیف می‌کنند.

اثری خواندنی از ارنست همینگوی

اکنون بخوانید

قدردانی بزرگ تاریخی و ادبی باید به چنین نویسندگان و آثار آن‌ها اختصاص یابد. کستلر که جهان را در داخل و خارج از ماشین شوروی می‌دید و قدم گذاشتن در این مسیر را برگزید. همین جنبه‌هاست که رمان را هرچه بیشتر دوست داشتنی و پرتحرک می‌کند.

در قرن بیست و یکم، هنوز هم می‌توانیم از کتاب ظلمت در نیمروز استفاده کنیم. این نوعی ادبیات است که شایسته ارزش گذاری و قدردانی دارد. این رمان می‌تواند به عنوان یک درس (یا هشدار) مورد توجه قرار گیرد زیرا مشکلات گذشته را به ما نشان می‌دهد که نباید در زمان حال یا در آینده تکرار شود.

این کتاب انتخاب برای کسی مناسب است که ادبیات با کیفیت بالا را می‌داند و می‌خواهد در مورد اتحاد جماهیر شوروی، انقلاب‌ها و به طور کلی تاریخ بیشتر بیاموزد. خوانندگان کتاب ظلمت در نیمروز ممکن است یک تمایل ناگهانی برای ارزیابی مجدد امیدهایی که به دولت خود و به طور کلی جامعه دارند را احساس کنند.

به علاوه، این کتاب باعث می‌شود که شخص ببیند چقدر مهم است که نگذاریم وقایع دوران استالین تکرار شوند. رهبری‌های بی‌رحمانه، نهادهای عمومی غیرقابل اعتماد و ماشین‌های دیکتاتوری متوقف نشدنی، آیا ما واقعاً از آن‌ها محافظت می‌کنیم؟ ما نسل‌هایی هستیم که به انواع منافع اجتماعی و مادی خود عادت کرده‌ایم. پس این بدان معناست که ما باید کتاب ظلمت در نیمروز را بارها و بارها بخوانیم.

«تاریخ نبض آهسته داشت.»

«واقعیت این است، من دیگر به عصمت خودم اعتقادی ندارم. به همین دلیل گم شده‌ام.»

«این اصل که هدف وسیله را توجیه می‌کند، تنها قاعده اخلاق سیاسی است و باقی می‌ماند. هر چیز دیگری فقط یک پچ پچی مبهم است و بین انگشتان فرد ذوب می‌شود.»

«عزت نجابتی بدون پوچی است.»

«تاریخ هیچ احتیاط و هیچ تردیدی نمی‌شناسد. بی‌تحرک و بی‌حال به سمت هدف او جریان می‌یابد. تاریخ همیشه می‌داند و هیچ اشتباهی نمی‌کند.»

«هیچ چیز در زندان از هوشیاری فرد بی‌گناه بدتر نیست. از سازگاری جلوگیری می‌کند و روحیه فرد را تضعیف می‌نماید.»

«فقط یک فضیلت انقلابی بود که او آموخته است، فضیلت خودفریبی.»

«شاید او خودش را نمی‌شناخت، مثل تمامی عقاید فکری اش.»

«اما چه کسی حق را ثابت خواهد کرد؟ فقط بعداً مشخص خواهد شد. در همین حال، او به امید انحلال تاریخ روح خود را به شیطان می‌فروشد.»

«آن‌ها رویای قدرت را با هدف از بین بردن آن دیدند. حکومت بر مردم برای از بین بردن آن‌ها از عادت حاکمان است.»

آرتور کستلر در خانواده‌ای مجارستانی یهودی متولد شد که از نظر اقتصادی در سطح متوسطی به سَر می‌بردند. وی در دانشگاه وین تحصیل کرد و متعاقباً روزنامه نگار شد و گزارش‌های خود را در خاورمیانه، پاریس و برلین ارائه کرد.

در پایان سال ۱۹۳۱، او درخواست عضویت در حزب کمونیست آلمان را داد. در طول جنگ داخلی اسپانیا، هنگامی که به عنوان مأمور شوروی به اسپانیا رفت، کستلر دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند.

وی در نتیجه با پیمان عدم تعدی نازی شوروی در سال ۱۹۳۸ و افشای دادگاه‌های نمایشی مسکو، به آرامی از کمونیسم ناامید شد. مورد اخیر به ویژه منجر به نوشتن کتاب ظلمت در نیمروز است. در سال ۱۹۳۹، هنگامی که وی رمان را می‌نوشت و با معشوق خود دافنه‌‌ اردی در پاریس زندگی می‌کرد، کستلر به ظن کار در اتحاد جماهیر شوروی دستگیر و به یک اردوگاه داخلی منتقل شد.

وی به انگلیس فرار کرد و برای فرار از دستگیری به لژیون خارجی فرانسه پیوست و سرانجام در سال ۱۹۴۸ به تابعیت انگلیس درآمد. تا پایان عمر، انتشار رمان، خاطرات و آثار انتقادی خود را ادامه داد.

مقالاتی که با عناوین یوگی و کمیسار (۱۹۴۵) و خدایی که شکست خورد (۱۹۴۹) را نوشت که سرخوردگی او از کمونیسم را نشان می‌دهد. سرانجام، کستلر به خصوص به خلاقیت، عرفان و رابطه این مفاهیم با علم علاقه مند می‌شود. در پایان زندگی، او به بیماری پارکینسون مبتلا شد. وی از هواداران صریح اتانازی بود و در سال ۱۹۸۳ او و همسر سومش سینتیا با مصرف بیش از حد قرص خود را کشتند.

هر کتاب تجربه‌ای متفاوت است که دیدگان خواننده را به روی عمیق‌ترین رویدادهای زندگی باز می‌کند!

همین الان اپلیکیشن ذهن رو دانلود کن 👇

اشتراک گذاری

آیا این کتاب تحلیلی بر کمونسیم در زمان استالین است؟

ممنون از حسن توجه شما
بله این کتاب بازگو کننده رخدادهای دوره استالین است اما در قالب داستان، تحلیلی بر این دوران نیز دارد.

ذخیره نام، ایمیل و سایت توسط مرورگر برای ارسال دیدگاه در زمانی دیگر.

نمیدونی چه کتابی بخونی؟

ما در اینستاگرام
ذهن
بهترین کتاب های

توسعه فردی
و
کسب و کار
رو بهتون معرفی می کنیم

فهرست مطالب

کتاب ظلمت در نیمروز نشان می‌دهد چه اتفاقی میفتد که جامعه با توتالیتاریسم روبرو می‌شود! وقتی رهبری پارانویا شده (روان گسیخته) و اعتماد به نهادهای عمومی به آرامی از بین می‌رود، ما از خود می‌پرسیم: «آیا می‌توانیم به رهبران سیاسی خود اعتماد کنیم؟ آیا دولت به فکر مردم است؟ آیا ما اطلاعاتی که رسانه‌ها به ما ارائه داده‌اند را باور داریم؟ چطور می‌توانیم بین دروغ و حقیقت تمایز قائل شویم؟»

برای مطالعه خلاصه کتاب ظلمت در نیمروز با ما همراه باشید.

در سال ۱۹۱۷، انقلاب اکتبر در روسیه، سیستم حکومتی این کشور را سرنگون کرد و منجر به جنگ داخلی بین قرمزهای انقلابی (یا کمونیست‌ها)، تحت رهبری «ولادیمیر لنین» و سفیدهای ضد انقلاب شد. قرمزها (به بلشویک معروف شدند) پیروز شدند و در سال ۱۹۲۲ اتحاد جماهیر شوروی یا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تأسیس شد.

در دهه ۱۹۲۰، پس از مرگ لنین، جوزف استالین به قدرت رسید و تلاش کرد تا از طریق برنامه‌ای پنج ساله که در آن دولت کنترل همه مشاغل و مزارع را نیز به دست می‌گرفت، به سرعت مناطق روستایی را صنعتی کند.خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

در حالی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فوق العاده سریع صنعتی شد، این سیاست منجر به قحطی و همچنین سرکوب خشونت آمیز شد. این موضوع محاکمات نمایشی مسکو در سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ را نشان می‌دهد. استالین می‌خواست هرگونه مخالفت را از بین ببرد، به ویژه در میان پیروان لئون تروتسکی که امیدوار بود به جای تمرکز بر سرزمین مادری، به گسترش انقلاب در خارج از کشور ادامه دهد.

اما استالین می‌خواست پشتیبانی توده‌ها را حفظ کند تا به جای اینکه موج جدیدی از وحشت را در جامعه ایجاد کند. در طول دادگاه‌های نمایشی، بلشویک‌های سابق مؤظف بودند در دادگاه‌های عمومی اعترافات دروغینی در مورد جنایات خود اعلام کنند و تحقیر و تمایل خود را برای اعدام نشان دهند.

حتی پس از قحطی و خشونت فزاینده سال‌های ابتدایی، بسیاری از مردم چپ گرا در غرب که از احتمال عملی شدن سوسیالیسم بسیار هیجان زده بودند، هنوز بر این عقیده بودند که باید از اتحاد جماهیر شوروی حمایت شود.

این افشای تکان دهنده، محاکمه‌های نمایشی است که برای بسیاری از مردم از جمله آرتور کستلر (نویسنده کتاب)، آخرین چیزی بود که آن‌ها را مجبور می‌کرد تا از تعهد خود به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و در مواردی به خود کمونیسم عقب نشینی کنند. داستان دوران سرکوب استالین، پیش زمینه‌ای برای نوشتن کتاب ظلمت در نیمروز بود.

پلیس مخفی روسیه، معروف به NKVD، نیمه شب روباشوف را دستگیر می‌کند. از دو مردی که او را دستگیر می‌کنند، یکی از آن‌ها تقریباً هم سن و سال روباشف است و با احترام خاصی با او رفتار می‌کند،اما فردی که کوچک‌تر بود، بی روح و پرخاشگر است و باعث می‌شود روباشوف به این نتیجه برسد که جوانان امروزی وحشی هستند.

به طرز عجیبی، حبس در ابتدا برای روباشف یک تسکین محسوب می‌شود زیرا به این معنی است که او دیگر نگران دستگیری نیست. او کاملاً انتظار دارد تا زمان تیرباران در سلول انفرادی نگهداری شود. مردی که در سلول کناری او است، زندانی شماره ۴۰۲ نام دارد.

آن‌ها با ضربه زدن یا کوبیدن بر روی دیوار مشترک خود، شروع به برقراری ارتباط از طریق کد دستگیره می‌کنند و کلمات و عبارات را به صورت رمز بیان می‌دارند. طولی نمی‌کشد که روباشوف می‌فهمد که او هیچ نقطه اشتراکی با شماره ۴۰۲ ندارد و او خوشحال است که یکی از کمونیست‌هایی که از او متنفر می‌باشد، دستگیر شده است.

با این وجود، آن‌ها با همکاری خود شروع به کار می‌کنند و سرانجام با هم رد و بدل‌هایی کرده و در مورد هم زندانیان و سابقه آن‌ها اطلاعاتی به دست می‌آورند. روباشف زمان زیادی را صرف تفکر در زندگی گذشته خود می‌کند. او در گذشته وظایف دشوار و خطرناکی را انجام داده بود و حتی وفاداری خود را به حزب و اهدافش ثابت کرده بود.

اخیراً او در مورد این وفاداری تجدید نظر کرده است زیرا حزبی که زمانی به آن اعتقاد داشت، به چیز متفاوتی تبدیل شده است و با دو دهه اعدام‌های جمعی و مرگ میلیون‌ها نفر، جامعه آرمانشهری که به او وعده داده شده بود، هنوز هم به همان اندازه دور از دسترس بود.

مثل همیشه روباشف بین وفاداری مداوم و وجدان خودش درگیر است زیرا به هیچ وجه به او نمی‌گویند که چشم انداز حزب دقیقاً چه چیزی بوده است. روباشوف در تلاش است تا خود را در متن تاریخ قرار دهد. مارکسیست‌ها چگونه بلشویک‌های قدیمی و خود او را به طور خاص تفسیر می‌کنند؟

بعد از حدود یک هفته زندان، روباشف را برای اولین جلسه دادرسی خود می‌آورند و دادگاه توسط کسی که او را می‌شناسد و با او دوست بوده ریاست می‌شود. ایوانف یک کهنه سرباز جنگ داخلی و یک بلشویک قدیمی است. همه چیز مثبت به نظر می‌رسد و ایوانف که به زندگی روباشف مدیون است، اگر بخواهد می‌تواند حکم او را کاهش دهد.

اثری خواندنی از هاروکی موراکامی

اکنون بخوانید

او به روباشف می‌گوید که اگر به اتهامات علیه خود اعتراف کند، حکم او به جای اعدام، به پنج یا ده سال در اردوگاه کار اجباری کوتاه می‌شود. این اتهامات به او وارد نیست زیرا روباشوف در واقع کاری انجام نداده است. به نظر می‌رسد هر دو مرد این را موضوع را به خوبی می‌دانند.

روباشف به ایوانف می‌گوید که از این بازی‌ها خسته شده است اما ایوانف از او می‌خواهد که درباره آن فکر کند تا هر دو بتوانند به اندازه کافی زنده بمانند تا شاهد مدینه فاضله‌ای باشند که هر دو برای ایجاد کل زندگی خود برای آن تلاش کرده‌اند. ایوانف و رئیسش «گلتکین» درباره وضعیت روباشوف گفتگو می‌کنند.

گلتکین طرفدار حکومت است و فردی بی‌رحم می‌باشد که مجبور به اعتراف از زندانیان است اما ایوانف به او اطمینان داده که روباشوف به این نتیجه می‌رسد که اعتراف تنها کار منطقی است. گلتکین ناراضی است، او هرگز چیزی غیر از کار وحشیانه در مورد اقناع توده‌ها ندیده است.

گلتکین مسئولیت بازجویی روباشف را بر عهده می‌گیرد و بلافاصله از برخی مجازات‌های بدنی وحشیانه که به شدت طرفدار آن است، استفاده می‌کند. کمبود خواب و تاباندن چراغ در صورت روباشف برای ساعت‌ها از جمله این موارد هستند. هیچ یک از این روش‌ها مؤثر واقع نمی‌شوند تا زمانی که روباشف از کشته شدن ایوانف مطلع می‌شود.

خبر مرگ ایوانف عزم او را می‌شکند و باعث می‌شود اعتراف کند. او نمی‌تواند به فکر بسیاری از کارگزارانی باشد که خودش در طول زندگی حرفه‌ای به آن‌ها خیانت کرده است. با این حال، گلتکین تصمیم می‌گیرد او را علی رغم اعتراف تحت شکنجه قرار دهد. اعتراف مانع از اعدام دولت نمی‌شود.

تقارن بین نجابت اخلاقی نسل قدیم و بی‌رحمی نسل جدید، مصائبی است که انقلابیون تحت رهبری جدید جوزف استالین تجربه کرده‌اند. استالین به هم انقلابیون سابق خود خیانت کرد و آن‌ها را تا حد مرگ شکنجه نمود.

ظلمت در نیمروز کتابی است که در لیست ۱۰۰ رمان برتر قرن قرار گرفته است. نفوذ قدرتمندی که این کتاب در جهان داشت، واقعاً چشمگیر بود. این رمان از برخی جهات، نقدی است بر نحوه استفاده از ماشین آلات کمونیستی در دوره قبل از جنگ جهانی دوم! این کتاب یک زمینه تاریخی بسیار معناداری را نشان می‌دهد.

آرتور کستلر، نویسنده مجارستانی با اصالت یهودی، برنده جایزه سونینگ و کمونیست سابق بود. او با داشتن این پیشینه مانند اینکه هیچکس نمی‌دانست که سیستم از درون چگونه است، تصمیم گرفت حزب را ترک کند و کتاب ظلمت در نیمروز را در سال ۱۹۴۰ منتشر کند.

این رمان سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ در اتحاد جماهیر شوروی را روایت می‌کند و دوره‌ای از دوران رهبری استالین را به نام «پاکسازی بزرگ» توصیف می‌کند. در نیمروز با دستگیری ناگهانی روباشف، بلشویک پیر می پردازد که خود از طرفداران حکومت بود.

ظلمت در نیمروز، اغلب به عنوان یک رمان سیاسی طبقه بندی می‌شود و از دیدگاه سوم شخص نوشته شده است. طرح داستان در اطراف روباشف گسترش می‌یابد، شخصیت اصلی و خواننده می‌توانند تنش حوادث توصیف شده را از طریق مونولوگ‌های داخلی روباشف و همچنین با کمک توصیفات دقیق رفتار شخصیت‌های جانبی احساس کنند.

روایت‌های کتاب پیچ و تاب‌های پیچیده‌ای ایجاد می‌کنند. ذکر این نکته مهم است که کوستلر مستقیماً از رهبران شوروی انتقاد نمی‌کند و هیچ اسمی را ذکر نمی‌نماید. روباشف نمادی از پایان دوره بلشویک‌های قدیمی است که فقط از آن‌ها به عنوان فیلسوف یاد می‌شود، تصویری در یک قاب که در هر خانه‌ای آویزان بود و به طور غیرمستقیم توصیف لنین و دیگر نمایندگان که اعضای اولین کنگره بودند را نشان می‌داد.

به نظر می‌رسد روباشوف آخرین کسی است که پس از یک سری مرگ ناگهانی، دادگاه‌های نمایشی مسکو و تغییر سیاست‌های کشور، در کنگره جدید زنده مانده است. ظاهراً بیشتر اعضای اولین کنگره سیاست جدید، اتحاد جماهیر شوروی را کاملاً تأیید نکردند. درباره خود روباشف اینگونه توصیف می‌شود که به شدت از حزب ناامید است اما به نام کمونیسم به کار خود ادامه می‌دهد.

پس از زندانی شدن، دو انتخاب به همان اندازه مهلک به او داده می‌شود، اعتراف علنی به جنایاتی که مرتکب نشده است (به عنوان مثال کار علیه حزب) یا بدون اعتراف عمومی اعدام شود. واضح است که او فردی است که هر دو گزینه برایش تأسف آور هستند. کوستلر بسیار ظریف توصیف می‌کند که چگونه روباشوف خود یک فرد حکومتی بود.

روباشوف سپس زندگی خود را دوباره ارزیابی می‌کند. آیا این همان چیزی بود که او از صمیم قلب می‌خواست! تنها چیزی که می‌توان با اطمینان صد در صدی گفت، این است که اکنون هیچ راه فراری نیست.

او و دیگر بلشویک‌های قدیمی چیزی را خلق کردند که به نظر آن‌ها بسیار درست و روشن بود اما معلوم شد که این موضوع یک هیولایی کشنده می‌باشد که در خون قربانیان بی‌شمار خود پنهان شده است.

روباشوف در کنار سربازی از ارتش استالین زندانی می‌شود. او قبل از زندان به مبارزه با چنین افرادی می‌پرداخت اما اکنون آن‌ها در دام یکدیگر قرار گرفته‌اند و دیگر فرصتی برای به دست آوردن آزادی ندارند. این کتاب یک طنز غم انگیز از سیستم سیاسی است.

متأسفانه، داستان این کتاب در بیشتر قسمت‌های قرن ۲۰ برای بسیاری از مردم واقعیت داشت. بنابراین، باید به اهمیت زمینه تاریخی رمان توجه نمود. قرن بیستم خود دوره کاملاً پیچیده‌ای است.

در بخش اول آن، دو کشور قدرتمندی ظاهر شدند، آلمان و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی! در تبلیغات اخیر، آلمان به عنوان یک مکان دیکتاتوری، ترس و شر ظاهر شد. کستلر در کتاب ظلمت در نیمروز نشان می‌دهد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سیاستی شبیه به آلمان نازی را داشته اما از دید شهروندان پنهان مانده بود.

این کتاب از محدودیت‌های معمول فراتر می‌رود و ممکن است به عنوان یک گفتمان اصلی در فلسفه سیاسی خوانده شود که با چنین قدرت نمایشی، با چنین گرمای احساسی و با چنین سادگی اقناعی نوشته شده باشد.

انتشار رمانی از این دست، در آن زمان از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار بود. اول از همه، در آن زمان بسیار دشوار بود که بدانیم سیستم شوروی از درون چگونه است زیرا منابع باز کمی وجود داشتند.

نویسنده این اطلاعات را به راحتی در دسترس قرار داده و حوادث واقعی را در رمان خود روایت می‌کند. اول از همه، کستلر موفق شد سیستم را مانند هر فرد دیگری توصیف و ارائه دهد، سیستمی بی‌رحم، خونخوار و بدون هیچ گونه مصالحه!خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

نویسنده همچنین اشاره می‌کند که ایده‌های اصلی اتحاد جماهیر شوروی با نتایجی که به دست آورده‌اند، متفاوت است. رویاهای آرمانشهر درباره جامعه‌ای کامل، اندکی پس از آنکه استالین رهبر جدید این کشور شد، کمرنگ شد.

سوم اینکه، خواندن رمان آسان نیست اما به طور دقیق احساسات و عواطف زندانی روباشوف را توصیف می‌کند که با انتخاب غیر ممکن بین دو نوع مرگ روبرو است. توجه به این نکته مهم است که برخی از آثار همچنان به مقاومت در برابر هرگونه تبلیغات ادامه می‌دهند و رژیم را توصیف می‌کنند.

اثری خواندنی از ارنست همینگوی

اکنون بخوانید

قدردانی بزرگ تاریخی و ادبی باید به چنین نویسندگان و آثار آن‌ها اختصاص یابد. کستلر که جهان را در داخل و خارج از ماشین شوروی می‌دید و قدم گذاشتن در این مسیر را برگزید. همین جنبه‌هاست که رمان را هرچه بیشتر دوست داشتنی و پرتحرک می‌کند.

در قرن بیست و یکم، هنوز هم می‌توانیم از کتاب ظلمت در نیمروز استفاده کنیم. این نوعی ادبیات است که شایسته ارزش گذاری و قدردانی دارد. این رمان می‌تواند به عنوان یک درس (یا هشدار) مورد توجه قرار گیرد زیرا مشکلات گذشته را به ما نشان می‌دهد که نباید در زمان حال یا در آینده تکرار شود.

این کتاب انتخاب برای کسی مناسب است که ادبیات با کیفیت بالا را می‌داند و می‌خواهد در مورد اتحاد جماهیر شوروی، انقلاب‌ها و به طور کلی تاریخ بیشتر بیاموزد. خوانندگان کتاب ظلمت در نیمروز ممکن است یک تمایل ناگهانی برای ارزیابی مجدد امیدهایی که به دولت خود و به طور کلی جامعه دارند را احساس کنند.

به علاوه، این کتاب باعث می‌شود که شخص ببیند چقدر مهم است که نگذاریم وقایع دوران استالین تکرار شوند. رهبری‌های بی‌رحمانه، نهادهای عمومی غیرقابل اعتماد و ماشین‌های دیکتاتوری متوقف نشدنی، آیا ما واقعاً از آن‌ها محافظت می‌کنیم؟ ما نسل‌هایی هستیم که به انواع منافع اجتماعی و مادی خود عادت کرده‌ایم. پس این بدان معناست که ما باید کتاب ظلمت در نیمروز را بارها و بارها بخوانیم.

«تاریخ نبض آهسته داشت.»

«واقعیت این است، من دیگر به عصمت خودم اعتقادی ندارم. به همین دلیل گم شده‌ام.»

«این اصل که هدف وسیله را توجیه می‌کند، تنها قاعده اخلاق سیاسی است و باقی می‌ماند. هر چیز دیگری فقط یک پچ پچی مبهم است و بین انگشتان فرد ذوب می‌شود.»

«عزت نجابتی بدون پوچی است.»

«تاریخ هیچ احتیاط و هیچ تردیدی نمی‌شناسد. بی‌تحرک و بی‌حال به سمت هدف او جریان می‌یابد. تاریخ همیشه می‌داند و هیچ اشتباهی نمی‌کند.»

«هیچ چیز در زندان از هوشیاری فرد بی‌گناه بدتر نیست. از سازگاری جلوگیری می‌کند و روحیه فرد را تضعیف می‌نماید.»

«فقط یک فضیلت انقلابی بود که او آموخته است، فضیلت خودفریبی.»

«شاید او خودش را نمی‌شناخت، مثل تمامی عقاید فکری اش.»

«اما چه کسی حق را ثابت خواهد کرد؟ فقط بعداً مشخص خواهد شد. در همین حال، او به امید انحلال تاریخ روح خود را به شیطان می‌فروشد.»

«آن‌ها رویای قدرت را با هدف از بین بردن آن دیدند. حکومت بر مردم برای از بین بردن آن‌ها از عادت حاکمان است.»

آرتور کستلر در خانواده‌ای مجارستانی یهودی متولد شد که از نظر اقتصادی در سطح متوسطی به سَر می‌بردند. وی در دانشگاه وین تحصیل کرد و متعاقباً روزنامه نگار شد و گزارش‌های خود را در خاورمیانه، پاریس و برلین ارائه کرد.

در پایان سال ۱۹۳۱، او درخواست عضویت در حزب کمونیست آلمان را داد. در طول جنگ داخلی اسپانیا، هنگامی که به عنوان مأمور شوروی به اسپانیا رفت، کستلر دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند.

وی در نتیجه با پیمان عدم تعدی نازی شوروی در سال ۱۹۳۸ و افشای دادگاه‌های نمایشی مسکو، به آرامی از کمونیسم ناامید شد. مورد اخیر به ویژه منجر به نوشتن کتاب ظلمت در نیمروز است. در سال ۱۹۳۹، هنگامی که وی رمان را می‌نوشت و با معشوق خود دافنه‌‌ اردی در پاریس زندگی می‌کرد، کستلر به ظن کار در اتحاد جماهیر شوروی دستگیر و به یک اردوگاه داخلی منتقل شد.

وی به انگلیس فرار کرد و برای فرار از دستگیری به لژیون خارجی فرانسه پیوست و سرانجام در سال ۱۹۴۸ به تابعیت انگلیس درآمد. تا پایان عمر، انتشار رمان، خاطرات و آثار انتقادی خود را ادامه داد.

مقالاتی که با عناوین یوگی و کمیسار (۱۹۴۵) و خدایی که شکست خورد (۱۹۴۹) را نوشت که سرخوردگی او از کمونیسم را نشان می‌دهد. سرانجام، کستلر به خصوص به خلاقیت، عرفان و رابطه این مفاهیم با علم علاقه مند می‌شود. در پایان زندگی، او به بیماری پارکینسون مبتلا شد. وی از هواداران صریح اتانازی بود و در سال ۱۹۸۳ او و همسر سومش سینتیا با مصرف بیش از حد قرص خود را کشتند.

هر کتاب تجربه‌ای متفاوت است که دیدگان خواننده را به روی عمیق‌ترین رویدادهای زندگی باز می‌کند!

همین الان اپلیکیشن ذهن رو دانلود کن 👇

اشتراک گذاری

آیا این کتاب تحلیلی بر کمونسیم در زمان استالین است؟

ممنون از حسن توجه شما
بله این کتاب بازگو کننده رخدادهای دوره استالین است اما در قالب داستان، تحلیلی بر این دوران نیز دارد.

ذخیره نام، ایمیل و سایت توسط مرورگر برای ارسال دیدگاه در زمانی دیگر.

نمیدونی چه کتابی بخونی؟

ما در اینستاگرام
ذهن
بهترین کتاب های

توسعه فردی
و
کسب و کار
رو بهتون معرفی می کنیم

فهرست مطالب

کتاب ظلمت در نیمروز نشان می‌دهد چه اتفاقی میفتد که جامعه با توتالیتاریسم روبرو می‌شود! وقتی رهبری پارانویا شده (روان گسیخته) و اعتماد به نهادهای عمومی به آرامی از بین می‌رود، ما از خود می‌پرسیم: «آیا می‌توانیم به رهبران سیاسی خود اعتماد کنیم؟ آیا دولت به فکر مردم است؟ آیا ما اطلاعاتی که رسانه‌ها به ما ارائه داده‌اند را باور داریم؟ چطور می‌توانیم بین دروغ و حقیقت تمایز قائل شویم؟»

برای مطالعه خلاصه کتاب ظلمت در نیمروز با ما همراه باشید.

در سال ۱۹۱۷، انقلاب اکتبر در روسیه، سیستم حکومتی این کشور را سرنگون کرد و منجر به جنگ داخلی بین قرمزهای انقلابی (یا کمونیست‌ها)، تحت رهبری «ولادیمیر لنین» و سفیدهای ضد انقلاب شد. قرمزها (به بلشویک معروف شدند) پیروز شدند و در سال ۱۹۲۲ اتحاد جماهیر شوروی یا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تأسیس شد.

در دهه ۱۹۲۰، پس از مرگ لنین، جوزف استالین به قدرت رسید و تلاش کرد تا از طریق برنامه‌ای پنج ساله که در آن دولت کنترل همه مشاغل و مزارع را نیز به دست می‌گرفت، به سرعت مناطق روستایی را صنعتی کند.خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

در حالی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فوق العاده سریع صنعتی شد، این سیاست منجر به قحطی و همچنین سرکوب خشونت آمیز شد. این موضوع محاکمات نمایشی مسکو در سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ را نشان می‌دهد. استالین می‌خواست هرگونه مخالفت را از بین ببرد، به ویژه در میان پیروان لئون تروتسکی که امیدوار بود به جای تمرکز بر سرزمین مادری، به گسترش انقلاب در خارج از کشور ادامه دهد.

اما استالین می‌خواست پشتیبانی توده‌ها را حفظ کند تا به جای اینکه موج جدیدی از وحشت را در جامعه ایجاد کند. در طول دادگاه‌های نمایشی، بلشویک‌های سابق مؤظف بودند در دادگاه‌های عمومی اعترافات دروغینی در مورد جنایات خود اعلام کنند و تحقیر و تمایل خود را برای اعدام نشان دهند.

حتی پس از قحطی و خشونت فزاینده سال‌های ابتدایی، بسیاری از مردم چپ گرا در غرب که از احتمال عملی شدن سوسیالیسم بسیار هیجان زده بودند، هنوز بر این عقیده بودند که باید از اتحاد جماهیر شوروی حمایت شود.

این افشای تکان دهنده، محاکمه‌های نمایشی است که برای بسیاری از مردم از جمله آرتور کستلر (نویسنده کتاب)، آخرین چیزی بود که آن‌ها را مجبور می‌کرد تا از تعهد خود به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و در مواردی به خود کمونیسم عقب نشینی کنند. داستان دوران سرکوب استالین، پیش زمینه‌ای برای نوشتن کتاب ظلمت در نیمروز بود.

پلیس مخفی روسیه، معروف به NKVD، نیمه شب روباشوف را دستگیر می‌کند. از دو مردی که او را دستگیر می‌کنند، یکی از آن‌ها تقریباً هم سن و سال روباشف است و با احترام خاصی با او رفتار می‌کند،اما فردی که کوچک‌تر بود، بی روح و پرخاشگر است و باعث می‌شود روباشوف به این نتیجه برسد که جوانان امروزی وحشی هستند.

به طرز عجیبی، حبس در ابتدا برای روباشف یک تسکین محسوب می‌شود زیرا به این معنی است که او دیگر نگران دستگیری نیست. او کاملاً انتظار دارد تا زمان تیرباران در سلول انفرادی نگهداری شود. مردی که در سلول کناری او است، زندانی شماره ۴۰۲ نام دارد.

آن‌ها با ضربه زدن یا کوبیدن بر روی دیوار مشترک خود، شروع به برقراری ارتباط از طریق کد دستگیره می‌کنند و کلمات و عبارات را به صورت رمز بیان می‌دارند. طولی نمی‌کشد که روباشوف می‌فهمد که او هیچ نقطه اشتراکی با شماره ۴۰۲ ندارد و او خوشحال است که یکی از کمونیست‌هایی که از او متنفر می‌باشد، دستگیر شده است.

با این وجود، آن‌ها با همکاری خود شروع به کار می‌کنند و سرانجام با هم رد و بدل‌هایی کرده و در مورد هم زندانیان و سابقه آن‌ها اطلاعاتی به دست می‌آورند. روباشف زمان زیادی را صرف تفکر در زندگی گذشته خود می‌کند. او در گذشته وظایف دشوار و خطرناکی را انجام داده بود و حتی وفاداری خود را به حزب و اهدافش ثابت کرده بود.

اخیراً او در مورد این وفاداری تجدید نظر کرده است زیرا حزبی که زمانی به آن اعتقاد داشت، به چیز متفاوتی تبدیل شده است و با دو دهه اعدام‌های جمعی و مرگ میلیون‌ها نفر، جامعه آرمانشهری که به او وعده داده شده بود، هنوز هم به همان اندازه دور از دسترس بود.

مثل همیشه روباشف بین وفاداری مداوم و وجدان خودش درگیر است زیرا به هیچ وجه به او نمی‌گویند که چشم انداز حزب دقیقاً چه چیزی بوده است. روباشوف در تلاش است تا خود را در متن تاریخ قرار دهد. مارکسیست‌ها چگونه بلشویک‌های قدیمی و خود او را به طور خاص تفسیر می‌کنند؟

بعد از حدود یک هفته زندان، روباشف را برای اولین جلسه دادرسی خود می‌آورند و دادگاه توسط کسی که او را می‌شناسد و با او دوست بوده ریاست می‌شود. ایوانف یک کهنه سرباز جنگ داخلی و یک بلشویک قدیمی است. همه چیز مثبت به نظر می‌رسد و ایوانف که به زندگی روباشف مدیون است، اگر بخواهد می‌تواند حکم او را کاهش دهد.

اثری خواندنی از هاروکی موراکامی

اکنون بخوانید

او به روباشف می‌گوید که اگر به اتهامات علیه خود اعتراف کند، حکم او به جای اعدام، به پنج یا ده سال در اردوگاه کار اجباری کوتاه می‌شود. این اتهامات به او وارد نیست زیرا روباشوف در واقع کاری انجام نداده است. به نظر می‌رسد هر دو مرد این را موضوع را به خوبی می‌دانند.

روباشف به ایوانف می‌گوید که از این بازی‌ها خسته شده است اما ایوانف از او می‌خواهد که درباره آن فکر کند تا هر دو بتوانند به اندازه کافی زنده بمانند تا شاهد مدینه فاضله‌ای باشند که هر دو برای ایجاد کل زندگی خود برای آن تلاش کرده‌اند. ایوانف و رئیسش «گلتکین» درباره وضعیت روباشوف گفتگو می‌کنند.

گلتکین طرفدار حکومت است و فردی بی‌رحم می‌باشد که مجبور به اعتراف از زندانیان است اما ایوانف به او اطمینان داده که روباشوف به این نتیجه می‌رسد که اعتراف تنها کار منطقی است. گلتکین ناراضی است، او هرگز چیزی غیر از کار وحشیانه در مورد اقناع توده‌ها ندیده است.

گلتکین مسئولیت بازجویی روباشف را بر عهده می‌گیرد و بلافاصله از برخی مجازات‌های بدنی وحشیانه که به شدت طرفدار آن است، استفاده می‌کند. کمبود خواب و تاباندن چراغ در صورت روباشف برای ساعت‌ها از جمله این موارد هستند. هیچ یک از این روش‌ها مؤثر واقع نمی‌شوند تا زمانی که روباشف از کشته شدن ایوانف مطلع می‌شود.

خبر مرگ ایوانف عزم او را می‌شکند و باعث می‌شود اعتراف کند. او نمی‌تواند به فکر بسیاری از کارگزارانی باشد که خودش در طول زندگی حرفه‌ای به آن‌ها خیانت کرده است. با این حال، گلتکین تصمیم می‌گیرد او را علی رغم اعتراف تحت شکنجه قرار دهد. اعتراف مانع از اعدام دولت نمی‌شود.

تقارن بین نجابت اخلاقی نسل قدیم و بی‌رحمی نسل جدید، مصائبی است که انقلابیون تحت رهبری جدید جوزف استالین تجربه کرده‌اند. استالین به هم انقلابیون سابق خود خیانت کرد و آن‌ها را تا حد مرگ شکنجه نمود.

ظلمت در نیمروز کتابی است که در لیست ۱۰۰ رمان برتر قرن قرار گرفته است. نفوذ قدرتمندی که این کتاب در جهان داشت، واقعاً چشمگیر بود. این رمان از برخی جهات، نقدی است بر نحوه استفاده از ماشین آلات کمونیستی در دوره قبل از جنگ جهانی دوم! این کتاب یک زمینه تاریخی بسیار معناداری را نشان می‌دهد.

آرتور کستلر، نویسنده مجارستانی با اصالت یهودی، برنده جایزه سونینگ و کمونیست سابق بود. او با داشتن این پیشینه مانند اینکه هیچکس نمی‌دانست که سیستم از درون چگونه است، تصمیم گرفت حزب را ترک کند و کتاب ظلمت در نیمروز را در سال ۱۹۴۰ منتشر کند.

این رمان سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ در اتحاد جماهیر شوروی را روایت می‌کند و دوره‌ای از دوران رهبری استالین را به نام «پاکسازی بزرگ» توصیف می‌کند. در نیمروز با دستگیری ناگهانی روباشف، بلشویک پیر می پردازد که خود از طرفداران حکومت بود.

ظلمت در نیمروز، اغلب به عنوان یک رمان سیاسی طبقه بندی می‌شود و از دیدگاه سوم شخص نوشته شده است. طرح داستان در اطراف روباشف گسترش می‌یابد، شخصیت اصلی و خواننده می‌توانند تنش حوادث توصیف شده را از طریق مونولوگ‌های داخلی روباشف و همچنین با کمک توصیفات دقیق رفتار شخصیت‌های جانبی احساس کنند.

روایت‌های کتاب پیچ و تاب‌های پیچیده‌ای ایجاد می‌کنند. ذکر این نکته مهم است که کوستلر مستقیماً از رهبران شوروی انتقاد نمی‌کند و هیچ اسمی را ذکر نمی‌نماید. روباشف نمادی از پایان دوره بلشویک‌های قدیمی است که فقط از آن‌ها به عنوان فیلسوف یاد می‌شود، تصویری در یک قاب که در هر خانه‌ای آویزان بود و به طور غیرمستقیم توصیف لنین و دیگر نمایندگان که اعضای اولین کنگره بودند را نشان می‌داد.

به نظر می‌رسد روباشوف آخرین کسی است که پس از یک سری مرگ ناگهانی، دادگاه‌های نمایشی مسکو و تغییر سیاست‌های کشور، در کنگره جدید زنده مانده است. ظاهراً بیشتر اعضای اولین کنگره سیاست جدید، اتحاد جماهیر شوروی را کاملاً تأیید نکردند. درباره خود روباشف اینگونه توصیف می‌شود که به شدت از حزب ناامید است اما به نام کمونیسم به کار خود ادامه می‌دهد.

پس از زندانی شدن، دو انتخاب به همان اندازه مهلک به او داده می‌شود، اعتراف علنی به جنایاتی که مرتکب نشده است (به عنوان مثال کار علیه حزب) یا بدون اعتراف عمومی اعدام شود. واضح است که او فردی است که هر دو گزینه برایش تأسف آور هستند. کوستلر بسیار ظریف توصیف می‌کند که چگونه روباشوف خود یک فرد حکومتی بود.

روباشوف سپس زندگی خود را دوباره ارزیابی می‌کند. آیا این همان چیزی بود که او از صمیم قلب می‌خواست! تنها چیزی که می‌توان با اطمینان صد در صدی گفت، این است که اکنون هیچ راه فراری نیست.

او و دیگر بلشویک‌های قدیمی چیزی را خلق کردند که به نظر آن‌ها بسیار درست و روشن بود اما معلوم شد که این موضوع یک هیولایی کشنده می‌باشد که در خون قربانیان بی‌شمار خود پنهان شده است.

روباشوف در کنار سربازی از ارتش استالین زندانی می‌شود. او قبل از زندان به مبارزه با چنین افرادی می‌پرداخت اما اکنون آن‌ها در دام یکدیگر قرار گرفته‌اند و دیگر فرصتی برای به دست آوردن آزادی ندارند. این کتاب یک طنز غم انگیز از سیستم سیاسی است.

متأسفانه، داستان این کتاب در بیشتر قسمت‌های قرن ۲۰ برای بسیاری از مردم واقعیت داشت. بنابراین، باید به اهمیت زمینه تاریخی رمان توجه نمود. قرن بیستم خود دوره کاملاً پیچیده‌ای است.

در بخش اول آن، دو کشور قدرتمندی ظاهر شدند، آلمان و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی! در تبلیغات اخیر، آلمان به عنوان یک مکان دیکتاتوری، ترس و شر ظاهر شد. کستلر در کتاب ظلمت در نیمروز نشان می‌دهد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سیاستی شبیه به آلمان نازی را داشته اما از دید شهروندان پنهان مانده بود.

این کتاب از محدودیت‌های معمول فراتر می‌رود و ممکن است به عنوان یک گفتمان اصلی در فلسفه سیاسی خوانده شود که با چنین قدرت نمایشی، با چنین گرمای احساسی و با چنین سادگی اقناعی نوشته شده باشد.

انتشار رمانی از این دست، در آن زمان از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار بود. اول از همه، در آن زمان بسیار دشوار بود که بدانیم سیستم شوروی از درون چگونه است زیرا منابع باز کمی وجود داشتند.

نویسنده این اطلاعات را به راحتی در دسترس قرار داده و حوادث واقعی را در رمان خود روایت می‌کند. اول از همه، کستلر موفق شد سیستم را مانند هر فرد دیگری توصیف و ارائه دهد، سیستمی بی‌رحم، خونخوار و بدون هیچ گونه مصالحه!خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

نویسنده همچنین اشاره می‌کند که ایده‌های اصلی اتحاد جماهیر شوروی با نتایجی که به دست آورده‌اند، متفاوت است. رویاهای آرمانشهر درباره جامعه‌ای کامل، اندکی پس از آنکه استالین رهبر جدید این کشور شد، کمرنگ شد.

سوم اینکه، خواندن رمان آسان نیست اما به طور دقیق احساسات و عواطف زندانی روباشوف را توصیف می‌کند که با انتخاب غیر ممکن بین دو نوع مرگ روبرو است. توجه به این نکته مهم است که برخی از آثار همچنان به مقاومت در برابر هرگونه تبلیغات ادامه می‌دهند و رژیم را توصیف می‌کنند.

اثری خواندنی از ارنست همینگوی

اکنون بخوانید

قدردانی بزرگ تاریخی و ادبی باید به چنین نویسندگان و آثار آن‌ها اختصاص یابد. کستلر که جهان را در داخل و خارج از ماشین شوروی می‌دید و قدم گذاشتن در این مسیر را برگزید. همین جنبه‌هاست که رمان را هرچه بیشتر دوست داشتنی و پرتحرک می‌کند.

در قرن بیست و یکم، هنوز هم می‌توانیم از کتاب ظلمت در نیمروز استفاده کنیم. این نوعی ادبیات است که شایسته ارزش گذاری و قدردانی دارد. این رمان می‌تواند به عنوان یک درس (یا هشدار) مورد توجه قرار گیرد زیرا مشکلات گذشته را به ما نشان می‌دهد که نباید در زمان حال یا در آینده تکرار شود.

این کتاب انتخاب برای کسی مناسب است که ادبیات با کیفیت بالا را می‌داند و می‌خواهد در مورد اتحاد جماهیر شوروی، انقلاب‌ها و به طور کلی تاریخ بیشتر بیاموزد. خوانندگان کتاب ظلمت در نیمروز ممکن است یک تمایل ناگهانی برای ارزیابی مجدد امیدهایی که به دولت خود و به طور کلی جامعه دارند را احساس کنند.

به علاوه، این کتاب باعث می‌شود که شخص ببیند چقدر مهم است که نگذاریم وقایع دوران استالین تکرار شوند. رهبری‌های بی‌رحمانه، نهادهای عمومی غیرقابل اعتماد و ماشین‌های دیکتاتوری متوقف نشدنی، آیا ما واقعاً از آن‌ها محافظت می‌کنیم؟ ما نسل‌هایی هستیم که به انواع منافع اجتماعی و مادی خود عادت کرده‌ایم. پس این بدان معناست که ما باید کتاب ظلمت در نیمروز را بارها و بارها بخوانیم.

«تاریخ نبض آهسته داشت.»

«واقعیت این است، من دیگر به عصمت خودم اعتقادی ندارم. به همین دلیل گم شده‌ام.»

«این اصل که هدف وسیله را توجیه می‌کند، تنها قاعده اخلاق سیاسی است و باقی می‌ماند. هر چیز دیگری فقط یک پچ پچی مبهم است و بین انگشتان فرد ذوب می‌شود.»

«عزت نجابتی بدون پوچی است.»

«تاریخ هیچ احتیاط و هیچ تردیدی نمی‌شناسد. بی‌تحرک و بی‌حال به سمت هدف او جریان می‌یابد. تاریخ همیشه می‌داند و هیچ اشتباهی نمی‌کند.»

«هیچ چیز در زندان از هوشیاری فرد بی‌گناه بدتر نیست. از سازگاری جلوگیری می‌کند و روحیه فرد را تضعیف می‌نماید.»

«فقط یک فضیلت انقلابی بود که او آموخته است، فضیلت خودفریبی.»

«شاید او خودش را نمی‌شناخت، مثل تمامی عقاید فکری اش.»

«اما چه کسی حق را ثابت خواهد کرد؟ فقط بعداً مشخص خواهد شد. در همین حال، او به امید انحلال تاریخ روح خود را به شیطان می‌فروشد.»

«آن‌ها رویای قدرت را با هدف از بین بردن آن دیدند. حکومت بر مردم برای از بین بردن آن‌ها از عادت حاکمان است.»

آرتور کستلر در خانواده‌ای مجارستانی یهودی متولد شد که از نظر اقتصادی در سطح متوسطی به سَر می‌بردند. وی در دانشگاه وین تحصیل کرد و متعاقباً روزنامه نگار شد و گزارش‌های خود را در خاورمیانه، پاریس و برلین ارائه کرد.

در پایان سال ۱۹۳۱، او درخواست عضویت در حزب کمونیست آلمان را داد. در طول جنگ داخلی اسپانیا، هنگامی که به عنوان مأمور شوروی به اسپانیا رفت، کستلر دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند.

وی در نتیجه با پیمان عدم تعدی نازی شوروی در سال ۱۹۳۸ و افشای دادگاه‌های نمایشی مسکو، به آرامی از کمونیسم ناامید شد. مورد اخیر به ویژه منجر به نوشتن کتاب ظلمت در نیمروز است. در سال ۱۹۳۹، هنگامی که وی رمان را می‌نوشت و با معشوق خود دافنه‌‌ اردی در پاریس زندگی می‌کرد، کستلر به ظن کار در اتحاد جماهیر شوروی دستگیر و به یک اردوگاه داخلی منتقل شد.

وی به انگلیس فرار کرد و برای فرار از دستگیری به لژیون خارجی فرانسه پیوست و سرانجام در سال ۱۹۴۸ به تابعیت انگلیس درآمد. تا پایان عمر، انتشار رمان، خاطرات و آثار انتقادی خود را ادامه داد.

مقالاتی که با عناوین یوگی و کمیسار (۱۹۴۵) و خدایی که شکست خورد (۱۹۴۹) را نوشت که سرخوردگی او از کمونیسم را نشان می‌دهد. سرانجام، کستلر به خصوص به خلاقیت، عرفان و رابطه این مفاهیم با علم علاقه مند می‌شود. در پایان زندگی، او به بیماری پارکینسون مبتلا شد. وی از هواداران صریح اتانازی بود و در سال ۱۹۸۳ او و همسر سومش سینتیا با مصرف بیش از حد قرص خود را کشتند.

هر کتاب تجربه‌ای متفاوت است که دیدگان خواننده را به روی عمیق‌ترین رویدادهای زندگی باز می‌کند!

همین الان اپلیکیشن ذهن رو دانلود کن 👇

اشتراک گذاری

آیا این کتاب تحلیلی بر کمونسیم در زمان استالین است؟

ممنون از حسن توجه شما
بله این کتاب بازگو کننده رخدادهای دوره استالین است اما در قالب داستان، تحلیلی بر این دوران نیز دارد.

ذخیره نام، ایمیل و سایت توسط مرورگر برای ارسال دیدگاه در زمانی دیگر.

نمیدونی چه کتابی بخونی؟

ما در اینستاگرام
ذهن
بهترین کتاب های

توسعه فردی
و
کسب و کار
رو بهتون معرفی می کنیم

فهرست مطالب

کتاب ظلمت در نیمروز نشان می‌دهد چه اتفاقی میفتد که جامعه با توتالیتاریسم روبرو می‌شود! وقتی رهبری پارانویا شده (روان گسیخته) و اعتماد به نهادهای عمومی به آرامی از بین می‌رود، ما از خود می‌پرسیم: «آیا می‌توانیم به رهبران سیاسی خود اعتماد کنیم؟ آیا دولت به فکر مردم است؟ آیا ما اطلاعاتی که رسانه‌ها به ما ارائه داده‌اند را باور داریم؟ چطور می‌توانیم بین دروغ و حقیقت تمایز قائل شویم؟»

برای مطالعه خلاصه کتاب ظلمت در نیمروز با ما همراه باشید.

در سال ۱۹۱۷، انقلاب اکتبر در روسیه، سیستم حکومتی این کشور را سرنگون کرد و منجر به جنگ داخلی بین قرمزهای انقلابی (یا کمونیست‌ها)، تحت رهبری «ولادیمیر لنین» و سفیدهای ضد انقلاب شد. قرمزها (به بلشویک معروف شدند) پیروز شدند و در سال ۱۹۲۲ اتحاد جماهیر شوروی یا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تأسیس شد.

در دهه ۱۹۲۰، پس از مرگ لنین، جوزف استالین به قدرت رسید و تلاش کرد تا از طریق برنامه‌ای پنج ساله که در آن دولت کنترل همه مشاغل و مزارع را نیز به دست می‌گرفت، به سرعت مناطق روستایی را صنعتی کند.خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

در حالی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فوق العاده سریع صنعتی شد، این سیاست منجر به قحطی و همچنین سرکوب خشونت آمیز شد. این موضوع محاکمات نمایشی مسکو در سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ را نشان می‌دهد. استالین می‌خواست هرگونه مخالفت را از بین ببرد، به ویژه در میان پیروان لئون تروتسکی که امیدوار بود به جای تمرکز بر سرزمین مادری، به گسترش انقلاب در خارج از کشور ادامه دهد.

اما استالین می‌خواست پشتیبانی توده‌ها را حفظ کند تا به جای اینکه موج جدیدی از وحشت را در جامعه ایجاد کند. در طول دادگاه‌های نمایشی، بلشویک‌های سابق مؤظف بودند در دادگاه‌های عمومی اعترافات دروغینی در مورد جنایات خود اعلام کنند و تحقیر و تمایل خود را برای اعدام نشان دهند.

حتی پس از قحطی و خشونت فزاینده سال‌های ابتدایی، بسیاری از مردم چپ گرا در غرب که از احتمال عملی شدن سوسیالیسم بسیار هیجان زده بودند، هنوز بر این عقیده بودند که باید از اتحاد جماهیر شوروی حمایت شود.

این افشای تکان دهنده، محاکمه‌های نمایشی است که برای بسیاری از مردم از جمله آرتور کستلر (نویسنده کتاب)، آخرین چیزی بود که آن‌ها را مجبور می‌کرد تا از تعهد خود به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و در مواردی به خود کمونیسم عقب نشینی کنند. داستان دوران سرکوب استالین، پیش زمینه‌ای برای نوشتن کتاب ظلمت در نیمروز بود.

پلیس مخفی روسیه، معروف به NKVD، نیمه شب روباشوف را دستگیر می‌کند. از دو مردی که او را دستگیر می‌کنند، یکی از آن‌ها تقریباً هم سن و سال روباشف است و با احترام خاصی با او رفتار می‌کند،اما فردی که کوچک‌تر بود، بی روح و پرخاشگر است و باعث می‌شود روباشوف به این نتیجه برسد که جوانان امروزی وحشی هستند.

به طرز عجیبی، حبس در ابتدا برای روباشف یک تسکین محسوب می‌شود زیرا به این معنی است که او دیگر نگران دستگیری نیست. او کاملاً انتظار دارد تا زمان تیرباران در سلول انفرادی نگهداری شود. مردی که در سلول کناری او است، زندانی شماره ۴۰۲ نام دارد.

آن‌ها با ضربه زدن یا کوبیدن بر روی دیوار مشترک خود، شروع به برقراری ارتباط از طریق کد دستگیره می‌کنند و کلمات و عبارات را به صورت رمز بیان می‌دارند. طولی نمی‌کشد که روباشوف می‌فهمد که او هیچ نقطه اشتراکی با شماره ۴۰۲ ندارد و او خوشحال است که یکی از کمونیست‌هایی که از او متنفر می‌باشد، دستگیر شده است.

با این وجود، آن‌ها با همکاری خود شروع به کار می‌کنند و سرانجام با هم رد و بدل‌هایی کرده و در مورد هم زندانیان و سابقه آن‌ها اطلاعاتی به دست می‌آورند. روباشف زمان زیادی را صرف تفکر در زندگی گذشته خود می‌کند. او در گذشته وظایف دشوار و خطرناکی را انجام داده بود و حتی وفاداری خود را به حزب و اهدافش ثابت کرده بود.

اخیراً او در مورد این وفاداری تجدید نظر کرده است زیرا حزبی که زمانی به آن اعتقاد داشت، به چیز متفاوتی تبدیل شده است و با دو دهه اعدام‌های جمعی و مرگ میلیون‌ها نفر، جامعه آرمانشهری که به او وعده داده شده بود، هنوز هم به همان اندازه دور از دسترس بود.

مثل همیشه روباشف بین وفاداری مداوم و وجدان خودش درگیر است زیرا به هیچ وجه به او نمی‌گویند که چشم انداز حزب دقیقاً چه چیزی بوده است. روباشوف در تلاش است تا خود را در متن تاریخ قرار دهد. مارکسیست‌ها چگونه بلشویک‌های قدیمی و خود او را به طور خاص تفسیر می‌کنند؟

بعد از حدود یک هفته زندان، روباشف را برای اولین جلسه دادرسی خود می‌آورند و دادگاه توسط کسی که او را می‌شناسد و با او دوست بوده ریاست می‌شود. ایوانف یک کهنه سرباز جنگ داخلی و یک بلشویک قدیمی است. همه چیز مثبت به نظر می‌رسد و ایوانف که به زندگی روباشف مدیون است، اگر بخواهد می‌تواند حکم او را کاهش دهد.

اثری خواندنی از هاروکی موراکامی

اکنون بخوانید

او به روباشف می‌گوید که اگر به اتهامات علیه خود اعتراف کند، حکم او به جای اعدام، به پنج یا ده سال در اردوگاه کار اجباری کوتاه می‌شود. این اتهامات به او وارد نیست زیرا روباشوف در واقع کاری انجام نداده است. به نظر می‌رسد هر دو مرد این را موضوع را به خوبی می‌دانند.

روباشف به ایوانف می‌گوید که از این بازی‌ها خسته شده است اما ایوانف از او می‌خواهد که درباره آن فکر کند تا هر دو بتوانند به اندازه کافی زنده بمانند تا شاهد مدینه فاضله‌ای باشند که هر دو برای ایجاد کل زندگی خود برای آن تلاش کرده‌اند. ایوانف و رئیسش «گلتکین» درباره وضعیت روباشوف گفتگو می‌کنند.

گلتکین طرفدار حکومت است و فردی بی‌رحم می‌باشد که مجبور به اعتراف از زندانیان است اما ایوانف به او اطمینان داده که روباشوف به این نتیجه می‌رسد که اعتراف تنها کار منطقی است. گلتکین ناراضی است، او هرگز چیزی غیر از کار وحشیانه در مورد اقناع توده‌ها ندیده است.

گلتکین مسئولیت بازجویی روباشف را بر عهده می‌گیرد و بلافاصله از برخی مجازات‌های بدنی وحشیانه که به شدت طرفدار آن است، استفاده می‌کند. کمبود خواب و تاباندن چراغ در صورت روباشف برای ساعت‌ها از جمله این موارد هستند. هیچ یک از این روش‌ها مؤثر واقع نمی‌شوند تا زمانی که روباشف از کشته شدن ایوانف مطلع می‌شود.

خبر مرگ ایوانف عزم او را می‌شکند و باعث می‌شود اعتراف کند. او نمی‌تواند به فکر بسیاری از کارگزارانی باشد که خودش در طول زندگی حرفه‌ای به آن‌ها خیانت کرده است. با این حال، گلتکین تصمیم می‌گیرد او را علی رغم اعتراف تحت شکنجه قرار دهد. اعتراف مانع از اعدام دولت نمی‌شود.

تقارن بین نجابت اخلاقی نسل قدیم و بی‌رحمی نسل جدید، مصائبی است که انقلابیون تحت رهبری جدید جوزف استالین تجربه کرده‌اند. استالین به هم انقلابیون سابق خود خیانت کرد و آن‌ها را تا حد مرگ شکنجه نمود.

ظلمت در نیمروز کتابی است که در لیست ۱۰۰ رمان برتر قرن قرار گرفته است. نفوذ قدرتمندی که این کتاب در جهان داشت، واقعاً چشمگیر بود. این رمان از برخی جهات، نقدی است بر نحوه استفاده از ماشین آلات کمونیستی در دوره قبل از جنگ جهانی دوم! این کتاب یک زمینه تاریخی بسیار معناداری را نشان می‌دهد.

آرتور کستلر، نویسنده مجارستانی با اصالت یهودی، برنده جایزه سونینگ و کمونیست سابق بود. او با داشتن این پیشینه مانند اینکه هیچکس نمی‌دانست که سیستم از درون چگونه است، تصمیم گرفت حزب را ترک کند و کتاب ظلمت در نیمروز را در سال ۱۹۴۰ منتشر کند.

این رمان سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ در اتحاد جماهیر شوروی را روایت می‌کند و دوره‌ای از دوران رهبری استالین را به نام «پاکسازی بزرگ» توصیف می‌کند. در نیمروز با دستگیری ناگهانی روباشف، بلشویک پیر می پردازد که خود از طرفداران حکومت بود.

ظلمت در نیمروز، اغلب به عنوان یک رمان سیاسی طبقه بندی می‌شود و از دیدگاه سوم شخص نوشته شده است. طرح داستان در اطراف روباشف گسترش می‌یابد، شخصیت اصلی و خواننده می‌توانند تنش حوادث توصیف شده را از طریق مونولوگ‌های داخلی روباشف و همچنین با کمک توصیفات دقیق رفتار شخصیت‌های جانبی احساس کنند.

روایت‌های کتاب پیچ و تاب‌های پیچیده‌ای ایجاد می‌کنند. ذکر این نکته مهم است که کوستلر مستقیماً از رهبران شوروی انتقاد نمی‌کند و هیچ اسمی را ذکر نمی‌نماید. روباشف نمادی از پایان دوره بلشویک‌های قدیمی است که فقط از آن‌ها به عنوان فیلسوف یاد می‌شود، تصویری در یک قاب که در هر خانه‌ای آویزان بود و به طور غیرمستقیم توصیف لنین و دیگر نمایندگان که اعضای اولین کنگره بودند را نشان می‌داد.

به نظر می‌رسد روباشوف آخرین کسی است که پس از یک سری مرگ ناگهانی، دادگاه‌های نمایشی مسکو و تغییر سیاست‌های کشور، در کنگره جدید زنده مانده است. ظاهراً بیشتر اعضای اولین کنگره سیاست جدید، اتحاد جماهیر شوروی را کاملاً تأیید نکردند. درباره خود روباشف اینگونه توصیف می‌شود که به شدت از حزب ناامید است اما به نام کمونیسم به کار خود ادامه می‌دهد.

پس از زندانی شدن، دو انتخاب به همان اندازه مهلک به او داده می‌شود، اعتراف علنی به جنایاتی که مرتکب نشده است (به عنوان مثال کار علیه حزب) یا بدون اعتراف عمومی اعدام شود. واضح است که او فردی است که هر دو گزینه برایش تأسف آور هستند. کوستلر بسیار ظریف توصیف می‌کند که چگونه روباشوف خود یک فرد حکومتی بود.

روباشوف سپس زندگی خود را دوباره ارزیابی می‌کند. آیا این همان چیزی بود که او از صمیم قلب می‌خواست! تنها چیزی که می‌توان با اطمینان صد در صدی گفت، این است که اکنون هیچ راه فراری نیست.

او و دیگر بلشویک‌های قدیمی چیزی را خلق کردند که به نظر آن‌ها بسیار درست و روشن بود اما معلوم شد که این موضوع یک هیولایی کشنده می‌باشد که در خون قربانیان بی‌شمار خود پنهان شده است.

روباشوف در کنار سربازی از ارتش استالین زندانی می‌شود. او قبل از زندان به مبارزه با چنین افرادی می‌پرداخت اما اکنون آن‌ها در دام یکدیگر قرار گرفته‌اند و دیگر فرصتی برای به دست آوردن آزادی ندارند. این کتاب یک طنز غم انگیز از سیستم سیاسی است.

متأسفانه، داستان این کتاب در بیشتر قسمت‌های قرن ۲۰ برای بسیاری از مردم واقعیت داشت. بنابراین، باید به اهمیت زمینه تاریخی رمان توجه نمود. قرن بیستم خود دوره کاملاً پیچیده‌ای است.

در بخش اول آن، دو کشور قدرتمندی ظاهر شدند، آلمان و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی! در تبلیغات اخیر، آلمان به عنوان یک مکان دیکتاتوری، ترس و شر ظاهر شد. کستلر در کتاب ظلمت در نیمروز نشان می‌دهد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سیاستی شبیه به آلمان نازی را داشته اما از دید شهروندان پنهان مانده بود.

این کتاب از محدودیت‌های معمول فراتر می‌رود و ممکن است به عنوان یک گفتمان اصلی در فلسفه سیاسی خوانده شود که با چنین قدرت نمایشی، با چنین گرمای احساسی و با چنین سادگی اقناعی نوشته شده باشد.

انتشار رمانی از این دست، در آن زمان از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار بود. اول از همه، در آن زمان بسیار دشوار بود که بدانیم سیستم شوروی از درون چگونه است زیرا منابع باز کمی وجود داشتند.

نویسنده این اطلاعات را به راحتی در دسترس قرار داده و حوادث واقعی را در رمان خود روایت می‌کند. اول از همه، کستلر موفق شد سیستم را مانند هر فرد دیگری توصیف و ارائه دهد، سیستمی بی‌رحم، خونخوار و بدون هیچ گونه مصالحه!خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

نویسنده همچنین اشاره می‌کند که ایده‌های اصلی اتحاد جماهیر شوروی با نتایجی که به دست آورده‌اند، متفاوت است. رویاهای آرمانشهر درباره جامعه‌ای کامل، اندکی پس از آنکه استالین رهبر جدید این کشور شد، کمرنگ شد.

سوم اینکه، خواندن رمان آسان نیست اما به طور دقیق احساسات و عواطف زندانی روباشوف را توصیف می‌کند که با انتخاب غیر ممکن بین دو نوع مرگ روبرو است. توجه به این نکته مهم است که برخی از آثار همچنان به مقاومت در برابر هرگونه تبلیغات ادامه می‌دهند و رژیم را توصیف می‌کنند.

اثری خواندنی از ارنست همینگوی

اکنون بخوانید

قدردانی بزرگ تاریخی و ادبی باید به چنین نویسندگان و آثار آن‌ها اختصاص یابد. کستلر که جهان را در داخل و خارج از ماشین شوروی می‌دید و قدم گذاشتن در این مسیر را برگزید. همین جنبه‌هاست که رمان را هرچه بیشتر دوست داشتنی و پرتحرک می‌کند.

در قرن بیست و یکم، هنوز هم می‌توانیم از کتاب ظلمت در نیمروز استفاده کنیم. این نوعی ادبیات است که شایسته ارزش گذاری و قدردانی دارد. این رمان می‌تواند به عنوان یک درس (یا هشدار) مورد توجه قرار گیرد زیرا مشکلات گذشته را به ما نشان می‌دهد که نباید در زمان حال یا در آینده تکرار شود.

این کتاب انتخاب برای کسی مناسب است که ادبیات با کیفیت بالا را می‌داند و می‌خواهد در مورد اتحاد جماهیر شوروی، انقلاب‌ها و به طور کلی تاریخ بیشتر بیاموزد. خوانندگان کتاب ظلمت در نیمروز ممکن است یک تمایل ناگهانی برای ارزیابی مجدد امیدهایی که به دولت خود و به طور کلی جامعه دارند را احساس کنند.

به علاوه، این کتاب باعث می‌شود که شخص ببیند چقدر مهم است که نگذاریم وقایع دوران استالین تکرار شوند. رهبری‌های بی‌رحمانه، نهادهای عمومی غیرقابل اعتماد و ماشین‌های دیکتاتوری متوقف نشدنی، آیا ما واقعاً از آن‌ها محافظت می‌کنیم؟ ما نسل‌هایی هستیم که به انواع منافع اجتماعی و مادی خود عادت کرده‌ایم. پس این بدان معناست که ما باید کتاب ظلمت در نیمروز را بارها و بارها بخوانیم.

«تاریخ نبض آهسته داشت.»

«واقعیت این است، من دیگر به عصمت خودم اعتقادی ندارم. به همین دلیل گم شده‌ام.»

«این اصل که هدف وسیله را توجیه می‌کند، تنها قاعده اخلاق سیاسی است و باقی می‌ماند. هر چیز دیگری فقط یک پچ پچی مبهم است و بین انگشتان فرد ذوب می‌شود.»

«عزت نجابتی بدون پوچی است.»

«تاریخ هیچ احتیاط و هیچ تردیدی نمی‌شناسد. بی‌تحرک و بی‌حال به سمت هدف او جریان می‌یابد. تاریخ همیشه می‌داند و هیچ اشتباهی نمی‌کند.»

«هیچ چیز در زندان از هوشیاری فرد بی‌گناه بدتر نیست. از سازگاری جلوگیری می‌کند و روحیه فرد را تضعیف می‌نماید.»

«فقط یک فضیلت انقلابی بود که او آموخته است، فضیلت خودفریبی.»

«شاید او خودش را نمی‌شناخت، مثل تمامی عقاید فکری اش.»

«اما چه کسی حق را ثابت خواهد کرد؟ فقط بعداً مشخص خواهد شد. در همین حال، او به امید انحلال تاریخ روح خود را به شیطان می‌فروشد.»

«آن‌ها رویای قدرت را با هدف از بین بردن آن دیدند. حکومت بر مردم برای از بین بردن آن‌ها از عادت حاکمان است.»

آرتور کستلر در خانواده‌ای مجارستانی یهودی متولد شد که از نظر اقتصادی در سطح متوسطی به سَر می‌بردند. وی در دانشگاه وین تحصیل کرد و متعاقباً روزنامه نگار شد و گزارش‌های خود را در خاورمیانه، پاریس و برلین ارائه کرد.

در پایان سال ۱۹۳۱، او درخواست عضویت در حزب کمونیست آلمان را داد. در طول جنگ داخلی اسپانیا، هنگامی که به عنوان مأمور شوروی به اسپانیا رفت، کستلر دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند.

وی در نتیجه با پیمان عدم تعدی نازی شوروی در سال ۱۹۳۸ و افشای دادگاه‌های نمایشی مسکو، به آرامی از کمونیسم ناامید شد. مورد اخیر به ویژه منجر به نوشتن کتاب ظلمت در نیمروز است. در سال ۱۹۳۹، هنگامی که وی رمان را می‌نوشت و با معشوق خود دافنه‌‌ اردی در پاریس زندگی می‌کرد، کستلر به ظن کار در اتحاد جماهیر شوروی دستگیر و به یک اردوگاه داخلی منتقل شد.

وی به انگلیس فرار کرد و برای فرار از دستگیری به لژیون خارجی فرانسه پیوست و سرانجام در سال ۱۹۴۸ به تابعیت انگلیس درآمد. تا پایان عمر، انتشار رمان، خاطرات و آثار انتقادی خود را ادامه داد.

مقالاتی که با عناوین یوگی و کمیسار (۱۹۴۵) و خدایی که شکست خورد (۱۹۴۹) را نوشت که سرخوردگی او از کمونیسم را نشان می‌دهد. سرانجام، کستلر به خصوص به خلاقیت، عرفان و رابطه این مفاهیم با علم علاقه مند می‌شود. در پایان زندگی، او به بیماری پارکینسون مبتلا شد. وی از هواداران صریح اتانازی بود و در سال ۱۹۸۳ او و همسر سومش سینتیا با مصرف بیش از حد قرص خود را کشتند.

هر کتاب تجربه‌ای متفاوت است که دیدگان خواننده را به روی عمیق‌ترین رویدادهای زندگی باز می‌کند!

همین الان اپلیکیشن ذهن رو دانلود کن 👇

اشتراک گذاری

آیا این کتاب تحلیلی بر کمونسیم در زمان استالین است؟

ممنون از حسن توجه شما
بله این کتاب بازگو کننده رخدادهای دوره استالین است اما در قالب داستان، تحلیلی بر این دوران نیز دارد.

ذخیره نام، ایمیل و سایت توسط مرورگر برای ارسال دیدگاه در زمانی دیگر.

نمیدونی چه کتابی بخونی؟

ما در اینستاگرام
ذهن
بهترین کتاب های

توسعه فردی
و
کسب و کار
رو بهتون معرفی می کنیم

کتاب ظلمت در نیمروز اثر به یاد ماندنی و بسیار مهمی از آرتور کوستلر است که زندگی‌اش دست‌خوش اتفاقات بسیار زیادی بود. نویسنده‌ای که پس از پشت سر گذاشتن بسیاری از اتفاقات، از پیوستن به حزب کمونیست تا روزنامه‌نگاری در جنگ و محکوم شدن به اعدام، تصمیم گرفت همراه با همسرش به زندگی خود پایان دهند. در این مطلب قصد داریم به نقد رمان ظلمت در نیمروز بپردازیم.

*توجه: در این مطلب به نقد رمان ظلمت در نیمروز می‌پردازیم و هسته اصلی داستان را زیر ذره‌بین قرار می‌دهیم. بنابراین اگر هنوز این رمان را نخوانده‌اید و یا روی افشاء شدن داستان حساس هستید، پیشنهاد می‌کنیم مطالعه این مطلب را به بعد از خواندن رمان موکول کنید. برای آشنایی بیشتر با این رمان، می‌توانید معرفی کافه‌بوک را مطالعه کنید:خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

» کتاب ظلمت در نیمروز

همان‌طور که اشاره کردیم ظلمت در نیمروز از جمله کتاب‌های مهمی است که در کنار رمان ۱۹۸۴ از آن یاد می‌کنند. کتابی که به شکل جدی به نقد کمونیسم و رژیم استالین می‌پردازد. داستان این کتاب درباره روباشف، کهنه بلشویکی است که در متن انقلاب روسیه حضور داشته و از سران حزب کمونیسم در تشکیل اتحاد جماهیر شوروی بوده است. او که زمانی در هستهٔ قدرت حضور داشته حالا به زندان افتاده و به پیشگاه قاضی می‌رود تا در همان سیستمی که خود ساخته به گناه‌های ناکردهٔ خود در خیانت به خلق، شوروی و شخص استالین اعتراف کند. آنچه ظلمت در نیمروز را از دیگر آثار ادبیات سیاسی قرن بیستم متمایز می‌کند آن است که در این کتاب نه به روسیه و نه به اتحاد جماهیر شوروی، اشاره مستقیمی نمی‌شود.

[ » معرفی کتاب: کتاب گفتگو با مرگ | اثر آرتور کوستلر ]

روباشوف یک سازمان دهنده زیرزمینی، فرمانده حزبی، فرمانده نظامی، کمیسری سیاسی و عضوی از کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بود. عکس او در کنار عکس شخص اول (اشاره کردیم که اسمی از استالین به میان نمی‌آید و فقط با عنوان شخص اول از او یاد می‌شود) روی دیوارها نصب شده بود، اما یک روز صبح می‌آیند که او را دستگیر کنند.

در زندان خودش را برای شکنجه‌های سخت جسمی آماده می‌کند، اما خودش را در دوئلی ذهنی با بازجوهایش می‌یابد، همکارش ایوانوف و گتکین که مردی جوان‌تر است از او بازجویی می‌کنند. روباشوف با یکی از زندانی‌های سلول کناری‌اش با ضربه‌های رمزی صحبت می‌کند که یک مرتجع (در علوم سیاسی به کسی گفته می‌شود که شدیدا مخالف تغییر و پیشرفت است و برای حفظ نظام و افکار کهنه تلاش می‌کند) سلطنتی است. روباشوف مورد هجمه خاطرات زندگی‌اش قرار می‌گیرد، به ویژه خاطرات مربوط به کسانی که خودش در دایره قوانین حزبی قربانی‌شان کرده است.

این وضعیت به جایی می‌رسد که روباشوف تا حدی تحت تاثیر و ترغیب بازجویانش، خودش را متقاعد می‌کند که دستورات و استدلال‌های تاریخی و وفاداری حزبی خواستار قربانی شدن او هستند. او حتی به سمتی سوق داده می‌شود که در برابر عموم مردم حتی به جنایاتی که مرتکب نشده است هم اقرار کند.

با اینکه از کشور مورد نظر در رمان اسمی به میان نمی‌آید و رهبر آن هم تنها با اسم «شخص اول» شناخته می‌شود، فضای رمان ظلمت در نیمروز واضح است که دوران استالین و جریان محاکمات و دادگاهی‌های فرمایشی‌اش را نشان می‌دهد که برای بولشویک‌های قدیمی در سال‌های ۱۹۳۸ برگزار می‌کرد. آرتور کوستلر تا سال ۱۹۳۸ که تصمیم به تغییر عقیده می‌گیرد، یک کمونیست بود، کسی که از اتحاد جماهیر شوروی دیدن کرده بود و برخی از رهبرانش را می‌شناخت، او در شرایطی قرار گرفته بود که به خوبی این وضعیت و شرایط را درک کند، با داشتن درکی از تئوری مارکسیسم و همچنین اعمال و اقدامات استالین. او همچنین تجربه شخصی از زندانی شدن هم داشت، توسط فاشیست‌ها در اسپانیا زندانی شد و جزئیات این روزها را در کتابش با عنوان وصیت‌نامه اسپانیایی (بخش زندانی شدن در اسپانیا از این مجموعه در کتاب گفتگو با مرگ آمده است) در زندان نوشت.

دلش راضی نمی‌شد آن‌طور که باید از شماره‌یک متنفر باشد. بارها به عکس رنگی شماره‌یک بالای تختش روی دیوار نگاه کرده‌بود و سعی کرده‌بود از آن متنفر باشد. بین خودشان اسامی زیادی روی او گذاشته بودند، ولی دست آخر همان شماره‌یک رویش مانده بود. هراسی که شماره‌یک در دل‌ها می‌انداخت، بیش از هر چیز مبتنی بر این احتمال بود که حق با اوست؛ و همه کسانی که کشته بود، حتی با آن گلوله‌ای که پِس سرشان جا خوش کرده بود، ناگزیر بودند اذعان کنند که به احتمال زیاد حق باید با او باشد. (رمان ظلمت در نیمروز – آرتور کوستلر – ترجمه مژده دقیقی – صفحه ۲۹)

آرتور کوستلر در رمان ظلمت در نیمروز نه تنها می‌خواست خشونت و جنایات رژیم استالین را نشان دهد، بلکه می‌خواست اساس ایدئولوژی آن را هم نفی کند. به این منظور چند عبارت از تفکرات و تئوری‌های سیاسی را مطرح می‌کند که در آن روباشوف سعی دارد با استفاده از دیالکتیکش وضعیت و موقعیتش را به تصویر بکشد و نیاز درونی‌اش به استدلال را نشان می‌دهد.

ضروری نیست اما اگر خواننده اطلاعاتی پایه‌ای از تئوری مارکسیسم، تاریخ انقلاب روسیه، ترور شخصیت‌های حزبی و دادگاه‌های مسکو داشته باشد، این آگاهی‌ها در خواندن رمان مفید واقع می‌شود. ظلمت در نیمروز به وضوح مشخص است که تاثیرگذاری زیادی روی آثاری همچون ۱۹۸۴ و گورخانه‌ای برای بوریس داویدویچ داشته است. آثاری که آن‌ها هم به مساله تمامیت‌خواهی اشاره دارند و نشان می‌دهند که انقلاب چگونه «خودش را می‌خورد». این اثر به عنوان یکی از آثار اصلی و محوری در میان رمان‌های سیاسی قرن بیستم شناخته می‌شود.

یکی از مضامین اصلی و محوری که آرتور کوستلر در رمانش به آن می‌پردازد، این است که فرد در مقایسه با جمع بی‌اهمیت و حتی ناچیز است و کلا ارزش وجودی ندارد، تفکری که ایدئولوژی محوری کمونیست‌ها در اتحاد جماهیر شوروری بود. همین تفکر و باور است که به مقامات حزبی همچون روباشوف، ایوانوف و گلتکین (دو بازجوی روباشوف) اجازه می‌دهد اعضای حزبی همچون ریچارد، لیتل لویی، آرلوا، بوگروف، هار لیپ و خود روباشوف را هم قربانی کنند بدون اینکه هیچ حس ترحم یا پشیمانی داشته باشند.

البته در زندان روباشوف شروع به پرسشگری در مورد تصمیماتی می‌کند که در گذشته گرفته است و افرادی را به خاطر منافع حزب محکوم و اخراج کرده است. بعد از اینکه می‌بیند بوگروف دوست قدیمی‌اش را از پشت سلولش بیرون می‌کشند و او اسم روباشوف را صدا می‌زند، روباشوف متوجه می‌شود که دیگر نمی‌تواند این منطق قدیمی را بپذیرد که هنوز ایوانوف فرمانده قبلی‌اش به کار می‌گیرد، ایوانوف که اعدام شدن بوگروف را اینگونه توجیه می‌کند که اعدام شدن او به خاطر منافع جمعی امری ضروری بوده است. ایوانوف می‌گوید که دو نوع اخلاق مجزا وجود دارند:

فقط دو نظر وجود دارد، و این نظرها در دو قطب مخالف‌اند. یکی از آن‌ها مسیحی و شفقت‌آمیز است؛ می‌گوید احترام فرد واجب است و تاکید می‌کند که در مورد انسان‌ها نباید از قوانین ریاضی استفاده کرد. آن یکی مبتنی بر این اصل اساسی است که هدفِ مشترک، همه وسیله‌ها را توجیه می‌کند، و نه‌تنها این کار را مجاز می‌داند، بلکه می‌خواهد فرد به هر طریق تابع جامعه باشد و برای جامعه قربانی شود – و جامعه می‌تواند او را به عنوان موش آزمایشگاهی یا گوسفندِ قربانی سربه‌نیست کند. اسم نظر اول را می‌توانیم اخلاقیات مخالف زنده‌شکافی بگذاریم، و اسم دومی را اخلاقیات طرفدار زنده‌شکافی. (رمان ظلمت در نیمروز – آرتور کوستلر – ترجمه مژده دقیقی – صفحه ۱۵۲)

در نهایت پیشنهاد ما این است قبل از مطالعه رمان ظلمت در نیمروز حتما کتاب جنایت و مکافات اثر داستایفسکی را مطالعه کنید. در قسمت‌های مختلف رمان آرتور کوستلر به جنایت و مکافات و فلسفه پیشت آن اشاره می‌شود و خواننده اگر این رمان را نخوانده باشد از درک عمیق کتاب ظلمت در نیمروز باز می‌ماند. برای آشنایی بهتر با کتاب جنایت و مکافات می‌توانید از مطالب زیر استفاده کنید:

👤 بخش عمده‌ای از مطلبی که تحت عنوان نقد رمان ظلمت در نیمروز مطالعه کردید ترجمه‌ای از نقد سایت‌های Danny Reviews / Enotes بود که توسط سایت نقد روز انجام شده است. نظر شما در مورد کتاب ظلمت در نیمروز چیست؟ لطفا اگر این رمان را خوانده‌اید حتما نظرات خود را پیرامون کتاب با ما در میان بگذارید.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]

کافه‌بوک، پاتوقی برای عاشقان کتاب است. ما در کافه‌بوک اعتقاد داریم که باید کتاب خوب بخوانیم و به همین خاطر، در انتخاب کتاب خوب به شما کمک می کنیم. (در شبکه های اجتماعی هم، همراه ما باشید.)

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه *

ما در وب‌سایت معرفی کتاب کافه‌بوک اعتقاد داریم که باید کتاب خوب خواند و به همین خاطر در انتخاب آن به شما کمک می‌کنیم. هدف نهایی ما ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی است.

بازنشر مطالب حتما باید با ذکر منبع باشد. در غیر این صورت قابل پیگیری است CopyRight &copy 2016. All Rights Reserved For kafebook.ir

انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه بدون شک یک از مهمترین وقایع قرن بیستم است. انقلابی که به ظهورِ یک ابرقدرت در نیمکره شرقی انجامید، نظم جهانی را در دهه‌های میانی و پایانی قرن بیستم تغییر داد، فرزندان خود را بی‌رحمانه بلعید و جنگ سرد را به همراه داشت. زندان‌های حکومت تزاری که روزگاری داستایوفسکی را در بند خود داشت جای خود را به اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری داد، جهنمی که سولژنیتسین در جوانی هشت سال از زندگیِ خود را در آن سپری کرد؛ تجربه‌ای تاریک و خردکننده که سال‌ها بعد، سولژنیتسین آن را دستمایه نگارش مجمع الجزایر گولاگ قرار داد. در شرح دوران سیاه کمونیسم و دیکتاتوری استالین رمان‌ها و مجموعه خاطراتِ بسیاری نگاشته شده است. در کنار آثار شناخته شده‌ای همچون کتاب مرشد و مارگریتا، یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ، قلب سگی، اثری متمایز به قلم آرتور کوستلر در دههٔ چهل میلادی توجه خوانندگان و منتقدین را در سرتاسرِ اروپا به خود جلب کرد: ظلمت در نیمروز – رمانی که کوستلر آن را ابتدا به زبان آلمانی نوشته بود ولی برای اولین بار به زبان انگلیسی منتشر شد.

ظلمت در نیمروز داستان بی‌شمار افرادیست که در متنِ انقلاب اکتبر حضور داشته‌اند، برای شکل گیری و قدرت یافتن کمونیسم از هیچ تلاشی فروگذار نکرده‌اند و در نهایت به بی‌رحمانه‌ترین شکل حذف و به تاریخ پیوسته‌اند.خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

حقیقت آن است که فهم و معرفی نه فقط ظلمت در نیمروز بلکه تمامی رمان‌های آرتور کوستلر بدون دانستن حداقل مختصری از آنچه بر او گذشته ناممکن است. بنابراین در ادامه مختصری از زندگی آرتور کوستلر آمده است.

» آرتور کوستلر، روزنامه‌نگار و نویسنده، در سپتامبر ۱۹۰۵ در خانواده‌ای یهودی در مجارستان به دنیا آمد. در تابستان ۱۹۲۰ به همراه خانواده‌اش به وین مهاجرت کرد و دو سال بعد برای تحصیل در دانشگاه پلی‌تکنیک پذیرفته شد. به دنبال ورشکستگی پدرش و عدم توانایی در پرداخت شهریه دانشگاه، تحصیل را رها کرد و برای کار به مدت یکسال به فلسطین سفر کرد. سپس برای مدت کوتاهی به پاریس نقل مکان کرد و در کمتر از یکسال به برلین مهاجرت کرد تا در دفتر روزنامه به عنوان ویراستار مشغول به کار شود.

کوستلر خیلی زود، به واسطه قدرت گرفتن فاشیسم در آلمان و فشار بر یهودیان، کار خود را در دفترِ روزنامه از دست داد. آرتور کوستلر سرخورده از لیبرال‌ها و دموکرات‌های میانه‎‌رو، که هیچ اقدام عملی برای جلوگیری از شکل‌گیری فاشیسم از خود نشان نداده‌اند، به تشویق اوا زیسل در سال ۱۹۳۱ به حزب کمونیسم آلمان می‌پیوندد. پس از پیوستن به حزب کمونیست، کوستلر زندگی پرفراز و نشیبی تا پایان عمر داشت. ابتدا در سالهای آغازین دههٔ سی میلادی به شوروی سفر کرد که حاصل آن سفر مجموعه مقالاتی بود لبریز از ستایشِ حکومت شوراها و دستاوردهای آن. این مقالات به سرعت در قالب یک کتاب با عنوان روزهای سرخ و شب‌های سفید انتشار یافت. کوستلر در طول این سفرها با سرشناس‌ترین سیاستمداران حزب کمونیسم، کارل رادک و نیکلای بوخارین دیدار داشت، افرادی که بعدها دستمایهٔ خلقِ شخصیت های رمان‌هایش شدند.

در سال ۱۹۳۷ در حالی که برای تهیه گزارش از جنگ داخلی به اسپانیا سفر کرده بود توسط نیروهای ژنرال فرانکو به جرم جاسوسی دستگیر و سپس به اعدام محکوم شد، ولی بعدها با وساطت دولت بریتانیا از زندان آزاد و به این کشور سفر کرد. کوستلر در شرح چهار ماه زندانِ خود شهادتنامه اسپانیا را نگاشت، اثری که بدون شک مقدمه‌ای بود بر نگارش ظلمت در نیمروز. کوستلر که در سال‌های پایانی دهه ۳۰ شاهد پاکسازی‌هایِ درون حزبی کمونیسم و اعدام سران حزب از جمله رادک و بوخارین بود از عضویت در حزب کمونیسم استعفا داد.

کوستلر در سال ۱۹۸۳ به همراه همسر خود سینتیا با خودکشی به زندگی خود پایان داد. قلم به دست گرفتن برای او در سال‌های پایانی عمر به واسطه بیماری پارکینسون ناممکن شده بود. او خیلی زود بعد از دچار شدن به بیماری پارکینسون متوجه شد که به سرطان خون دچار شده‌است.

کوستلر در یادداشتی کوتاه دلیل خودکشی خود را پارکینسون و انتشار سرطان خون بیان می‌کند و در ادامه می‌نویسد که در سلامت عقل از مدت‌ها قبل این تصمیم را گرفته و از آنجایی که همسرش زندگی پس از مرگ او را برای خود غیرممکن یافته آن‌ها هر دو به همراه هم به زندگی خود پایان می‌دهند. در بخشی از یادداشت خودکشی، کوستلر می‌نویسد: اقدام به خودکشی تنها قماریست که قمارباز در صورت شکست و نه برنده‌شدن از نتیجهٔ آن مطلع می‌شود.

[ معرفی کتاب: رمان نان و شراب – اثر اینیاتسیو سیلونه ]

در شرح ظلمت در نیمروز آنچه در پشت جلد کتاب از زبان کوستلر آمده است حق مطلب را به خوبی ادا می‌کند:

ما تاریخ را کامل‌تر از دیگران آموخته‌ایم. می‌دانیم که تاریخ برای فضیلت ارزش قائل نیست، و جنایت‌ها مکافات نمی‌شوند؛ ولی هر خطایی عواقب خود را دارد که دامن هفت نسل را می‌گیرد. هر فکر غلطی که دنبال می‌کنیم، جنایتی است که در حق نسل‌های آینده مرتکب می‌شویم. در نتیجه، افکار غلط را باید همان‌گونه مجازات کنیم که دیگران جنایت را مجازات می‌کنند: با مرگ.

ظلمت در نیمروز داستان روباشف، کهنه بلشویکی است که در متن انقلاب روسیه حضور داشته و از سران حزب کمونیسم در تشکیل اتحاد جماهیر شوروی بوده است. او که زمانی در هستهٔ قدرت حضور داشته حالا به زندان افتاده و به پیشگاه قاضی می‌رود تا در همان سیستمی که خود ساخته به گناه‌های ناکردهٔ خود در خیانت به خلق، شوروی و شخص استالین اعتراف کند. آنچه ظلمت در نیمروز را از دیگر آثار ادبیات سیاسی قرن بیستم متمایز می‌کند آن است که در این کتاب نه به روسیه و نه به اتحاد جماهیر شوروی، اشاره مستقیمی نمی‌شود.

آرتور کوستلر در طول داستان از کمونیستم و شخص استالین به شکل مستقیم نام نمی‌برد، رژیم استالین و دولت را حزب خطاب می‌کند، حزب نازی آلمان را دیکتاتوری می‌خواند و شخص استالین را به نام شخص اول خطاب می‌کند. جورج اورول در مورد شخصیت روباشف در ظلمت در نیمروز گفته بود داستان روباشف می‌تواند داستان بوخارین یا تروتسکی باشد. بزرگان حزب کمونیسم که در جریان دادگاه‌های فرمایشی استالین به گناه‌هایی که هیچگاه مرتکب نشده بودند اعتراف کردند و در نهایت به جوخه مرگ سپرده شدند.

بخش بزرگی از ظلمت در نیمروز در زندان می‌گذرد، جایی که روباشف یا با وجدان خود سخن می‌گوید و یا با زندانی سلول مجاورش. با مطالعه مجموعه خاطرات کوستلر به وضوح می‌توان دریافت که تجربه تلخ و سیاهِ زندان ژنرال فرانکو در اسپانیا نقش مهمی در شکل‌گیری ظلمت در نیمروز داشته است.

این رمان چهار بخش اصلی دارد، دادرسی اول، دوم، سوم و بخش آخر، وهم دستوری. داستان با دستگیری شبانه روباشف (شیوه‌ای معمول در دستگیری محکومین در شوروی کمونیستی) آغاز می‌شود، در حالیکه خواب می‌بیند که توسط گشتاپو دستگیر شده است. روباشف در زندان خاطرات خود را از نوجوانی مرور می‌کند، اینکه چطور پیش از سن قانونی به حزب کمونیست پیوسته است، در میدان نبرد جنگیده و نشان شجاعت دریافت کرده است، در عملیات‌های پرخطر داوطلبانه جان خود را برای خلق به خطر انداخته است، شکنجه شده، نزدیکان خود را به عنوان عناصری که از خط مشی حزب فاصله گرفته‌اند لو داده تا وفاداری خود را به کمونیسم اثبات کند و در نهایت امروز جایی ایستاده که به اصول غیر قابل سوال حزب شک کرده است.

بخش دیگری از کتاب به ارتباط روباشف با زندانی شماره ۴۰۲ می‌پردازد. او و زندانی سلول مجاور با ضربه زدن به دیوار سلول با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند، ارتباطی که در ابتدا وقتی روباشف خود را معرفی می‌کند به خوبی پیش نمی‌رود ولی در ادامه دو زندانی به یکدیگر نزدیکتر می‌شوند و اطلاعاتی در مورد افراد دربند با هم مبادله می‌کنند.

[ معرفی کتاب: رمان خرمگس – اثر اتل لیلیان وینیچ ]

روباشف در خلال داستان ظلمت در نیمروز وقت زیاد دارد تا فکر کند. به آنچه انجام داده و به رنج‌هایی که به دیگران تحمیل کرده است. وقت دارد تا به یاد آورد چه افرادی با گزارش‌های او به دست سازمان‌های امنیتی افتاده‌اند و هیچگاه دیگر خبری از آنها شنیده نشده است. وقت دارد تا آرمان‌های سوسیالیسم را از نو مرور کند، به پیروزی انقلاب و قدرت گرفتن کمونیسم فکر کند و اینکه آنچه امروز بر مردم روسیه می‌گذرد تا چه اندازه شبیه به اتوپیایی است که در طول انقلاب برای آنان از پیروزی سوسیالیسم تصویر شده بود. وقت دارد تا به این نتیجه برسد که تاریخ علم نیست و انسان‌ها قابل پیش‌بینی نیستند.

ظلمت در نیمروز در واقع نقدی جانانه است بر نظریهٔ مارکسیستیِ جبر تاریخی. کوستلر در گفتگو با دوست نزدیک خود مانس اشپرنر همواره این سوال را مطرح می‌کرد که چطور ممکن است بلشویک‌های بزرگی مانند بوخارین در دادگاه به گناهی اعتراف کنند که هرگز مرتکب نشده‌اند؛ او در ادامه پاسخ می‌دهد که این فلسفه سیاسی کمونیسم است که آنها را از بیان حقیقت بازمی‌دارد، به واقع آنها با دروغ در پیشگاه دادگاه و شهادت بر آنچه انجام نداده‌اند آخرین خدمت خود را به انقلاب و خلق می‌کنند.

کوستلر نام رمان خود را از کتاب ناپلئونی کوچک به قلم ویکتور هوگو اقتباس کرده است، آنجا که هوگو به سیاهی ظهرگاهی تصلیب مسیح اشاره می‌کند. حقیقت آن است که با وجود گذشت هشت دهه از نگارش ظلمت در نیمروز، روباشف داستانِ کوستلر همچنان زنده است و در جای جای کره خاکی در نظام هایِ خودکامه به ناکرده‌های خود اعتراف می کند و به جوخه اعدام سپرده می‌شود.

پیش از آغاز کتاب نیز، این متن آمده است:

شخصیت‌های این کتاب خیالی‌اند. شرایط تاریخی‌ای که آن‌ها را به عمل وا داشت واقعی است. سرگذشت ن. س. روباشف آمیزه‌ای است از سرگذشت عده‌ای که قربانی به‌اصطلاح محاکمه‌های مسکو بودند. نویسنده با بسیاری از آن‌ها شخصا آشنا بوده است. این کتاب به خاطره آن‌ها تقدیم می‌شود.

[ معرفی کتاب: رمان مزرعه‌ی حیوانات – معرفی همراه با اینفوگرافیک ]

دلش راضی نمی‌شد آن‌طور که باید از شماره‌یک متنفر باشد. بارها به عکس رنگی شماره‌یک بالای تختش روی دیوار نگاه کرده‌بود و سعی کرده بود از آن متنفر باشد. بین خودشان اسامی زیادی روی او گذاشته بودند، ولی دست آخر همان شماره‌یک رویَش مانده بود. هراسی که شماره‌یک در دل‌ها می‌انداخت، بیش از هر چیز مبتنی بر این احتمال بود که حق با اوست؛ و همه کسانی که کشته بود، حتی با آن گلوله‌ای که پسِ سرشان جا خودش کرده بود، ناگزیر بودند اذعان کنند که به احتمال زیاد حق باید با او باشد. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۹)

گذشته‌اش جنبش بود، حزب بود. حال و آینده هم به حزب تعلق داشت و به سرنوشت حزب گره خورده بود، ولی گذشته‌اش با آن عجین شده بود. و همین گذشته بود که ناگهان مورد تردید قرار گرفته بود. به نظرش رسید که پیکر گرم و جاندار حزب پوشیده از زخم است – زخم‌های چرکین، زخم‌های خون‌چکان میخ‌های صلیب. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۶۷)

ما تاریخ را کامل‌تر از دیگران آموخته‌ایم. انسجام منطقی افکارمان ما را از همه آن‌های دیگر متمایز کرده است. می‌دانیم که تاریخ برای فضیلت ارزشی قائل نیست، و جنایت‌ها مکافات نمی‌شوند، ولی هر خطایی عواقب خود را دارد که دامن هفت نسل را می‌گیرد. از همین رو، تمام تلاش خود را بر پیشگیری از خطا و نابودکردن نطفه‌های آن متمرکز کردیم. در طول تاریخ، هیچ‌گاه گروهی چنین معدود تا این حد بر آینده بشر مسلط نبوده است. هر فکر غلطی که دنبال می‌کنیم، جنایتی است که در حق نسل‌های آینده مرتکب می‌شویم. در نتیجه، افکار غلط را باید همان‌گونه مجازات کنیم که دیگران جنایت را مجازات می‌کنند: با مرگ. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۰۳)

کدام شرافتمندانه بود: مردن در سکوت، یا خوارکردن خود نزد مردم برای آن‌که بتوانی اهدافت را دنبال کنی؟ (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۲۶)

روباشف به عمرش اعدام ندیده بود، مگر یک‌بار که نزدیک بود خودش را اعدام کنند، ولی آن ماجرا مربوط به ایام جنگ داخلی بود. نمی‌توانست مجسم کند که چنین کاری در شرایط معمول، به‌عنوان بخشی از یک روال عادی و منظم، چگونه صورت می‌گیرد. کمابیش می‌دانست که اعدام شب‌ها در زیرزمین‌ها انجام می‌شود و مجرم با شلیک گلوله‌ای به پسِ سرش از پا درمی‌آید، ولی از جزئیاتش خبر نداشت. مرگ در حزب موضوع پر رمز و رازی نبود و به‌هیچ‌وجه جنبه احساساتی نداشت. پیامدی منطقی بود؛ عاملی بود که فرد با آن روبه‌رو می‌شد و ماهیتی کمابیش انتزاعی داشت. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۳۴)

اگر کسی، به‌جای مرده‌ها، به زنده‌ها اعتقاد داشت، آیا می‌شد گفت که خیانت کرده است؟ (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۵۸)

میزان آزادی فردی‌ای که مردمی می‌توانند به دست بیاورند و حفظ کنند، به درجه بلوغ سیاسی آن مردم وابسته است. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۶۲)

چهل و هشت ساعت که گذشت، روباشف دیگر روز و شب را تشخیص نمی‌داد. بعد از یک ساعت خوابیدن که نگهبان غول‌پیکر بیدارش می‌کرد، دیگر نمی‌دانست که روشنایی خاکستری‌رنگ پشت پنجره از سپیده‌دم است یا غروب. توی راهرویی که سلمانی، پله‌های زیرزمین و درِ آهنی نرده‌ای در آن قرار داشت، همیشه لامپ‌های الکتریکی با همان نور یکنواخت روشن بود. در طول بازجویی، اگر آسمان پشت پنجره به‌تدریج روشن‌تر می‌شد تا سرانجام گلتکین چراغ را خاموش می‌کرد، صبح بود. اگر تاریک‌تر می‌شد و گلتکین چراغ را روشن می‌کرد، شب بود. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۰۰)

کسی را که به بیماری مهلکی مبتلاست با توصیه‌های واهی نمی‌توان شفا داد. غیر از چاقوی جراح و محاسبه خشک و بی‌تفاوت او راه‌حلی وجود نداشت. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۳۸)

👤 نویسنده مطلب: محمد احسان فروزیده

نظر شما در مورد کتاب ظلمت در نیمروز چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]

» معرفی چند کتاب خوب دیگر از نشر ماهی:

خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

کافه‌بوک، پاتوقی برای عاشقان کتاب است. ما در کافه‌بوک اعتقاد داریم که باید کتاب خوب بخوانیم و به همین خاطر، در انتخاب کتاب خوب به شما کمک می کنیم. (در شبکه های اجتماعی هم، همراه ما باشید.)

یکی از بهترین کتابای عمرکوتاهم بود!!
خیلی دلم میخواد بدونم روباشف توی دنیای واقعی کی بوده (اگه همچین کسی وجود داشته باشه).
در یک کلمه: “بی نظیر”

عالی بود و هراس انگیز

فضای رمان بسیار سنگین بود اما تجربه خواندن آن بسیار ارزشمند بود. کتاب بسیار خوبی ست

رمانی بسیار خواندنی، حتی خواندنی تر از ۱۹۸۴ جرج اورول…

عالی بود

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه *

ما در وب‌سایت معرفی کتاب کافه‌بوک اعتقاد داریم که باید کتاب خوب خواند و به همین خاطر در انتخاب آن به شما کمک می‌کنیم. هدف نهایی ما ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی است.

بازنشر مطالب حتما باید با ذکر منبع باشد. در غیر این صورت قابل پیگیری است CopyRight &copy 2016. All Rights Reserved For kafebook.ir

صفحه‌هایی برای ویرایشگرانی که از سامانه خارج شدند بیشتر بدانید


بازدید محتوا


همکاری


ابزارها


نسخه‌برداری

خلاصه داستان ظلمت در نیمروز


در پروژه‌های دیگر


فهرست

move to sidebar

hide

ظلمت در نیمروز (انگلیسی: Darkness at Noon) یا هیچ و همه (فرانسوی:Le Zéro et l’Infini) معروفترین رمان آرتور کستلر است که آن را در سال ۱۹۴۰ منتشر کرد. کستلر از یهودیان مجارستان بود که در سال ۱۹۴۵ تابعیت بریتانیا را کسب کرد.

اگرچه در این داستان نام هیچ شخصیت یا مکان واقعی آورده نشده‌است، و از استالین هم با نام «شخص اول» یاد شده اما وقایع داستان به روشنی شوروی سال ۱۹۳۸ میلادی را بازنمایی می‌کنند. شخصیت اصلی داستان روباشوف نام دارد که یکی از رهبران انقلاب ۱۹۱۷ و از اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بوده که در جریان محاکمات فرمایشی نظام استالین دستگیر، زندانی و در نهایت محکوم به اعدام می‌شود.

کستلر ظلمت در نیمروز را به زبان مادریش آلمانی نوشته و دافنه هاردی در سال‌های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ زمانی که با کستلر در پاریس زندگی می‌کرد آن را به انگلیسی ترجمه کرد و پس از فرار به انگلیس در زمان اشغال پاریس در جنگ جهانی دوم آن را منتشر کرد. اما نسخه اصلی کتاب مفقود شد و نسخه آلمانی فعلی آن از روی متن انگلیسی بازگردانی شده‌است.

به‌جز شخص اول که به وضوح در اشاره به استالین آمده‌است. به نظر نمی‌رسد که روباشوف یا دیگر شخصیت‌های کتاب به فرد خاصی در نظام شوروی اشاره داشته باشند. جرج اورول دیگر نویسنده ضد کمونیست انگلیسی در این مورد می‌نویسد:

«روباشوف می‌تواند تروتسکی، بوخارین، راکوسکی یا هر یک از دیگر شخصیت‌های نسبتاً مردمی در میان بلشویک‌های قدیمی باشد.»[۱]

کستلر در این کتاب به زندانی‌شدن روباشوف در جنگ داخلی اسپانیا اشاره می‌کند (هنگامی که برای کمک به جمهوری‌خواهان به این کشور رفته بود). این در واقع تجربه شخصی خود نویسنده‌است که چند سال پیش وقتی برای تهیهٔ گزارش از جنگ به اسپانیا رفته بود به اسارت نیروهای ژنرال فرانکو درآمده و در زندان انفرادی بازداشت بود. او سه سال پیش از انتشار ظلمت در نیمروز، خاطرات خود در سلول انفرادی را در کتابی با نام وصیتنامه اسپانیایی منتشر کرده بود البته کوئستلر مانند روباشوف خودزنی نکرد، اما با فشارهای روانی ناشی از زندان انفرادی آشنا بود.

ظلمت در نیمروز اصطلاحی‌ست که از انجیل گرفته شده و به معنای آن است که کسی به گناه ناکرده دم تیغ برود.

«به هنگام نیمروز ظلمت همه‌جا را فراگرفت و تا ساعت سه بعدازظهر ادامه یافت.

در این وقت عیسی با صدای بلند فریاد زد: «ایلوئی ایلوئی لما سبقتنی» یعنی خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذارده‌ای؟»

انجیل مرقس، باب پانزدهم، آیات ۳۳ و ۳۴

عنوان ترجمه فرانسوی این کتاب Le Zéro et l’Infini به معنای صفر و بی‌نهایت است. بیش از چهارصد هزار نسخه از این کتاب در فرانسه فروخته شد.

این کتاب پنج بار به فارسی ترجمه شده‌است. علی‌اصغر خبره‌زاده برای اولین بار در سال ۱۳۳۰ با عنوان هیچ و همه که به صورت مستقیم از زبان فرانسه انجام شد چاپ گردید. بار دوم با عنوان «ظلمت نیمروز» در سال ۱۳۳۱ توسط ناصرقلی نوذری، بار سوم در سال ۱۳۶۱ توسط محمود ریاضی و علی اسلامی با نام «ظلمت در نیمروز»،[۲] چهارمین بار دوباره با نام «ظلمت در نیمروز» در سال ۱۳۸۰ توسط اسدالله امرایی و بار پنجم مژده دقیقی این کتاب را باز هم با نام «ظلمت در نیمروز» ترجمه و نشر ماهی آن را در بهار ۱۳۹۲ منتشر کرد.

در این مطلب قصد داریم به تعدادی از کتاب های کلاسیک کوتاه بپردازیم که انتخاب هایی عالی برای ورود به جهان آثار کلاسیک به شمار می آیند.

«داستان پادآرمان‌شهر» در قرن بیستم، ریشه در داستان های نویسندگانی دارد که به آرمان‌شهر باور داشتند. نویسندگانی مثل «اچ جی ولز» و «ویلیام موریس»

چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟

در میان همه ی قالب های ادبی، تنها ژانر علمی تخیلی است که به تغییر به عنوان هسته ی اصلی شکل دهنده ی روایت خود می نگرد و داستان را در محیط جدید و جذاب جامعه ای متفاوت نقل می کند.

وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اندخلاصه داستان ظلمت در نیمروز

می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.

نسخه
الکترونیک
کتاب ظلمت در نیمروز
به همراه
هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا
دانلود کنید!

معرفی کامل کتاب ظلمت در نیمروز را رایگان
بشنوید

ظلمت در نیمروز یکی از زیباترین رمان‌های سیاسی زمانه‌ی ما است. روایتی داستانی از واقعیتی تاریخی است به قلم یک عضو سابق حزب کمونیست با نگاهی منحصربه‌فرد به وضعیت سیاسی ناپایدار اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دهه‌ی 1930. ویژگی‌های رهبران فکری انقلاب بلشویکی و سیاستمداران برجسته‎ی شوروی در شخصیت اصلی رمان به هم آمیخته است و شرح زندان و اعترافات او بازتاب آرای سیاسی روز است: توتالیتاریسم، سوسیالیسم، کمونیسم و فردگرایی. آرتور کوستلر مضامین سیاسی و فلسفی را در روایت روان‌شناختی جذابی در هم می‌تند و به کمک بحث‌های منطقی و نمادهای مذهبی، سیاست را با روان‌شناسی و فردگرایی می‌آمیزد. شاید یکی از دلایل موفقیت گسترده‌‌ی این رمان نیز همین باشد.

 کتاب ظلمت در نیمروز یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن بیستم است. این کتاب در رتبه‌ی هشتم سایت مدرن لایبرری برای بهترین رمان قرن بیستم قرار دارد و خواندنش می‌تواند تجربه‌ی جالبی برای همه‌ی خوانندگان باشد.

خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

کتاب ظلمت در نیمروز برای نخستین بار در سال 1940 منتشر شد. انتشار این کتاب در سال 1940 نخستین حمله‌ی روشنفکرانه‌ی مهم به کمونیسم محسوب می‌شد. کتاب ظلمت در نیمروز به زبان آلمانی نوشته شد اما با فاصله‌ی بسیاری کمی از انتشار نسخه‌ی آلمانی آن، دفنی هاردی، دوست آرتور کوستلر این کتاب را به انگلیسی برگرداند.

کتاب ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر همراه کتاب‌های 1984 و مزرعه‌ حیوانات جورج اورول نقش غیرقابل انکاری را در مخالفت با حزب کمونیست ایفا کردند. این کتاب‌ها در نقد استالینیسم میلیون‌ها مخاطب یافتند و بیشتر از هر آموزش سیاسی یا تبلیغات ضد شوروی دیگری در سرزمین‌های مختلف مانع از جذب افراد به کمونیسم شدند.

ظلمت در نیمروز را می‌توان بازسازی داستانیِ گفت‌وگو با مرگ دانست. داستان از جایی آغاز می‌شود که روباشوف که یک سازمان دهنده‌ی زیرزمینی، فرمانده‌ی حزبی و نظامی است دستگیر می‌شود. روباشوف در زندان خودش را برای شکنجه‌هایی جسمی آماده می‌کند، اما خودش را برابر دوئلی ذهنی با بازجوهایش می‌یابد. همکارش ایوانوف و گتکین که مردی جوان‌تر است از او بازجویی می‌کنند. روباشوف مورد هجمه خاطرات زندگی‌اش قرار می‌گیرد، به‌ویژه خاطرات مربوط به کسانی که خودش در دایره قوانین حزبی قربانی‌شان کرده است.

در سلول پشت سر روباشوف محکم بسته شد.

چندثانیه‌ای به در تکیه داد و سیگاری روشن کرد. روی تختی که سمت راستش بود، دو پتوی نسبتا تمیز افتاده بود و دشک کاهی را انگار تازه پر کرده بودند. فاضلاب دستشویی در سمت چپش درپوش نداشت، ولی شیر آب کار می‌کرد. سطل کنار دستشویی تازه ضدعفونی شده بود و بو نمی‌داد. دیوارهای دو طرف یکپارچه از آجر بود و صدای ضربه‌ها را می‌گرفت؛ ولی محل ورود لوله‌های گرم‌کن و فاضلاب به دیوار را گچ گرفته بودند و صدا را خیلی خوب منعکس می‌کرد. از این گذشته، به نظر می‌رسید لوله گرم‌کن خودش هادی صدا باشد. لبه پایین پنجره هم‌سطح چشم بود و برای دیدن حیاط لازم نبود خودش را از میله‌ها بالا بکشد. تا اینجا همه‌چیز مرتب بود.

خمیازه کشی، پالتوش را درآورد، لوله‌اش کرد و به‌جای بالش روی دشک گذاشت. به حیاط نگاه کرد. برف در روشنایی مضاعفِ ماه و چراغ‌های برق به زردی می‌زد. دورتادور حیاط، کنار دیوارها، مسیر باریکی را برای ورزش روزانه پارو کرده بودند. هنوز سپیده نزده بود؛ باوجود روشنایی چراغ‌های برق، ستاره‌ها در آن هوای سرد می‌درخشیدند. روی باروی دیوار بیرونی، روبه روی سلول روباشوف سربازی تفنگ بر دوش آن صد قدم مألوف را می‌رفت و می‌آمد؛ در هر قدم، پایش را چنان بر زمین می‌کوفت که گویی رژه می‌رفت. نور زردرنگ چراغ‌ها گهگاه روی سرنیزه‌اش می‌درخشید.

روباشوف، همان‌طور ایستاده کنار پنجره، کفش‌هایش را درآورد. سیگارش را خاموش کرد، ته سیگار را پایین تخت روی زمین گذاشت و چنددقیقه‌ای همان‌جا روی دشک نشست. دوباره برگشت پای پنجره. حیات ساکت بود. نگهبان همان موقع داشت می‌چرخید. بالای برجک مسلسل، پرتوی از راه شیری را دید.

آرتور کوستلر در پنجم سپتامبر سال 1905 در بوداپست مجارستان ده دنیا آمد. او از پدری اهل مجارستان و مادری اتریشی به دنیا آمد. او در دانشگاه پلی‌تکنیک وین تحصیل کرد، اما علایق و گرایش‌های سیاسی او و شرایط اجتماعی اروپا در اوایل قرن بیستم او را به‌سوی حرفه‌ی روزنامه‎نگاری سوق داد. او بعد از فارغ‌التحصیلی به پاریس و برلین رفت و در سال 1932 در آلمان به حزب کمونیست پیوست.

آرتور کوستلر بعد از جنگ داخلی اسپانیا به‌عنوان رمان‌نویس شهرت یافت. او در عرض چهار سال، سه رمان سیاسی منتشر کرد که به گفته‌ی خودش رمان‌های سه‌گانه هستند: گلادیاتورها، ظلمت در نیمروز و از ره رسیدن و بازگشتن نام این سه کتاب کوستلر است. کوستلر در کتاب گلادیاتورها روایتی تخیلی از قیام اسپارتاکوس و شورش بردگان رومی را بیان می‌کند. او این روایت را با تمرکز بر اخلاقیات انقلاب و تأکید بر بحث هدف و وسیله شرح می‌دهد. در کتاب ظلمت در نیمروز، همین مسائل در فضایی معاصر مطرح می‌شود؛ و در رمان از راه رسیدن و بازگشتن از بعد روان‌شناختی به آن‌ها می‌پردازد.

آرتور کوستلر در نوشته‌هایش به‌شدت تحت تاثیر زیگموند فروید روانشناس اتریشی قرار داشت؛ او در نوشتن تجارب سیاسی خود از تفسیرهای روانکاوانه‌ی فروید استفاده می‌کرد. این گرته‌برداری در شخصیت‌های کتاب ظلمت در نیمروز و در رمان از راه رسیدن و بازگشتن او کاملا مشهود است.

آرتور کوستلر نخستین کتاب‌هایش را به زبان مجاری می‌نوشت اما بعدها زبان نگارشش را به آلمانی و بعد از سال 1940 به انگلیسی تغییر داد.

کتاب ظلمت در نیمروز نوشته‌ی آرتور کوستلر تاکنون با دو ترجمه در ایران منتشر شده است؛ اسدالله امرایی و مژده دقیقی این کتاب را به فارسی برگردانده‌اند. ترجمه‌ی اسدالله امرایی توسط انتشارات نیماژ منتشر شده و نشر ماهی منتشر کننده‌ی ترجمه‌ی مژده دقیقی است.«مژده دقیقی» مترجم توانا و خوش‌قلم ایرانی است. حوزه‌ی تخصصی ترجمه‌ی دقیقی، ترجمه‌ی ادبی و به‌ویژه نویسندگان آمریکای شمالی است. «مژده دقیقی» پیش از آن‌که حرفه‌ی مترجمی را انتخاب کند به روزنامه‌نگاری مشغول بود و در همان زمان بود که متوجه علاقه‌اش به ترجمه و به‌ویژه ترجمه‌ی ادبی شد. او در مصاحبه‌ای درباره‌ی علاقه‌اش به ترجمه می‌گوید:« چیزی که در ترجمه دوست دارم بازی با کلمات است و پیدا کردن امکانات مختلف در زبان. این‌یکی از لذت‌های بزرگ زندگی‌ام است. و البته معرفی ادبیات داستانی جذاب به خوانندگانی که ازنظر فکری به آن‌ها نزدیکم. انگار گروهی آدم با رشته‌های نامرئی سلیقه‌ای مشترک باهم در پیوند و دیالوگ باشند.»

«مژده دقیقی» تاکنون بیشتر از بیست عنوان کتاب ترجمه کرده است. «ظلمت در نیمروز» از آرتور کوستلر، «نشانه‌ی چهار»،«درنده‌ی باسکرویل»،«اتودِ در قرمز لاکی» از مجموعه‌ی داستان‌های شرلوک هولمز نوشته‌ی «سِر آرتور کانن دویل»،«وقتی یتیم بودیم» از کازوئو ایشی کورو، «معامله‌ی پرسود و دیگر داستان‌ها» از مجموعه‌ی نویسندگان، «زندان‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم» از دوریس لسینگ، «ترجمان دردها» از جومپا لاهیری، «نقشه‌هایت را بسوزان» از رابین جوی لِف، «عدالت در پرانتز» از ایساک بابل، «ببر سفید» از آراویند آدیگا و «زندگی عزیز» از آلیس مونرو کتاب‌هایی هستند که با ترجمه‌ی مژده دقیقی در فیدیبو موجود و قابل دانلود هستند.

مطالعه‌ی این کتاب به علاقمندان کتاب‌های سیاسی پیشنهاد می‌شود. کتاب ظلمت در نیمروز در رتبه‌ی هشتم سایت معتبر مدرن لایبرری برای بهترین رمان‌های قرن بیستم قرار دارد. این رمان نقش غیرقابل‌انکاری در شورش علیه رژیم کمونیسم داشته است و درنتیجه مطالعه‌ی آن باعث گسترش دید خواننده به آن دوران می‌‌شود. 

آنچه در بالا خواندید نقد رمان ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر با ترجمه‌ی مژده دقيقي بود. خرید و دانلود کتاب الکترونیکی این اثر در همین صفحه‌ی فیدیبو امکان‌پذیر است.

ژرمن بره

هانس ماگنوس انسنس برگر

پاتریشیا کاردن

جمعی از نویسندگان

كنت ميناگ‌

جومپا لاهیری

آلن بدیو

اينگو شولتسه، زيبيله برگ، يوديت هرمان

جومپا لاهیری، هاروکی موراکامی

پیتر چایلدز

کنت هریف

جاناتان ميلر، ريشارد كاپوشچينسكی، مايكل هيستينگز

iOS

اندروید

ویندوز



https://fidibo.com/book/2600

لطفا کد کشور را انتخاب و شماره همراه خود را وارد کنیدخلاصه داستان ظلمت در نیمروز

ورود با حساب گوگل

ورود با ایمیل

قوانین استفاده
از فیدیبو را پذیرفته ام

لطفا کد ارسال شده از طریق پیامک را در قسمت زیر وارد کنید

زمان باقی‌مانده ارسال کد

لطفا شماره موبایل خود را وارد کنید

هفت روز هفته (ساعت ۹ الی ۱۷)
۰۲۱-۹۱۰۲۰۰۱۰

کتاب مورد نظرتان را درخواست کنید تا در صورت امکان آن را به فروشگاه
اضافه کنیم.

 

 

نیکلای سلمانویچ روباشوف از انقلابیون کهنه کار روسیه است: عضو سابق کمیته مرکزی حزب, کمیسر سابق خلق, فرمانده سابق لشگر2 ارتش انقلابی, دارنده نشان افتخار انقلاب به خاطر بی باکی در برابر دشمن خلق و… و در عکس دسته جمعی رهبران انقلاب در کنگره اول حضور دارد. حالا فردی با این سابقه درخشان انقلابی به دهه 1930 رسیده است زمانی که تصفیه های خونین از غیر خودی ها به خودی ها رسیده است… داستان با کابوس چندباره دستگیری روباشوف شروع می شود که این بار به حقیقت می پیوندد. جرم!؟ همان اقدام علیه امنیت ملی خودمان است با یک کمی این طرف و اون طرفتر و چند چیز واهی دیگر. و این کتاب شرح داستان روباشوف است از بازجویی ها و نحوه شکستن و اعتراف کردن و اقرار علیه خود که البته واضح است که به کجا ختم می شود.

در شوروی نیز تیغ حذف ابتدا از دگراندیشان شروع و بعدها به جناح های داخلی کشیده شد و این روند ناب گرایی به همین صورت ادامه یافت و نظام به جایی رسید که تاب تحمل کوچکترین انتقاد را نداشت. البته انتقاد جای خود را دارد بهتر آن است بگوییم تاب تحمل کوچکترین اختلاف سلیقه را نداشت.مواردی که در داستان ذکر می شود شاید به نظر کمدی بیاید ولی برگرفته از واقعیت و منطق حاکم است.

 

خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

مثلاٌ اعدام مهندس کشاورزی همراه با سی نفر از همکارانش به دلیل ترجیح کود نیترات بر کود پتاس، چون شخص اول موافق کود پتاس است!! ولی استدلالات ذهنی که روباشوف در این زمینه دارد به نوعی توجیه کننده است.

یا نمونه دیگر وقتی که شخصی به نام بوگروف را از جلوی سلول روباشوف برای اعدام می برند و او با ناله روباشوف را صدا می زند. بوگروف از ملوانان رزمناو پوتمکین, فرمانده ناوگان شرق , اولین دارنده مدال انقلاب و…است و دلیل بازداشت و اعدام او اختلاف نظر با شخص اول بر سر اینکه زیردریایی کوچک بسازیم یا بزرگ !

یا در نمونه ای دیگر پس از بیان این جمله :”…تئوری دانهای مفلوک امروز فقط وظیفه شان توجیه بندبازی ها و تغییرات ناگهانی شخص اول و قالب کردن آنها به جای آخرین مکاشفه های فلسفی هستند…” به موردی اشاره می کند که شخص اول سفارش تهیه گزارشی از بحران آمریکا را به کمیته فنی هیات دبیران کنگره ارائه می دهد و آنها نیز بر مبنای تز شخص اول گزارشی 300 صفحه ای تهیه می کنند که نشاندهنده آن است که رشد سریع آمریکا ساختگی است و در گرداب رکود قرار دارد و تنها راه حل آن نیز انقلاب است که این گزارش چاپ هم می شود. چند روز پس از انتشار گزارش شخص اول با یک روزنامه نگار آمریکایی مصاحبه می کند و با بیان اینکه بحران آمریکا سپری شده است و به وضعیت عادی رسیده موجب تعجب جهان و روزنامه نگار مذکور می شود. نتیجه آنکه :

“اعضای کمیته فنی که انتظار انفصال و بازداشت احتمالی خود را داشتند, همان شب,  ندامت نامه هایی تنظیم کردند و به گناه خود در طرح تئوری های ضد انقلابی و تحلیل های گمراه کننده اعتراف کردند و قول جبران دادند. فقط ایساکوویچ هم دوره روباشوف و تنها فرد هیات دبیران از گارد قدیمی, ترجیح داد با هفت تیر خودکشی کند. بعداٌ معلوم شد که تمام صحنه سازی ها فقط با قصد نابودی ایساکوویچ از طرف شخص اول تنظیم شده بود زیرا مظنون به داشتن تمایلات مخالف بود.”

روند حذف نهایتاٌ به کسانی رسید که جزء استوانه های انقلاب محسوب می شدند. همانطور که در داستان بیان می شود دو دسته محاکمه در این دوره شکل می گیرد:علنی و غیرعلنی. در دادگاه های علنی محکومان علیه خود اقرار می کنند و به خودزنی می پرداختند و عده ای که زیر بار نمی رفتند در دادگاه های اداری (غیر علنی و بدون تشریفات) محکوم می شدند و یا خودکشی می کردند.

در این کتاب هیچ جا به اسم استالین اشاره نمی شود بلکه در همه جا از او با اصطلاح شخص اول یاد می شود. کسی که او هم در عکس دسته جمعی رهبران انقلاب در کنار دیگران حضور دارد, عکسی که در تمام ادارات و مکانهای دیگر روی دیوار بود ولی مدتیست که این عکس دیگر روی دیوار نیست و به جای آن عکس شخص اول همه جا به چشم می خورد.

” بین خودشان اسم های زیادی روی او گذاشتند ولی شخص اول بهتر به او می آمد, رعبی ایجاد کرده بود, انگار حق داشت و کسانی که با هفت تیر به پشت گردنشان شلیک می شد, باید به حق او گردن می گذاشتند…”

روباشوف وجودش را در تداوم حزب می بیند و این موضوع در جای جای داستان دیده می شود: جایی که در آلمان جوان مسئول حزب را به دلیل آنکه به سیاستهای حزب مادر در روسیه انتقاداتی دارد و انتقاداتش نیز منطقی است , را قربانی می کند. یا زمانی که رهبر بخش کارگری حزب در بلژیک را در موضعی قرار می دهد که خودکشی می کند و یا زمانی که منشی و معشوقه اش را بیگناه به نحوی رها می کند تا کشته شود, در همه این موارد اهداف حزب در اولویت است و هدف وسیله را توجیه می کند. و او در همه موارد دم برنمی آورد و حالا باید تقاص پس بدهد.

“وقتی حیات کلیسا به خطر می‌افتد از تبعیت قیود اخلاقی رها می‌شود. خلاصه کلام وقتی هدف وحدت است، استفاده از هر وسیله‌ای جایز است حتی مکر و خیانت، حقه‌بازی، شدت عمل، زندان و مرگ، زیرا همه برای حفظ نظم اجتماع است و فرد را باید در برابر منافع جمع قربانی کرد.” ( اسقف وردن 1411)

وقتی بازجوی او عوض می شود و به جای ایوانوف که از کادرهای قدیمی و دوست روباشوف است بازجوی جوانی کار را دست می گیرد روند بازجویی ها تغییر می کند و هدف, اعتراف گرفتن و آماده کردن زندانی برای اقرار در دادگاه علنی می شود که گفتگوها و نکات جالبی رخ می دهد(از جمله اینکه متوجه می شویم از سالها قبل تا فیها خالدون روباشوف زیر نظر دستگاه اطلاعاتی بوده است و همه چیز برای ترتیب دادن او در جریان بوده است) و در نهایت این صحبتی است که بازجو با روباشوف دارد:

“رفیق روباشوف تو اشتباه کرده ای و باید تقاص پس بدهی, حزب فقط یک قول می دهد: بعد از پیروزی, آن روزی که دیگر زیانی برای انقلاب ندارد, مطالب سری آرشیو چاپ می شود بعد از آن دنیا می فهمد که پشت این خیمه شب بازی چه بوده است و ما بایستی طبق حکم تاریخ عمل می کردیم.”

روباشوف با اینکه هیچکدام از اتهامات را قبول ندارد در بازجویی ها نهایتاٌ به این نتیجه می رسد که روحش را به شیطان بفروشد به امید قضاوت تاریخ :

” فقط به پیشگوی مسخره ای به نام تاریخ متوسل می شدند تا این موضوع را روشن کند. ولی تاریخ هم معمولاٌ هنگامی رای صادر می کند که مدتهاست فک طرف به خاکستر تبدیل شده است.”

نکته جالب دیگر در همین زمینه , جایی است که روباشوف سراغ ایوانوف را می گیرد و متوجه می شود که ایوانوف (بازجوی اولش) دستگیر و اعدام شده است! که حاکی از روند پرشتاب حذف است. و جالب آن است که جرم او تلویحاٌ ابراز تردید در گناهکاری روباشوف بیان می شود.

داستان پیرمردی که در سلول همسایه روباشوف زندانی است هم در جای خود خیلی جالب است. این شخص با تمایلات کمونیستی در یکی از کشورهای اروپایی دستگیر می شود و مدت 20 سال در زندان به سر می برد. او را پس از آزادی سوار قطار می کنند و به روسیه می فرستند. او پس از دو هفته دستگیر می شود. شاید به علت اینکه اسم کسانی را برده است که دیگر جزء مغضوبین هستند و یا بر مزار کسانی گل گذاشته است که دیگر از شهدا محسوب نمی شوند. قسمت جالب ماجرا صحنه ای است که این پیرمرد با روباشوف در زمان هواخوری روبرو می شود و اشاره می کند که فهمیده است که آنها او را به کشور دیگری فرستاده اند! (پیرمرد نمی تواند قبول کند که پس از گذشت 20 سال اینقدر شوروی از آرمانهای انقلاب دور افتاده است و حتماٌ اینجا کشور دیگریست و او را فریب داده اند)

ایجاد جو رعب و خفقان در خانواده ها هم در یکی از صحنه های بخش پایانی به زیبایی تصویر شده است. جایی که دختری جوان برای پدر پیرش از روی روزنامه مشروح دادگاه روباشوف را می خواند و پیرمرد که همراه با روباشوف ,فرمانده پارتیزانها ,در جنگهای داخلی جنگیده است به بالای تختش نگاه می کند که تا چند روز قبل عکس روباشوف بر روی دیوار نصب بود و حالا فقط عکس شخص اول … و می داند که دخترش که تازه ازدواج کرده و همراه با شوهرش خانه ای ندارد و در انتظار ساخت مسکن مهر است! و چشمش به دنبال خانه اوست و منتظر است حرفی از دهانش بیرون بپرد! به یاد گفته عیسی به پطروس می افتد که تا فردا سه بار مرا منکر می شوی و در نهایت پیرمرد بیانیه انزجار از اقدامات ضد انقلابی روباشوف را امضا می کند.

و چند جمله جالب دیگر از کتاب:

“ما پیام آور حقیقتی بودیم، که توی دهانمان به دروغ تبدیل شد. برای شما آزادی آوردیم ولی در دستان ما به تازیانه تبدیل شد. ما حیات و زندگی آوردیم ولی صدای ما به هر کجا رسید گیاهان لرزیدند و صدای خش خش برگ ها بلند شد” 

“سیاست جوانمردانه در فضای عادی تاریخ تا حدی کارایی دارد ولی در مواقع بحرانی قاعده ای جز قاعده قدیمی کارساز نیست: هدف وسیله را توجیه می کند.” 

“هر خطایی تبعاتی دارد که تا هفت نسل می ماند بنابراین باید بکوشیم که جلوی اشتباه را بگیریم, آن را در نطفه خفه کنیم. در طول تاریخ هیچگاه اختیار آینده بشر به دست تعداد اندکی مانند ما نبوده است… به مفتش کبیر می ماندیم که بارقه پلیدی را حتی در نیات آدمها و افکارشان دنبال کنیم, اجازه نمی دادیم حتی توی دل انسان خلوت خصوصی به وجود آید.” 

“فکر می کردیم که تاریخ مثل فیزیک است. توی فیزیک یک تجربه را هزار بار هم می توانیم تکرار کنیم, اما در تاریخ فقط یک بار امکان پذیر است.دانتون و سن ژوس را فقط یک بار می شود خفه کرد و اگر معلوم شود که ساخت زیردریایی های بزرگ درست بوده است رفیق بوگروف دوباره زنده نخواهد شد.” 

“انتظار داری از قربانی کردن چند صد هزار نفر برای امید بخش ترین تجربه تاریخ بشری چشم پوشی کنیم؟” این جمله ای است که ایوانوف در جواب روباشوف (جایی که به دور شدن انقلاب از آرمانها اشاره می کند و عملکرد حزب موجب از بین رفتن صدها هزار نفر شده است) بیان می کند. بله دیگر هدف وسیله را توجیه می کند!

“هدفی بدون راه نشانمان ندهید.

خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

زیرا هدف و وسیله در روی زمین آنچنان در هم تنیده است

که با تغییر یکی , دیگری را نیز باید تغییر دهید

هر راه متفاوتی غایت تازه ای را به چشم می آورد.”  (فردینان لاسای) 

 “قبلاٌ تصمیم های مربوط به خط مشی انقلاب در کنگره های آزاد گرفته می شد, حالا در پشت صحنه” که البته ما در این زمینه چند سور به آنها زده ایم چون از ابتدا در پشت پرده عمل نمودیم. 

“همه چیز را با این اصل که باید سنگر حفظ شود توجیه می کرد. اما درون این سنگر چه شکلی داشت. بهشت را نمی توان با بتن ساخت. سنگر بایستی حفظ می شداما دیگر نه پیامی برای دنیا داشت و نه الگویی برای جهان به حساب می آمد.” 

“شاید بعدها خیلی بعد, جنبش نوینی برپا شودبا پرچم های نوین… شاید اعضای حزب جدید لباس راهبان را بپوشند, راهی را موعظه کنند که پاکی وسیله هدف را توجیه کند” (البته آن جمله ای که در کتاب زنگبار یا دلیل آخر در همین زمینه انتخاب کرده ام را ترجیح می دهم) 

“برای توده ها و این مردم چه اتفاقی افتاده بود؟ چهل سال تمام با ارعاب و وعده و وعید با هراس های موهوم و پاداش های خیالی آنها را در بیابان سر دوانده بودند, پس سرزمین موعود کجا بود؟” 

کتاب خوبی بود هر چند به نظر می رسد ویراستاری بهتری لازم دارد. به کسانی که به رمانهای سیاسی علاقه دارند توصیه می شود.

نام کتاب هم برگرفته از کتاب مقدس است و کنایه از بیگناه پای دار رفتن است.

……………………

پی نوشت: کتاب من به وسیله آقای اسدالله امرایی ترجمه شده و توسط انتشارات نقش و نگار چاپ شده است. البته /*<![CDATA[*/

/*]]>*/

این کتاب پنج بار به فارسی ترجمه شده‌است:

 «ظلمت
و نیمروز» در سال ۱۳۳۱ توسط ناصرقلی نوذری

«هیچ و همه»   توسط علی
اصغر خبره زاده   

«ظلمت در نیمروز» در
سال ۱۳۶۱ توسط محمود ریاضی و علی اسلامی

«ظلمت در نیمروز» در سال ۱۳۸۰ توسط اسدالله
امرایی

 «ظلمت
در نیمروز»  در سال 1392
توسط مژده دقیقی

…………….

پ ن : نمره کتاب 4.2 از 5 می‌باشد. (نمره کتاب در سایت گودریدز 4 از 5 می‌باشد)

“ما پیام آور حقیقتی بودیم، که توی دهانمان به دروغ تبدیل شد. برای شما آزادی آوردیم ولی در دستان ما به تازیانه تبدیل شد. ما حیات و زندگی آوردیم ولی صدای ما به هر کجا رسید گیاهان لرزیدند و صدای خش خش برگ ها بلند شد” مرسیجمله ی حفظ سنگر هم یادآور جمله ی حفظ نظام از همه چیز واجب تره می باشد ! پاکی وسیله هدف را توجیه کند !! جالبه ! به نوعی شبیه همان جمله ایست که یکی از حضرات ! می فرمود : ما مامور به تکلیفیم نه محکوم به نتیجه ! اینکه در آن تکلیف و سرمشق چقدر وسایل پاک هستند را … الله اعلم !…جمله های جالبی بودند در کل

سلامتشابهات جوریه که واقعاٌ به دل میشینهممنون

سلام انتخاب جملات، جالب بود و باعث ایجاد حس شوق خریدن شد.***تشابهات تاریخی در برخی موارد آنقدر به هم نزدیک می شوند که آدم می ماند چرا بازخوانی تاریخ اینقدر برایمان بی اهمیت است.سرنوشت آن بازجو که به خاطر تشکیک در گناهکاری متم مورد لطف شخص اول قرار می گیرد و اعدام می شود برایم جالب بود.یک حکومت چقدر باید تنها شده باشد که اینگونه رفتار کند و این تنهایی بالاخره کار دستش می دهد.

سلامممنون …امیدوارم پیداش کنید و لذت ببریدهمین بی اهمیت بودن بازخوانی تاریخه که موجب شده دایره وار دور خودمون بچرخیم …!

در این مدت و در بین کتابهایی که معرفی کردی یکی را نخوانده ام. طلمت در نیمروز و گتسبی بزرگ را امسال خوانده ام. از اولی بسیار خوشم آمد و از دومی زیاد نه. برعکس آن همه تعریفی که شنیده بودم.اما گویا در زمان خودش رمان مهمی بوده و به قول یکی از دوستان ارزش تاریخی دارد!

سلامارزش تاریخیش که ظاهراٌ زیاده چون جزء کیس های درسیه بازم ظاهراٌ ولی همانطور که گفتم شسته رفته بود شاید اون جمله دومین رمان بزرگ قرن بیستم توقع آدم را زیاد بالا می برهمن اگر جای ناشر باشم این جمله را حذف می کنم و شاید نهایتاٌ به مدرن لایبرری اشاره کنم مثل روی جلد همین کتاب ظلمت در نیمروز

درود فراواناین روزها به خواندن کتاب ها و یا خاطرات نظامهای سیاسی توتالیتر علاقه زیادی دارم مثلا دلم میخواد یک بار دیگر کتاب ” فرار از گولاک ” یا رمان ” 1984 ” را بخوانم . شباهت های زیادی بین سرنوشت آن ملت ها و شرایط فعلی جامعه ما وجود دارد ممنون از معرفی این کتاب .

سلاماحتمالاٌ 1984 را طی دو سه هفته آینده دستم می گیرم دوبارهولی فرار از گولاک را نخواندمشباهت ها بیداد می کنه و آدم را به فکر وا می داره خواهش می کنمامیدوارم بخونید و لذت ببرید

چرا هیچکدوم از این کتابا رو من نخوندم؟؟؟؟

هر کدام از ما لیست بی پایانی از کتابهای نخوانده داریمنگران نباشیدفقط باید سعی کنیم بهترین ها رو انتخاب کنیم و سرانه مطالعه مان را افزایش بدیمممنون

کار با ارزشی می کنید با معرفی گوشه های از ادبیات دنیا

سلامممنونمولی فکر می کنم شاید مشارکت چند نفره باشه مطالب پر بار تر بشه

اینقد لیست کتابهای اینجا داره زیاد میشه که تمام تابستونمون را صرف خوندنش کنیم باز هم کمه.

سلامالبته شما انتخاب می کنید و ثانیاٌ وقتی کتاب جذاب باشه خودش وقتش رو پیدا می کنه!کافیه که دل به دلش بدید

سلام.چه حرفای آشنایی! انگار بعضی چیزا باید تکرار شه تا آدم متوجه شه بلایی که سرش اومده قبلا سر خیلیای دیگه اومده بود و با این روند حماقت‌ها بعیده دوباره تکرار نشه.من این رمان رو نخوندم اما پارسال «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» ایوان کلیما رو خوندم که به شدت حسب حال بود.یه پیشنهاد: نشونی ترجمه‌ی رمان‌هایی رو که معرفی می‌کنی آخر مطلب بیار.

سلامجای خوشبختیه که ما حماقت های سابقمون رو تکرار نکنیم ولی لازمه اش اینه که از ریشه های بروز آن حماقتها آگاهی پیدا کنیم… کار یک نفر و دو نفر و یک میلیون نفر نیست …یه اکثریت لازمه وگرنه حماقت ها تکرار میشه………….پیشنهادتون رو عملی می کنم خوب و لازمهدر اولین فرصت برای قبلی ها رو هم می گذارم.دوستان دیگر هم پیشنهاد بدهند که کار بهتری داشته باشیمممنون

متاسفانه نخوندمش ولی کاملا آشکاره که این روباشوف بیچاره یه آدم خیالی هستش. البته خوب نمونه های واقعی که بدتر از این بلاها سرشون اومده زیاده ولی چیزی که هست و ذهنم رو مغشول می کنه اینه که انگار نویسنده خواسته یه خرده پیاز داغ قضیه رو زیاد کنه. این که فلان مهندس کشاورزی رو به خاطر نوع کودی که انتخاب کرده اعدام کردن با مطالعات من جور در نمی یاد. حتی اگرم اتفاق افتاده باشه به هرحال رویه نبوده مگه اینکه قضیه امنیتی بوده که خوب ما بی خبر می مونیم. درسته که استالین یه آدم عوضی به تمام معنی بوده اما به هرحال یه منطقی هم داشته وگرنه نمی تونسته انقدر سرکار بمونه. درباره ش آقای دکتر سرزعیم توی وبلاگشون نوشته و قضیه رو از دید یه اقتصاد دان بررسی کرده. شباهتهایی هم که فرمودید کلا زایده قوه وهم شماست. شاید در روشهای یه شباهتهایی باشه اما اصول کلا متفاوت هست و البته همین هم قضیه رو ناجورتر می کنه. پی نوشت: بازم تیکه رو انداختید ها: مسکن مهر. همیشه باید یه جوری عاشقان ولایت رو بچزونید دیگهُ نه؟

سلامتوصیه می کنم این کتاب رو….شاید پیاز داغ قضیه زیاد شده باشد که طبیعی است اما مورد مذکور در اصل اشاره دارد که دگراندیشی در این رژیم ها تحمل نمی شود و هر نوع دگراندیشی این پتانسیل را دارد که تعبیر به مخالفت یا براندازی شود…ممنون

چه استالین هایی بعد از لنین ها…!

سلامبله دیگه… همیشه بعد لنین ، استالینی در راه است!

من امروز خوندمش. این روباشوف به نظرت تروتسکی نیست؟

سلامشباهت های زیادی وجود داره… منهای جزئیاتشمنتها در چنین سیستم هایی از این آدم ها زیادند مثل زینوویف و کامنف و کثیری دیگر… اما این دو تا بیشتر منو یاد روباشوف می اندازند…یعنی برعکس!راضی بودید از کتاب؟به نظر من کتاب خوبی بود.

راضی بودم. بله. خوب بود. دو روزه خوندمش. نثرش خوب بود و ترجکه‌اش هم کفایت می‌کرد. ارادت.

سلامشما احتمالن ترجمه خانم دقیقی را خوانده اید.مطلب های قدیمی ام چقدر روده درازانه و برملا کننده بوده است!!

منم امروز تمومش کردم. می تونستم نوشته ی شما رو بخونم و دیگه کتاب رو نخونم!
من نفهمیدم چرا روباشوف تصمیم گرفت وا بده؟! توی اون مقاله ی شرق نوشته بود که می خواست با مردنش هم به حزب خدمت کنه. اما من موافق نیستم. انگار که راوی می خواست خودش رو به روباشوف تحمیل کنه. یعنی می خواست بگه که یه کسی مثل روباشوف علی رغم توانایی و آگاهی، خسته و تسلیم شد. اما این خستگی و تسلیم به روباشوف نمی خورد. نمی چسبید! یه جورایی انگار خودش این خستگی و نا امیدی رو انتخاب کرده بود.
خیلی خوشحالم که هنوز هم می نویسید.
نویسا باشید!

سلام بر پری کتابخوان چه جالب که تو هم این کتاب خوب رو خوندی دوست خوب من افرین این نوشته های قدیمی من یه جورایی همه کتاب رو تلف می کردند!! اما در باب وا دادن به نظرم روباشوف عمری در جهت انقلاب و تداوم حزب کار کرده بود ولذا چندان دور از ذهن نیست که به خاطر تداوم حزب تن بدهد به اعتراف دروغ و خودزنی بکند … فکر کنم بازجوی دوم هم با توسل به این موضوع مقاومت او را شکاند… البته آن موضوع اعاده حیثیت توسط تاریخ هم در شل شدن آدم بی تاثیر نیست…یک روزی خواهد آمد که من نامم و آبرویم بازخواهد گشت!… حالا که زورمون نمیرسه … در واقع این بلا سر خیلی ها در شوروی آمد و آدمهایی گردن کلفت مثل روباشوف آمدند و اعتراف و خودزنی کردند…یک کتاب هست به اسم روشنفکران و عالیجنابان خاکستری بد نیست گیر آوردید نگاهی بیاندازید…ویتالی شینتالیسکی… خیلی تلاش لازم است که باز هم بنویسم خیلی اما خب راه دیگری هم مونده برام!!!؟؟؟؟ خوانا باش

۱-کتاب پر کششی نبود ولی خوب بود۲-حاجی ما تو سازمان مهندسی هستیم رژه چیه؟؟؟نگهبانی هم نداریم.(چهار راه فاطمی شما که تهرانی هستید)۳-از سرهنگ جعفری آمار بگیر میگه چخبره

سلام1- باید یک تلفن به سرهنگ بزنم تا کمی درجه پرکشش شدن را برایتان بالا ببرد 2- همه‌ی سربازها مدعی‌اند رژه و نگهبانی ندارند (البته اگر مخاطبشان نامزدشان یا شخصی در آن مایه‌ها نباشد!) ولی بعدها از قوطی خاطراتشان رژه و نگهبانی بیرون می‌ریزد 3- البته اگر واقعاً رژه و نگهبانی نداری باید آمارت را به سرهنگ بدهم تا خاطراتت را در این زمینه پربار کند! حیف نیست حالا که داری سربازی می‌ری نگهبانی ندی!!؟؟

نمیدونم چی در مورد این کتاب بگم.فوق العاده.بسیار بسیار زیبا.انگار آدم هر چقدر در مورد اشتباهات حکومت های سوسیالیستی مطالعه کنه بازم کافی نیست.من ترجمه ی خانم دقیقی رو خوندم و واقعا عالی بود.از تک تک جملاتش میشه درس گرفت.حتما دوباره این کتابو میخونم.مرسی برای معرفی.:)

سلام دوست منالان که با کامنت شما دوباره داستان در ذهنم دوره شد من هم با شما موافقم که این اثر واقعاً خواندنی بود. حالا که از ترجمه خانم دقیقی راضی بودید احتمالاً تا چند وقت دیگه ازتون خواهم خواست یکی دو پاراگراف از کتاب را برایم با ترجمه ایشان بفرستید. ایمیل‌تان را برایم در قسمت تماس با من بفرستید.ممنون از شما

در مورد اینکه چرا روباشف اعتراف کرد به نظر من به خاطر وفاداریش به حزب نبود.گرچه خودش تو خاطراتش اشاره میکنه مشکل انقلاب،عدم بلوغ کافی توده هاست.اما من فکر میکنم که درواقع چون خودش رو مقصر میدونست و میخواست«تاوان پس بده»و یه جورایی میخواست نقش خودشو در تاریخ ایفا کنه.چون حس میکرد روال همینه.در این مورد ارجاعتون میدم به این قسمت کتاب: خودبینی و ته مانده ی غرور در گوشم نجوا می کرد:درسکوت بمیر،هیچ نگو،یا سربلند و با وقار بمیر.برای یک شورشی پیر این کار آسان تر بود.ولی من بر این وسوسه پیروز شدم.وظیفه ی من در این جا به پایان می رسد.من تاوان داده ام.حسابم با تاریخ صاف شده است.تقاضای بخشش کار مسخره ای است.یا این قسمت:خروج آنها از صحنه تنها بر اساس قواعد عجیب و غریبشان صورت میگرفت.مردم از آنها توقع نداشتند که هنگام مرگ آواز حزن انگیز سر دهند.باید نقش خود را مطابق متن ایفا میکردند و نقش شان این بود که در دل شب با گرگ ها زوزه بکشند..

اولش هنگ کردم که کجای مطلب من ادعا کردم به خاطر وفاداری به حزب علیه خودش اعتراف کرد! بعد دیدم توی کامنتها در این مورد صحبت شده است. الان با توجه به خاطرات مختلفی که آدم از زندانیانی که در شرایط مشابه قرار گرفته‌اند می‌خواند متوجه می‌شود که مقاومت کردن خیلی سخت است و … بخصوص اگر زندانی احساس گناه هم داشته باشد مثل همین روباشوف…الان که سالها از آن دادگاه های استالینی گذشته است افکار عمومی دنیا قضاوت یکسانی در مورد محکوم‌های آن دادگاه‌ها دارد… به نظرم وقتی عاقبت کار مشخص و یکسان است اقرار علیه خود منفعت بیشتری دارد! لااقل روزهای باقیمانده را آسوده می‌گذراند!! اعدام شدن که حتمی است…در مورد نقل اول دچار کمی ابهام شدم: وسوسه و غرور مشخص است… قبول… اما در ادامه وقتی می‌گوید وظیفه من به پایان رسیده و تاوان لازم را داده‌ام چه ارتباطی با حفظ نکردن غرور دارد!؟ و باز در ادامه چرا می‌گوید تقاضای بخشش کار مسخره‌ایست…صحبت این است که سکوت کنم یا نه…تقاضای بخشش که نبود (بود؟! یادم رفته) یعنی با این پاراگراف من نفهمیدم چرا تصمیم گرفت سکوت نکند!

منظورش اینه که اگه همه چیز رو انکار میکرد و با افتخار میمرد غرورش حفظ میشد،اما بر وسوسه ی حفظ غرورش غلبه کرد،چون حس میکرد باید تاوان اشتباهشو بده،پس اعتراف کرد.همین اعترافش باعث شد همه فکر کنند خیلی زبون و خوار هست.تقاضای بخشش هم قسمت آخر بود،بعد از اعتراف،اون زندانی ای که همدستش بود تقاضای بخشش میکنه و درخواست میکنه به خاطر جوونیش عفوش کنند.اما روباشف میگه تقاضای بخشش بی فایده است.

ممنون از توضیح… واقعاً هوس کردم کتاب را دوباره بخوانم.آن قضیه ترجمه هم یادمان نرود!

سلامچند روز پیش خواندنش تمام شدنمیدونم چرا همیشه ی عده وجود دارند ک میخان بشریت رو ب هر قیمتی نجات بدند و برای همراه کردن سایرین با عقایدشون چ ها ک نمیکنند اگه بقیه روباشف ها هم اندکی با خودشون خلوت میکردن بد نبود

سلامیه جورایی می‌توان گفت: قبول باشه یعنی این یکی از کتابهایی است که خلاصه خواندنش ذهن آدم را کمی باز می‌کند.اما در مورد این افراد و این افکار یاد یک جمله از کامو افتادم:دموکراسی چه سیاسی و چه اجتماعی باشد، نمی تواند بر یک فلسفه سیاسی بنا شود که ادعا می کند همه چیز را می داند و همه چیز را رفع و رجوع می کند.

سلام خداقوت خلاصه اش سخت بود کتابش حتما سخت تره

سلاماین مطلب مربوط به اوایل وبلاگ‌نویسی است. مطمئن باشید که کتاب خیلی خیلی قابل درک است… تا حالا ردخور نداشته است که این کتاب را به کسی معرفی کنم و پشیمان شده باشم! اگر الان فرصتش بود مطلب جدید و بهتری برای این کتاب می‌نوشتم. درنگ نکنید

سلاممن امروز تموم کردم این کتابوبه نظر من که فوق العاده است.سوای زمینه واقعی تاریخی و سیاسی، که به نوعی همیشه شاید همه جا با عناوین و اسامی دیگه در تکرار و جریان باشه، مفاهیمی مثل هدف و وسیله، انواع زنده شکافی ! ، تفاوت “بشر” و “بشریت” ، مرگ انتزاعی و واقعی(انضمامی)! ، “من” ، “خود” ، فردیت، وحدت، مقصد، بی نهایت ، احساس اقیانوسی، الگوهای عملکرد تاریخ ،قابل پیش بینی بودن یا نبودن آن، و اینها هم درش هست و جای بحث داره. من که خییییلی خوشم اومد:

سلام دوست عزیزممنون از به اشتراک گذاشتن نظرات و احساسات خودتان پس از خواندن کتاب به نظر من هم فوق‌العاده بود. در واقع به هرکسی این کتاب را توصیه کردم از آن لذت برده است. باصطلاح خودمان ردخور نداشته است.

عال has hd jdv dfshdrsjsgcs

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

محتوا و داستان

1401/04/12

1398/07/28

1401/05/21

خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

1401/05/19

1401/05/10

1401/04/19

1401/02/16

1401/02/07

1401/01/26

1401/01/24

1401/01/21

1401/01/18

کتاب ظلمت در نیمروز برای نخستین بار در سال 1940 منتشر شد. انتشار این کتاب در سال 1940 نخستین حمله ی روشنفکرانه ی مهم به کمونیسم محسوب می شد. کتاب ظلمت در نیمروز به زبان آلمانی نوشته شد اما با فاصله ی بسیاری کمی از انتشار نسخه ی آلمانی آن، دفنی هاردی، دوست آرتور کوستلر این کتاب را به انگلیسی برگرداند.

کتاب ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر همراه کتاب های 1984 و مزرعه حیوانات جورج اورول نقش غیرقابل انکاری را در مخالفت با حزب کمونیست ایفا کردند. این کتاب ها در نقد استالینیسم میلیون ها مخاطب یافتند و بیشتر از هر آموزش سیاسی یا تبلیغات ضد شوروی دیگری در سرزمین های مختلف مانع از جذب افراد به کمونیسم شدند.

ظلمت در نیمروز را می توان بازسازی داستانیِ گفت وگو با مرگ دانست. داستان از جایی آغاز می شود که روباشوف که یک سازمان دهنده ی زیرزمینی، فرمانده ی حزبی و نظامی است دستگیر می شود. روباشوف در زندان خودش را برای شکنجه هایی جسمی آماده می کند، اما خودش را برابر دوئلی ذهنی با بازجوهایش می یابد. همکارش ایوانوف و گتکین که مردی جوان تر است از او بازجویی می کنند. روباشوف مورد هجمه خاطرات زندگی اش قرار می گیرد، به ویژه خاطرات مربوط به کسانی که خودش در دایره قوانین حزبی قربانی شان کرده است.

آرتور کوستلر، زاده ی 5 سپتامبر 1905 و درگذشته ی 1 مارس 1983، نویسنده و روزنامه نگار مجار/انگلیسی بود.کوستلر در شهر بوداپست به دنیا آمد و پس از سپری کردن سال های ابتدایی تحصیل، به اتریش رفت. او در سال 1931 به حزب کمونیست آلمان پیوست تا این که به دلیل مخالفت با افکار استالین، در سال 1938 از این حزب بیرون آمد. کوستلر با انتشار کتاب ظلمت در نیمروز در سال 1940، موفق به کسب شهرتی جهانی شد و چهل و سه سال باقی عمرش را صرف کارهای مختلف و خلق آثار ارزشمندی کرد.در سال 1979 مشخص شد که کوستلر مبتلا به گونه ی کشنده ی سرطان خون است. آرتور کوستلر و همسرش در سال 1983، در خانه شان واقع در لندن خودکشی کردند.

دلش راضی نمی شد آن طور که باید از شماره یک متنفر باشد. بارها به عکس رنگی شماره یک بالای تختش روی دیوار نگاه کرده بود و سعی کرده بود از آن متنفر باشد. بین خودشان اسامی زیادی روی او گذاشته بودند، ولی دست آخر همان شماره یک رویَش مانده بود. هراسی که شماره یک در دل ها می انداخت، بیش از هر چیز مبتنی بر این احتمال بود که حق با اوست؛ و همه کسانی که کشته بود، حتی با آن گلوله ای که پسِ سرشان جا خودش کرده بود، ناگزیر بودند اذعان کنند که به احتمال زیاد حق باید با او باشد. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۹)خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

گذشته اش جنبش بود، حزب بود. حال و آینده هم به حزب تعلق داشت و به سرنوشت حزب گره خورده بود، ولی گذشته اش با آن عجین شده بود. و همین گذشته بود که ناگهان مورد تردید قرار گرفته بود. به نظرش رسید که پیکر گرم و جاندار حزب پوشیده از زخم است – زخم های چرکین، زخم های خون چکان میخ های صلیب. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۶۷)

ما تاریخ را کامل تر از دیگران آموخته ایم. انسجام منطقی افکارمان ما را از همه آن های دیگر متمایز کرده است. می دانیم که تاریخ برای فضیلت ارزشی قائل نیست، و جنایت ها مکافات نمی شوند، ولی هر خطایی عواقب خود را دارد که دامن هفت نسل را می گیرد. از همین رو، تمام تلاش خود را بر پیشگیری از خطا و نابودکردن نطفه های آن متمرکز کردیم. در طول تاریخ، هیچ گاه گروهی چنین معدود تا این حد بر آینده بشر مسلط نبوده است. هر فکر غلطی که دنبال می کنیم، جنایتی است که در حق نسل های آینده مرتکب می شویم. در نتیجه، افکار غلط را باید همان گونه مجازات کنیم که دیگران جنایت را مجازات می کنند: با مرگ. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۰۳)

کدام شرافتمندانه بود: مردن در سکوت، یا خوارکردن خود نزد مردم برای آن که بتوانی اهدافت را دنبال کنی؟ (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۲۶)

روباشف به عمرش اعدام ندیده بود، مگر یک بار که نزدیک بود خودش را اعدام کنند، ولی آن ماجرا مربوط به ایام جنگ داخلی بود. نمی توانست مجسم کند که چنین کاری در شرایط معمول، به عنوان بخشی از یک روال عادی و منظم، چگونه صورت می گیرد. کمابیش می دانست که اعدام شب ها در زیرزمین ها انجام می شود و مجرم با شلیک گلوله ای به پسِ سرش از پا درمی آید، ولی از جزئیاتش خبر نداشت. مرگ در حزب موضوع پر رمز و رازی نبود و به هیچ وجه جنبه احساساتی نداشت. پیامدی منطقی بود؛ عاملی بود که فرد با آن روبه رو می شد و ماهیتی کمابیش انتزاعی داشت. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۳۴)

اگر کسی، به جای مرده ها، به زنده ها اعتقاد داشت، آیا می شد گفت که خیانت کرده است؟ (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۵۸)

میزان آزادی فردی ای که مردمی می توانند به دست بیاورند و حفظ کنند، به درجه بلوغ سیاسی آن مردم وابسته است. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۶۲)

چهل و هشت ساعت که گذشت، روباشف دیگر روز و شب را تشخیص نمی داد. بعد از یک ساعت خوابیدن که نگهبان غول پیکر بیدارش می کرد، دیگر نمی دانست که روشنایی خاکستری رنگ پشت پنجره از سپیده دم است یا غروب. توی راهرویی که سلمانی، پله های زیرزمین و درِ آهنی نرده ای در آن قرار داشت، همیشه لامپ های الکتریکی با همان نور یکنواخت روشن بود. در طول بازجویی، اگر آسمان پشت پنجره به تدریج روشن تر می شد تا سرانجام گلتکین چراغ را خاموش می کرد، صبح بود. اگر تاریک تر می شد و گلتکین چراغ را روشن می کرد، شب بود. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۰۰)

کسی را که به بیماری مهلکی مبتلاست با توصیه های واهی نمی توان شفا داد. غیر از چاقوی جراح و محاسبه خشک و بی تفاوت او راه حلی وجود نداشت. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۳۸)

نویسنده: آرتور کوستلر

ترجمه: مژده دقیقی

انتشارات: ماهی

تعداد صفحات: ۲۴۸

‏.هر فکر غلطی که دنبال می‌کنیم، جنایتی است که در حق نسل‌های آینده مرتکب می‌شویم

📕 کتاب : ظلمت در نیمروز

✍ اثر : #آرتور_کوستلر

به هنگام نیمروز، ظلمت همه جا را فراگرفت و تا ساعت سه بعد از ظهر ادامه یافت . در این وقت عیسی با صدای بلند فریاد زد: ایلوئی، ایلوئی لماسبقتنی؟ این فرازی است از انجیل به روایت مرقس باب پانزدهم آیات ۱۵ به بعد . ظلمت در نیمروز اصطلاحی سیاسی است . که از کتاب عهدین گرفته شده و به موقعیتی اطلاق می‌شود که در آن کسی به گناه ناکرده دم تیغ برود.خلاصه داستان ظلمت در نیمروز

ظلمت در نیمروز یکی از زیباترین رمان‌های سیاسی زمانه‌ی ما است . روایتی داستانی از واقعیتی تاریخی است به قلم یک عضو سابق حزب کمونیست با نگاهی منحصربه‌فرد به وضعیت سیاسی ناپایدار اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰. ویژگی‌های رهبران فکری انقلاب بلشویکی و سیاستمداران برجسته‎ی شوروی در شخصیت اصلی رمان به هم آمیخته است و شرح زندان و اعترافات او بازتاب آرای سیاسی روز است: توتالیتاریسم، سوسیالیسم، کمونیسم و فردگرایی

آرتور کستلر مضامین سیاسی و فلسفی را در روایت روان‌شناختی جذابی در هم می‌تند و به کمک بحث‌های منطقی و نمادهای مذهبی، سیاست را با روان‌شناسی و فردگرایی می‌آمیزد . شاید یکی از دلایل موفقیت گسترده‌‌ی این رمان نیز همین باشد.

 کتاب ظلمت در نیمروز یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن بیستم است . این کتاب در رتبه‌ی هشتم سایت مدرن لایبرری برای بهترین رمان قرن بیستم قرار دارد و خواندنش می‌تواند تجربه‌ی جالبی برای همه‌ی خوانندگان باشد.


ظلمت در نیمروز را می‌توان بازسازی داستانیِ گفت‌وگو با مرگ دانست. داستان از جایی آغاز می‌شود که روباشوف که یک سازمان دهنده‌ی زیرزمینی، فرمانده‌ی حزبی و نظامی است . دستگیر می‌شود. روباشوف در زندان خودش را برای شکنجه‌هایی جسمی آماده می‌کند، اما خودش را برابر دوئلی ذهنی با بازجوهایش می‌یابد . همکارش ایوانوف و گتکین که مردی جوان‌تر است از او بازجویی می‌کنند . روباشوف مورد هجمه خاطرات زندگی‌اش قرار می‌گیرد . به‌ویژه خاطرات مربوط به کسانی که خودش در دایره قوانین حزبی قربانی‌شان کرده است.

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه شما *

نام *

ایمیل *

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

رفتن به بالای صفحه

© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه کتاب پرو بووکس است.


رمز عبور یکبار مصرف *

خلاصه داستان ظلمت در نیمروز
خلاصه داستان ظلمت در نیمروز
0


منتشر شده

در

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *