اسم داستان های عاشقانه شاهنامه

اسم داستان های عاشقانه شاهنامه
اسم داستان های عاشقانه شاهنامه

صفحه‌هایی برای ویرایشگرانی که از سامانه خارج شدند بیشتر بدانید


فهرست
انتقال به نوار کناری
نهفتن

فردوسی در شاهنامه خود که قالب حماسی دارد نیز داستان‌های عاشقانه ای دارد هرچند داستان‌های عاشقانه شاهنامه از درون مایه‌های معنوی و لطافت خالی است و این عشق بیشتر برای فرزند آوری و تولد قهرمان است؛ برای همین وصال در آنها سریع اتفاق می‌افتد. پهلوانان بیشتر درگیر جنگ و دلاوری هستند و عشق برای آنان در درجه پایین‌تری قرار دارد و خود را برای عشق خوار نمی‌کنند برای همین اغلب اوقات زنان آغازگر رابطه هستند و بر مردان تقدم دارند اما مردان شاهنامه می‌دانند که اگر زیاد در کنار همسران خود بمانند اسیر می‌شود و از وظایف خود می‌مانند برای همین بعد از توقفی کوتاه به دنبال وظیفه خود می‌روند؛ مانند رستم و توقف یک هفته ای او در کنار همسرش تهمینه. دلیل دیگر این آغازگری این نیز می‌تواند باشد که زنان برای زندگی نیازمند حمایت مردان بودند از همین روی آنان بوده‌اند که قدم پیش می‌گذاشته‌اند. مانند: سودابه به سیاوش و تهمینه به رستم. عشق در شاهنامه بیشتر شنیداری است به این معنا که با شنیدن اوصاف معشوق دلداده می‌شوند زیرا زنان در اندرونی و حرمسراها بوده‌اند و امکان دیدار فرد مقابل برایشان مقدور نبوده‌است؛ مانند رودابه به زال و بیژن به منیژه.[۱]

کاراکتر بیرونی (ظاهر) زنان در شاهنامه زیباست و اوصاف این زیبایی در محتوا یکسان است. کاراکتر درونی آنان نیز موافق تصورات مردان باستان از زن است که خود را در راه رسیدن به آرزویشان بی‌آبرو می‌کنند و حیله‌گر، عیار و ناسازگار با خردمندی مردانه هستند.[۲]

در ادامه، به این داستان‌ها به صورت خلاصه اشاره شده‌است.
اسم داستان های عاشقانه شاهنامه

زال روزی با مهراب، پادشاه کابل، ملاقاتی می‌دارد و کسی از میان پهلوانان به زال بیان می‌کند که مهراب دختری دارد بسیار زیبا که مانند او در خوبرویی و رعنایی نیست. زال با شنیدن تعاریف رودابه، دختر مهراب، دلداده و دل آشوب رودابه می‌شود. هنگامی که مهراب به کاخ خود می‌رسد سیندخت، همسر مهراب، از او می‌پرسد که زال چگونه بود و امروز بر شما چگونه گذشت؟ مهراب در پاسخ می‌گوید که زال در دلیری و پهلوانی همتا ندارد و با موهای سپید خود دل‌ربایی می‌کند.

رودابه با شنیدن سخنان و تعاریف پدر نیز به زال دل می‌بندد. و به پنج خدمه نزدیک خود راز دلش را می‌گوید. آنان بر رودابه اعتراض می‌کنند که تو در زیبایی و خوبی همتا نداری. وصلت با کسی که پرورده مرغ و پرنده است تو را شایسته نیست. رودابه بر آنان می‌تازد و می‌گوید که او تنها زال را دوست می‌دارد و خدمتکاران نیز او را قبول می‌کنند و به او می‌گویند که هرطور شده زال و او را به هم می‌رسانند و در روزی بهاری به باغ می‌روند و زال نیز که آنها را میبنید متوجه می‌شود که از خدمتکاران رودابه هستند و جلوی آنان شکار می‌کند و یکی از افراد خود را می‌فرستد تا با آنان سخن بگوید.

آنان نیز می‌گویند که زال و رودابه شایسته یکدیگرند و زال را مژده می‌دهند که امشب به کاخ بیاید و با رودابه ملاقات کند. هنگامی که زال به کاخ می‌آید رودابه از بالای بام کمند زلفش را پایین می‌اندازد و از زال می‌خواهد تا بالا بیاید ولی زال این عمل را شایسته نمی‌داند و کمند خود را می‌اندازد و بالا می‌رود و با رودابه ملاقات می‌دارد. در پایان زال به رودابه می‌گوید که چون او از نوادگان ضحاک است منوچهر، شاه ایران، و سام اجازه وصال به آنان نخواهند داد. رودابه به زاری می‌افتد که طاقت دوری را ندارد و در نهایت دو دلداده با هم پیمان می‌بندند که پایبند هم بمانند.

در این میان رودابه زنی را قاصد خودشان کرده بود و به آن زن جامه و انگشتر می‌داد تا نامه‌های او را به پیش زال ببرد. سیندخت، مادر رودابه، آن زن را می‌بیند و از ماجرا آگاه می‌شود. بعد با خشم نزد رودابه می‌رود و از لاو می‌پرسد که مقصود او کیست و آن نامه‌ها را برای چه کسی نوشته‌است. رودابه نیز اعتراف می‌کند که از آن روز دل به زال داده‌است. سیندخت او را شماتت می‌کند که با این کار آبرو و امنیتشان در خطر افتاده‌است و ماجرا را با مهراب نیز در جریان می‌گذارد و مهراب نیز خشم می‌گیرد که با این کار قطعاً سام به کابلستان حمله می‌آورد و رودابه با این کار سبب دشمنی میان آنها شده‌است و جان شهر در خطر است.

از آن سوی زال به پدرش، سام، نامه ای می‌نویسد و از او می‌خواهد که رضایت بدهد. سام وقتی نامه را می‌خواند مشوش می‌شود و موبدان و اخترشناسان را گرد می‌آورد و از آنان می‌خواهد تا آینده زال و رودابه را به او نشان دهند. آنان نیز شادان به او بازمی‌گردند که بخت آنان بلند است و نیک. سام شاد می‌گردد و با اینکه می‌داند که منوچهر نیز رضایت نخواهد داد اما به درگاه او می‌رود تا این را از او بخواهد. وقتی که به درگاه شاه می‌رسد پیش از آن که لب بگشاید، منوچهر که از این ماجرا خبردار شده بوده‌است از سام می‌خواهد که به کابل حمله کند و نوادگان و بازماندگان ضحاک را از بین ببرد. سام نیز به ناچار می‌پذیرد. در راه زال را می‌بیند و به او نامه ای می‌دهد تا به منوچهر بدهد و با او از خواسته اش بگوید و به زال قول می‌دهد تا آن زمان به کابل حمله نکند.

زال به قصر منوچهر می‌رود و منوچهر از او به نیکی استقبال می‌کند و می‌گوید که باید زال را بیازمایند و موبدان از او سؤال می‌کنند و او از امتحانت سربلند می‌آید و توانایی‌ها خود را نشان می‌دهد و منوچهر رضایت می‌دهد و زال به کابل بازمی‌گردد و همه شادمان می‌گردند که هم خطر رفع شده‌است و هم وصال آنان صورت گرفته. چندین روز در قصر جشن برپا بود و سرانجام زال با رودابه و سیندخت به زابل بازگشت و شاه زابلستان گشت.

روزی رستم به همراه رخش به حوالی مرز توران به قصد شکار می‌رود و بعد از شکار و بریان کردن گورخری در آن دشت به استراحت می‌پردازد. گروهی از سربازان تورانی رخش را می‌یابند و تصمیم می‌گیرند تا او را با خود ببرند. رخش با آنان درگیر می‌شود و سه تن از آنان را از پای درمیاورد ولی سرانجام اسیر آنان می‌شود.

هنگامی که رستم از خواب بیدار می‌شود و رخش را نمی‌یابد خشمگین و پیاده به سمت شهر سمنگان به راه میفتد. شاه سمنگان که از آمدن رستم خبردار می‌شود به استقبال او می‌رود و او را به قصرخود دعوت می‌کند و به او وعده می‌دهد تا رخش را در اسرع وقت برای او بیابد.

شب هنگام وقتی رستم در خواب بود فردی خوبروی و بلندبالا به اتاق او می‌آید و خود را اینگونه معرفی می‌کند که من تهمینه دختر شاه سمنگان هستم و کسی تا به حال صدای مرا نشنیده‌است و روی مرا ندیده. من از تو و پهلوانی‌هایت زیاد شنیده‌ام و متعجب شده‌ام. حال اگر مرا بخواهی من از آن تو خواهم بود. و از تو پسری می‌خواهم و دیگر این که رخش را نیز برای تو خواهم یافت.

رستم تهمینه را دارای فضل و دانش می‌بیند، موبدی را به نزد شاه سمنگان می‌فرستد تا تهمینه از وی خواستگاری کند. شاه با شنیدن این خبر بسیار شادمان می‌گردد و آن دو را به همسری یکدیگر درمی‌آورد. روزی رستم مهره ای را به بازوی خود بسته داشت را به تهمینه داد و گفت اگر فرزند دختری داشتی آن را به گیسوی او ببند و اگر پسر بود به بازوی او. شاه سمنگان خبر پیدا شدن رخش را به رستم داد و رستم به سمت زابلستان به راه افتاد. بعد از نه ماه پسر تهمینه به دنیا می‌آید که بسیار زیبا و خوش‌اندام و پیل تن بود و تهمینه نام او را سهراب می‌گذارد.

در دوران پادشاهی کیخسرو مردم ارمنه به درگاه او می‌روند و از او درخواست می‌کنند که آنها را از گرازانی که به مزارعشان حمله کرده بودند نجات دهد. کیخسرو نیز وعده می‌دهد که به پهلوانی که داوطلب این کار شود پاداش خوبی خواهد داد. اما از میان پهلوانان و زودمندان تنها بیژن، فرزند گیو، داوطلب می‌شود. پدر او به مخالفت بلند می‌شود اما بیژن اعلام می‌کند که توانایی این کار را دارد.

کیخسرو شاد می‌شود و گرگین را مأمور می‌کند که راه آنجا را به بیژن نشان دهد و همراه او باشد. وقتی بیژن و گرگین به مقصد خود می‌رسند، گرگین اعلام می‌کند که صرفاً راهنمای اوست و وظیفه کشتار گرازها بر عهده خود بیژن است. بیژن با خشم به گرازها حمله می‌کند و آنها را از بین می‌برد. گرگین از این بابت خوشحال می‌شود ولی از می‌ترسد که این ماجرا او را بدنام کند برای همین به بیژن وعده می‌دهد که در نزدیکی آنجا زیبارویانی هستند. افزون بر این منیژه، دختر افراسیاب، نیز آنجاست. بیژن نیز موافقت می‌کند و راهی آنجا می‌شوند و او از دور منیژه را با کنیزانش می‌بیند و دلداده او می‌شود.

از طرف دیگر منیژه نیز بیژن را در لباسی فاخر می‌بیند و دل به او می‌بازد پس کنیزش را می‌فرستد تا نام و نشان او را بپرسد. بیژن نیز خود را به او معرفی می‌کند و کنیز او را به چادر منیژه می‌برد. آن دو، سه روز به خوش گذرانی مشغول می‌شوند. اما هنگامی که بیژن باید بازگردد، منیژه در نوشیدنی او داروی بیهوشی می‌ریزد و پنهانی او را به قصر افراسیاب می‌برد. نگهبان متوجه او می‌شود وشاه را از این ماجرا آگاه می‌سازد. او نیز دستور می‌دهد تا بیژن را دست ببندند و پیش او بیاورند. بیژن واقعیت را به افراسیاب می‌گوید و او دستور اعدام او را می‌دهد که با پادرمیانی پهلوانی به نام پیران از این کار صرف نظر می‌کند و بیژن را در چاهی می‌اندازد. منیژه هر روز برای بیژن به دنبال غذا می‌گردد و شب در کنار چاه زاری می‌کند.

روزها می‌گذرد و خبری از بیژن نمی‌شود. گرگین به دنبال او می‌رود و اسب او را می‌یابد و شرمسار به ایران بازمی‌گردد. گیو داستان دروغین مرگ بیژن را باور نمی‌کند و شکایت را به کیخسرو می‌برد و او نیز با استفاده از جام جهان‌نما مکان بیژن را پیدا می‌کند و رستم را خبر می‌کند تا به آنجا برود. آنان نیز در جامه بازرگان به آنجا می‌روند. منیژه که از آمدن عده ای ایرانی خبردار می‌شود به پیش رستم می‌آید و می‌گوید که آیا خبر بیژن به ایران رسیده‌است. رستم ابتدا به او شک می‌کند و جوابی به او نمی‌دهد و هویت او را می‌پرسد. منیژه خود را معرفی می‌کند و داستان بیژن را می‌گوید. وقتی رستم او را می‌شناسد به او انواع غذاها را می‌دهد و درونی مرغی بریان شده انگشتر خودش را قرار می‌دهد تا مگر بیژن آن را بیابد و به منیژه دهد تا آن را برگرداند و از صحت ماجرا باخبر شود. چنین می‌شود و رستم به منیژه می‌گوید تا آتشی بر سر چاه روشن کند تا بتوانند راه چاه را بیابند.

منیژه چنین می‌کند و پهلوانان چاه را می‌یابند. رستم بیژن را از چاه بیرون می‌کشد و از او قول می‌گیرد تا گرگین را ببخشاید. بعد ابتدا منیژه را به ایران بازمی‌گرداند و بعد با بیژن به سمت افراسیاب می‌تازد و غنائم به دست می‌آورد و به ایران بازمی‌گردند. کیخسرو جشن عظیمی ترتیب می‌دهد و به بیژن جامه و زیور می‌بخشد و از او می‌خواهد که آنها را به منیژه بدهد و هرگز او را مقصر نداند.

روزی بهرام گور در دشتی مشغول شکار بود؛ بعد از شکار چوپانی را می‌بیند و از او می‌پرسد که این گوسفندان برای کیستند و چوپان نیز پاسخ می‌دهد که آنان از برای مردی گوهر فروش به نام ماهیار است که مال و ثروت فراوانی دارد و همچنین دختری دارد به نام آرزو که چنگ می‌نوازد و بسیار زیباست و اوست که به پدرش جام شراب می‌دهد و او را پذیرایی می‌کند. بهرام که این توصیفات را از آرزو می‌شنود به سمت قصرش می‌رود و لباس مناسب و خوب می‌پوشد و به غلامان ود می‌گوید که می‌خواهد به خانه آن مرد گوهر فروش برود و از او دخترش (آرزو) را خواستگاری کند بر سر او تاج بگذارد.

شبی به راه میفتد و به نزدیکی خانه گوهر فروش می‌رسد و آواز چنگ را می‌شنود و به آنجا می‌رود و در می‌زند و بهانه ای می‌آورد تا شب را در آنجا بماند و خودش را نیز گشسب سوار معرفی می‌کند. ماهیار نیز از او پذیرایی می‌کند و دخترش آرزو را می‌آورد تا برایشان چنگ بنوازد و آنان را با شراب پذیرایی کند. آرزو نیز برای بهرام چنگ می‌نوازد و اشعاری نیز دربارهٔ او می‌گوید. بهرام نیز شیفته و دلباخته آرزو می‌گردد و هنگامی که ماهیار مست گشته‌است، از فرصت استفاده می‌کند و آرزو را خواستگاری می‌کند. پدر نظر بهرام و فرزندش را می‌پرسد که آیا پسند یکدیگر هستند؟ هر دو نیز پاسخ می‌دهند که دلباخته یکدیگرند.

آن شب به پایان می‌رسد. فردای آن روز سربازان و خدمتگزاران بهرام بر در خانه ماهیار می‌آیند و خدمتکار ماهیار او را از این ماجرا آگاه می‌کند و ماهیار متوجه می‌شود که دیشب بهرام گور شاه ایران زمین مهمان او بوده‌است. پدر به نزد دخترش می‌رود و به او می‌گوید که مهمان آنها کیست و از او می‌خواهد که با بهرام به نرمی رفتار کند؛ زیرا که من دیشب مست بوده‌است و با گستاخی با او رفتار کرده‌است.

بهرام گور نیز از خواب بیدار می‌شود و درمیابد که آنان هویت او را دریافته اند. ماهیار از او پوزش می‌خواهد اما بهرام می‌گوید که از اشتباه و گستاخی ندیده‌است. ماهیار به آرزو می‌گوید که دوباره برای آنان چنگ بنوازد و آنان را با نوشیدنی پذیرایی کند. هنگامی که آنان از نوشیدن فارغ می‌شوند شاه بهرام، آرزو را با خود به قصر خود می‌برد و او را همسر خود می‌کند و بر سر او تاج می‌گذارد.

سودابه دختر پادشاه هاماوران و همسر کیکاووس پادشاه کیانی بود. اما کیکاووس از ازدواج با زنی از نژاد گرسیوز فرزندی داشت به نام سیاوش. کی‌کاووس فرزندش را به نزد رستم در زابل می‌فرستد تا از او آیین و رسم پهلوانی بیاموزد. بعد از مدتی که سیاوش بزرگ و تنومند می‌شود به قصر پدر بازمی‌گردد و کیکاووس از او پذیرایی می‌کند. سودابه که سیاوش را می‌بیند دلباخته او می‌شود و پیکی را به نزد او می‌فرستد و او را به حرمسرای شاه می‌خواند اما سیاوش قبول نمی‌کند.

برای همین سودابه به پیش کاووس می‌رود و به او می‌گوید تا از سیاوش بخواهد تا به حرمسرا برود و از آنجا همسری را برای خود انتخاب کند. سیاوش به ناچار به آنجا می‌رود و با پیشنهاد سودابه رو به رو می‌شود و باز قبول نمی‌کند و از آنجا می‌رود. سودابه برای بار سوم سیاوش را به شبستان خودش می‌خواند و خود را به او عرضه می‌کند اما سیاوش برآشفته می‌شود و از آنجا می‌رود.

سودابه از این کار سیاوش نیز خشمگین می‌شود و او را متهم می‌سازد و داستان را واژگون به کاووس می‌گوید. کاووس برای بررسی صحت حرف او دست و پیراهن او را می‌بوید و بوی شراب درمی یابد اما از پیراهن سیاوش بوی گلاب استشمام می‌کند و متوجه می‌شود که سودابه به او دروغ گفته‌است و قصد می‌کند که سودابه را بکشد اما از ترس پدر سودابه، شاه هاماوران، با موبدان مشورت می‌کند و آنان می‌گویند که با گذر از آتش صحت و درستی حرف آنان مشخص می‌شود.

کوه بزرگی از آتش را فراهم می‌آورند اما سودابه از این کار سرباز می‌زند با این حال سیاوش می‌پذیرد و از آتش عبور می‌کند و سالم می‌ماند و دروغ سودابه فاش می‌شود و کاووس قصد آن را می‌کند تا او را بکشد اما با پادرمیانی سیاوش او را می‌بخشد.

گلنار در شاهنامه کنیزک خطاب شده‌است. او زنی زیبا و باهوش بود که سوگلی اردوان، آخرین پادشاه، اشکانی بود و اردوان عاشق او بود. گلنار به مرور جایگاهی یافت که خزانه دار و وزیر شاه شد. روزی بر بام قصر جوانی زیبا را می‌بیند و بر او دل می‌بازد، پس شب بعد از خفتن اردوان، نزد او می‌رود و نام و نشانش می‌پرسد.

آن جوان خود را اردشیر، پسر بابک، حاکم فارس معرفی کرد و او نیز بر گلنار عاشق شد و نام و نشان او را پرسید و مخفیانه ارتباطشان حفظ بود، تا اینکه روزی گلنار شنید ستاره شناسان پیشگویی کرده‌اند که کهتری از قصر می‌گریزد و بر تخت پادشاهی خواهد نشست. پس او نزد اردشیر رفت و داستان را برایش گفت و اردشیر که قصد شورش داشت، به اتکای این مهم، تصمیم قطعی برای فرار، گرفت و به گلنار گفت که اگر بخواهد می‌تواند همراه وی باشد. گلنار نیز با شادی پذیرفت.

روز بعد گلنار به خزانه رفت و مقدار زیادی طلا و جواهر و سکه برداشت و در جایی پنهان کرد، بعد از خفتن اردوان، با آنها، نزد اردشیر رفت و با کمال تعحب دید که اردشیر دو تا از بهترین اسبهای شاه را با خواباندن مأمورین اصطبل بواسطهٔ نوشیدنی، آماده کرده‌است. پس در معیت یکدیگر با جواهرات، قصر را ترک کردند.

صبح روز بعد اردوان مثل همیشه برخاست و چون گلنار را ندید برآشفت، پس دستور به جستجوی او داد. خبر رسید که گلنار با اردشیر فرار کرده، پس شاه عده ای را به دنبالشان فرستاد اما نتوانستند آن دو را بیابند.

اردشیر فارس و بخشی دیگر از ایران را تصرف کرد و بعد با اردوان جنگید و او را شکست داد و سلسلهٔ ساسانی را بنا نهاد. در واقع نقش گلنار در یاری کردن اردشیر برای رساندنش به تاج و تخت تعریف شده و بعد از آن هیچ اثری از او در شاهنامه نمی‌بینیم.[۹]

سپاهی به فرماندهی “طایر” از قوم غسانی به همراه سپاهی از روم، قادسیه، بحرین به اطراف تیسفون آمدند و آن جا را تاراج کردند. دختر نرسی نیز که به تیسفون آمده بود، اسیر طایر شد. حاصل پیوند دختر نرسی و طایر دختری به نام “مالکه” بود.

شاپور نیز پسری از نژاد نرسی بود و هنگامی که بیست و شش ساله شد، به جمع‌آوری لشکر پرداخت و به طایر شاه غسانیان حمله کرد. تعداد زیادی از آنها را کشت و تعدادی را نیز اسیر کرد. طایر نیز با تعدادی از سپاهیانش به دژی در یمن گریختند. شاپور به سوی آن دژ رفت و راه عبور و مرور آنها را بست اما نتوانست وارد آن دژ شود.

شبی شاپور با لباس رزم و کمان برای جمع‌آوری اطلاعات به سوی دژ رفته بود؛ مالکه او را از بالای دژ می‌بیند و دایه اش می‌گوید :”برو و پیامی از من به او برسان. به شاپور بگو، من از نژاد او هستم. چرا با من کینه جویی می‌کند؟ من دختر نرسی و از نژاد انوشیروان و در خدمت او هستم!”. دایه پیام مالکه را به شاپور رساند. شاپور از پیام مالکه شاد شد و خشنودی و پذیرش خود را در مورد پیشنهاد او اعلام کرد.

مالکه شب هنگامی که طایر و بزرگان و جنگجویان غسانی خوابشان برد، پنهانی در دژ را برای شاپور و جنگجویانش باز گذاشت و خود در جایی امن در سراپرده پنهان شد. شاپور و سوارانش وارد دژ شدند و شروع به کشتن غسانیان کردند. طایر و بیش از هزار جنگجویش سراسیمه از خواب بیدار شدند و جنگیدند اما بیشتر آنها کشته شدند. طایر به اسارت درآمد و دژ فتح شد.

روز بعد، شاپور بزرگان را به کاخ دعوت می‌کند و مالکه نیز نزد شاپور می‌آید. طایر با دیدن مالکه به شاپور گفت:” فرزندی که به پدرش خیانت کند، به تو نیز وفادار نیست نمی‌تواند به تو مهر بورزد. اما شاپور سخن او را نمی‌پذیرد و دستور می‌دهد تا طایر را گردن بزند و کتف او را از پشت بیرون بکشد و سپس او را در آتش بسوزانند. آنگاه به پارس برمی‌گردد و مالکه را گرامی می‌دارد.

صفحه‌هایی برای ویرایشگرانی که از سامانه خارج شدند بیشتر بدانید


فهرست
انتقال به نوار کناری
نهفتن

فهرست منظومه‌های عاشقانه (مرتب شده بر حسب زبان)


عاشقانه های شاهنامه در دو جلد شامل ۱۷ داستان کوتاه عاشقانه در مورد زال، پدر رستم، و ۱۶ زن در شاهنامه، فرانک، رودابه، تهمینه، گردآفرید، سودابه، خوب چهر (مادر سیاوش)، فرنگیس و جریره (زنان سیاوش)، منیژه، کتایون (همسر گشتاسب)، روشنان (زن اردشیر)، گرامی (دختر هفتواد)، دل افروز فرخ پی (همسر شاپور ذوالاکتاف)، گردیه (خواهر بهرام چوبین)، شیرین (همسر خسرو پرویز). برخی از این داستان ها بازآفرینی (به معنی از اثرکهن یا معاصر الهام می گیرند هم موضوع هم شکل و ساخت آن را تغییر می دهند) و برخی بازنویسی خلاق (به معنی ساختاری نو به موضوع کهن دادن) از شاهنامه فردوسی است. 

این دو اثر به نقش زنان و عمق عشق و عاطفه همسر و مادر، تأکید دارد و مقایسه ای بین عشق زنان امروزی با زنان گذشته دارد. همجنین توجه به صلح خواهی در شخصیت این زنان برجسته به خوبی مشهود است. این داستان های کوتاه رنج و ستم هایی راکه در طول تاریخ بر زنان رفته، بازگو می کند. نویسنده، گاه با لحن و زبان عامیانه و کوچه بازاری گاه زبان رسمی رابطه صمیمانه به وجود آورده، و شناخت لازم را از زنان مشهور و زنان ناآشنای شاهنامه به مخاطب خود می دهد.

 

 

اسم داستان های عاشقانه شاهنامه

وبلاگ‌ کتاب هدهد با نوشته‌هایی کاربردی برای خانواده‌ها و معلمان

همه حقوق سایت کتابک برای پدیدآورندگان آن محفوظ و  باز نشر نوشته ها و تصویرها با آوردن منبع آزاد است.

Copyright 2008 – 2019

ketabaz – معرفی کتاب های محبوب و جدید

ببینید دوستان هر سرزمینی، هر ملتی یک نماد و مظهری داره یا اینطور بگم به یک اسم و لقبی مشهوره. مثال عرض میکنم: یه کشوری سرزمین تاریخِ، یه کشوری سرزمین اقتصادِ، یکی سرزمین سیاستِ، یکی سرزمین جغرافیاست و یه کشوری مثل ایران سرزمین شعر و ادبه. چرا؟

چون ما بزرگترین و بهترین سخنوران رو داشتیم: حافظ، سعدی، مولانا، خیام، فردوسی و امثال اینها.

اسم داستان های عاشقانه شاهنامه

حال بیاین در مورد یکی از این بزرگان صحبت کنیم: فردوسی

فردوسی بذری کاشت که تا انسان هست و خرد هست جوانه میزند؛ بله صحبت از <> است.

بیخود نیست که فردوسی را بزرگترین سراینده پارسی­گو دانسته ­اند.

میگن سه یا چهار ملت در این کره خاکی هستن که کتابی مثل شاهنامه دارند: یکی یونان که ایلیاد و ادیسه هومر رو داره، یکی هند که مهاباراتا و رامایانا رو داره و یکی هم ایران که شاهنامه رو داره و اینها جز کتاب­های تراز اول دنیا به حساب میان و این یعنی اینکه ما باید سرمون رو بالا بگیریم.

از حسنن هیکل (یکی از بزرگترین روزنامه­ نگاران مصر و حتی دنیا) پرسیدن که چرا شما مصری­ ها، قبطی هستین، سوری ­ها سامی هستن؛ عرب نیستین ولی زبانتان، فرهنگان، لباستان عربی شده. ایشون جواب میدن که ما فردوسی را نداشتیم….

این یک طرف قضیه؛

شاهنامه داستان حماسی داره مثل: هفت خوان رستم، دوازده رخ.

داستان غم انگیز هم داره مثل: رزم رستم و سهراب، رزم رستم و اسفندیار، سوگ سیاوش (سیاوش که یکی از محبوب­ ترین و معصوم­ ترین شخصیت­ های شاهنامه است)

داستان عاشقانه هم زیاد داره: زال و رودابه، رستم و تهمینه، سیاوش و فرنگیس، بیژن و منیژه

میخوام یکی از زیباترین و دل انگیزترین داستان های عاشقانه شاهنامه رو براتون بگم: <>

بیژن، فرزند گیو یکی از سرداران سپاه کیخسرو و از طرف مادری نوه رستم به حساب میومده

جوانی برومند، زیبارو و با گیسوانی بلند.

بیژن به دلاوری در شاهنامه شهرت داره: با فرود فرزند سیاوش جنگید. هامون، پهلوان توران رو به خاک کشید و در جای دیگری دو بار رستم رو از مرگ نجات داده.

خلاصه جوانی است جویای نام.

روزی دو نفر از مرز ایران منطقه ­ای به نام اَمران برای دادخواهی به نزد کیخسرو میان:

و پیامشان این است که دشتی داریم که در آن زندگی میگذرانیم و تمامی گندم زار و باغستان­ های ما توسط گُرازهای وحشی که در آن دشت هستن به خاک و خون کشیده شدن:

و اینقدر آه و ناله سرمیکشن که کیخسرو دلش به درد میاد و رو میکنه به سرداران و جنگاوران سپاهش و از آنها داوطلب میخواد و کسی جز بیژن داوطلب نمیشه:

و بیژن اینطور اعلام آمادگی می کنه:

منم بیژن گیو لشکرشکن … سر خوک را بگسلانم زِتَن

کیخسرو از این جسارت و جَنَم بیژن خوشش میاد و گُرگین که مردی دیوصفت بوده رو به همراه او میفرسته. وقتی بیژن و گُرگین وارد اون منطقه میشن، بیژن به تنهایی تمام گرازها رو از پای درمیاره و عازم رفتن به ایران میشه که گُرگین با خودش فکر میکنه که اگه به ایران بازگردیم، تمامی جوایز و افتخارات نصیب بیژن میشه؛

حیله ای در سرداره

بیژن رو ترغیب میکنه که منیژه دختر افراسیاب به همراه زیبارویانی در نزدیکی این منطقه جشن و پایکوبی برگزار کردند، بیا پیش آنها برویم و خوش بگذرانیم و در واقع اینطور توصیفش میکنه:

خلاصه گرگین اینقدر از منیژه برای بیژن دلبری میکنه که بیژن ساده لوح وسوسه­ ی رفتنش میگیره و قبول میکنه:

وقتی وارد جشنگاه منیژه میشن، گرگین به بیژن میگه که من اینجا از دور مراقب توام که مبادا گزندی به تو برسه تو برو و خوش باش. بیژن قبول میکنه و وقتی به اونجا میرسه، خوابش میگیره و همانجا زیر یک درخت سرو بلندی به خواب میره…

منیژه از وجود بیژن با خبر میشه و وقتی او را نگاه میکنه با خودش میگه:

بیژن از خواب بیدار میشه و منیژه ازش میپرسه که:

بیژن در جواب میگه که نه پریزاده­ ام و نه سیاوش:

سیاوش نَیَم نه از پریزادگان … از ایرانم از شهر آزادگان

و بیژن ادامه میده که من برای رزم گراز آمده بودم:

و وقتی از این جشنگاه باخبر شدم، آمدم خودم رو به اینجا رسوندم که بانویی به نام منیژه را ملاقات کنم و بیژن به اون بانو که در واقع خود منیژه بوده میگه اگه مرا پیش منیژه ببری به تو تاج و زَر میدهم:

منیژه در جواب بیژن میگه اونی که دنبالش میگردی خود من هستم:اسم داستان های عاشقانه شاهنامه

(منیژه داره اصالت و پاک دامنیشو به رخ بیژن میکشه)

منیژه منم دُخت افراسیاب … ندیده برهنه رُخَم آفتاب

گفتگوشون ادامه پیدا میکه، خُش و بِشی میکنن و از همدیگه خوششون میاد و نهایتا منیژه، بیژن رو به حَرَم سراش دعوتش میکنه:

کم کم داریم به قسمت جذاب داستان نزدیک میشیم

گر آیی خرامان به نزدیک من … بیفروزی این جان تاریک من

منیژه بیامد گرفتش به بَر … گشاد از میانش کیانی کَمَر

نشستنگه رود و می ساختند … ز بیگانه خیمه برافراشتند

سه روز و سه شب شاد بوده بِهَم … گرفته بر او خواب و مستی ستم

بیژن بعد از سه روز و سه شب، عیش و نوش و خوشگذارنی با منیژه تازه یادش میاد که ای داد بیداد، ای داد بیداد. من برای چه کاری آمده بودم و الان باید پیش کیخسرو بودم و عازم رفتن به ایران میشه که منیژه ازش میپرسه کجا میروی؟ بیژن جواب میده:

اما این بار منیژه مانع رفتن بیژن به ایران میشه، انگار قرار نیست بیژن به این زودیا به ایران بازگرده؛ دستور میده تا داروی هوش بری در جام شراب بریزن و به بیژن بدن

بیژن جام شراب رو سر میکشه، بیهوش میشه و کنیزان منیژه او را با خودشون به قصر افراسیاب میبرن. وقتی بیژن به هوش میاد خودش رو در کاخ میبینه و شروع میکنه به ناله و زاری و لعنت فرستادن بر گرگین:

بعد از مدتی نگهبانان قصر متوجه وجود بیژن میشن، خبر رو به گوش افراسیاب میرسونن که منیژه دخترت روسیایی به بار آورده و یک اجنبی در محفل اوست:

اوضاع داره وخیم تر میشه

آتش از وجود افراسیاب زبانه میکشه و به برادرش گَرسیوَز دستور میده که فورا بیژن رو اعدام کنن:

بیژن چه گناهی کرده که باید اینطور تقاص پس بده. وقتی طناب دار رو به گردن بیژن میندازن، بیژن در آن اوج ناامیدی با خدای خودش راز و نیاز میکنه و دست به دامان باد میشه:

اَیا باد بگذر به ایران زمین … پیامی زِ من بر به شاه زمین

(به کیخسرو پیامم را برسان)

بگویش که بیژن به سختی در است … چو آهو که در چنگ شیر نر است

از آنجا برو سوی زابلستان … بَرِ رادمرد رستم پهلوان

در این حین پیران ویسه وزیر خردمند افراسیاب سر میرسه و وقتی از نام و نشان بیژن میپرسه فورا به نزد افراسیاب میره و افراسیاب رو از عاقبت کشتن پور گیو میترسونه و داستان کشته شدن سیاوش رو به یادش میندازه که ایرانیان چه بلایی بر سرمان آوردند و بهش میگه اون بلایی که بر سر سیاوش (دامادت) آوردی با بیژن مکن؛ رستم و ایران رو با خودت دشمن مکن:

استراتژی پیران ویسه داره عمل میکنه

افراسیاب به فکر فرو میره و از تصمیمش منصرفش میشه، دستور میده که بیژن را در چاهی زندانی کنن و همچنین منیژه رو هم از کاخش بیرون میندازه و بهش میگه که تو هم برو پیش معشوقه ­ات بیژن؛ تا الان باهاش بودی از اینجا به بعد هم جورش رو به گردن بکش:

بهارش تویی غمگسارش تو باش … در این تنگ زندان زوارش تو باش

از آن طرف گرگین وقتی میبینه خبری از بیژن نمیشه، نگران میشه و رهسپار ایران میشه؛ وقتی به نزد کیخسرو میرسه بهشون میگه که در راه بازگشت به ایران، بیژن از من جدا شد، گم و گور شد، خبری ازش ندارم. کیخسرو زیر بار نمیره و دستور میده که گرگین رو زندانی کنن و از رستم میخوان که به دادشون برسه. رستم رو از زابل فرامیخونن؛

رستم دَستان، پُشت و پناه ایرانیان.

رستم میاد و با تعدادی از یاران خویش که خودشون رو به شکل تجار و بازرگانان درآورده بودن راهی توران سرزمین افراسیاب میشن

وقتی منیژه باخبر میشه که بازرگانانی از ایران وارد شهر شده اند، سریعاً خودش رو به اونا میرسونه و سراغ کیخسرو و گیو و رستم رو میگیره. رستم ازش میپرسه که تو کیستی؟ چرا سراغ دربار ایران رو میگیری.

منیژه خودش رو معرفی میکنه و میگه من معشوقه بیژنم؛ منیژه داستان رو برای رستم تعریف میکنه و به رستم میگه اگه گذرتون به ایران خورد به کیخسرو بگین که بیژن روزگار سختی رو میگذرونه:

(منیژه اینجا عشق خودش رو نشون میده)

کنون گَرَت باشد به ایران گذر … ز گودرزُ کشواد یابی خبر

بدرگاه خسرو مگر گیو را … بیبنی و گر رستم نیو را

بگویی که بیژن به سختی در است … اگر دیر گیری شود کار پَست

رستم به منیژه میگه این غذا رو برای بیژن ببر تا شکم خود را سیر کند و بدون اینکه منیژه بفهمد انگشتر خود را درون شکم مرغ میگذارد و منیژه غذار رو برای بیژن میبرد؛ بیژن وقتی انگشتر رو میبینه با خوشحالی تمام فریاد میزنه:

منیژه از خنده بیژن شگفت زده میشه و بهش میگه خنده ات به خاطر چیست؟ بیژن در جواب میگه میخوام رازی را با تو در میان بذارم ولی قول بده که به کسی نگویی.

منیژه ناراحت میشه میگه هنوز وفاداری من برای تو ثابت نشده که اینچنین با من صحبت میکنی:

بیژن داستان رو به منیژه میگه و بهش میگه که اون بازرگانی که به تو غذا داده که برای من بیاوری همان رستم زال است. مطمئناً برای نجات من آمده فورا به نزدش برو و پیام مرا بهش برسان و بگو در چه اوضاع و احوالی هستم. منیژه خودش رو به رستم میرسونه و پیام بیژن رو به رستم میگه. رستم به منیژه میگه در تاریکی شب کنار چاه آتشی بیفروز تا ما از وجود چاه باخبر شویم و بتوانیم آن را پیدا کنیم و بیژن رو نجات بدیم:

منیژه نزد بیژن میره و درخواست رستم رو برای بیژن بازگو میکنه. بیژن در جواب میگه همان کاری رو بکن که رستم ازت خواسته.

خلاصه منیژه آتش رو روشن میکنه و رستم و یارانش سر میرسن:

رستم و یارانش، بیژن رو از چاه نجات میدن و همراه منیژه به ایران بازمیگردن

خبر آزادی بیژن و پیروزی رستم به دربار کیخسرو میرسه:

گودرز و گیو و مابقی سردارن ایران زمین به خاطر دلاوری رستم و نجات پسرشان، بیژن، ازش تشکر و قدردانی میکنند:

گیو هم به نوبه خودش از رستم تشکر میکنه:

و رستم به نزد کیخسرو میره و کیخسرو به رستم میگه خوش به حال ایران که پهلوانی چون تو دارد:

نوبت به بیژن میرسه و کیخسرو از بیژن میخواد که بیاد جلو و از مصیبت ­هایی که این مدت تحمل کرده، صحبت کند:

بفرمود خسرو، بیژن آمد ز پیش … سخن گفت از آن رنج و تیمار خویش

بیژن از بلاهایی که افراسیاب و گرسیوز بر سرش آورده، از زجرهایی که کشیده صحبت میکنه:

از آن تنگ زندان و رنج زوار … فراوان سخن گفت با شهریار

از آن بند و زندان، وان کارزار … ز مِهر منیژه در آن روزگار

بیژن از وفاداری منیژه میگه، از مصیبت ­هایی که منیژه به خاطرش کشیده میگه:

منیژه این دُخت رنج آزموده ز من … فدا کرده دل و جان و روح و تن

نهایتاً کیخسرو، بیژن و منیژه را زوج اعلام میکنه و به بیژن سفارش میکنه که هرگز منیژه رو سرزنش نکن و همیشه با هم خوب و خُش باشین:

و اینجاست که نشون میده که پادشاهی نظیر کیخسرو در شاهنامه فردوسی وجود نداشته؛ انسانی که در اوج قدرت، پادشاهی رو کنار میذاره و آیین و انسانیت رو بر تخت و قدرت ترجیج میده.

داستان بیژن و منیژه یکی از داستان­های زیبای شاهنامه فردوسی است که خیلی دلاورانه شروع میشه عاشقانه و غم انگیز ادامه پیدا میکنه و نهایتاً، شاد تموم میشه.

بدین کار بیژن سخن ساختم …بپیران و گودرز پرداختم

و حرف آخر اینکه:

نویسنده مطلب: محمدرضا مسعودمقام

منبع مطلب

مجموعه ای از پرفروش ترین کتاب های چاپی را اینجا ببینید و با تخفیف ویژه خریداری کنید👇

راهنمای انتخاب یک کتاب شاهنامه نفیس

فرمانده..!

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

Δdocument.getElementById( “ak_js_1” ).setAttribute( “value”, ( new Date() ).getTime() );

پربازدیدترین ها

۳۰ نفر از بهترین نویسندگان تاریخ

هزار و یک شب، شهرزاد قصه‌گو، و داستان‌هایی که معجزه می‌کنند.

تاثیرگذارترین جملات کتاب شازده کوچولو

داستان واقعی آنابل چیست؟ آیا این عروسک در واقعیت هم شیطانی…

برترین بازی های فکری بزرگسالان و نوجوانان

اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید

مریم طاهری‌مجد از بازنویسی داستان‌های عاشقانه شاهنامه در قالب کتابی با عنوان «اساطیر دلشده» خبر داد.

 

مریم طاهری مجد در گفتگو با مهر از انتشار اثر تازه‌ای از خود باعنوان «اساطیر دلشده» خبر داد و گفت: این کتاب بازنویسی چهار داستان عاشقانه از شاهنامه فردوسی برای مخاطبان امروزی را در خود جای داده است که به ترتیب شامل داستان‌های «زال و رودابه»، «تهمینه و رستم»، «سودابه و سیاووش» و «بیژن و منیژه» می‌شود. میراث فرهنگی ایران آنقدر غنی هست که همواره تعابیر متفاوتی نسبت به زمان و مکان ارائه آن قابل طرح شدن در داستان باشد. این موضوع در مورد شاهنامه هم صدق می‌کند به ویژه با توجه به زبان آن باید در هر دوره‌ای شیوه‌ای متفاوت برای خوانش آن به کار گرفت.

 

– برخی عنوان می‌کنند که باید شاهنامه را با زبانی ساده برای کودکان و نوجوانان بازنویسی کرد اما به نظر من برای اینکه آنها بتوانند شاهنامه را بخوانند، قبل از هر چیز لازم است که پدران و مادرانشان بتوانند این کتاب را درست و کامل بخوانند. رویکرد من بازنویسی موضوعات عاطفی منحصر به فرد موجود در شاهنامه بود که بر این اساس چهار داستان عاشقانه در شاهنامه را انتخاب و با حفظ اصل داستان آن را به زبان امروز بازنویسی کردم. در این کتاب در کنار متن بازنویسی شده، متن اصلی داستان بر اساس شاهنامه نیز برای استفاده مخاطب درج شده است و اسامی نیز در این بازنویسی دچار کمترین تغییرات شد‌ه‌اند.اسم داستان های عاشقانه شاهنامه

 

کتاب «اساطیر دلشده» را نشر قطره در 220 صفحه و قیمت 7500 تومان منتشر کرده است.

 

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب و همچنین سفارش هر محصول فرهنگی مورد علاقه دیگر(در صورت موجود بودن در بازار نشر) کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.

6060

آموزش نگهداری دیزل ژنراتور و نحوه کار با آن به همراه راهنمای خرید این دستگاه ها

تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved

اسم داستان های عاشقانه شاهنامه
اسم داستان های عاشقانه شاهنامه
0


منتشر شده

در

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *