برچسب: خلاصه ی داستان یک قطره عسل فارسی ششم

  • خلاصه ی داستان یک قطره عسل فارسی ششم

        مرد بقال کوزهٔ عسل را گرفت و کمی از آن را چشید و گفت: «آفرین بر تو و بر این عسل ! من همیشه چند جور عسل موجود دارم، عسلی دارم که خودم آن را از دهات می آورم و تصفیه می کنم و موم آن را جدا می کنم و عسل خالص…