خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز
خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز :

دوروتی با عمو و زن عمویش در دشتی پهناور خشک و پوشیده از علف زندگی می کرد. کلبه آنها خیلی کوچک و ساده بود. زندگی آنها از راه کشاورزی می گذشت.

در دشتی که آنها زندگی می کردند، گردبادهای خطرناکی می وزید، به همین دلیل آن ها در کف اتاق دریچه ای درست کرده بودند که به زیرزمین راه داشت و هر وقت گرباد می آمد دوروتی با عمو وزن عمویش به زیرزمین می رفتند تا گردباد آرام شود.

روزی گردباد هولناکی پیچید و کلبه ی چوبی با شدت تکان خورد. دوروتی دست و پایش را گم کرد و کف اتاق افتاد. آن وقت اتفاق عجیبی افتاد اتاق چند بار دور خودش چرخید و به هوا بلند شد. ساعت ها گذشت. کلبه تکان شدیدی خورد و به زمین نشست.

دوروتی و سگش توتو بیرون دویدند. پیرزن کوتوله ای جلو آمد و گفت : خانه تو درست روی جادوگر بدجنس شرق افتاد و اونو نابود کرد. دوروتی گفت دلم می خواهد به شهر خودم برگردم . حتمت خونواده ام نگران من هستند.

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

پیرزن کوتوله گفت : کفش های جادوگر شرق را بپوش و روی جاده زرد آجری برو تا جادوگر شهر اُز به تو کمک کنه.

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

دوروتی راه افتاد و توتو هم دنبالش رفت. هنوز راه زیادی نرفته بودند که چشمشان به یک مترسک افتاد . مترسک آرزو داشت مغز داشته باشد. برای همین همراه دوروتی به سمت شهر اُز راه افتاد. کمی بعد در جنگل هیزم شکن حلبی را دیدند که قلب نداشت و آرزویش داشتن قلب بود.

دوروتی گفت با ما بیا. ناگهان شیری به توتو حمله کرد. دوروتی به شیر گفت: خجالت نمی کشی به یه سگ کوچولو حمله می کنی؟ شیر گفت : من شیر ترسویی هستم.

مترسک گفت : خوب نیست شیر ترسو باشه همراه ما بیا تا جادوگر شهر اوز به تو شجاعت بده.  بعد از مدتی به شهر اوز رسیدند جاد.گر بزرگ اوز گفت : اگه بتونید جادوگر غرب رو از بین ببرید من به شما کمک می کنم.

دوروتی و دوستانش به طرف غرب راه افتادند. میمون های پرنده به دستور جادوگر بدجنس دوروتی را دزدیدند و به کاخ جادوگر بردند. اما توتو فرار کرد و راه کاخ را به مترسک ، شیر و هیزم شکن نشان داد. آن ها لباس های نگهبان ها را پوشیدند و وارد کاخ شدند. جادوگر آن ها را پیدا کرد و خواست که مترسک را آتش بزند.

دوروتی سطل آبی روی جادوگر پاشید آب باعث شد طلسم جادوگر شکسته شود . آن وقت دوروتی و دوستانش دیدند که جادوگر فقط یک مرد شعبده باز است. مرد شعبده باز داخل سر مترسک مقداری سوزن ریخت تا سنگین شود. برای هیزم شکن با پارچه ای قرمز قلب دوخت. به شیر یک قاشق شربت شجاعت داد و برای دوروتی بالن ساخت. بالن از زمین بلند شد ، اما دوروتی نتوانست سوار آن شود. در همان وقت جادوگر شمال از راه رسید و به دوروتی گفت : کفشات رو بهم بزن تا به خونه برگردی. دوروتی کفش هایش را به هم زد و به طرف خانه پرواز کرد

 

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز – نوشته فرانک باوم 1900

منبع : همشهری بچه ها

ایستگاه کودک

عالیبود

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نام *

ایمیل *

وب‌ سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

دیدگاه

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

به نام خدای مهربان

روزی روزگاری دختر یتیمی به اسم دوروتی با عمو و زن عمویش زندگی می کرد. کلبه آنها در میان یک چمنزار بزرگ و قشنگ بود. دوروتی هرروز از صبح تا شب با سگ کوچولویش توتو بازی میکرد. یک روز گرد باد تندی از پشت تپه وزید. گردباد، زوزه می کشید و می چرخید و به طرف کلبه آنها می‌آمد. عمو جان فوری همه را به زیرزمین خانه برد دوروتی به یاد سگش توتو افتاد. برای همین از جا پرید و از زیر زمین بیرون دوید. او توتو را که زیر تخت خواب پنهان شده بود پیدا کرد؛ اما همان موقع صدای زوزه گردباد به گوش رسید:

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

_کمک! کمک!
_هاپ! هاپ!
یکدفعه کلبه از جا کنده شد و چرخید. دوروتی از پنجرهبه بیرون نگاه کرد. کلبه روی هوا مثل یک گهواره تکان می خورد. خانه بالا و بالاتر رفت بعد پایین و پایین تر آمد و با یک تکان سخت به زمین نشست.

دوروتی آهسته در خانه را باز کرد. چشمش به منظره خیلی قشنگی افتاد. از تعجب و ترس جیغ کشید. آسمان به رنگ صورتی بود. گلهای زیبا و خوش رنگ، اینجا و آنجا روییده بود.
صدای نرم و مهربانی به گوش رسید:
_به این سرزمین خوش آمدید!
صدا، صدای فرشته شرق بود.

فرشته، تو پاییزش را که زیر دیوار خانه بود خانه بود نشان داد و گفت :«آفرین! شما جادوگر بدجنس را از بین بردید!» بعد هم کفش‌های نقره‌ای رنگ جادوگر بدجنس را به دوروتی هدیه کرد. دوروتی از فرشته مهربان، راه برگشت به خانه اش را پرسید.

فرشته گفت: «این راه زرد آجری را بگیر برو تا به شهر سبز زمرد برسی. در آن شهر، سراغ جادوگر شهر اُز را بگیر. او به تو کمک می‌کند تا به خانه ات برگردی.»
دوروتی با فرشته و کوتوله های مهربان خداحافظی کرد. بعد با توتو به طرف شهر سبز زمرد به راه افتاد.

هنوز راه زیادی نرفته بودند که به مترسکی در یک مزرعه بزرگ ذرت رسیدند. مترسک گفت: «من خیلی غصه دارم، چون توی سرم به جای مغز، علف خشک است. حتی کلاغها هم مرا مسخره می‌کنند و به من می‌گویند: بی عقل‌!»

دوروتی گفت: «با ما بیا مترسک. جادوگر از به تو کمک می‌کند.»
مترسک قبول کرد و با آنها همراه شد. آنها راه زرد آجری را ادامه دادند.

وقتی که از میان جنگل می‌گذشتند، هیزم شکنی را در کنار یک درخت نیمه بریده دیدند. سر تا پای هیزم شکن از حلبی بود. او تبرش را بالای سر برده بود و در همان حالت بی حرکت مانده بود.
دوروتی به زانوها و آرنجها و جاهایی از بدن هیزم شکن که زنگ زده بود، روغن مالید. آن وقت هیزم شکن توانست حرکت کند.

او به حرف آمد و گفت: «خیلی ممنون، راستش جادوگر بدجنس مرا به شکل حلبی در آورده است. برای همین، من قلب خود را گم کرده ام. خیلی دلم می‌خواهد مثل شما یک قلب مهربان داشته باشم.»
دوروتی گفت : «همراه ما بیا هیزم شکن. جادوگر شهر اُز به تو کمک می‌کند.»
هیزم شکن هم با آنها همراه شد و چهارتایی به طرف شهر سبز زمرد به راه افتادند. همین طور که می‌رفتند، یکدفعه یک شیر، غرش کنان به آنها حمله کرد. شیر میخواست توتو را گاز بگیرد، اما دوروتی با تمام زورش سیلی محکمی به صورت او زد.

_تو خجالت نمیکشی که یک سگ ضعیف و کوچولو را گاز میگیری؟!
باور کردنی نبود، اما شیر یکدفعه بغضش ترکید و هق هق، گریه کرد:
_اوووه! من خیلی ترسو هستم!
شیر این را گفت و ادامه داد: «من فقط کمی میخواهم شجاع باشم.»
دوروتی گفت: «از جادوگر اُز بخواه. او کمکت می‌کند.» شیر قبول کرد و بعد همه با هم راه زرد آجری را دنبال کردند.

همین طور که خوشحال، پیش می‌رفتند به جایی رسیدند که جاده با یک گودال پهن و عمیق، قطع شده بود. حالا چطور باید از گودال می‌گذشتند؟ یکدفعه فکری به خاطر مترسک رسید: «آهان! بیایید این درخت بزرگ را قطع کنیم. درخت از این لبه گودال به آن لبه می افتد و ما می‌توانیم از رویش رد شویم.»
همه به این فکر، آفرین گفتند. هیزم شکن مشغول قطع کردن درخت شد.

ناگهان حیوان بزرگ و عجیبی از پشت آنها خرناسه کشید. نصف این حیوان خرس بود و نصف دیگرش ببر!
در همان موقع، درخت شکست و روی گودال افتاد.
_زود باشید!
همه با عجله از روی پل رد شدند اما حیوان عجیب دنبالشان کرد تا از روی پل بگذرد. شیر به هیزم شکن گفت: «من با او می جنگم. تو هم زود پل را خراب کن.»

شیر این را گفت و شجاعانه روی پل برگشت و با حیوان عجیب رو در رو شد. هیزم شکن با تبرش روی درخت کوبید. پل با صدایی بلند شکست. شیر جستی زد، لبه پرتگاه را گرفت و خود را نجات داد. اما حیوان عجیب به ته دره سقوط کرد.

خلاصه، بعد از ماجراهای زیاد، آنها به شهر سبز زمرد رسیدند. آنجا همه چیز به رنگ سبز بود. دوروتی به نگهبان شهر گفت «ما برای دیدن اُز بزرگ آمده ایم.»
نگهبان وقتی کفش‌های نقره ای او را دید، با تعجب گفت: «تو حتما دوروتی هستی همان دختری که جادوگر بدجنس را از بین برد. بفرمایید… خواهش میکنم بفرمایید.»
آنها وارد اتاق اُز بزرگ شدند. یک سر خیلی بزرگ روی تخت دیده می شد. آن سر، با چشمهای تیزش به دوروتی و دوستانش نگاه می‌کرد.

_من اُز بزرگ هستم. همه از من میترسند!
دوروتی وقتی این را شنید جرئتی به خود داد و گفت:نمن هم دوروتی هستم. از هیچ کس نمی ترسم! به من کمک کنید تا به خانه ام برگردم.»
مترسک گفت: «خواهش میکنم به من یک مغز بدهید.»
بعد، هیزم شکن گفت: «خواهش می کنم به من یک قلب بدهید.»
و در آخر از همه، شیر گفت: «به من هم کمی شجاعت بدهید.»
اُز جواب داد: «من فقط با این شرط به شما کمک میکنم که جادوگر بدجنس غرب را بکشید.»

دوروتی و دوستانش از این حرف خیلی ناراحت شدند، اما چاره ای نبود. آنها سفر تازه ای را برای پیدا کردن جادوگر غرب آغاز کردند. اما خبر نداشتند که جادوگر بد جنس، میمونهای پرنده اش را برای دستگیری آنها فرستاده است. ناگهان میمون‌ها سر رسیدند. علفهای خشک را از سر مترسک بیرون کشیدند. شیر را به تور انداختند و هیزم شکن را محکم به زمین سنگی کوبیدند.

دوروتی را هم به قلعه جادوگر بردند.
جادوگر به دوروتی دستور داد: «کفش های نقره ای را در بیاورد.»
دوروتی گفت: «نه!»
جادوگر می‌دانست که اگر به کفش های جادویی دست بزند، انگشت‌هایش می سوزد. برای همین مجبور شد منتظر یک فرصت بماند، او از این به بعد دوروتی را اسیر و خدمتکار خودش کرد. دوروتی مجبور بود تمام روز را کار کند.

یک روز جادوگر با عصایش به پشت پای او زد. دوروتی به زمین خورد و یکی از کفش هایش از پا در آمد. او از این کار جادوگر عصبانی شد و آب سطلی را که همراه داشت روی او پاشید.

دوروتی نمی دانست که آب، جادوگر را از بین می برد. جادور جیغ وحشتناکی کشید. بعد هم کم کم تمام بذنش آب شد و به زمین ریخت.

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

دوروتی و دوستانش برای دیدن اُز به شهر سبز زمرد برگشتند. اُز به آنها گفت: «مرا ببخشید. من جادوگر نیستم. من فقط یک سر بزرگ ساخته ام و اسمش را گذاشتم: جادوگر اُز.»
با این همه، اُز به مترسک یک مغز داد که از پوست گندم درست شده بود.

به هیزم شکن حلبی یک قلب پارچه ای داد که پر از خاک اَره و خرت و پرت بود. کمی هم شربت شجاعت به دهان شیر ترسو ریخت.
_من راستی راستی عقل دارم!
_من محبت و مهربانی را حس میکنم!
_من احساس شجاعت میکنم!
اینها حرف های مترسک و هیزم شکن و شیر بود که فریاد میزدند.

آقای اُز به دوروتی هم یک بالون داد تا به خانه اش برگردد. اما توتو از بالن ترسید و زود از آن بیرون پرید.
اُز دیگر نمی دانست که چطور دوروتی را به خانه اش برگرداند. برای همین با همه خداحافظی کرد و رفت. دوروتی خیلی نگران و ناراحت شد. او با خودش فکر کرد که دیگر نمی تواند به خانه برگردد. اما یکدفعه فرشته ی خوب شرق ظاهر شد و گفت: «سه بار به آرامی کفشهایت را به هم بزن.»
دوروتی این کار را کرد و یکدفعه به آسمان بلند شد و آن بالا درست مثل گردباد چرخ خورد.

او خیلی زود بر چمن زاری که خانه اش در آن بود، پایین آمد. آن وقت فریاد زد: «هی عمو جان! زن عمو جان! من به خانه برگشتم! من آمدم!»
او در حالی که از خوشحالی گریه میکرد، خودش را به آغوش عمو و زن عمویش انداخت.

«پایان»

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

ما در نهال مهر در تلاشیم تا شما را برای انتخاب بهترین ها همراهی کنیم. هدف ما تأمین سلامت جسم، سلامت روان و سلامت روح عزیزانمان است…

تهران – تهران- میدان صادقیه- بلوار گلاب

021-4426489409911666609

info@NahaleMehr.iR wWw.NahaleMehr.ir

© 1399- تمامی حقوق برای نهال مهر محفوظ است. هرگونه کپی برداری غیرمجاز است. طراحی توسط شرکت تمدن Design By: Tamadon.org


http://dl.nahalemehr.ir/story/jadogare-shahre-oz-%20Maryam%20Soltani%20%5Bwww.NahaleMehr.iR%5D.mp3Downloads-icon

«جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز» رمانی است از ال. فرانک باوم که در آن دختری به نام دوروتی، پس از آن که گردباد او را به شهر اُز می‌برد، باید دوباره راه برگشت به خانه‌اش را پیدا کند.

خانه‌ی دوروتی با گردباد به شهر اُز رفته است.این خانه ناخواسته روی جادوگری بدجنس فرو می‌آید و او را از بین می‌برد. دوروتی دمپایی‌های نقره‌ای جادوگر را از پای او درمی آورد و می‌پوشد.

دوروتی برای یافتن جادوگر اُز به شهر زمرد سفر می‌کند تا به کمک او بتواند به خانه‌ی خود برگردد.

دوروتی با یک جادوگر شرور روبه‌رو می‌شود و او را شکست می‌دهد. سپس او، گلیندا را، که جادوگر خوش قلبی است، ملاقات می‌کند که به او می‌گوید اگر سه بار پاشنه‌ی پاهای خود را به‌هم بزند دمپایی‌های نقره‌ای، او را به خانه می‌برند.

«جادوگر شگفت‌انگیز اُز» از بیست و چهار فصل تشکیل شده است که داستان ورود دوروتی را به اُز و ماجراهایی که او در آن کشور جادویی تجربه می‌کند، روایت می‌کند. یک راوی دانای کل، داستان را به زبان ساده می‌گوید. داستان از مزرعه‌ای در کانزاس آغاز می‌شود. دوروتی دختر یتیمی است که در خانه‌ای یک اتاقه با عمو و عمه‌ی زشت اما پرتلاش خود زندگی می‌کند. روزی از روزها، یک گردباد شروع به وزیدن می‌کند. عمه و عموی دوروتی به زیرزمین خانه می‌روند. اما دوروتی برای نجات سگ خود-توتو- که از آغوشش فرار می‌کند، به خانه می‌رود که ناگهان باد او را به گوشه‌ای از خانه پرتاب می‌کند و دوروتی وقتی که خانه با گردباد در هوا می‌چرخد، بیهوش می‌شود.

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

هنگامی که دوروتی بیدار می‌شود و از خانه بیرون می‌آید، متوجه می‌شود که وارد کشوری زیبا و شگفت‌انگیز شده است که مردمانی با قد کوتاه و لباس‌های عجیب و غریب در آن‌جا زندگی می‌کنند که خود را «مونچینز» می‌نامند. در کمال ناباوری دوروتی متوجه می‌شود که خانه‌اش بر روی جادوگر بدجنس شرق که حاکم مونچینز بوده است، فرود آمده است. جادوگر شمال، که جادوگری خوب و مهربان است، که بعد از مرگ حاکم به آن سرزمین آید، کفش‌های نقره‌ای جادوگر را که در اصل متعلق به خود او بود، به دوروتی هدیه می‌دهد. جادوگر شمال به دوروتی می‌گوید که برای اینکه بتواند به خانه‌اش برگردد باید به شهر زمرد برود و از جادوگر شهر اُز بخواهد که او را به پیش خانواده‌اش برگرداند.

در راه رفتن به شهر زمرد، دوروتی، با سه همراه غیرطبیعی روبرو می‌شود: یک مترسک که از نداشتن مغز شکایت دارد، یک مرد چوبی ساخته شده از قلع (وودی تین من) که از نداشتن قلب شکایت دارد و یک شیر ترسو که از نداشتن شجاعت شکایت دارد. دوروتی به آن‌ها پیشنهاد می‌کند که او به همراه او بیایند و خواسته‌هایشان را به جادوگر شهر اُز بگویند.

پس از ماجراهای فراوان، دوروتی به همراه توتو و سه دوست خود به شهر اُز می‌رسند. جایی که همه‌ی خانه‌های آن از زمرد ساخنه شده است. آن‌ها پیش جادوگر شهر اُز می‌روند و درخواست‌های خود را به او می‌گویند. جادوگر شهر اُز هم به آنها می‌گوید که تا زمانی که جادوگر بدجنس غرب بر مردم سرزمین‌های غربی، که به وینکی‌ها معروف هستند، حکم‌رانی می‌کند، خواسته‌های آن‌ها را برآورده نمی کند. بنابراین از آن‌ها می‌خواهد که به غرب بروند و جادوگر آنجا را از بین ببرند.

دوروتی و همراهانش راهی غرب می‌شوند. جادوگر غرب که از آمدن آنها باخبر می‌شود، گرگ‌ها، کلاغ‌های وحشی، زنبورهای عسل و برخی از مزدوران خود را برای مقابله با آن‌ها می‌فرستد. دوروتی و دوستانش موفق می‌شوند همه این دشمنان را شکست دهند اما سرانجام جادوگر با استفاده از یک کلاه طلایی جادویی که به میمون‌های بالدار می‌دهد، موفق می‌شود تین وودمن و مترسک را از بین ببرد و دوروتی و شیر را به عنوان برده اسیر کند. ولی تین وودمن و مترسک درواقع خود را به مردن زده بودند و برای نجات دوروتی و شیر دست به کار می‌شوند.

درون‌مایه‌های اصلی داستان «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز»، نبرد خیر و شر، خانه و هم‌چنین دوستی است.

نبرد خیر و شر: گرچه بیش‌تر شخصیت‌های این داستان یا در گروه خیر جای می‌گیرند و یا در گروه شر، می‌توان خود شخصیت جادوگر شهر اُز را استثنا کرد. او یک جادوگر بد است اما انسان بدی نیست. در دنیای واقعی شر مطلق یا خیر مطلق وجود ندارد. اما دنیای خیال می‌تواند چیزهایی را که دنیای واقعی از ایجادشان عاجز است را تصویر نماید. مانند شخصیت‌های سراسر خوب و شخصیت‌های کاملا بد.

خانواده و وطن: از نظر دوروتی، خانه نشانه‌ی امنیت، راحتی و صمیمیت است. اگرچه او دوستانی را در شهر اُز پیدا می‌کند، اما مدام به دنبال برگشت به خانه‌ی خود است.

دوستی: دوروتی و دوستانش در طول سفر، از یکدیگر نیرو می‌گیرند و به یکدیگر کمک می‌کنند تا رفته رفته به افراد بهتری تبدیل شوند.

اگرچه باورم داستان خود را برای کودکان و سرگرم کننده نوشته است اما با این وجود، این داستان پر از لطیفه‌های اجتماعی است که با شوخ طبعی بیان می‌شود. وجود تفاوت بین ظاهر و باطن افراد که موضوعی ثابت در داستان «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز» است، در بسیاری از کتاب‌های دیگر باوم نیز وجود دارد. محور اصلی این کتاب سفر به شهر زمرد و خانه جادوگر بزرگی است که می‌تواند تمام آرزوها را برآورده کند. هر چند وقتی شخصیت‌های اصلی به شهر می‌رسند، متوجه می‌شوند که همه‌ی این‌ها یک توهم است و جادوگر یک کلاه‌بردار است، و آن‌ها قادر به انجام جادوی واقعی هستند.

در این داستان منظره‌های عجیب و غریبی وجود دارد اما در واقع این صحنه‌های غیرطبیعی، ابعاد شگفت‌انگیز و جادویی زندگی هر فردی را به طور ملموس‌تری نشان می‌دهند. خوانندگان در این داستان با یک شورش نرم و آرام بر استبداد محاسبه‌های عقلانی در زندگی‌شان روبه‌رو می‌شوند. این شورش‌ها با برخی جنبش‌های فکری در هنر مانند سورئالیسم در ارتباط هستند.

خودکفایی

موضوع اصلی داستان «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز»، خودکفایی است.

 مترسک، تین وودمن و شیر ترسو، همه به دنبال یک جادوی بیرونی هستند که به آن‌ها ویژگی‌هایی را بدهد که از قبل در خود دارند اما زمینه‌ی نشان دادنش فراهم نشده و این باعث شده است که این ویژگی‌ها از چشم خود آن‌ها پنهان بمانند. هنگامی که این افراد به یک خندق عمیق می‌رسند(در فصل هفتم)، شیر ترسو داوطلب می‌شود تا از روی آن بپرد. او در این صحنه می‌داند که اگر موفق شود می‌تواند دوستانش را با خیال راحت از این خندق عبور دهد. شیر ترسو در گفت‌وگو با همراهانش درباره‌ی پریدنش از خندق می‌گوید: «…خودم از این که پرشم ناموفق باشد و به داخل خندق سقوط کنم خیلی می‌ترسم…اما فکر می‌کنم راه دیگری جز این کار ندارم…». شیر متوجه می‌شود که شجاعت یعنی برخلاف ترس عمل کردن و نه در غیاب ترس. در صحنه‌ای از انتهای فصل ۶ داستان، خواننده می‌بیند که تین وودمن و مترسک، ویژگی‌هایی را در خود احساس می‌کنند که تا پیش از این فکر می‌کردند فاقد آن هستند. تین وودمن تصادفی روی یک سوسک پا می‌گذارد و بعد از این اتفاق گریه می‌کند. وقتی اشک او باعث می‌شود که فک فلزی او رطوبت ببیند و بسته شود، هیچ‌کس به جز مترسک به ذهنش نمی‌رسد که باید برای باز کردن آن از روغن استفاده کند. این صحنه نشان می‌دهد که تین وودمن چه‌قدر احساسی است و مترسک چه‌قدر سریع می‌تواند فکر کند. در این صحنه‌ها باوم از زبان طنز برای نشان دادن خودکفایی فردی در شخصیت‌های داستان خود استفاده کرده است.

وضعیت دوروتی تا حدودی متفاوت است. زیرا او برای رسیدن به خواسته‌اش، بازگشت به خانه، به یک شی جادویی، کفش نقره‌ای، نیاز دارد. با این وجود در حالی که به دنبال برآورده شدن خواسته‌اش به وسیله‌ی دیگران می‌گشت، نمی‌دانست که آن‌چه نیاز دارد، همواره و در تمام طول سفر همراهش بوده است. نکته‌ی مهم دیگر در مورد کفش‌های نقره‌ای این است که دوروتی آن‌ها را با کشتن جادوگر بدجنس شرق به دست آورده بود. با این که او این کار را ناخواسته انجام داده بود، اما این کار او باعث آزاد شدن مردم مونچینز از دست جادوگر و در نتیجه به دست آوردن شایستگی برای داشتن آن کفش‌ها بود.

شخصیت‌های اصلی «جادوگر شگفت‌انگیز اُز»، دوروتی گیل، جادوگران شریر شرق و غرب، شیر ترسو، تین وودمن، مترسک، گلیندا و جادوگر اُز هستند.

دوروتی گیل پس از برخورد گردباد به خانه‌اش، به  سرزمینی ناشناخته به نام اُز وارد می‌شود. جادوگر بدجنس شرق زیر خانه‌ی دوروتی له می‌شود. دوروتی کفشهای نقره‌ای جادوگر را صاحب می‌شود.

جادوگر بدجنس غرب سعی می‌کند کفش‌های نقره‌ای را از دوروتی بدزدد.

شیر ترسو، تین وودمن و مترسک از همراهان دوروتی دز شهر اُز هستند.

گلیندا به دوروتی کمک می‌کند تابه خانه‌اش برگردد.

جادوگر اُز، حاکم مرموز و متقلب اُز است.

شخصیت‌های باوم ساده، اما دلسوز و مهربان هستند. دوروتی، قهرمان داستان، یک دختر کوچک راستگو، درستکار، شجاع و باپشتکار است. دروتی یک دختربچه‌ی یتیم و فقیر است. این نوع شخصیت در ادبیات کودکان بسامد زیادی دارد. بنابر تصویرگری اصلی کتاب، دوروتی فقط پنج یا شش سال سن دارد. اگرچه رفتارهایش در کتاب بیش‌تر شبیه یک دختر بزرگ‌تر مثلا یک نوجوان است. باوم اشاره‌ی کمی به ظاهر دوروتی می‌کند. ممکن است این کار از طرف باوم برای این‌ است که خواننده اجازه داشته باشد تصاویر شخصی خودش را در ذهن از شخصیت‌های داستان داشته باشد. به هرحال این کار موفق بوده است و باعث شده که دوروتی به گونه‌ای نماینده‌ی همه‌ی بچه‌ها باشد. و نه یک کودک مشخص و با ظاهری معین.

موفقیت بزرگ باوم، خلق شخصیت‌هایی بود که در یک زمان و شرایط غیرممکن قرار دارند اما باورپذیر هستند. مترسک، تین وودمن و شیر ترسو بعد از انتشار کتاب، نظر همه‌ی نسل‌ها را به خود جلب کرده‌اند. بخشی از این موفقیت ممکن است نتیجه عمق شخصیتی این افراد باشد. تناقضی که در این شخصیت‌هاست به آن‌ها عمق و وسعت می‌بخشد. مثلا مترسک شکایت دارد که مغز ندارد، اما در طول داستان خود را متفکرترین یار دوروتی نشان می‌دهد. تلاش برای فکر کردن  همان چیزی است که مخاطب را وادار می‌کند که برای شخصیت مترسک ارزش قائل باشد. به همین ترتیب، تین وودمن بیش‌ترین اهمیت را برای احساسات عمیق انسانی قائل است و هنگام جست‌وجو برای رسیدن به قلبی مهربان، از خود نگرانی مداوم همراه با احساسات لطیف را نشان می‌دهد. در نتیجه به مخاطب اینگونه نشان داده می‌شود که مهربانی یک واژه نیست. بلکه با داشتن عمل مهربانانه و نگرانی و دلسوزی برای موجودات دیگر معنا می‌یابد. شیر ترسو نیز از نظر خودش ترسو است اما در ماجراهای خطرناک دیگران را همراهی می‌کند و گاهی با غرش شدید خود، از گروه در مقابل مهاجمان محافظت می‌کند. این سه شخصیت مظهر فضایل اصیل انسانی یعنی هوشمندی، دلسوزی و شجاعت هستند. اما خودباوری آن‌ها باعث می‌شود که این فضایل فقط در سطح نمادها و واژه‌ها نباشد.

در پایان داستان، همه‌ی شخصیت‌ها، با تحقق خویشتن خویش و داشته‌های خود، به اهداف‌شان می‌رسند. سرانجام دوروتی موفق شد به خانه خود بازگردد، زیرا متوجه شد که در واقع قدرت انجام چنین کاری را از اول داشته است. مترسک نیز متوجه می‌شود که در ابتدای راه، هدف خود یعنی هوش و ذکاوت را در اختیار داشته است.  تین وود من نیز در راه رسیدن به هدف خود متوجه شد که آن‌چه را به دنبالش می‌گشته، یعنی قلب مهربان، همواره در سینه‌ی خود داشته است.

شیر ترسو

شیر ترسو سومین و آخرین موجودی است که به گروه همراهان دوروتی می‌پیوندد. دوروتی، مترسک و تین وودمن هنگامی که از میان جنگلی عبور می‌کنند، شیر به سوی آن‌ها می‌پرد. او مترسک و تین وودمن را بر زمین می‌زند و وقتی می‌خواهد توتو را گاز بگیرد، دوروتی به او سیلی می‌زند و او را ترسو می‌خواند. شیر شرمگین می‌شود و اعتراف می‌کند که حق دوروتی است. او می‌خواهد شجاعتی را داشته باشد که از  سلطان جنگل انتظار می‌رود. دوروتی موافقت می‌کند آنها را همراهی کند، تا وقتی نزد جادوگر شهر اُز رسیدند، خواسته‌اش را به او عرضه کند.

شیر با اینکه اعتقادی به شجاعت خود نداشت، غالبا در بزنگاه‌هایی که نیاز به شجاعت داشت، با شجاعت ظاهر می‌شد. او نمی دانست شجاعت نبود ترس نیست. بلکه غلبه بر ترس است.

داستان «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز» را اغلب تمثیلی از سیاست اقتصادی دهه‌ی ۱۹۰۰ می‌دانند. در آن دهه، پشتوانه‌ی پول آمریکا، طلا بود و ارزش پول به ارزش طلا وابسته بود. ساکنان ایالات جنوبی و غرب میانه تمایل داشتند که در مقابل این سیاست، ارزش را به نقره برگردانند. در رمان باوم، «جاده‌ی زرد» طلایی به خانه‌ی یک جادوگر قلابی می‌رسد در حالی که «کفش‌های نقره»، قدرت ماوراءالطبیعی دارند.

باوم مناظر تاریک روستایی کانزاس (مترجم: از ایالت‌های غرب میانه آمریکا است. پایتخت آن توپکا و شهر مهم آن ویچیتا است. کانزاس در جنگ داخلی آمریکا یکی از اعضای اتحادیه شمال بود) را با فضای سرسبز «اُز» مقایسه می‌کند. در مقایسه با شهر زمرد (شهر اُز)، کانزاس بدبخت و فقیر به نظر می‌رسد، که نشان‌دهنده‌ی وضعیت اقتصادی-اجتماعی ایالات متحده پس از جنگ داخلی است.

داستان «جادوگر شگفت‌انگیز اُز» بعد از ساخته شدن و پخش نسخه فیلم متحرک داستان، یعنی «جادوگر اُز» (۱۹۳۹)، با بازی جودی گارلند، به میلیون‌ها نفر در سراسر جهان معرفی شد. اگرچه گارلند از نظر سنی بزرگتر از شخصیت «دوروتی» در کتاب بود و در انتهای فیلم نشان داده می‌شود که ماجراهای او رویا بوده است و واقعیت نداشته است، با این حال می‌توان گفت که این فیلم نسبت به متن داستان بسیار وفادار بوده است.

داستان از این قرار است که یک طوفان خانه‌ی درورتی و سگش، توتو، را از کانزاس فقیرنشین به سمت سرزمین رنگارنگ اُزمی‌برد. در حین فرود خانه بر زمین، خانه بر روی جادوگر بدجنس شرق می‌افتد و او را از بین می‌برد. اهالی آن منطقه که «موچکین» نام داشتند، بعد از این اتفاق، خود دوروتی را جادوگری می‌دانند و از او به خاطر کشتن جادوگری که آ‌نها را عذاب می‌داد و به بردگی گرفته بود تشکر می‌کنند و به او اطمینان می‌دهند که هر کمکی که دوروتی بخواهد دریغ نمی‌کنند. آن‌ها به او توصیه می‌کنند که دمپایی نقره‌ای جادوگر مرده را که دارای ویژگی‌های جادویی است، بپوشد. اما دوروتی نمی‌خواهد در آن‌جا بماند و می‌خواهد هرچه زودتر پیش «عمو هنری» و عمه‌اش در شهر کانزاس برگردد. به او گفته می‌شود که برای این کار باید به خانه‌ی جادوگر شهر اُز برود. برای این کار باید راهی را که به «جاده‌ی آجر زرد» نام دارد طی کند.

در طول مسیر جاده‌ی آجر زرد، دوروتی با شخصیت‌های دیگر داستان یعنی مترسک، تین وودمن و شیر ترسو روبرو می‌شود. هر کدام از آن‌ها می‌خواهند به جادوگر شهر اُز برسند تا از او چیزی بخواهند. مترسک از جادوگر مغز” تین و وودمن قلب و شیر هم شجاعت می‌خواهد. پس از پشت سر گذاشتن ماجراهایی، آن‌ها به شهر زمرد می‌رسند. جادوگر شهر اُز به دوروتی می‌گوید که فقط در صورت کشتن جادوگر بدجنس غرب، او از قدرت جادویی‌اش استفاده می‌کند و دوروتی را به کانزاس برمی‌گرداند. به همراهان او نیز گفت تنها در صورت کمک کردن دوروتی برای انجام این ماموریت، درخواست آن‌ها را برآورده می‌کند.

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

جادوگر بدجنس غرب وقتی از حرکت دوروتی و دوستانش باخبر می‌شود گرگ، کلاغ وحشی و میمون‌های بالدار را برای حمله به آن‌ها می‌فرستد. دوروتی و شیر ترسو اسیر می‌شوند و مترسک و تین وودمن خود را به مردن می‌زنند و از دست آنها نجات پیدا می‌کنند. در قلعه‌ی جادوگر بدجنس، از دوروتی مثل یک خدمتکار، کار می‌کشند.جادوگر یکی از دمپایی‌های نقره‌ای دوروتی را می‌دزدد اما وقتی می‌خواهد دمپایی دیگر را از پای او در بیاورد، دوروتی متوجه می‌شود و سطلی پر از آب به سوی او پرتاب می‌کند. از آنجا که جادوگر بدجنس فقط به آب حساس است، با ریختن آب بر سرش ذوب می‌شود و دوروتی دمپایی‌اش را دوباره می‌پوشد.در این زمان دوروتی هنوز نمی‌داند چطور از قدرت جادویی دمپایی‌هایش استفاده کند.

وقتی دوروتی و همراهانش به شهر زمرد بازمی‌گردند متوجه می‌شوند که جادوگر شهر اُز یک کلاه‌بردار بوده و قدرت جادویی نداشته است. جادوگر قلابی قبل از فرار به مترسک، تین وودمن و شیر ترسو می‌گوید که آنها در مسیری که طی کرده‌اند تمام صفاتی را که فکر می‌کردند فاقدش هستند، از خود نشان داده‌اند. مترسک از هوش خود استفاده کرده است. تین وودمن مهربان بوده است و شیر از خود شجاعت به خرج داده است. بنابراین بدون کمک او به خواسته‌های خود رسیده‌اند. با این حال فقط آرزوی دوروتی مانده بود. دوروتی نمی توانست به شهر خود کانزاس برگردد. در میان ناراحتی دوروتی، جادوگر  با بالون از آنجا دور و دورتر شد.

در ادامه به دوروتی توصیه می‌شود که از «گلیندا»، جادوگر جنوب، که جادوگری مهربان و خوش قلب بود کمک بخواهد. این بار نیز دوروتی و همراهانش با گذشتن از خطراتی تازه، به قلعه‌ی گلیندا، واقع در کشور چهارقلوها، می‌رسند. گلیندای زیبا و مهربان به دوروتی می‌گوید که دمپایی‌های نقره‌ای، قدرت این را دارد که هرکسی را که آنها را می‌پوشید به هرجایی که او می‌خواهد ببرد. دوروتی هم دوستان خود را می‌بوسد و با آنها وداع می‌کند و از دمپایی‌هایش می‌خواهد او را به کانزاس برگردانند. دمپایی‌ها در اطراف او گردبادی درست کردند و او را به جلوی خانه‌ی جدید عمو هنری بردند. دوروتی در حال پرواز دمپایی‌های نقره‌ای را از دست داد ولی از اینکه دوباره در خانه‌ی خودش بود بسیار خوشحال بود.

هنگامی که کتاب «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز» در سال ۱۹۰۰منتشر شد، بلافاصله مورد توجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفت. باوم قبل از آن با کتاب «پدرغاز» به شهرت نسبی رسیده بود. بنابراین مخاطبین انتظار کتاب جدید او را می‌کشیدند که با آمدن کتاب «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز»، چیزی فراتر از انتظار آنها در پیش روی‌شان قرار گرفت. اما با این حال چند منتقد در آن سالها این کتاب را به خاطر فقدان سبک مشخص و محتوای واقع گرایانه رد کردند. از سویی این کتاب و کتاب‌های این‌چنینی، بخه‌اطر پرداختن به مفاهیمی مثل جادو و جادوگری از سوی گروه‌های مذهبی به شدت نقد شدند. هنوز هم از این رمان با عنوان «اثر کلاسیک ادبیات کودک و نوجوان» یاد می‌شود و به ابعادی که همواره در همه‌ی نسل‌های انسانی نو و تازه است، توجه نمی‌شود.

آنچه این کتاب را از سایر کتاب‌های کودکان متمایز می‌کند، خط داستانی تخیلی، تصاویر دقیق (اثر دبلیو. دنسلو)، شخصیت‌پردازی خوب و جدا شدن از سبک معمول نوشتن کودکان است. در یک بررسی‌ای که توسط یک منتقد در مجله‌ی «بررسی گذرای هفتگی (در روز شنبه) بر کتاب‌ها و آثار هنری تایمز نیویورک» چاپ شد، آمده است: طنز و فلسفه‌ای که در داستان «جاوگر شگفت‌انگیز شهر اُز» وجود دارد، ذهن کودکان را به خود جلب و آنها را با خود همراه می‌کند. این منتقد اضافه می‌کند که: فضای روشن و شاد به داستان هیجان و امید می‌بخشد. مایکل پاتریک هرن، محقق برجسته در حوزه‌ی نقد و بررسی داستان «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز»، در فرهنگ‌نامه زیست‌نگاری ادبیات ادعا می‌کند: «مترسک، تین وودمن و شیر ترسو وارد آگاهی جمعی کودکی شده‌اند.»

منتقدان نقطه‌ی قوت اصلی داستان «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز» را مدیون شخصیت‌پردازی‌های باوم می‌دانند. گرچه مترسک، تین وودمن و شیر انسان نیستند، باوم آنها به گونه‌ای به تصویر می‌کشد که گویی خصوصیات انسانی پررنگ دارند. در مرجع ادبیات آمریکا، فیلیپ خوزه فارمر در این باره گفته است: «تلاش مترسک برای یافتن مغز و هوشمندی، وودمن برای یک قلب مهربان و شیر برای شجاعت، یعنی ویژگی‌هایی که قبلاً داشته‌اند اما از وجودشان خبر نداشتند، از آن‌ها موجوداتی عمیق ساخته است.»

هرن می‌نویسد: «باوم، مانند چارلز دیکنز و مارک تواین، استعداد نادری را در خلق شخصیت‌های به یادماندنی دارد. چطور می‌شود که شخصیتی که فقط یک کت و شلوار مندرس دارد و از گاه ساخته شده است، اینگونه کنش‌های عمیق انسانی داشته باشد؟ شخصیت‌های مترسک، تین وودمن و سبر ترسو از محبوب‌ترین شخصیت‌ها در تمام ادبیات کودک و نوجوان هستند»

بدیهی است که باوم در نوشتن خود مدیون نابغه‌ی عجیب انگلیسی یعنی لوئیس کارول، نویسنده‌ی کتاب آلیس در سرزمین عجایب است. در زمان ملکه ویکتوریا اعتقاد بر این بود که کتاب‌هایی که برای کودکان نوشته می‌شود باید حتما بر مطالب اخلاقی آموزنده متکی باشند. نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان در آن دوره گویی به جای داستان‌نویسی، دروس اخلاقی را در نوشته‌های خود تعلیم می‌دادند.  کارول معتقد بود که آموزش اخلاقی به کودکان و نوجوانان نباید از حد تعادل خارج شود. او در کتاب خود، آلیس در سرزمین عجایب، شخصیت‌های بزرگسال عجیب و هیجان‌انگیزی را به تصویر کشیده است که برخی خوب و اخلاقی هستند و برخی نه. او اعلام کرد که کتاب‌های خوب برای کودکان باید پر از عکس باشد و خواندن‌شان برای مخاطب سرگرم کننده باشد.

باوم با ترکیب عناصر سنتی افسانه‌ها، مانند جادو و جادوگران، با چیزهای آشنا مانند مترسک‌ها و مزارع ذرت، نوآوری بیشتری را ارائه داده است. او در این کتاب بیان می‌کند که انسان‌ها باید چیزهای شگفت‌انگیز و جادویی را در زندگی روزمره و طبیعی خود جست‌وجو کنند. اگرچه ممکن است باوم در کتاب «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز» یا کتاب‌هایی که بعد از آن نوشت، چیزهای زیادی در زمینه آموزش اخلاقی ارائه نكرده باشد، اما یک کار مهم را در دوران زندگی خود انجام داد: او به میلیون‌ها کودک آموخت که می‌شود در سال‌های مهم کودکی، کتاب خواندن را دوست داشته باشند.

کتاب «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز» چنان موفقیت خارق‌العاده‌ای داشت که از باوم خواسته شد داستان‌های بیش‌تری را در ادامه‌ی آن بنویسد. پس از مرگ وی در سال ۱۹۱۹، ناشر، «انش روت پلاملی تامپسون» را مأمور ادامه نوشتن نسخه‌های تازه و جدید از این داستان کردد. کتاب اصلی باوم، سیزده دنباله (نوشته شده توسط خود باوم) و بیست و یک دنباله نوشته شده توسط تامپسون دارد.

ال. فرانک باوم پیش از آنکه به عنوان یک نویسنده‌ی اشعار و داستان‌های کودکانه به موفقیت مطلوبی دست پیدا کند، در چندین شغل سخت مانند فروشندگی در یک فروشگاه و روزنامه فروشی کار کرده بود. کتاب «جادوگر شگفت‌انگیز شهر اُز»، او را به عنوان یک نویسنده‌ی توانمند در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان معرفی کرد و شهرتش را در این زمینه تثبیت کرد. این کتاب بلافاصله به عنوان پرفروش‌ترین کتاب سال در کریسمس ۱۹۰۰ شناخته شد. در سال ۱۹۰۲، یک نسخه‌ی موسیقی از این داستان در خانه‌ی بزرگ اپرای شیکاگو به روی صحنه رفت و مورد استقبال گسترده‌ی مردم قرار گرفت. تلاش‌های زیادی برای تبدیل این داستان به فیلم انجام شد اما هیچ‌کدام از آن‌ها موفقیت‌آمیز نبود. تا اینکه شرکت فیلم‌سازی مترو-گلدوین-مایر در هالیوود از این داستان فیلمی با بازی جودی گارلند(در نقش دوروتی)، ری بلوگر(در نقش مترسک)، جک هیلی(بدر نقش تین وود من) و برت لار(در نقش شیر ترسو) ساخت. این فیلم از سال ۱۹۳۶ به طور مکرر از تلویزیون پخش شد و احتمالا بیشتر از نسخه‌ی اصلی کتاب برای مردم آشناست.

بعد از «کتاب جادوگر شگفت‌انگیز اُز»، باوم سعی کرد موفقیت خود را با تلاش‌های دیگر در داستان‌های افسانه‌ای و خیالی تکرار کند. با این حال خوانندگان آثار او خواهان داستان‌های بیشتری درباره‌ی اُز بودند. باوم چهارده کتاب دیگر را درباره‌ی اُز نوشت. هیچ یک از این کتاب‌ها، محبوبیتی را که از جلد اول به دست آورد، دریافت نکردند، اما برای کتاب‌های او خوانندگان اختصاصی و طرفداران پروپاقرصی ایجاد شد که مشتاقانه منتظر هر جلد جدید بودند. این تقاضا آنقدر زیاد بود که حتی پس از مرگ باوم، «روت پلاملی تامپسون»، به درخواست ناشر کتاب‌های متعددی را درباره‌ی شهر اُز نوشت. از سال ۱۹۲۱، تامپسون به مدت ۱۹ سال، هرسال کتابی درباره‌ی سرزمین جادویی اُز نوشت و منتشر کرد. در سال‌های بعد از مرگ تامپسون نیز نویسنده‌های دیگری تلاش کرده‌اند که قدم‌هایی را برای نوشتن داستان‌های جدید درباره‌ی شهر اُز بردارند.

وبلاگ‌ کتاب هدهد با نوشته‌هایی کاربردی برای خانواده‌ها و معلمان

همه حقوق سایت کتابک برای پدیدآورندگان آن محفوظ و  باز نشر نوشته ها و تصویرها با آوردن منبع آزاد است.

Copyright 2008 – 2019

صفحه‌هایی برای ویرایشگرانی که از سامانه خارج شدند بیشتر بدانید


بازدید محتوا


همکاری


ابزارها


نسخه‌برداری

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز


در پروژه‌های دیگر

جادوگر شهر اُز عنوان کتابی است داستانی برای کودکان نوشته ال. فرانک باوم و تصویرگری ویلیام والاس دنسلو. این کتاب به زبان انگلیسی بوده و در ۱۷ مه ۱۹۰۰ انتشار یافت.

داستان از این قرار است که دختری به نام دوروتی که با عمه و عمو و سگش زندگی می کند، بر اثر گردبادی شدید خانه اش را از دست می دهد .هیچ کس را هم به غیر از سگش نمی‌یابد .او در شهری غریب،دوستانی پیدا واتفاقات عجیب و شگفت انگیزی را دنبال می کند.

صفحه‌هایی برای ویرایشگرانی که از سامانه خارج شدند بیشتر بدانید


بازدید محتوا


همکاری


ابزارها


نسخه‌برداری

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز


در پروژه‌های دیگر

فهرست

جادوگر اوز (به انگلیسی: The Wizard of Oz) فیلمی است به کارگردانی ویکتور فلمینگ که بر اساس رمانی برای کودکان نوشته ال. فرانک باوم آمریکایی به نام جادوگر بی‌نظیر شهر آز ساخته شده است.

دوروتی دخترک کوچکی است که همراه سگش توتو در کشتزاری در کانزاس زندگی می‌کند. روزی گردبادی می‌آید و دوروتی و سگش و خانه‌اش را با خود به آسمان می‌برد و در سرزمین آز پایین می‌آورد. در آز همه چیز زیبا و غریب است، با این حال دوروتی می‌خواهد هر جور شده به خانه‌اش برگردد. دوروتی تصمیم می‌گیرد تا به شهر آز برود تا از جادوگرانی که در آن شهر زندگی می‌کنند برای بازگشت به خانه کمک بگیرد. دوروتی سرِ راهش به مترسکی که مغز ندارد، آدم آهنی‌ای که قلب ندارد و شیر بزدلی که شجاعتش را از دست داده‌است برمی‌خورد. آن‌ها همه امیدوارند که جادوگر نیکوکار شمال در آز کمک‌شان کند، اما جادوگر بدجنس غرب که در پی انتقام مرگ جادوگر بدجنس شرق است، مشکلاتی را سر راه آن‌ها و جادوگر نیکوکار شمال به وجود می‌آورد. در نهایت دوروتی با ریختن یک سطل آب روی جادوگر بدجنس غرب موجب نابودی او می‌شود و جادوگر شهر آز نیز به عنوان جایزه آرزوی او و دوستانش را برآورده می‌کند.

و سگی به نام «تری» در نقش «توتو»

مدیر دوبلاژ: مریم شیرزاد

دوروتی: مریم شیرزاد

جادوگر شهر اُز (پروفسور مارول): منوچهر اسماعیلی

مرد حلبی: ژرژ پطرسی

مترسک: شروین قطعه ای

شیر بزدل: تورج مهرزادیان

https://www.imdb.com/title/tt0032138/

http://judygarlandmuseum.com/

“جادو گر شهر Oz” با داستان جالب و به یادماندنی و شخصیت های جذابش توانست به سرعت به یک کلاسیک آمریکایی تبدیل شود . با وجود گذشت صد سال از انتشار این کتاب هنوز کودکان در سراسر دنیا شیفته ی شنیدن داستانهای دنیای شگفت انگیز شهر Oz هستند . با این حال ٬ تنها عده ی قلیلی از حقایق عمیق سری پنهان شده در پس سادگی فریبنده ی آن مطلعند . در این جا به تحلیلی از مفاهیم رمزی موجود در داستان “Oz ” و پیش زمینه فکری نویسنده آن خواهیم پرداخت.

با اینکه داستان “جادوگر شهر  Oz ” به عنوان یک افسانه ی خیالی برای کودکان معصوم مطرح است ٬ اما محتوای سمبلیک بسیاری از مفاهیم در طول تلاش و جست و جوی “دوروتی” (شخصیت اصلی داستان) جاسازی شده است . مانند همه داستان های بزرگ شخصیت ها و نمادهای “جادوگر  Oz ” می تواند بعد دیگری برای تفسیر داشته باشند که بنا بر درک خواننده متفاوت می باشد . برخی تحلیل ها سالها این داستان را “بیانیه ی منکرین خدا” می خواندند در حالی که براساس دیگر دیدگاهها ٬ این داستان  باعث ترویج عوام گرایی می شود . با این وجود ٬ تنها با دانستن زمینه ی فکری و فلسفی و نیز اعتقادات نویسنده ی این داستان می توان به درک درستی از مفهوم حقیقی آن دست یافت…

ال. فرانک باوم (نویسنده داستان”جادوگر شهر Oz”) یک عضو “انجمن عرفان” بود که سازمانی  مبتنی بر تحقیقات رمزی و مطالعات تطبیقی ادیان می باشد . باوم درک عمیقی از الهیات داشت و ازروی قصد و غرض به نگارش تمثیلی بر مبنای آموزه های عرفانی به نام “جادوگر شهر Oz”  مبادرت نمود.

توجه : OZ که نام یک شخصیت خیالی است٬ مخفف :

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

Oscar Zoroaster Phadrig Isaac Norman Henkel Emmannuel Ambroise Diggs می باشد …

مفهوم رمزآلود “جادوگر شهر Oz”

مسیری به سوی روشنیدگی

.

توجه : این مقاله از اینجا به بعد داستان را با توجه به فیلم معروف ساخته شده از روی آن نقد و تشریح میکند . فیلمی ساخته ی ویکتور فلمینگ گارگردان اثر معروف برباد رفته .

پوستر اصلی فیلم

اگر شما با وجود پخش کارتون این داستان از صدا وسیما و علی رغم ترجمه های متعدد این داستان به فارسی و حتی خلاصه نویسی هایی که برای کودکان ارائه شده از جزئیات “جادوگر Oz” اطلاعی ندارید و یا نیاز به تجدید یادآوری دارید در این جا خلاصه ای کوتاه از ان را بیان می کنیم :

این فیلم داستان دختر یک کشاورز است به نام دوروتی گیل که در مزرعه ای در کانزاس با زن عمو “ام” و  عموی خود “هنری” زندگی می کند و همواره در ارزوی جای بهتری در ان طرف رنگین کمان است . بعد از انکه ناگهان در حین یک طوفان با یک پنجره برخورد می کند دروتی تصور می کند که خودش ، سگش “توتو” و خانه کشاورز دارند به سرزمین “Oz” انتقال پیدا می کنند . در همین موقع افسون گر شمال گلیندا  به دوروتی توصیه می کند که جاده ی آجری زرد را تا شهر امرالد (emerald) طی کند تا به جادوگر سرزمین “اُز” برسد و بتواند از آنجا به کانزاس برگردد . در طول سفرش او یک مترسک ، یک مرد آهنی ، و یک شیر بزدل ، را می بیند که به او می پیوندند وامیدوارند که در این راه بتوانند انچه را که از دست داده اند به دست او رند . همه اینها در حالی انجام می شد که باید از جادوگر حیله گر غرب و تلاش او  برای گرفتن کفش های خواهر خود از دوروتی که دوروتی  ان را از گلیندا گرفته بود دوری می کردند.

باتوجه به مسائل گفته شده در بالا کل داستان ” جادوگر شهر  Oz” یک تمثیل برای طی مسیر روح به سوی نور و روشنایی است . جاده زرد آجری در بوداییسم (از مهمترین قسمت های اموزه های عرفانی) از این جاده به عنوان راه طلایی نام می برد.

داستان با زندگی دوروتی گیل در کانزاس شروع می شود که نشان از جهان مادی است ، بعد مادی هریک از ما که سفر روحانی مان رااز آنجا اغازمی کنیم . دوروتی میل به رفتن به ان طرف رنگین کمان پیدا می کند تا بتواند به سرزمین روحانی برسد و از انجا راه به سوی نورالهی پیدا کند . او اساساً از مراتب پست برای میل به رسیدن به حقیقتی بالاتر عبور می کند . سپس دوروتی با یک گردباد به سمت بالا به “سرزمین Oz ” اورده می شود که این چرخه “کارما یا سرنوشت انسانی” را نشان می دهد ، چرخه ای از خطاها و درس های آموزنده . همچنین نشان از اعتقاد به تناسخ در عقاید عرفانی دارد چرخه تولد جسمانی و مرگ یک روح تا برگشتن به سمت خدا . جالب است که توجه کنید که جاده زرد “Oz” از یک مارپیچ گسترش یافته شروع می شود . در نماد های رمزی این چرخش نشان از تکامل شخصی است که روح از استانه مادیت به سمت جهان روحانی حرکت می کند.

.  

مارپیچ ٬ آغاز مسیر تعالی

.

در اینجا توضیحی در مورد مارپیچ بعنوان یک نماد رمزی ارائه می دهیم:

مارپیچ: راهی (عموما صاف) که حول یک محور به خارج یا داخل حرکت می کند . همچنین به مارپیچی حلزونى که متشکل از یک دایره پیچیده است و حرکت مارپیچی واحد دارد نیز اطلاق می شود . حالت چرخشی مفهوم متعالی برای بیان تکامل است که به یک نقطه خاص منتهی می شود ، بدون هیچ تکراری.

نماد مار بزرگ و شکلهای 8 گونه که هم نشانگر یک عدد و هم نماد بی نهایت است ٬ به حرکت دوار بسوی تعالی اشاره دارند. روح از این مسیر بسوی عالم ماده نزول می کند . تکرار فرایند توسط مارپیچ دایره ای منجربه ایجاد یک گرداب می شود . مارپیچ تکاملی کیهانی در نهایت به نقطه ای بازمی گردد که از ان اغاز شده بود . زمان تولد کیهانی .

ضمن این که نباید فراموش کرد که درورتی به وسیله ی یک کرد باد (شکل مارپیچی از طوفان) به این سرزمین وارد شده .

قبل از رفتن به سفر دوروتی یک کفش نقره ای به پا می کند که نشان از ریسمان نقره ای در آموزه های سری است (دوروتی کفش های سرخ پوشیده بود اما گویا در اخرین دقایق توسط کارگردان عوض شد زیرا فکر می کرد که رنگ نقره ای بر روی رنگ زرد بهتر جلوه می کند) در آموزه های سری رنگ نقره ای نشان از ارتباط ماده با روح است.

“در عرفان جسم مادی و روح به وسیله ی “ریسمان نقره ای” به هم متصل می شوند ، یک ارتباط اسرار امیز که الهام گرفته از یک قسمت از انجیل است که اشاره به بازگشت روحانی به عالم بالا دارد. یا درمورد زمانی که ریسمان نقره ای بگسلد در کتاب وعاظ آمده “سپس غبار  به زمین بازمی گردد که از انجا بوده است و روح نیز به خدایی بر خواهد گشت که وی را افریده است. در نوشته های خود فرانک باوم ریسمان نقره ای سفر ستاره ای  الهام بخش کفش های نقره ای است که قدرت ویژه ای به کسی که ان را می پوشد می دهد ” ایوان. آی. شوارتز٬ یافتن سرزمین Oz : چگونه ال فرانک باوم ماجرای آمریکائی های بزرگ را فهمید؟

در طول سفر بر روی جاده زرد رنگ دوروتی با یک مترسک ، مرد هیزم شکن و شیر ترسو روبرو می شود که به ترتیب هرکدام به دنبال مغز ، قلب و شجاعت می گردند . این شخصیت های عجیب در قالب خصوصیاتی حلول کردند که باید با کسب آنها به کمال  ونور الهی برسند . باوم شاید این کلمات را از خانم بلاواتسکی الهام گرفته باشد.

.

“خطری نیست که بی پروایی نتواند بر آن غلبه کند، آزمونی نیست که خلوص و پاکی نتواند از آن عبور بکند ،سختی ای نیست که یک ذهن قوی نتواند بر آن غلبه یابد” .  اچ.پی. بلاواتسکی

.

بعد از غلبه بر بسیاری از موانع این گروه نهایتا به شهر امرالد رسیدند تا اسرار را بفهمند.

.

جادوگر

.

در بخشهای انتهایی داستان دروتی و همراهانش میفهمند جادوگر یک فریب بزرگ و یک توهم بوده . و این فقط تصویری خیالی بوده که توسط یک انسان معمولی دیگر به دیگران نشان داده میشده . بعد از همه اتفاقات ، فکر ، قلب و شجاعت که نیاز بود تا دوروتی ، مترسک ، هیزم شکن و شیر پیدا کنند در درون خود انها پیدا شد . مدارس اسرار همیشه به دانش اموزانشان می گویند که برای رسیدن به رستگاری باید به خود تکیه کنند (نه خدا) . در طول داستان سگ دوروتی صدای درونی دوروتی  را نشان می دهد ، با توجه به وبسایت انجمن عرفان در اینجا توتو توصیفی از بصیرت او است :

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

“توتو درون و ذات و غریزه و بعد حیوانی ما را نشان می دهد. در میان فیلم،  دوروتی گفت و گویی با توتو یا صدای درونی خویش دارد . درسی که در این جا وجود دارد گوش دادن به “توتو” است . در این فیلم توتو هرگز اشتباه نمی کند . وقتی که توتو به مترسک پارس می کند دوروتی آن  را نادیده می گیرد و می گوید : احمق نشو توتو مترسک صحبت نمی کند . اما مترسک در سرزمین OZ سخن می گوید . توتو همچنین به مرد عادی پشت دیوار پارس می کند . اوست که متوجه می شود جادو یک حقه است و جادوگری درمیان نیست . دوروتی در مزرعه گیل و دوباره در قلعه جادوگر تلاش می کند تا توتو را درون یک سبد قرار دهد . تاریکی سعی می کند که صدای درون را حبس کند یا مانع آن شود اما در هردوبار توتو فرار می کند و این نشان می دهد که صدای درون ما می تواند نا دیده گرفته شود اما نمی توان آن را حبس کرد . در صحنه آخر توتو دنبال یک گربه می کند و دوروتی با دنبال کردن آن بالن خود را گم می کند و این جایی است که در آن دوروتی به رشد نهایی می رسد تا قدرت درون خود را کشف کند . بالن مظهر دین سنتی است با یک پایه پوستی جادویی که رسیدن به الوهیت را تضمین می کند . توتو حق داشت تا دوروتی را از بالن دور کند در غیر این صورت ممکن بود دوروتی هرگز نتواند قدرت خود را کشف کند . این هشداری است که به ندای درونمان گوش فرادهیم به ندای هجرت که ما را فرا می خواند و از هیچ مکان  مادی ای نشات نمی گیرد.”

و این نهایت احاد و مخالفت این داستان با دین است!

همانطور که در بالا ذکر شد توتو نماد وجه حیوانی و مادی انسان است که در این داستاد با بازداشتن دوروتی از سوار شدن به بالن که نماد دین است ، اورا نجات میدهد و دروتی با تکیه بخود (ونه خدا و دین) به سعادت میرسد و به مسیر درست باز میگردد!!!

در واقع جادوگر جعلی دوروتی را به بالن می خواند تا به کانزاس برگردد یعنی مقصد نهایی . اگرچه او توتو را تعقیب کرد (صدای درون) و از بالنی که نشان دهنده ی نوید های پوشالی ادیان الهی دور شد اما منجر به این گردید که دوروتی به تکامل نهایی خود برسد و با کمک جادوگر خوب شمال (راهنمای ماورائی) او نهایتا فهمید که هرانچه او می خواست آن را پیدا کند در درون خود وی وجود داشت . به منظور به دست آوردن نور الهی حقیقی دوروتی می بایست بر حیله جادوی جادوگر شرق و غرب که محور شرارت و نزول را تشکیل می دادند غلبه کند . او عاقل بود که به نصیحت جادوگر  خوب شمال و جنوب محور عمودی  یا بعد ماورایی گوش داد.

جادوگر خوب شمال , نور الهی حقیقی را به دوروتی نشان می دهد.

در پایان داستان دوروتی بیدار می شود و می بیند که در کانزاس است : و به طور موفقیت آمیز بعد روحانی و جسمانی زندگی اش را با هم ترکیب می کند . و او خوشحال است که دوباره خودش است و علی رغم اینکه خانواده او سیر روحانی او را باور نمی کنند (و از روی جهل به او کفر میورزند) او در نهایت می تواند بگوید که هیچ جایی مانند خانه آدم نمی شود.

.

نکته ی جالب :

در بخشی از فیلم دروتی روی گلهای خشخاش آرام میگیرد . آیا این نمادی از مواد مخدر و بیانگر ارتباط بین توهمات ناشی از استعمال این مواد و این عرفان به اصطلاح حقیقی (!) است که دروتی به آن رسید؟

.  

 آیا این صحنه نماد استعمال مواد مخدر است؟

 

 

انجمن عرفان کجاست ؟

.

“انجمن عرفان” یک سازمان سری است که بر اساس اموزه های “هلنا پی. بلاواتسکی” بنا شده بود . وی  ریشه های مشترک همه ادیان را برای تشکیل یک آئین جهانی استخراج کرد.

“اما شاید جالب باشد که روشن شود که این اموزه ها اگرچه از هم گسیخته و ناکامل هستند اما انحصارا متعلق به آیین هندو ،زرتشتیان،کلدانی(فالگیر)،مذاهب مصری ،بودایی ،اسلام،یهودیت و مسیحیت نیستند. تعالیم پنهان عصاره همه این آیین ها و مذاهب  بوده که جهشی در مبانی آنها محسوب می شود.برنامه های ادیان مختلف اکنون با هم ترکیب شده تا به عنصر اصلی آنها برسد.چرا که هر راز و عقیده ای رشد کرده٬ توسعه یافته و صورت خارجی پیدا کرده است.” اچ.پی. بلاواتسکی٬ دکترین سری

سه قسمت اصلی بیانیه انجمن عرفان که توسط بلاواتسکی ،جاج و الکت (بنیان گذار این انجمن) منتشر شده  به صورت زیر می باشد:

“اول – شکل دادن هسته برادری جهانی بشریت بدون احتلاف نژادی ،مذهب،جنسیت،طبقه یا رنگ

دوم – تشویق مطالعات تطبیقی مذهب ،فلسفه و علوم

سوم – بررسی قوانین غیرقابل توضیح طبیعت و نیروهای پنهان در بشریت  ” عارف٬ جلد ۷۵ ٬ شماره ی ۶

.

اچ.پی. بلاواتسکی

.

اصول مسلم این انجمن به طور کامل در آثار بلاواتسکی ، ” Isis Unveiled ” و “The Secret Doctrine” شرح داده شده است (ترجمه نامها : ایسیس پدیدار شده ، دکترین سری) . هسته اصلی آموزه های عرفانی همانند مواردی است که در دیگر مکاتب سری و جود دارد: اعتقاد به این که در هرانسانی نوری خدایی وجود دارد که با قوانین مخصوص و آموزش می تواند به ارتقای روحی و خدا شناسی حقیقی منجر شود . از دیگر اصول اخلاقی که در این جامعه دیده می شود اعتقاد به تناسخ (حلول در جسم دیگر) است که بر اساس آن  روح انسان مانند دیگر چیزها در جهان هفت مرحله رشد را طی می کند {و در هر مرحله به شکلی حلول میکند}.

“ نوشته های عرفانی بیان می کنند که تمدن انسانی مانند دیگر قسمتهای جهان درطول یک دوره هفت مرحله ای رشد می کنند. بلاواتسکی ادعا می کند که همه بشریت و همه ذرات تناسخ یافته وجود هفت مرحله ی “ریشه ی نژادها” را طی می کنند. بدین شکل که در مرحله اول انسان روح خالص است،در مرحله دوم انها دارای جنسیت نبودند و در قاره گمشده Hyperborea سکونت داشتند.در مرحله سوم ارواح بزرگ به انها شعور انسانی و توانایی تولید مثل جنسی اعطا می کنند . بشر کنونی در نهایت در قاره اتلانتیس تکامل می یابد. زیرا اتلانتیس پائین ترین مرحله ی این چرخه است. مرحله پنجم زمان بیدار شدن روان بشر است.  واژه ی”روان ” در اینجا به معنی درک نفوذ پذیری ذهن آگاه بشر است که اگر چه توسط برخی از افراد حساس و نفوذ پذیر حس می شد ٬ پیش تر در قوانین تکامل شناخته شده نبود.”

هدف نهایی بازگشت به جایی است که از انجا امده ایم . این مفاهیم همچنین در مدارس تصوف گرایان مسیحی و فراماسونری و کسانی که آموزه های سری تدریس می کنند دیده می شود.

.

ال فرانک باوم ٬ یک عضو برجسته ی انجمن عرفان

قبل از نوشته شدن ” جادوگر شهر Oz”  (و حتی پیش ار آنکه کسی به این فکر کند که او روزی یک نویسنده ی داستانهای کودک می شود) باوم کارهای دیگری مانند ویراستاری “مهاجران اسکاتلندی روز شنبه” را انجام می داد . در سال 1890 باوم یک سری از مقالات را نوشت که در آن مخاطبان خود را با عرفان  که ترکیبی از نظرات بودایی ، کنفسیوس ، مسیحی و حتی اسلامی بود آشنا کرد . در آن موقع او عضو انجمن عرفان نبود اما درک عمیقی از فلسفه اش را نشان داد . در اینجا گلچینی از “تفکرات ویرایشگر” وی را می خوانیم:

“در میان تکثر در امریکای امروز کسانی هستند که  اساس و پایه  تفکرات خود را در عرفان و اموزه های رمزی  جستجو می کنند ، از نظر هوش و تعداد برجسته هستند . عرفان یک مذهب نیست . پیروان آن به دنبال چیزی فراتر از حقیقت می گردند . عارف در واقع ناراضی از جهان است و عاری از هر کیش و مذهبی است . پیروان آن مبنای تفکرات خود را به مردان فرزانه ی هندی منتسب می کنند و تعداد  آنها زیاد بوده و تنها متصوفین شرقی نیستند بلکه در انگلستان فرانسه آلمان و روسیه نیزاین عقاید وجود دارد که موافق وجود یک الهه هستند اما نه لزوما موجودی به نام خدا . در مذهب آنها خدا،طبیعت است و طبیعت یعنی خدا….علی رغم این اگر مسیحیت -بنابر اعتقادات ما- حقیقت داشته باشد ، برای عرفان  تهدیدی به شمار نمی آید”. ال فرانک باوم٬ مهاجران اسکاتلندی روز شنبه٬ ۲۵ ژانویه ۱۸۹۰

البته شاید این نظر در مود اسلام متفاوت باشد!!!

در قسمت دیگری از کتاب”تفکرات ویرایشگر” باوم بر سر  استفاده از نماد ها در افسانه ها بحث کرده است که ده سال بعد تفکراتش را به صورت عملی با “جادوگر شهر Oz” نشان داد.

“تمایل شدیدی در رمان نویس ها برای معرفی رگه هایی از عرفان یا آموزه های رمزی در نوشته هایشان وجود دارد. کتابهای این شخصیت ها  به صورت گسترده توسط مردم امریکا و اروپا خریداری و خوانده شده است . وی نشان میدهد که در وجود ما علاقه ذاتی به حل اسرار و توضیحاتی ، هرچند موهوم برای موارد غیر قابل توضیح طبیعت و زندگی روزانه وجود دارد . هر چقدر که از نظر تحصیل پیشرفت می کنیم از افزوده شدن اگاهی مان بیشتر لذت می بریم و از بی خبری نسبت به سرچشمه حقایق  که در مرتبه بلند قرار دارند و توسط طبیعت فهمیده نمی شوند رنج می بریم.”

در انتهای این مقاله باوم به صورت همه جانبه از رمزگرائی بیشتر در ادبیات بحث می کند:

“اشتهای عصرما برای رمزگرائی بستگی به توانایی اقناع کردن اذهان مخاطب دارد و ممکن است در حالیکه در مردم متوسط حسی را ایجاد نکند در بسیاری افراد دیگر منجربه افکار بلندتر و محکم تر خواهد شد که می تواند بگوید چه رازهایی توسط آن فاش خواهد گردید . وچه کسی می تواند بگوید که این افراد برجسته٬ توانا و شجاع٬ چه اسراری را در قرون آینده فاش خواهند کرد؟”ال فرانک باوم٬ مهاجران اسکاتلندی روز شنبه٬ ۲۲ فوریه۱۸۹۰

دو سال بعد از نوشته شدن مقالات ال فرانک باوم و همسرش “ماود گیج” به انجمن عرفان در شیکاگو پیوستند . آرشیو انجمن عرفان در پاسادنا ی کالیفرنیا تاریخ عضویت آنها را ۴ سپتامبر ۱۸۹۲ ذکر کرده است . قبل از آن و در سال ۱۸۹۰ “جادوگر شهر Oz” چاپ شد . هنگامی که از او پرسیده شد که ایده این داستان را از کجا گرفته است او در جواب پاسخ داد:

“یک الهام ناب بود . . . که بطور غیر منتظره ای بر من نازل شد . . . من فکر می کنم که گاهی اوقات نویسندگان بزرگ پیامی برای فهماندن دارند و باید از ابزارهای موجود برای فهماندن ان استفاده کنند . من فکر می کنم که یک واسطه هستم و معتقدم که کلید جادو به من داده شده است تا درها ی ماورا را برای همدردی ،فهمیدن،شادی و صلح  باز کنم.” ال.فرانک باوم٬ ذکر شده توسط   Hearn 73 

جادوگر شهر Oz” به شدت توسط انجمن عرفان تقدیر شد . در سال 1986 مجله “عارفان آمریکائی” باوم را به عنوان یک عارف برجسته نام برد که به طور کامل سازمان فلسفه را نمایان کرده .

“اگرچه خوانندگان افسانه های وی را به خاطر محتوای عرفانی آن نمی خوانند اما بسیار حائز اهمیت است که باوم بعد از ارتباط با عرفان به یک نویسنده ی مشهور کتاب های کودک تبدیل شد . عرفان در افکار وی رسوخ کرد و الهام بخش او شد . در واقع جادو می تواند به عنوان یک تمثیل عرفانی به حساب اید که در ابتدا تا انتهای ان از ایده های عرفانی مشحون است . داستان به باوم الهام می شود و یک حیرت از عالم ماورا و شاید از اعماق درون خویش وی را فرا می گیرد”. عارفان آمریکائی ٬ شماره ۷۴ ٬ ۱۹۸۴

مفاهیم پنهان داستان کودکانه ای که باوم آن را الهامی از طرف خداوند می داند چیست؟

 .

سخن پایانی

داستان های نمادین حقایق روحانی را که از ابتدای خلقت بشر وجود داشته اند انتقال می دهند . این داستان های ساده در بسیاری از فرهنگ های دیگر نیز دیده می شوند : سلتی ، هندی ، فارسی، آزتکی ،یونانی ، مصری و دیگر تمدنها . عمدا یا سهوا فرانک باوم تمثیل کلاسیکی را خلق کرده است که شبیه تمثیل اودیسه ی هومر است که توده مردم را سرگرم می کند و حاوی مضامین راز آلودیست که توسط آگاهان درک می شود.

موفقیت “جادوگر شهر Oz” ، اصول عقاید معنوی امریکا (و به طور کلی غرب) را تایید می کند . این داستان که در سال 1890 ،یعنی در زمانی که اکثر آمریکایی ها مسیحی محافظه کاربودند نوشته شد . داستان باوم فرار توده مردم از دین سنتی و حرکت به سمت معنویت جدید را پیش بینی کرد و یا به نوعی نوید داد . تحرکات در قرن جدید در حال پیدا کردن  بسیاری از ویژگی ها  است  اگر چه اکثر آنها ساختگی ست اما همه آنها ادعا می کنند که از عرفان الهام گرفته اند . در نهایت سوا اینجاست ، آیا چنین داستانهای و خالقین آنها در رکود بی سابقه ی مسیحیت در قرن بسیتم سهیم اند؟

 ترجمه :ماسون یاب

هیچ میدونستین این فیلم به حادثه یازده سپتامبر مربوط میشه و از طریق کره ی طلایی و طواف اون کره مثل طواف کعبه مناسکی شیطانی رو با همراهی جن آیواز یا پن انجام داده؟

چه بررسی قشنگی ، مرسی واقعا👌👏👏

برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید

برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید

کاربر عزیز خوش آمدید

توسط :

پریسا نوری پور

ارزیاب کدومو

1 سال پیش


مدت زمان مطالعه:
4
دقیقه


581
بازدید

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

دیدگاه کدومو

ژانر این انیمیشن فانتزی و ماجراجویانه است. شهر زمرّد که یکی از اصلی‌ترین شهرهای سرزمین اوز است حالا به دست دلقک (برادر جادوگر سابق شهر اوز) درحال نابودی و ویرانی است. دوروتی به همراه ویزر، مارشال مالو و ملکۀ چینی برای نجات شهر زمرد و سرزمین اوز دست به کار می‌شود. آن‌ها با کمک یکدیگر از تمامی موانعی که دلقک در مسیرشان قرار می‌دهد عبور می‌کنند و بالاخره والیان شهر اوز و دوستان قدیمی‌شان، یعنی مترسک، مرد حلبی و شیر بزدل را که گرفتار طلسم تسخیر دلقک شده بودند نجات داده و دوباره شکوه و زیبایی و امنیت را به سرزمین اوز برمی‌گردانند.

ژانر :
فانتزی


دیدگاه والدین

هیچ دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاه فرزندان

هیچ دیدگاهی ثبت نشده است.


شاخص های اثر

آنچه لازم است والدین بدانند

جادو یکی از عنصرهای اصلی این انیمیشن به شمار می‌رود، اما تمامی ماجراهای این اثر ذیل محور جادو قرار نمی‌گیرد. دوروتی و دوستانش نه از طریق جادو، بلکه با سعی و تلاش و همکاری و همیاری نقشه‌های دلقک جادوگر را درهم می‌شکنند و در آخر دوروتی چوب‌دستی دلقک بدجنس را که نماد اصلی سحر و جادوی منفی است نابود می‌کند و اعلام می‌کند که سرزمین اوز به چوب‌دستی جادو احتیاجی ندارد، بلکه اهالی سرزمین اوز با همکاری و هم‌فکری یکدیگر سرزمین خود را اداره خواهند کرد. بنابراین سحر و جادوی منفی و ویرانگر، در انتهای داستان مذمّت می‌شود. والدین می‌توانند با فرزندان خود درباره‌ی پدیده‌ی جادو در دنیای حقیقی صحبت کنند.

گروه دوستی، خانواده، همکاری و همیاری اهالی شهر (چه شهر فانتزی اوز و چه شهر حقیقی کانزاس) از دیگر عناصر مهم و اصلی این انیمیشن به شمار می‌رود. می‌توانید با فرزندان خود درباره‌ی این صحبت کنید که دوروتی و دوستانش چطور با همکاری و اعتماد به یکدیگر به هدف خود که نجات سرزمین اوز از شر نیات شوم دلقک بود رسیدند. از آن‌ها بخواهید که کارهای درست و عاقلانه‌ی دوروتی و دوستانش را در جریان سفر به شهر زمرّد تعریف و تشریح کنند.

با فرزندان خود صحبت کنید درباره

چرا دلقک در پی آزار و اذیت و نابودی اهالی شهر اوز بود؟آیا جادو به این شکل در دنیای واقعی وجود دارد؟

داستان اثر

سال‌ها از کشتن جادوگر بدجنس شهر اوز توسط دوروتی می‌گذرد و او چندین سال است که به این شهر احضار نشده است. حالا برادر جادوگر بدجنس که سال‌ها پیش توسط خواهرش به یک دلقک تبدیل شده است زمام سرزمین اوز را به دست گرفته و با چوب‌دستی و گوی سحرآمیز جادوگری خواهرش و نیز با همکاری میمون‌های پرنده، شهر اوز را به ورطه‌ی نابودی کشانده است. او بزرگان شهر را مسخ کرده و به اسارت کشیده است.

مترسک، مرد حلبی و شیر بزدل که اوضاع را نابه‌سامان می‌بینند چاره‌ای به‌جز احضار دوروتی ندارند؛ چون تنها او را فرشته‌ی نجات سرزمین خود می‌دانند. دوروتی نیز با اهالی شهر خود در کانزاس، گرفتار خسارات به‌جامانده از یک گردباد بزرگ شده است. مترسک با استفاده از اختراع خود و به‌وسیله‌ی یک رنگین‌کمان دوروتی را به شهر اوز احضار می‌کند و به او پیغام می‌فرستد که خود را به شهر زمرّد برساند و آن‌ها را از شر دلقک نجات بدهد.

جزئیات اثر

کارگردان:ویل فین / دن ای تی. پیر/Will Finn/Dan St. Pierre

نام تهیه کننده:رولند کارول / رایان کارول / بون ردفورد/  Roland Carroll/ Ryan Carroll/ Bonne Radford


عکس های منتخب انیمیشن

هیچ نظری وجود ندارد

هیچ نظری وجود ندارد

افزودن دیدگاه در مورد افسانه‌های شهر اوز: بازگشت دوروتی

شرح نظر خود را اینجا بنویسید :

در این اثر چه چیزی بیشتر به چشم میخورد؟

سرویس کدومو به عنوان دستیار چندرسانه‌ای خانواده و سامانه‌ی هدایت
مصرف خانواده اعلام می‌کند که کلیه‌ی تصاویر استفاده‌شده در این
نرم‌افزار به‌صورت رایگان و بدون مالکیت شخص یا نهادی است و همچنین
محتواهای متنی، پادکست‌های صوتی و یا ویدیوهای تولید و ثبت‌شده در
بخش‌های مختلف این نرم افزار متعلق به سرویس تولید محتوای کدومو
بوده و حق انحصاری پدیدآورنده‌ی اثر برای بهره‌برداری مادی و معنوی
برای این مجموعه محفوظ است.

شما والدین عزیز تنها نیستید. هم می‌توانید با تیمی از کارشناسان
زبده و با تجربه همراه شوید و هم از تجارب دیگر والدین نسبت به
محصولات رسانه‌ای استفاده کنید.

با هم می‌توانیم دنیای رسانه‌ای امن برای فرزندانمان بسازیم. فقط
کافیست با ما همراه شوید تا در این مسیر دستیار شما باشیم!

در این مطلب قصد داریم به تعدادی از کتاب های کلاسیک کوتاه بپردازیم که انتخاب هایی عالی برای ورود به جهان آثار کلاسیک به شمار می آیند.

زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟

آثاری که شروع کننده ی مسیرهای حرفه ایِ درخشانی بودند و در برخی موارد، یک شَبه خالق خود را به شهرت رسانده اند.

آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟

داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز

چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟

خلاصه داستان جادوگر شهر اوز
خلاصه داستان جادوگر شهر اوز
0

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *